دیدگاه
کنشگری برونمرزی: تصویر قربانی، خواست همدردی
سبا معمار ــ در این یادداشت مشخصاً به درخواستهایی میپردازم که به سوی قدرتهای جهانی روانه میشوند؛ درخواستهایی از سوی کنشگرانی که رو به سوی دولتهای خارجی دارند، با وزیران امور خارجه دیدار میکنند، به اسرائیل میروند، در الیزه مینشینند و جلوی سفارتها و سازمانها و نهادهای بینالمللی تحصن میکنند.
در ادامهی یادداشت قبلی که در آن از ادعای کنشگران برونمرزی دربارهی انتقال «صدای مردم ایران» به گوش جهانیان میپرسیدم، در این یادداشت و یادداشت بعدی قصد دارم از بخش دوم این ادعا، یعنی انتقال صدای مردم ایران «به گوش جهانیان» بپرسم و در تفاوتهای میان دو مفهوم حمایت و همبستگی کند و کاو کنم. ممکن است که در ادبیات کنشگران این دو واژه گاهی به جای هم به کار رفته باشند اما تمایزگذاری میان معنایشان ممکن است به درک بهتر اختلاف نظرها دربارهی راههای پیشروی کنشگران برونمرزی کمک کند.
در این یادداشت، مشخصاً به درخواستهایی میپردازم که به سوی قدرتهای جهانی روانه میشوند؛ درخواستهایی از سوی کنشگرانی که رو به سوی دولتهای خارجی دارند، با وزرای امور خارجه دیدار میکنند، به اسرائیل میروند، در الیزه مینشینند و جلوی سفارتها و سازمانها و نهادهای بینالمللی تحصن میکنند یا به جستوجوی کفیلهای سیاسی خارجی میروند. درخواستهایی مثل تروریستی اعلام کردن سپاه، توقف مذاکره با جمهوری اسلامی به مثابه یک دولت مشروع، توقیف اموال و تلاش برای برگزاری دادگاههای بینالمللی همه بخشی از این تلاشها در گفتوگو با جهان خارج از مرزهای جغرافیایی ایران برای ادامهی مبارزه است - هرچند که سهلانگارانه خواهد بود اگر تفاوت میان این تلاشها را نادیده گرفت و همگی را به یک شکل بررسی کرد.
در یک دستهبندی کلی شاید بتوان اینطور گفت که بعضی از این درخواستها به سوی «افراد قدرتمند» در غرب، مثل روسای جمهور یا نخستوزیران و ... روانه میشوند و بعضی دیگر به سوی «جهان» در حدود تعهدی که به شکل عمومی برای حفظ حقوق بشر دارد – بعد از هولوکاست و در اعلامیهی حقوق بشر، توافق عمومی بر سر این بود که دولتها نمیتوانند تنها اساس حقوق و عدالت قلمداد شوند، اما گویی امروز شاهد سربرآوردن مردمانی هستیم بیدولت و بیحقوق که میتوان بیمهابا از آنها دزدید، تحقیرشان کرد، و به قتلشان رساند.
اگر رویکرد اول، یعنی رویآوردن به سوی «افراد» به دلیل ماهیت فردگرایانه (و در بیانی، اصلاحطلبانه)اش مورد سوال قرار میگیرد، رویکرد دوم با محدودیتهای «حقوق بشر» و مسالهی تضاد منافع مواجه میشود. امروز میبینیم که روابط قدرت میان دولتها تا چه حد بر بازشناسی جنایت علیه بشریت تاثیرگذار است و از میان نمونه مثالهای بسیار، میتوانیم نگاهی بیندازیم به مجمع حقوق بشر در ۲۴ نوامبر ۲۰۲۲ و رایگیری برای تشکیل کمیتهی حقیقتیاب دربارهی جنایات دولت ایران علیه معترضان. چین، ونزوئلا و ارمنستان (با انگیزههای اقتصادی و احتمالا نظامی) از جمله کشورهای مخالف تشکیل چنین کمیتهای بودند، و اندونزی، که امروز خبر سرمایهگذاریهای ایران در زمینهی ساخت بیمارستان را میشنویم، از جمله کشورهایی که رای ممتنع دادهاند. همچنین نگاهی به زندانیهای سیاسی، یا قراردادهای نفتی و ... نشان میدهد که دولتها چطور میتوانند تنها اساس حقوق و عدالت بمانند اگر که به قدر کافی در گسترش روابط قدرت، باجدهیهای اقتصادی و نظامی و ... فعال باشند.
