نقش شوروی در برساختنِ فرقهی دموکرات آذربایجان
بازخوانی حکومت یکسالهی فرقهی دموکرات در آذربایجان، بخش چهارم
میثم بادامچی – مجموعه آنچه را در جریان خودمختاریطلبی در آذربایجان و کردستان رخ داد، نمیتوان به شوروی نسبت داد. رخدادها تکعاملی نبودهاند.
در این نوشتار که بخش چهارم از این مجموعه است به بحث ارتباط فرقه با شوروی خواهیم پرداخت. موضوع وابستگی فرقه به شوروی همواره موضوع مناقشات مختلفی در رسانهها و فضای مجازی بوده است و موضعهای افراطی و تفریطی در مورد آن فراوان است. مانند نوشتارهای پیشین منبع اصلی ما در بخش قابل توجهی از این مقاله کتاب زیر است: اصغر شیرازی، ۱۴۰۱، ایرانیت، ملیت، قومیت، جلد دوم (۱۳۵۷-۱۳۲۰)، (تهران: جهان کتاب).
کتاب شیرازی با مراجعه به انبوهی از اسناد تاریخی در مورد فرقه و حزب دموکرات کردستان نگارش یافته است. شیرازی با تکیه بر مجموعهی از اسناد در مورد وابستگی فرقه و حدک به شوروی بحث انتقادی میکند. ما چون سندشناس نیستیم قصد نداریم در این نوشتار در مورد اسناد فوق داوری همهجانبه کنیم. در عین حال معتقدیم گرچه وابستگی پیشهوری و قاضی محمد به شوروی قابل انکار نیست، نمیتوان در داوری هنجاری در مورد اهداف جنبشهای هویتطلبانهی آذربایجانگرا و کردگرای آنزمان، همه چیز را ذیل وابستگی به شوروی فهمید و تحلیل کرد. به علاوه طرف مقابل هم آنزمان وابسته به انگلیس و آمریکا بود.
ارتباط فرقه با شوروی را که امروز اسناد بسیاری در مورد آن وجود دارد، باید در بافتار تاریخی خودش در فضای سالهای جنگ جهانی دوم فهمید. در آن دوران شوروی به سبب دستاوردهایش در مبارزه با هیتلر در نزد بسیاری از جهانیان نماد مبارزه با فاشیسم بود. از طرف دیگر، بخشی از نیروهای مقابل فرقه و خصوصا شاه به آمریکا و انگلیس گرایش داشتند. تقلیل حرکت فرقه به حمایت شوروی (همچون تقلیل حکومت شاه به وابستگی آن به آمریکا) چشم ما را در تحلیل درست تاریخی میبندد.
ورود نیروهای شوروی و انگلیس به ایران
ورود نیروهای شوروی و انگلیس به ایران با برافتادن رضاشاه زمینه را برای برآمدن فرقه در آذربایجان و حدک در کردستان به قدرت فراهم کرد.
حمله ارتش متجاوز آلمان به خاک شوروی و نیاز کشور اخیر به یاریهای تدارکاتی (لجستیک) متحدان آمریکایی و بریتانیاییاش به جبههی جنوب شرقی آن ایجاد کرد....استفاده از راه ایران جز با اشغال خاک ایران توسط نیروهای نظامی متفق عملی نمیشد...امتناع رضاشاه از درخواست ۲۸ تیر ۱۳۲۰ (۱۹/۷/۴۱) شوروی و بریتانیا دایر بر اخراج آلمانیها...بهانه اشغال را تقویت کرد. (شیرازی، ج.۲، ص. ۶۱)
شیرازی مینویسد استالین مدت کوتاهی پیش از ورود ارتش سرخ به ایران باقروف را احضار کرد و «نظارت و سازماندهی رهایی ایران از خطر فاشیسم» را به او سپرد. از اقدامات فرهنگی باقروف در آذربایجان پس از ورود نیروهای شوروی در سال ۱۳۲۰ انتشار روزنامهی وطن یولوندا به زبان ترکی آذربایجانی بود. برخی علاقمندان تاثیر انتشار این نشریه را از جهت مبارزه با ممنوعیاتی که حکومت رضاشاه بر مردم آذربایجان «در زمینه فرهنگی، هویتی و ملی تحمیل کرده بود»، «درخشش روشنایی در تاریکی» خطاب کردند. وطن یولوندا در ۴۰۰۰ نسخه منتشر میشد و یکی از کارهای آن انتشار «شعرهای میهنی، مقالات طنز آمیز و تصاویر اشخاص و ساختمانهایی بود» که قرار بود نماد ویژگی ملی آذربایجان باشند. (عجیب است که در دورهی جمهوری اسلامی نشریهای با گرایشهای پانایرانیستی نزدیک به حکومت با عنوان وطن یولی راه افتاده است! )
