شهرکتاب و کتابمال: ضدِ اجتماع، ضدِ فرهنگ
لیلا صلاحی ــ با مقایسۀ عملکرد کتابفروشیهای سنتی و کتابفروشیهای مگا که نام شهر کتاب گرفتهاند، میخواهیم نشان دهیم که سازوکار کتابفروشیهای کوچک با اشلهای انسانی در کتابفروشیهای مگای شهر کتاب معکوس شده و بر ضد کارکرد پیشفرض خود عمل میکند.
کتابفروشیهای سنتی نه صرفاً محل فروش کتاب، بلکه مکانی برای آشنایی، دیدار، گفتوگو و تبادل نظر دربارۀ خواندهها، زیستهها و تبادل اخبار جاری شهری بود؛ کارکردی که در کتابفروشیهای مگای شهرکتاب نه تنها از دست رفته، بلکه فضای این فروشگاهها را به سایر فروشگاهها شبیه ساخته و از این رهگذر نه فقط به فرهنگ کتابخوانی بلکه به روابط انسانی اجتماعی سابقاً جاری در این فضاها لطمه زده است.
کتابفروشیهای سنتی دو ویژگی عمده داشتند: اولاً کوچک و در اشل انسانی بودند و دوم اینکه به سبب همین کوچکی در سطح شهر پراکنده میشدند. پراکندگی طبیعتاً امکان دسترسی و آشنایی و دمخوری ساکنان هر خیابان با کتاب و سایر محصولات فرهنگی را فراهم میآورد. حتی در اولین سالهایی که صنعت نشر شکل میگرفت و شهرستانها نیز ناشران فعالی داشتند، کتابفروشیها عملاً فروشگاههای ناشران بودند. فضای این کتابفروشیها نیز به واسطۀ حضور نویسندگان طرف همکاری ناشران و نیز تعلق نویسندگان و کتابفروشیها به محله یا خیابان حس تعلق متقابل و وفاداری مشتریان را به کتابفروشیها تضمین میکرد. هاروی در مقالۀ معروفش با عنوان حق بر شهر مینویسد:
این سؤال که ما خواهان چه نوع شهری هستیم از این سؤال جداشدنی نیست که ما خواهان چه نوع پیوندهای اجتماعی، رابطه با طبیعت، سبک زندگی، فنآوریها و ارزشهای زیباییشناختی هستیم. حق بر شهر به مراتب بیش از آزادی فردی برای دسترسی به منابع و ذخائر شهری است. حق تغییر خود با تغییر شهر است. به علاوه، حقی است مشترک و نه فردی، زیرا این دگرگونی ناچار بستگی به اعمال قدرت جمعی در تغییر شکل فرآیندهای شهریسازی دارد. آزادی ساخت و بازسازی شهرها و خودمان، یکی از ارزشمندترین حقوق انسانی ماست که در عین حال بیش از هر حقی نادیده گرفته شده است.
در راستای سخنان هاروی میتوان گفت کتابفروشیهای پراکنده در شهر را نمیتوان از پیوندهای اجتماعی، رابطه با محیط شهری، سبک زندگی، فنآوریها و ارزشهای زیباییشناختی جدا کرد. ما حق داریم خواهان کتابفروشیهایی باشیم که لزوماً هم سنتی نباشند ــ مانند کتابفروشیهای آنلاین که امکان خرید از هر نقطهای را فراهم کردهاند ــ اما بر ضد هدف خود نیز عمل نکنند؛ چرا که با تغییر هر عنصر شهری، ما نیز تغییر میکنیم. بنا بر استدلال هاروی، حقی که در این تغییرات کسب میشود یا از دست میرود، حقی جمعی است «در حالی که نظارت بر تخصیص آنها [مازادهای سرمایه] معمولاً در دست معدود افرادی است.»
