انفرادی، یک رنج فرابشری – در گفتوگو با امین پوربرقی
اسفندبار کوشه - در دوران حکفرمایی جمهوری اسلامی بسیاری از زندانیان سیاسی در سلول انفرادی محبوس بودهاند. امین پوربرقی تجربه این زندانیان را در مستندی تصویر کرده است. با او گفتوگویی انجام دادیم.
گفتوگو با رامین پوربرقی
اسفندیار کوشه: من فیلمها را دیدم؛ به سختی! چون فضایی عجیب، اضطرابآور و همدلیبرانگیز دارد. به عنوان پرسش اول استفاده از آدمهایی که نقش خودشان را بازی و به نوعی بازآفرینی میکنند، مثل استفاده از یک تیغ دولبه است. این امکان را پدید میآورد تا کاملا واقعی باشد برای مخاطب، اما قرارگرفتن فرد در این فضا و به یاد آوردن اتمسفر خاطرهی تلخش، او را تحت تاثیر قرار میدهد و شاید تصویربرداری را سخت و تدوین را سختتر کند. به عنوان کارگردان این مجموعه با این چالشها چهگونه کنار آمدید؟
امین پوربرقی: پیش از این مجموعه البته، مجموعههای متعددی دربارهی جنایات رژیم جمهوری اسلامی در قالب برنامههای گفتوگو محور ساخته و پخش شده بود. یکی از مهمترین چالشهایی که در ابتدای ساخت این مجموعه به ذهن من رسید، برای اینکه بتوانیم ایدهیی نو را ارائه کنیم، این بود که چهطور میتوان موقعیتی ساخت که در آن فرد تجربههای دردناکش در طول سالیان عمر را به دستاولترین شکل ممکن به مخاطب ارائه کند تا بیننده بتواند با او همذاتپنداری عمیقتری داشته باشد. این هم مد نظرم بود که همواره در موقعیتهای گفتوگومحور، معمولا به مخاطب وعده داده میشود که در آن گفتوگوی زنده تجربهیی دست اول به او ارائه شود و البته امکانات تلویزیون و تکنیکهای خاص کمک میکند تا به آن وعده نزدیک بشوند. اما این هدف ما نبود و امکاناتش را هم نداشتیم. ولی یکی از چالشهای سخت ما بود. از طرفی خود من معمولا سراغ این چالشها نمیروم.
یک چالش دیگر این بود که خود افراد وقتی قرار است با تجربهی سختشان در سلولهای انفرادی روبهرو بشوند، چه برخوردی خواهند داشت. ما با این چالش خیلی دستو پنجه نرم کردیم تا افراد این تجربهها را به بهترین و طبیعیترین شکل ممکن بازگو کنند.
در این مجموعه کنتراست میان سفیدی و سیاهی، نور و تاریکی، امید و یاس، اشک و شادی بسیار برجسته به نظر میرسد؛ استفاده از کمترین امکان صحنه یعنی تاباندن نور بر سوژه به بهترین شکل ممکن اتفاق افتاده. مجموعهی تولید چه طور به چنین قالبی رسید؟
برای به تصویر کشیدنِ این موقعیت و تاثیرگذاری بر مخاطب همچنین برای حفظ دست اول بودن روایت، به ذهنم رسید بهترین تکنیک تصویربرداری سکانس- پلان است. بر این اساس کار هم برای تیم تولید به شدت سخت ودشوار شد و هم برای میهمان.
برای میهمانها در برخورد اولیه و هنگام توضیح فرم، خیلی عجیب بود این فرم. اینکه به آنها گفته شد نه قرار است کسی از شما سوالی بپرسد، نه کسی به شما خط فکری میدهد. ما فقط قرار است دربارهی آن زمان که در سلول انفرادی بودهاید، بدانیم. تنها بگویید چه بر شما گذشته.
سوالشان این بود که مثلا اگر تاریخ را اشتباه بگویم چه؟ تاکید کردیم که تاریخ مهم نیست تمرکزتان را بگذارید روی اینکه هرقدر میتوانید، بدون هیچ واسطهیی خودتان را با ناخودآگاهتان در برابر هم قرار دهید.
یکی از مهمترین دلایلی که توانستیم کار را به این شکل دربیاوریم همین تکنیک تصویربرداریِ سکانس پلان بود که بدون قطع شدن روایت از سوی میهمان برنامه ارائه میشد و این حس همدلی که میان تیم تولید و میهمان پدید آمد، باعث شد ما بتوانیم آن دو چالش بزرگ را پشت سر بگذاریم.