ارتباط میان باکو و تبریز پس از شهریور ۱۳۲۰ تقویت شد. اپرای باکو در عرض دوماه از اکتبر تادسامبر ۱۹۴۱، تعداد ۴۸ برنامه، از جمله اپرای حماسی کوراوغلی را، در تبریز در سالنهای پر از تماشاگر اجرا میکرد. همان ایام نظریهی حق تعیین سرنوشت ملل لنین از مبانی تبلیغاتی نیروهای شوروی بود. میرزا ابراهیموف، از بنیانگذاران فرقه، در سخنرانیها خود به تمجید از لنین به عنوان نخستین کسی که «از آزادی ملل کوچک و زبان مادری آنها سخن گفته است»، میپرداخت و ترقیات آذربایجان شوروی را با «بیسوادی نود درصد مردم ایران» و استبداد فاشیستی حاکم در دورهی شاه سابق مقایسه میکرد.
البته در مقطعی پیشروی سریع آلمان در خاک شوروی و نیاز به نیروهای کمکی باعث شد شوروی به طور موقت از ایران عقب نشیند. ارتش آلمان در ۷ مهر ۱۳۲۰ کییف را تصرف کرد و چند روز بعد حمله به مسکو را نیز آغاز کرد. در نتیجه عقبنشینی که در دی ۱۳۲۰ آغاز شد و چند ماه ادامه یافت، شوروی حاضر به امضای پیمان سه جانبهی ۹ بهمن ۱۳۲۰ میان ایران و شوروی و انگلیس شد دایر بر قبول استقلال و تمامیت ارضی ایران و «پذیرش خروج نیروهای اشغالگر، حداکثر تا شش ماه بعد از اعلام آتشبس در جنگ با آلمان.» (بنگرید به شیرازی، صص. ۶۵-۶۳)
باقروف از این عقبنشینی موقت بسیار ناراحت بود و معتقد بود:
ما نمیتوانیم از فعالیتهای پرثمر فرهنگی» وسیعی که از زمان ورود نیروهای شوروی به ایران انجام دادهایم، چشم بپوشیم. با اینحال پیروزی متفقین و شوروی در جبهههای جنگ در دو سال آینده و مشخصا تسلیم شدن قوای آلمان در استالینگراد در بهمن ۱۳۲۲ ورق را دوباره به نفع حضور شوروی در ایران برگرداند. در ۱۵ اسفند ۱۳۲۲ (۶/۳/۴۴)، یعنی حدود تنها یک ماه پس از پیروزی مذکور، شورای کمیسارهای اتحاد شوروی به ریاست مولوتف تصمیم بر ادامهی فعالیتهای فرهنگی متوقف شده در آذربایجان ایران گرفت. در سایهی این تحولات که مقدمهی حکومت فرقه شد، تا سپتامبر ۱۹۴۴ حدود ۲۵۰ نفر از کادرهای مدیریت حزبی و نظامی جمهوری آذربایجان به شمال ایران فرستاده شدند و قرار بود این تعداد سریعا اقلا دو برابر شود. روزنامه وطنیولوندا هم که متوقف شده بود انتشارش را از فروردین ۱۲۲۳ از سر گرفت و در فاصلهی کمتر از یکسال به تیراژ ۱۵ هزار نسخه دست یافت. (شیرازی، صص. ۶۷-۶۶)
ارتباط فرقه با شوروی امروز به هیچ وجه قابل کتمان نیست. جمیل حسنلی تاریخنگار آذربایجانی از شناختهشدهترین افرادی است که در این زمینه به صورت آکادمیک کار کرده است.[1]