هاروی در ادامۀ همان مقاله مسبب این انحصارگرایی را سرمایهداری میداند:
سیاست سرمایهداری را نیاز همیشگی به یافتن قلمروهای سودآور برای تولید و جذب مازاد سرمایه شکل میدهد. سرمایهدار را نیز با موانعی در برابر گسترش مستمر و بیدردسر روبهرو میکند. اگر نیروی کار کمیاب و دستمزدها بالا باشد، یا باید نیروی کار را تأدیب کرد (بیکاری ناشی از فنآوری یا حمله به قدرت سازمانیافتۀ طبقۀ کارگر دو روش این تأدیب هستند) یا باید نیروهای کار تازه را با مهاجرت، صدور سرمایه یا پرولتاریاسازی عناصر تاکنون مستقل مردم پیدا کرد. سرمایهداران باید ابزارهای جدید تولید را عموماً و منابع طبیعی را خصوصاً کشف کنند که فشار فزایندهای بر محیط زیست طبیعی وارد میکند تا مواد خام اولیۀ ضروری را تولید و زبالههای اجتنابناپذیر را جذب کند. آنها باید به زمینهایی برای استخراج مواد خام دسترسی پیدا کنند (که اغلب هدف تلاشهای امپریالیستی و نواستعماری است).
کتابفروشیهای پراکنده در شهر را نمیتوان از پیوندهای اجتماعی، رابطه با محیط شهری، سبک زندگی، فنآوریها و ارزشهای زیباییشناختی جدا کرد. ما حق داریم خواهان کتابفروشیهایی باشیم که لزوماً هم سنتی نباشند. مانند کتابفروشیهای آنلاین که امکان خرید از هر نقطهای را فراهم کردهاند. اما بر ضد هدف خود نیز عمل نکنند. چرا که با تغییر هر عنصر شهری، ما نیز تغییر میکنیم.
نوشتافزارهای لوکس و زلمزیمبوهای گرانقیمت
زبالههایی همچون کتابهای کمکدرسی، حذف کتابفروشهای مستقل، نیروهای کار ناآشنا به حرفۀ کتابفروشی با دستمزد پایین که همان زمینههای خام استخراج کار هستند، همگی حاصل سیاست سرمایهدار در یافتن قلمروهای سودآور است. اما مسأله به همین جا ختم نمیشود.
در کنار بانکهایی که شباهت به مسجد یا مالهایی که شباهت به غولهای مدرن میبرند و چه از لحاظ ساختمان بیرونی و چه وسعت درونی تناسبی با خیابانهای اطراف و تواناییهای حرکتی و جابجایی انسانی ندارند، در یکی دو دهۀ اخیر به تدریج شهرکتابهایی در مناطق مختلف شهرها سبز شدند. این کتابمالها علاوه بر راهروهای طولانی و پرنور با قفسههای بلندی که گاهی نردبان هم برای یافتن و دیدن کتابهای قفسههای بالایی افاقه نمیکند و نیاز به هلیکوپتر دارد، بخشهای جنبی نوشتافزارهای لوکس و زلمزیمبوهای گرانقیمتی دارند که غالباً پرمشتریتر از قفسههای کتابهاست و به جای ترویج فرهنگ کتابخوانی مصرفگرایی را تبلیغ میکند. فضای وسیع و گاهی چند طبقۀ این کتابمالها اتفاقاً برعکس خود عمل کرده و امکان ارتباطات سابقاً فرهنگی بین مشتری با مشتری و مشتری با فروشنده را به حداقل رسانده است. چرا که فضای دنج کتابفروشیهای سابق جای خود را به سالنهای دراز پرنور زیر نظارت دوربین و بپّاهایی داده است که ناچار مراقب نوشتافزارها و قفسههای زلمزیمبوهای لاکچری (یا حتی کتابهای لوکس) هستند. رویکردی که گاهی کتابفروشیهای کوچک نیز از آن تقلید کرده و امکان دمخوری با کتاب را در سایۀ حضور مداوم بپّا در کنار مشتری از بین بردهاند. اگر میز یا صندلیهایی هم گوشهای را در فضای درندشت این کتابمالها اشغال کرده باشد، محل گردهمآیی کتابخوانها نیست، چرا که در وهلۀ اول فضای مزبور امکان آشنایی، گفتوگو و معرفی کتاب بین صاحب کتابفروشی و یا بین مشتریان را به وجود نمیآورد تا جمعی دور این میزها شکل بگیرد. کتابفروش سابق جای خود را به فروشندگان کمسنوسالی داده است که به قول یکی از ناشران: «کتابفروشی برایشان فرقی با مانتوفروشی ندارد.» داخل پرانتز باید اضافه کنیم این سخن وقتی مستدلتر به گوش میرسد که نه ارزشگذارانه بلکه فقط به قصد مقایسه باشد. در میان کتابفروشهای سنتی هم کم نبودند و نیستند فروشندگانی که صرفاً صندوقدارند و علقهای با کتاب و کتابخوانی ندارند.