این یادداشت البته دربارهی این نیست که مسالهی حقوق بشر چه محدودیتهایی دارد و چه امکانهایی پیش پا میگذارد، بلکه بیشتر در پی فهم زمینهی «درخواست» است؛ بهخصوص وقتی درخواستها به سوی «قدرتها» (چه افراد و چه دولتها) روانه میشوند. کنجکاوی این یادداشت این است که بداند سیاستهای حاکم بر اصل «درخواست حمایت» چه هستند و چطور بر درک و دریافت مبارزان از تاریخ و از خودشان تاثیر میگذارند.
حمایتخواهی و همهی قربانیان بیتقصیر
در دستهبندیهایی که برای تمایزگذاری میان انواع جنسیتزدگی صورت گرفته است، قسمی از جنسیتزدگی وجود دارد که میتواند تناقضهای موجود در درخواستهای مبنی بر حمایت را به خوبی توضیح دهد: جنسیتزدگی خیرخواهانه – یا همان باور به «زن ریحانه است» که زن را موجودی ویژه توصیف میکند که اتفاقا ارزش و جایگاه بسیار بالایی دارد و میبایست از آن مراقبت شود و محترم شمرده شود.
تا اینجای کار، جنسیتزدگی خیرخواهانه ممکن است به نظر خیلی هم خوب بیاید. چه چیز بهتر از دیدگاهی که نه تنها تعرض و تجاوز را بر زن مجاز نمیشمارد بلکه مراقبت و حمایت از او را هم وظیفه میداند و به او جایگاهی ارزشمند در جامعه میبخشد. تا اینجای کار حتی شاید به نظر بیاید که «جنسیتزده» نامیدن چنین رویکردی کمی بیرحمانه و اغراقآمیز است. اما بعد کمی که پیشتر برویم تناقضات این رویکرد آشکار میشود: زن تا زمانی لایق حمایت جامعه است که همان زنِ مورد تایید جامعه باشد. در اصل، هر زنی که از تعاریف مرسوم بیرون بزند، از زیر چتر حمایتگر این دیدگاه «خیرخواهانه» خارج میشود. مثلا، زنی که به او تجاوز میشود تا جایی قابل همدردی است که پوششاش با پوشش مورد نظر جامعهی مردسالارش منطبق باشد، اگر لباسش کوتاه بوده باشد یا نیمه شب و به میل خودش بیرون رفته باشد، آنوقت آنچه بر سرش آمده «تقصیر» خودش است و دیگر نه موضوع همدردی، که موضوع نکوهش است.
این قسم حمایتگریها چترهای کوچکی هستند که سایهشان را فقط روی دستهی کوچکی از افرادِ مقبول میاندازند - و متر و معیارهای مقبول افتادن هم که منطبق است با منافع «حمایتگران». تبعیض در حمایتگری و تعیین تکلیف برای قربانیان، به ستمهای جنسی و جنسیتی محدود نمیشود. زمان شروع جنگ اوکراین و روسیه، مهاجران «چشم آبی و بلوند»[۱] اوکراینی حمایت و همدردی بینظیری از همسایگان اروپاییشان دریافت کردند در حالیکه جنگزدگان رنگینپوست ساکن اوکراین پشت مرز گیر افتاده بودند. گویی قربانی میبایست بینقص و کاملا منطبق با استانداردهای حمایتگران باشد. در نمونهی اوکراین، اشارهی یک خبرنگار به «چشمآبی و بلوند» بودن مهاجران اوکراینی نشان میدهد که متر و معیارهایی که قربانیای را قابل همدردی و قربانیای را غیرقابل همدردی میکنند تا چه حد ممکن است در سطح بمانند یا به جنسیت، نژاد یا صرفا «سلیقه» محدود شوند. با اینحال، بسیاری از کنشگرانی که به دنبال جلب حمایت هستند، خواسته یا ناخواسته مجبور میشوند خود را در قالب قربانیای عرضه کنند که با متر و معیارهای تعیینشده همخوانی داشته باشد.