شیرازی با استناد به پایگاه دادههای مرکز ویلسون (که بسیاری اسناد را در مورد شوروی سابق از زبان روسی به انگلیسی ترجمه کرده و در وبسایتش در اختیار عموم قرار داده) از فرمانی «فوق سری» خبر میدهد که از سوی دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در ۱۵ تیر ۱۳۲۴ به باقروف پس از احضار او به مسکو صادر شده است که بخشی از آن شامل «تاسیس یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی» بود که بایستی همزمان با «تجدید شعبه ایالتی حزب توده ایران و وارد کردن همهی حامیان جنبش[های] جداییطلب از تمام اقشار مردم در آن صورت گیرد.» (اصل سند اینجا قابل دسترس است) طبق این فرمان رهبری جنبش جداییطلبانه در آذربایجان بایستی به دست گروهی از «ماموران مسئولیتپذیر» شوروی در تبریز انجام میشد و در آن اشاراتی به اقدامات لازم در میان کردهای شمال ایران به منظور تشکیل یک ایالت خودمختار ملی کرد هم شده است. شیرازی این سند را در کنار اسناد دیگر گواه وابستگی فرقه و حزب دموکرات کردستان به حزب کمونیست اتحاد شوروی، البته تا حد زیادی به واسطهی باقروف، میداند. (صص.۷۱-۶۸)[2] یکی دیگر از کتابهایی که او بدان استناد میکند پایاننامهی دکترایی است در دانشگاه ییل نوشته شده به قلم فردی به اسم فرناند بئاتریس شید با عنوان استالین، باقروف، و سیاستهای شوروی در ایران (۱۹۴۶-۱۹۳۹). دکتر اصغر شیرازی لطف کردند و پایاننامهی شید را برای نویسنده ایمیل کردند.[3]
اسناد آرشیوی در مورد وابستگی فرقه به شوروی؛ تآملی در شیوهی باقروف
تاریخ نگاران میگویند حمایتهای باقروف، نقش زیادی در به قدرت رسیدن فرقه داشت. او که اهل باکو بود از جهت دلبستگیاش به استالین و نقشی که امروز معلوم شده در تصفیهی مخالفان حکومت شوروی داشته، شخصیت بسیار مناقشهانگیزی است. خود او به سبب اقداماتشظ در دوران خروشچف اعدام شد. امری که گاهی بر خلاف شهادت برخی اسناد فراموش میشود، آن است که به سبب گرایش باقروف به ملیگرایی آذربایجانی، او گاه اختلافی با استالین در شیوهی برخورد با آذربایجان داشت. برای استالین که خودش گرجی تبار بود کلیت سرنوشت کمونیسم در ایران، ورای کمونیسم و نفوذ شوروی در آذربایجان ایران، مهم بود. شاید بشود حدس زد این یک دلیل مهم عقبنشینی بعدی او از حمایت همهجانبه از حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان شد.
در هرصورت برساخت و موفقیت نسبی فرقه بدون حمایت شوروی (و در واقع آذربایجان شوروی) ممکن نبود. این نکتهای است که خصوصا با عمومی شدن اسناد مربوط به اتحاد جماهیر شوروی پس از فروپاشی آن امروز در دسترس همگان قرار گرفته و در مورد آن تحقیقات مفصلی، از جمله توسط جمیل حسنلی محقق آذربایجانی، انجام شده است.
با اینحال وقتی این موضوع مطرح میشود، گاهی هیچ تمایزی میان حکومت شوروی و آذربایجان شمال ارس، یا مسکو و باکو، گذاشته نمیشود. ما معتقدیم باید میان شوروی و ج. آذربایجان تمایز گذاشت، چون قرابت زبانی و فرهنگی آذربایجان ایران و آذربایجان شمال ارس قابل مقایسه با قرابت تبریز و مسکو نیست و این نکتهای است که بدون توجه به آن نمیتوان داوری منصفانه در مورد نحوهی تاثیر کلیت اتحاد جماهیر شوروی، که شامل جمهوری آذربایجان و باقروف هم میشود، بر عملکرد فرقه داشت.