یکی از نویسندگان جوان میگوید:
کتابفروشیهای سنتی قشر کتابخوان را جمع میکرد و یک جای دنج بود برای اهالی اندیشه ولی نمیتوانست پاسخ همه اقشار کتابخوان را بدهد برای همین خودبهخود کشیده میشد به سمت کتابهایی که مشتریان ثابتش به آن علاقهمند بودند. شهر کتابها همه جور کتاب از کودک تا بزرگسال دارد و اغلب پاتوق خانوادههای اهل کتاب است برای بچههاشان. موسیقی هم دارد که کمتر مخاطب دارد ولی بیشترین بازدیدش مربوط به صنایع دستی و جینگول پینگوله که خریدار این اجناس اغلب به بخش کتابها نگاه هم نمیکند. با این وجود شهر کتابها به خاطر همین چیزها و برنامههای فرهنگی رونق دارند.
پاتوق یا پاخور؟
در مجموع میتوان گفت کتابمالها مفهوم «پاتوق» را از بین بردهاند. پاتوق به محلی گفته میشود که جمعی مکرراً در آنجا گرد هم میآیند به قصد دیدار مجدد، گفتوگو، تفرج یا اطلاع از اخبار شهر و کشور بدون واسطۀ بنگاههای خبری هدفمند داخلی یا خارجی. بدون جمع، حضور فردی بیمعناست. همانطور که حق بر شهر و عناصرش جمعی است، حضور در پاتوقها نیز مفهومی جمعی است. برعکس این تصور که هر چه فضایی بزرگتر باشد، امکان تجمع در آن بیشتر است و پاتوق تعداد بیشتری از افراد میشود، کتابمالها بیش از آنکه پاتوق اشخاص باشند، «پاخور» مشتریها هستند. پاتوق مفهومی است متوجه مشتری کتاب (یا کافه)، پاخور مفهومی است معطوف به صاحب کتابمال (سرمایهدار). مفهوم پاخور نیز ملزوماتی را با خود به همراه میآورد. برای اینکه محلی پاخور خوبی داشته باشد، لازم است اطراف آن محل نیز لوکس و بهاصطلاح کلاسبالا باشد.
نویسنده نامبرده در ادامه مصاحبه با زمانه بر همین معنا تأکید میکند و میگوید:
با وجود برنامههای فرهنگی شهر کتابها تبدیل به پاتوق نمی شود مگه اینکه کافه کتاب باشد. به دلیل خریداران غیرثابت، بر خلاف کتابفروشیهای کوچک، حالت صمیمانه بین خریدار و فروشنده ایجاد نمیشه و چندان حرفی درباره محتوای کتابها به میان نمی آید مگر اینکه فروشندهای خیلی علاقهمند باشد .خوبی بزرگ شهرکتابها برای شهرهای بزرگ با مسیرهای دور این است که خریدار خیالش راحت است. رفتن به یک شهر کتاب در نزدیکی مسیرش به معنای قدم زدن در چند کتابفروشی است و میتواند از بازار تازه کتاب باخبر شود. این البته مناسب کتابخوانهاست، کتاببازها اما کتابفروشیهای کوچک رو ترجیح می دهند هم به دلیل اینکه سفارششان پیگیری می شود (قانون مشتری ثابت در بالا) و هم به خاطر امکان مکالمه و ایجاد صمیمیت.