الزام برساخت فیگور یک قربانی بینقص برای جلب همدردی را میتوانیم در سیاستهای حافظه مرتبط با آشویتس جستوجو کنیم. اگر برگردیم به سیاستهای حافظه در در ماجرای آشویتس، میبینیم که تمایزگذاری میان قربانی و جنایتکار میبایست شفاف انجام میشد. بازشناسی شر در آشویتس بر اساس مشاهدهپذیریاش صورت میگرفت و تمامی قربانیان میبایست بیگناه میبودند. فیگور قربانی تقصیرکار در مسالهی آشویتس وجود نداشت. یک منطق «یا این یا آن» پدید آمده بود که با آن میشد یهودیان بازمانده را حتی مدتها بعد از هرگونه نقد یا اتهام دربارهی مسالهی فلسطین یا هر مسالهی دیگر مبرا کرد.[۲] همهی درگیریای که با هانا آرنت پس از انتشار گزارش و تحلیلش از دادگاه آدولف آیشمن پیش آمد هم بر سر همین بود. آرنت شروع کرده بود به برجسته کردن ابهاماتی که در این مرزبندیها وجود دارد و روی درهمآمیختگی جنایتکاران و قربانیان دست گذاشته بود ولی گویی نمیشد از فیگور قربانی سوال پرسید، نمیشد آن را به نقد کشید یا کوچکترین تقصیری را متوجه او کرد. از سوی دیگر، ممکن نبود تقصیر را به گردن عدهی زیادی انداخت. هرگونه محوکردن مرز میان قربانی و تقصیرکار ممکن بود از میزان همدردی با قربانیان کم کند.[۳]
در مجموع، اینطور به نظر میرسد که شما نمیتوانید به محض اینکه تحت ستم واقع شدید توقع همدردی داشته باشید. شما میبایست ابتدا از شرایط لازم برای قرار گرفتن در دستهبندی قربانیان بیتقصیر (یا بینقص) برخوردار باشید وگرنه هر چه بر سرتان آمده حقتان است. و این بحرانی است که ایرانیان با آن مواجهاند. اگر بخواهند با قواعد جهان حرکت کنند، همه چیز بستگی به این دارد که قدرتها تا چه حد حاضر باشند آنها را به مثابه قربانیانی قابل قبول به رسمیت بشناسند و از آنها حمایت کنند.
در نمونهای از مراجعه به «قدرتها»، مسیح علینژاد از گفتوگویش با امانوئل مکرون شرحی ارائه داد که در آن میخواست نشان دهد زنان جوان ایرانی هیچ فرقی با زنان جوان پاریس ندارند: «به آقای مکرون گفتم به این زنان جوان نگاه کند و ببیند که آنها هیچ فرقی با همان جوانانی که در خیابانهای پاریس راه میروند ندارند.»[۴] اینهمان کردن مردم ایران و فرانسه تلاشی است در جهت راه یافتن به لیگ قربانیان قابل قبول، یا قابل حمایت، با تاکید روی اینکه مردم ایران شرایط لازم برای برخورداری از حمایت را دارند – یا به عبارتی، چشمانشان آبی است و موهایشان بلوند.
اگر جنبشهای اجتماعی سالهای اخیر را در ایران دنبال کنیم، میتوانیم رد پای توجه و علاقهی جهان را در کشف نقاط اشتراک ایرانیان (و بهخصوص زنان ایرانی) با جهان غرب پی بگیریم. در کشاکش انقلاب ۵۷، اولین تصاویری که چهرهی جدید ایران را به غرب مخابره کرد فیگور زنان چادرپوش بود. زن چادرپوش چنان ایران را نمایندگی میکرد که در میانهی جنبش سبز برخی خبرگزاریها با اشاره به شلوار جین و مانتوهای کوتاه و لباسهای رنگی زنان این را نوعی اعلام خواهری زنان ایرانی با زنان غربی تفسیر کردند.[۵] و حالا هم میبینیم که چطور روسریسوزان و کشف حجاب زنان ایران همدلی سراسری دریافت میکند (مقایسه کنید با میزان توجه به مسالهی زنان افغانستان)
وسوسهی ورود به دستهی قربانیان قابل حمایت چنان قوی است که برخی کنشگران را وا میدارد تصویر نویی از ایران و از انقلاب ۵۷ بسازند – و نتیجهی انقلابی که مورد پسند خودشان و غرب نیست و تمامی خواستههای اسلامیاش را که مجددا با خواستهها و سلائق خودشان و غرب همخوانی ندارد به گردن یک «دیگری»، یک دشمن خارجی یا داخلی بیندازد. انقلاب ممکن است کار امریکا و انگلیس بوده باشد یا کار چپها یا کار مسلمانها – همهی اینها باید از دستهبندی «ایرانی بودن» خارج شوند و به هیبت دشمن و دیگری درآیند تا ایرانیان جدیدی به ظهور برسند و شرایط لازم برای درخواست حمایت را پیدا کند.