از باقروف نقل شده که در مورد وضعیت آذربایجانیهای ایران در دورهی رضاشاه و ستمی که بر ایشان ازجانب فارسها میشده، گفته بود:
اوضاع مادی-فرهنگی و حقوق ملی مسلمانان قفقاز در زندان ملل در دوران تزاری خیلی بهتر از وضع آذربایجانیهای تحت حکومت رضاشاه بود.» او همچنین گفته بود حکومت مرکزی دورهی شاه هنگام تقسیمات کشوری و استانی، با تقسیم آذربایجان به شرقی و غربی و بیرون گذاشتن زنجان، آذربایجان را «ازهم گسیخته» نشان داده است. در نظر باقروف حتی تهران و بسیاری مناطق شمالی ایران جزو آذربایجان بود: «اگر حقیقت را بخواهید حتی تهران از شهرهای قدیم آذربایجان است. (شیرازی، ص. ۸۲؛ به نقل از حسنلی، ۲۰۰۶، صص. ۴-۲)
همچنین از جهانشاهلو معاون پیشهوری نقل شده است که باقروف «رهبری جمهوری کوچک آذربایجان را در شوروی در شان خود نمیدانست و میخواست [رهبر] جمهوری بزرگی در درون شوروی به نام آذربایجان باشد.» بر اساس این قول باقروف در گفتگوهای خصوصی از آذربایجان واحد دم میزد، گرچه در سخن گفتن از این امور در حوزهی عمومی و به عنوان مقام سیاسی رسمی در اتحاد شوروی بسیار دقت میکرد. (شیرازی، صص. ۸۴-۸۳)
عدم تمایز میان شوروی و جمهوری آذربایجان در برخی جملات دکتر اصغر شیرازی هم نمود دارد، مثلا وقتی ایشان مینویسد «اتحاد جماهیر شوروی» با برساخت فرقه درصدد بود با برخوردی ابزارگرایانه از اشغال آذربایجان برای «هدفهای توسعهطلبانه خود» در ایران استفاده کند. ویا وقتی مینویسد، «آذریستهای آذربایجان»، با عنوان متحد شوروی میخواستند با استفاده از «حمایت نیروی اشغالگر» به اهداف «خودمختاریطلبانه ویا استقلالطلبانه» خود دست یابند. (شیرازی، ص. ۶۱)
شیرازی البته میپذیرد: «این که شوروی با تاسیس فرقه چه هدفی را دنبال میکرد، موضوعی مورد اختلاف است. آنچه مسلم است لزوم تفکیک میان هدف مسکو و آرزوهای باکو است.» او به نقل از شید میآورد که هدف مورد نظر باقروف طیفی را تشکیل میداد که یک سر آن الحاق آذربایجان به جمهوری آذربایجان بود و سر دیگر آن استقلال فرهنگی آذربایجان در داخل ایران. هدف اول «آرزوی قلبی او» بود و هدف دوم حالتی که «بر وضعیت موجود» ترجیح داشت. (صص.۸۰-۷۹)[4]
شیرازی میگوید حمایت شوروی فرقه را در فاصلهی چند هفته «از ریاست بر یک انجمن ایالتی به سوی صدارت بر یک حکومت خودمختار برافرازید». همزمان، «دلگرمی برآمده از حمایت شوروی سران فرقه را تشویق کرد تا از ملاحظه بعد بینالمللی ماجرا و عوامل دیگری که قدرت شوروی را [برای کمک به فرقه] محدود میساختند غافل بماند.» رفتار شوروی و جمهوری آذربایجان به فرقه در نظر او مصداق «گرایش ابزارگرایانه به موضوع عمل» بود. (صص. ۸۵-۸۴)
در نظرما ارتباط فرقه با شوروی را که امروز اسناد بسیاری در مورد آن وجود دارد، باید در بافتار تاریخی خودش در فضای سالهای جنگ جهانی دوم فهمید. در آن دوران شوروی به سبب دستاوردهایش در مبارزه با هیتلر در نزد بسیاری از جهانیان نماد مبارزه با فاشیسم بود. از طرف دیگر، بخشی از نیروهای مقابل فرقه و خصوصا شاه به آمریکا و انگلیس گرایش داشتند. تقلیل حرکت فرقه به حمایت شوروی (همچون تقلیل حکومت شاه به وابستگی آن به آمریکا) چشم ما را در تحلیل درست تاریخی میبندد.
عقبنشینی شوروی از آذربایجان و پایان کار فرقه
هرچه بود عقبنشینی نهایی شوروی از شمال ایران زمینهی برافتادن فرقه شد. تاثیر فشار آمریکا و انگلیس غیرقابل انکار است. شیرازی موافقت آمریکا با طرح مسئلهی آذربایجان در شورای امنیت پیرو شکایت دولت مرکزی ایران را در این زمینه موثر میداند. ادامهی حضور نیروهای شوروی در ایران به عنوان نقض قرارداد سه جانبهی بهمن ۱۳۲۰ میان ایران و شوروی و انگلیس محسوب میشد. طبق قرارداد فوق نیروهای نظامی انگلیس و شوروی که از جنوب و شمال وارد ایران شده بودند متعهد شدند در صورت پایان جنگ با آلمان حداکثر تا شش ماه نیروهای خود را از ایران عقب بکشند. با تسلیم رسمی ژاپن در ۲ سپتامبر ۱۹۴۵ (شهریور ۱۳۲۴) جنگ جهانی دوم به طور رسمی پایان یافت. شوروی ابتدا در زمینه خروج سر موقع، آنهم در وضعیتی که حکومت فرقه در آذربایجان بر سر کار بود، تردید داشت.