به نظر میرسد در کنار تولید یک اثر هنری، بخشی از تاریخ نیز روایت شده؛ روایت تاریخ شفاهی و قراردادن دوربینی دربرابر آدمهایی آسیب دیده که بازیگر نیستند اما نقش خودشان را بازی میکنند. حتا با وجود تپق زدنهایشان به شدت باورپذیرند. در عین حال گزینش بخشی از این تاریخ بسیار سخت و از آن سختتر حذف اضافات. با این دشواری چهگونه کنار آمدید؟
این پرسش شما برای من پرسش جذابیست چون مرا یاد خاطرهیی میاندازد. در مورد قالب کار با تهیهکننده صحبتی کردم و او هم استقبال کرد و مراحل اداری کار پشت سر گذاشته شد و به این نتیجه رسیدیم که قرار نیست ما چیزی را بازسازی بکنیم نه از لحاظ فرم لباس نه از لحاظ لوکیشن. چون هرقدر هزینه و تلاش صرف شود، صددرصد نمیتوان حس موقعیت را عینا به مخاطب ارائه داد و در کارهایی که به بازسازی موقعیت میپردازند، یک نقص بزرگ وجود دارد و آن این است که حواس مخاطب به موقعیت بازسازی شده پرت میشود که مثلا چه قدر خوب این خیابان تهران را ساختهاند. ما نمیخواستیم وارد این بازی بشویم چون هم هزینهی کار بالا میرفت و هم قرار نبود ما در طراحی دکور، سلول انفرادی را بسازیم بلکه بحث اصلی این بود که این شکنجهی سفید قرار است چهگونه در ذهن مخاطب بازسازی شود! اینکه ارتباط به عنوان نیاز اولیهی هر انسان به یکباره از او گرفته شود. به اعتقاد من این بزرگترین ضربهییست که میتوان به یک نفر وارد کرد. ارتباط با دنیای پیرامون مثل تنفس است اگر از آدم گرفته شود، هرکسی ممکن است به حالت خفگی بیفتد. کار انفرادی اصلا همین است که آدم را در دراز مدت از میان ببرند، ارتباط با دنیا را از او بگیرند و نفس کشیدنش را مختل کنند تا آن آدم در بهترین حالت تنها از لحاظ جسمی سالم باشد و از لحاظ روانی ویران.
رسیدن به این حس وحال خیلی برای ما مهمتر از این بود که چهطور دیوارها را بسازیم که طبیعیتر جلوه کند. یا چه رنگی بزنیم به دیوار. ما نمیخواستیم گیر این موقعیت بیفتیم که مخاطبمان اول ارتباطش با دیوارها و متراژ و رنگشان برقرار شود، بعد بشنود که سوژهی فیلم چه شکنجههایی را از سر گذرانده است.
تکگویی یک فرم نمایشی- سینماییست که سابقهیی بسیار در هنرهای نمایشی دارد و آسیبی که به صورت بالقوه درآن وجود دارد، ملال و خستگی مخاطب است. با چه عناصری مجموعهی انفرادی را از این آسیب دور کردید؟
خب مرحلهی اول نوع ارتباط برقرار کردن مخاطب با میهمان بود که خاطرات و تجربهها ارائه شود و مرحلهی بعدی چالش ما با ساختار و فضا و محیط بود. در یک جلسه در استودیو گروهی به این نتیجه رسیدیم که با یک تک نور فضا را تصویر کنیم.
وقتی که با خانم محمدی تلفنی صحبت کردم، اولین چیزی که به ذهن من به عنوان یک مخاطب وسپس به عنوان کارگردان میرسید این بود که تصویر ببینم. سپس تصویرسازیهای ذهنیام را به خانم محمدی ارائه کردم و فهمیدم تصورم اشتباه بوده. بنابراین با این فکر که قرار است وارد ذهن سوژه بشویم، تصمیم گرفتیم چیز اضافهیی در معرض دید مخاطب نگذاریم چون ذهن یک قسمت تاریک دارد و یک قسمت روشن. یعنی اگر قرار است کسی با یک وسیلهی نقلیه وارد ذهن ما شود ممکن است خیلی چیزها را نبیند. بنابراین تمرکزمان را گذاشتیم صرفا روی خود میهمان.
زمانی که برای اپیزودها در نظر گرفته شده حسابشده و معقول است چون مختصر و مفید به نظر میرسد.