علاوه بر فضای درونی کتابمالها که در اشغال لوازم لوکس و بیربط درآمده، فضای بیرونی نیز مشتریان غالباً کمبرخوردار کتاب را دفع میکند. مفهوم پاخوری راه را برای رقابتی باز میکند که به قول هاروی غایتش نه فرهنگی بلکه سرمایهگذاریهای مجدد محصول مازاد است. به این منظور نیز کالاهایی (کتابهایی) در این مالها عرضه میشود که «تقاضا»ی بیشتری دارد. کتابهای زردی که در بازار پیوسته نزار کتاب (با یکی دو بار چاپ در تیراژهای دویست و سیصد تایی) به چاپهای دویست و پنجاهم چندهزار تیراژی رسیدهاند (مانند تکههایی از یک کل منسجم). رویکردی کاملاً متناسب با صاحبان این مالها که در فضای بهشدت سیاستزدۀ فرهنگی فعلی جز با رانتهای خاص امکان چرخاندن این مجموعههای مگا را پیدا نمیکردند.
به نظر یکی از کتابخوانهای حرفهای:
کارکنان کتابفروشیهای قبلی (که مدتیست دارند منقرض میشوند) اهل مطالعه و اندیشه بودند و میتوانستند راهنمایی کنند ولی چندی پیش در همین شهر کتاب آقا و خانم جوان اول موجودی کتابهاشان را از کامپیوتر گشتند و بعدش هم گوگل کردند و دست آخر هم جوابی نداشتند. البته من هم به آنها گفتم که "یافت مینشود، گشتهایم ما" (تو اینترنت گشته بودم قبلش). داستان من و شهر کتاب به همین یک مورد خلاصه نمیشود. اگر از نظر موجودی کتابها ارزیابی کنم باید بگویم خوب است ولی مجبور است کتابهای عوامپسند هم داشته باشد. فضای فیزیکی مناسبی هم دارد. در آخر هم بگویم که به نظرم بیزنسمن هستند و با صاحبان کتابفروشیهای سابق متفاوتند. بیزنس موفق الزاماتی دارد که از چارچوب فکری ما خارج است. نه اینکه علیه شخص من کاری کرده باشند ولی علیه ارزشهام چرا.»
این فارغالتحصیل زبانشناسی در ادامه میگوید:
من از هیچکدام خرید نمیکنم. پاتوق من دستدومفروشیهاست.
در مجموع هر چه از تعداد کتابفروشیهای کوچک که کسبوکارهای کوچک بودند کم و بر تعداد کتابمالها افزوده میشود، وزنۀ فرهنگی و اجتماعی این فروشگاهها سبکتر و معطوف به سمتوسوهای مشخص میشود. مانند رواج روانشناسیهای زرد با هدف آزاد کردن نیروهای سرکوفتۀ قشرهای مختلف جمعیتی. برای مثال، روانشناسیهای فوقالذکر با تأکید روی جنبههای فردی معضلات و مشکلات اجتماعی و اقتصادی مردم، بهخصوص جوانان، آنان را از رؤیای آیندهای متفاوت دلسرد و به تلاشهای شخصی قاعدتاً بینتیجه سوق میدهند. با این سبکی تحملناپذیر نیز کتابخوانی به کنشی منزوی و فردی و تکسویه یعنی تجمیع اطلاعات بدون تبادل و هدفمندی سیر میکند. روابطی که میتوانست در فضای صمیمی شکل بگیرد، در کتابمال به کنش مصرفگرایی متمایل میشود و از غایت خود دور میافتد. دیگر کتاب دوستی نیست که دوستانش را به هم پیوند میزند، بلکه کالایی است که در قفسههای مگای شهرکتابهای درندشت دزدگیر میخورد؛ روندی برعکس کتابفروشیهای سنتی که امکان تورق و گاهی حتی در سایۀ آشنایی و گشادهدستی صاحب کتابفروشی امکان نسیهفروشی، امانت و بررسی کتاب در منزل را هم به مشتریان عمدتاً کمبضاعت میداد.
نظرها
آرش
خیلی تلاش شد از فرضیههای یکی به نسبت شناخته شده استفاده شده! بیشتر هدف استفاده از این فرضیه نظریه نشده بود تا نقد! نگاهی ایدئولوژیک که با تجربه خیلی ها متفاوته. نقد صرف نقد بودن فاقد ارزشه.