درکنفرانس سه جانبهی وزرای امور خارجهی شوروی و آمریکا و بریتانیا در مسکو در اواخر آذر و اوایل دی ۱۳۲۴ (یعنی چند روز پس از اعلام رسمی تشکیل حکومت فرقه)، مسکو با درخواست آمریکا برای خروج حتی زودتر از موقع مقرر نیروهای متفقین از ایران مخالفت کرد و همچنین «منکر دخالت در امور داخلی آذربایجان و کار فرقه شد.» شیرازی مینویسد آنگاه بود که مقامات آمریکایی مطمئن شدند که باید مسئله را در «شورای امنیت» سازمان ملل طرح کنند. (ص. ۹۴)
شیرازی همچنین این سئوال را که آیا ترومن، رئیسجمهور وقت آمریکا از حزب دموکرات، چنانکه معروف است اولتیماتومی به شوروی در مورد خروج از آذربایجان داد مورد مناقشه میخواند و بررسی آن را خارج از حوصلهی نوشتار خود میداند (ص. ۹۶). او معتقد است تهدید به طرح موضوع آذربایجان در سازمان ملل را (با در نظر گرفتن آنکه در آنزمان آمریکا قدرت هستهای بود ولی شوروی هنوز قدرت هستهای نشده بود، شوروی بیش از سه سال بعد از آن تاریخ در تابستان ۱۹۴۹ رسما به بمب اتمی دست یافت)، میتوان مصداق آن چیزی دانست که در حافظهی جمعی ایرانیان از آن با عنوان اولتیماتوم یاد میشود. بر این اساس در حوالی اسفند ۱۳۲۴، ترومن از وزارت خارجهی آمریکا خواست که «یادداشتی بسیار محرمانه» برای استالین بفرستد و در آن خواهان خروج قوای شوروی از خاک ایران شود. در آن تاریخ دستگاه دیپلماسی دولت قوام فعال بود و او در حال مذاکره با قدرتهای جهانی در مورد وضعیت ایران و آذربایجان بود.
پیش از پایان کار فرقه، دولت قوام قول راهحلی میانه را در مورد موضوع آذربایجان داد که البته هرگز بدان عمل نکرد. شوروی در روز ۲۸ اسفند ۱۳۲۴ آمادگی این کشور را برای مصالحه با دولت قوام اعلام کرد و همزمان استالین به باقروف و بقیهی مقامات دستور داد که عقبنشینی کامل نیروهای شوروی از ایران را سازماندهی و بر آن نظارت کند.