در مورد زمان برنامه چیزی که در ذهن من بود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه بود. چون زندان انفرادی به نسبت محکومیت در بند عمومی معمولا مدت محدودیست. هرچند متاسفانه در مورد کسانی چون سعید افکاری که بیش از ۹۰۰ روز در زندان انفرادیست این عدد بسیار ترسناک است. به این دلیل هم تلاشمان این بود که زمان هر اپیزود طولانی نباشد. به ذهنم آمد که پرداختن به این موضوع میباید کوتاه اما عمیق باشد مثل همان دو ماه انفرادی که در طول چهارسال محکومیت برای یکی از میهمانها اتفاق افتاده بود. و همچنین قالب برنامه ما را به زمان ۱۲ دقیقه برای هر اپیزود رساند. برای یکدقیقهی پایانی هم به میهمان برنامه کیو میدادیم که زمان را جمعبندی صحبتهایش مدیریت کند. هرچند معتقدم این زجرها و شکنجههایی که عزیزان میهمان پشت سرگذاشتهاند دربرنامههایی مفصلتر میباید بازگو شود.
پکیجی که به دست مخاطب رسیده شامل دو بخش است یک تولید و دو پس از تولید. صدف امینی و پویان خردمند در بخش دوم و برای صداگذاری و موسیقی واقعا به اندازهی تیم تولید انرژی گذاشتهاند و پا به پای فرنوش احمدیزاده و فرشته و آقای مصطفی عزیزی تلاش کردهاند در کنار تیم در ساخت این موقعیت سهیم باشند. چندین بار برنامهها را میدیدند و پویان از کارش مرخصی گرفته بود و شبانه روز کار میکرد و زمانهای زیادی با او حرف میزدیم که از لحاظ روحی تقویت و روحیهاش بازسازی شود. بنابراین هر قسمت فضای موسیقایی خاص خودش را دارد و هر اپیزود تکنوازی یک ساز متفاوت با دیگر قسمتها را در خود دارد. همین اتفاق در طراحی صدا هم رخ داده. این کار خیلی سخت بود چون محتوا دردناک بود و برای هماهنگی با آن و خروجی تاثیرگذارتر لازم بود انرژی زیادی صرف کنیم و بخش اعظم این انرژی در صدا و موسیقی بود. به معنای واقعی یکی از کارهای سخت من در این مجموعه گپ و گفت با عوامل تولید بود و این که ارتباط به هیچ وجه قطع نشود. من به خاطر دارم که شاید اولین باری که برای پویان و صدف کار را فرستادم تاکیدشان این بود که این گفتوگوها چیزی نیاز ندارد و به خودی خود کامل است. اما به این دلیل که فکر میکردم بیش از هرچیز ارتباط با مخاطب مهم است و نباید به هیچ قیمتی آن ارتباط را از دست بدهیم، چون فرم سکانس پلانی خطر ملالآور بودن را همراه خود دارد تاکیدم این بود که صدا و موسیقی میتواند این خطر را کمتر کند.
این افراد را چهطور پیدا کردید؟
این سوال را از طرف آقای عزیزی تهیه کنندهی کار پاسخ میدهم چون زحمت بر دوش او و خانم فرشتهی نزاکتی به عنوان مدیر تولید بوده. خود آقای عزیزی که در یکی از اپیزودها میهمان برنامه است نقش اصلی را در پیدا کردن میهمانها به عهده داشت. و مسلما سعیشان براین بوده که دورههای مختلف تاریخی را در نظر بگیرند که میهمانها فقط راوی یک مقطع تاریخی نباشند.
آیا بازخوردی از پخش مجموعه داشتهاید؟
این سوال هوشمندانهییست به نظر من. خیلی سخت است که مخاطب یک کار، عام باشد. فکر میکنم با توجه به بازخوردهایی که هم از فضای مجازی گرفتهایم و هم ازطریق تلفن و پلتفرمهای مختلف، بازخوردها خیلی خوب و مثبت بوده است و میتوانم بگویم شاید بتوانیم فصلهای بعدی را برای مخاطبانی وسیعتر در سطح جهانی و نه فقط برای مخاطب فارسی زبان و تلویزیونهای بینالمللیتر ارائه کنیم. نکتهی دیگر هم ترجمه و زیرنویس بود در همان آغاز که به این جنبه فکر میکردیم خود من کمی ترسیدم چون یک مونولوگ بود که اتمسفری در آن بازتاب داده میشود که شاید تنها باید ایرانی باشی تا بتوانی آن را درک کنی. اما واقعیتش تلاش کردیم با همدلی واستفاده از تواناییهایی که داریم به این ترس هم غلبه کنیم.
چه بازخوردهایی؟
با دوستانی آشنا شدهایم که غیر ایرانی هستند اما بازخوردشان نسبت به کار بسیار مثبت بوده است. متوجه شدم که از طرف برخی دوستان که اروپاییاند و در زمینهی فیلمسازی فعالیت میکنند، به شدت ارتباط برقرار شده و چندتا از اپیزودها را در فضای مجازی منتشر کردهاند و خوشحالام که بگویم امیدوارتر شدیم تا اپیزودها وفصلهای بعدی را بسازیم.
بازسازی صحنه و هماهنگیاش با خاطرات تلخ روایتگران، کار سختی به نظر میرسد. فضا تاریک است و نور بر سوژه تابیده. مثل فضای بستهی انفرادیها و موسیقی تأثیرگذاری هم روی آن گذاشته شده. به نظر میآید این موضوع انرژی زیادی از عوامل تولید گرفتهاست؟
بله به شدت کار سختی بود چون معمولا در این جنس کارها یک ایده یا یک قصهی مستندی انتخاب میشود. در این مجموعه تلاشمان این بود که بیشتر فکر کنیم و با هم بودن جلوی این جنس جنایتها را که از سوی این سیستم جنایتکار تمامی ندارد، بگیریم با این کارها وفعالیتهای هنری. من فکر میکنم رسیدن به این که چه طور از یک جنایت، در قالب تصویر خروجی بدهیم، بسیار کار سختی ست که من فکر میکنم اگر هریک از این عزیزان که در کار کنار ما زحمت کشیدند، نبودند کار به شدت میلنگیذ. اینکه شما بتوانید یک موضوع دردآور را به شکلی تاملبرانگیز در قالب تصویر ارائه کنید، بدون آنکه از شدتش کم شود و آن زجر وجنایت تقلیل داده شود، بسیار دشوار بود. نه میخواستیم آن را کوچک کنیم و نه میخواستیم برای مخاطب روضه بخوانیم. یکی از موارد چالش برانگیز من با میهمانان این بود که وقتی متوجه فرم میشدند، میپرسیدند حالا چه بگوییم؟
شما چه میگفتید؟
یک خاطرهی جذاب برای خود من این بود که آقای مجید جمشیدیت به من گفت که تو فکر میکنی بهترین اتفاق چه میتواند باشد چون من زمان زیادی در زندان بودهام و بخش زیادی هم در انفرادی کدام قسمت میتواند جذابتر باشد از دید تو؟ من گفتم با خودم عهد کردهام که هیچ خط فکری به میهمان برنامه ندهم. تنها تلاش من این است که بگویم اگر موقعیت برای شما مهیا بود که میتوانستید امیدی هرچند کوچک داشته باشید، برای معنا دادن به زجر و مرارتی که کشیدهاید، آن را بازگو کنید. تنها هدفمان این است که اگر کسانی پس از دیدن این مجموعه درگیر زندان انفرادی میشوند، بتوانند از تجربههای شما برای امیدوار بودن استفاده کنند. امیدوارم داستان انفرادی تمام بشود و کسی دیگر به خاطر اعتقادش درگیر سلول انفرادی نشود اما تمام فکرم این بود که اگر کسی بعد از پخش این مجموعه این اتفاق برایش افتاد، به خودش بگوید در مجموعهی انفرادی آقای عزیزی گفت که برای گذر کردن از این دورهی سخت و برای آنکه ذهنش متلاشی نشود، فیلمنامه مینوشته یا آقای محمدی میگفت ورزش میکرده یا خانم هُمیلی کار دستی میکرده. اگر بتوانیم این کار را انجام بدهیم و آن روایت را دستخورده و موقعیت را خراب نکنیم، و با امید فضایی جذاب را برای مخاطب ترسیم کنیم به هدفمان رسیدهایم. این تنها چیزی بود که من به میهمانان عزیز میگفتم.
خیلی جالب بود که ما وقتی به استودیو رفتیم و اپیزود آقای جمشیدیت را ضبط کردیم، بعد از ضبط آقای جمشیدیت گفت که تجربهی شگفتانگیزی برای او بوده. گفت: «وقتی داشتم آن خاطرات تلخ را به یاد میآوردم یادم افتاد که من یک جوان بیست ساله بودم و مدام پسر بیستسالهی خودم جلوی چشمم بود.» و همین نکته برای تبدیل شدن به یک تجربهی دست اول کافی و در این راه همدلی افراد گروه و میهمانان بسیار بسیار تاثیرگذار بود.
نظرها
نظری وجود ندارد.