طبق توافق میان دولت قوام و شوروی قرار بود حکومت فرقه به انجمن ولایتی تبدیل شود و شوروی هم پذیرفت مسئلهی آذربایجان یک مسئلهی داخلی ایران است. پذیرش تشکیل یک شرکت مشترک نفتی میان شوروی و ایران دیگر وعدهی قوام به شوروی بود که قرار بود در ۲۵ سال اول نسبت سهم شوروی و ایران در آن ۵۱ به ۴۹ به نفع شوروی و در ۲۵ سال بعد ۵۱ به ۴۹ به نفع ایران باشد. (شیرازی، ص. ۱۰۸) مذاکره با شوروی موفقیت آمیز بود و خبرگزاری تاس روسیه در ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ خبر داد که نیروهای شوروی ظرف ۵ تا ۶ هفته از ایران خارج خواهند شد و همینطور هم شد. (ص. ۹۷)
قوام و آمریکا
قوام پیشتر و در دور اول نخستوزیری خود بعد از سقوط رضاشاه در فاصلهی مرداد تا بهمن ۱۳۲۱ نزدیکی به آمریکا و همکاری با این ابرقدرت را یکی از اصول سیاست خارجی خود اعلام کرده بود. قوام معتقد بود «سیاست آمریکا را باید متوجه ایران کرد و آمریکاییها را به هر نحوی شده در ایران ذی نفع نمود و از نفوذ و قدرت آنها برای تعدیل فشار شوروی و بریتانیا استفاده کرد.» قوام همچنین معتقد بود که آمریکا «هیچ گونه خطر استعماری برای ایران ندارد. زیرا میان ایران و آمریکا اقیانوسها فاصله است.» (شیرازی، ص. ۱۰۳)[5]
قوام در سیاست جلب حمایت آمریکا تنها نبود. به تعبیر شیرازی «جامعهی سیاسی محافظهکار و لیبرال ایران» از سیاست نزدیکی به آمریکا استقبال میکرد. آنها برای ترمیم وضعیت درهمشکستهی اقتصادی، امنیتی و مالی ایران به کمک آمریکا چشم دوخته بودند و میپنداشتند «ایران میتواند به کمک آمریکا از قید تسلط بریتانیا بر امور داخلی و مناسبات خارجی خود رها شود» و بر این اساس از استخدام مستشاران آمریکایی برای اصلاح ارتش و پلیس، و نیز اصلاح سیستم مالی استقبال میکردند. (ص. ۱۰۴)
شیرازی همچنین نقل میکند که دولت آمریکا «بریتانیا را مسئول پیدایش بحران اقتصادی و کمبود غلات در ایران میدانست و اشغال تهران توسط نیروهای بریتانیائی و روسی و کوشش آنها برای دخالت در امور سیاسی ایران را محکوم میکرد.»
ژنرال پاتریک هورلی (Hurley Patric)، مشاور عالی ریاست جمهوری آمریکا و اورل هریمن (Averell Harriman)، سفیر آمریکا در مسکو از منتقدان سرسخت «سیاست امپریالیستی بریتانیا» بودند و آن را ستمکارانه توصیف میکردند. پس اتاقهای فکری در دولت آمریکا با استناد به منشور اتلانتیک آمریکا را مسئول و ذینفع در اقدام هائی میدانستند که حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران را ضمانت کند. (صص. ۱۰۵-۱۰۴) دعوت از آمریکا نتیجهی «گرایش ضد کمونیستی» حکومتگران در ایران از جمله شخص شاه نیز بود. (شیرازی، ص. ۱۰۹)
حاصل این اقدامات، در کنار برافتادن فرقه و جمهوری مهاباد، باعث سلطه آمریکاگرایی بر روابط خارجهی حکومت در ایران در سالهای جنگ سرد شد.
––––––––––––––––––
پانویسها
[1] مهمترین اثر حسنلی که مورد ارجاع شیرازی است این کتاب مبسوط اوست:
Jamil Hasanli, 2006, At the Dawn of the Cold War: The Soviet-American Crisis over Iranian Azerbaijan, 1941–1946, Rowman & Littlefield Publishers.
[2] یکی از کسانی که در این زمینه کار کرده و آثار ایشان در این زمینه شایسته نقد و بررسی است دکتر عباس جوادی است در مجموعه مقالات و مصاحبههایی با عنوان از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر(همینطور قابل دسترسی در اینجا). شیرازی هم در صفحات ۷۱-۷۰ و نیز پاورقی ۴۶ کتاب به پژوهش مورد بحث از جوادی پرداخته است.
[3] جالب توجه آنکه با جستجوی بیشتر در اینترنت صفحهی دانشگاهی فرناند بئاتریس شید یا آثار بیشتری از او به زبان انگلیسی در دسترس نیست و این احتمال را در ذهن ایجاد میکند که نام مزبور مستعار است.
[4] همچنین بنگرید به:
Tadeusz Swietochowski, 1995, Russia and Azerbaijan: A Borderland In Transition, Columbia University Press, p. 231.
[5] بنگرید به: جعفر مهدینیا، ۱۳۷۰، خاطرات زندگی سیاسی قوامالسلطنه، تهران: انتشارات پانوس، ص. ۲۰۴.
نظرها
جعفر خدیر
متاسفانه مقاله به جنگی که هر حرکت سیاسی-نظامی درجهان درچهار جوب ان انجام میگرفت یعنی جنگ سرد اشاره ای ندارد ضمنا نامه استالین به پیشه وری گویای خیلی واقعیت هاست وبه بخش مهمی از نوشته متکی به ذهنیات نیازی نبود . موفق باشید