در گفتوگویی که به تازگی در زمانه منتشر شد[۶] و در آن ناهید افراخته شرحی از شکنجههای ساواک و اثرات آن روی تنش میگفت، واکنشها بیرحمانه بود: «باید همهتان را اعدام میکردند» «زیادی با مهربانی با شما برخورد کردند که امروز وضعمان این است» «باید همهتان را میکشتند» «باید از این بدتر میکردند» «باید به تو تجاوز میکردند» و ... . چه تفاوتی میان شکنجههای ساواک و شکنجههای جمهوری اسلامی وجود دارد؟ چرا همدردیای همگانی با شکنجهشدگان قیام ژینا وجود دارد اما این همدردی دربارهی انقلاب ۵۷ در میان برخی صفر میشود و حتی به نفرت میل میکند؟
قطعا دلایل یک یا دو نیستند اما میتوان در یک فرض گفت که کسانی که انقلاب ۵۷ را رقم زدهاند میبایست به مثابه دشمن شناسایی شوند و با کسانی که قیام ژینا را رقم میزنند در تمایزی شفاف قرار گیرند، تا ویژگیهای لازم برای دریافت حمایت را کسب کنند. باز برگردیم به شرح مسیح علینژاد از گفتوگویش با مکرون در الیزه: «آقای مکرون به من گفت که ما باور داشتیم که این انقلاب را خود مردم ایران رقم زدهاند و این چیزی است که آنها خودشان میخواهند ولی حالا او فهمید که این نسل آن انقلاب را نمیخواهد و کاملا برعکس آن عمل میکند.»[۷] این یک مثال روشن است از این باور که اگر مردم ایران انقلاب را رقم زده باشند، تحت ستم بودنشان وارد دایرهی توجه قدرتهای جهانی نمیشود و لازم است نسل جدید یا مردمانی نو در قیام ژینا پدید بیاید که به جوانهای پاریسی شبیه است و ارزش توجه و حمایت را دارد.
بحث نهایی
روز هشت اکتبر ۲۰۲۲ در کانال تلگرامی کارگران هفتهتپه پاسخ یکی از کارگران به نماینده امریکا در امور ایران منتشر شد که گفته بود «ما به دنبال تغییر رژیم در ایران نیستیم»:
... مگه ما دنبال حمایت شماها بودیم؟ کی اصلا حمایت شما جانیها رو خواست؟ اتفاقا ما بهتر از همیشه میدونیم نه آمریکا و فرانسه و انگلیس و چین و روسیه و هیچ حکومت کثیف دیگری حامی ما نیست. ولی خبر بد برای آمریکا اینه که حاکمین مورد علاقه ش در ایران در لبه گریختن به دامن پدراشون یعنی آمریکا و انگلیس و روسیه و چین هستند. نماینده و مسئول آمریکایی برا شما هم داریم به موقعش. ما همیشه میدونستیم که شما نفعتون در اینه که یک حکومت سر کار باشه که شدیدترین سیاست های ضد کارگری رو پیاده کنه. چه حکومتی برای شما بهتر از جمهوری اسلامی؟[۸]
قیام ژینا با شعار «ژن، ژیان، ئازادی» پیش میرود و به یک انقلاب فمینیستی نزدیک میشود؛ یک فمینیسم رادیکال، که به سراغ ریشهها میرود و با اصل معاصر بودن حرکت میکند و خودش را در زمان و مکان شناسایی و بازشناسایی میکند و خود را به طور مداوم در گفتوگو با جهان اطرافش قرار میدهد[۹] و به خوبی میداند که حمایت به رایگان و از سر خیرخواهی به دست نمیآید.
در یادداشت بعدی سعی میکنم به سراغ رویکردی بروم که در مقابل حمایت قرار میگیرد و با رد نیاز به حمایت از بالا و کج و معوج کردن فیگورش برای گنجیدن زیر چتر حمایتگران، به همبستگی تکیه میکند. سعی میکنم از معانی و مفاهیمی که همبستگی متبادر میکند بپرسم و اینکه چگونه یک همبستگی فمینیستی غیر پروژهای و غیر دستاوردمحور، میتواند چراغ راه یک قیام فمینیستی و دست ردی به اصول مردسالارنهی حاکم بر جهان باشد.
پانویسها:
[2] (Nowicka and Rovisco n.d.)
[3] (Arendt, 2006)
[4] ( (علینژاد, ۲۰۲۲)
[5] (Balasescu, 2013)
[6] «ساواک برای واداشتن برادرم به اعتراف، مرا در برابر چشمانش شکنجه کرد» ــ گفتوگو با ناهید افراخته
[7] (علینژاد, ۲۰۲۲)
[9] (مختاری, ۱۳۷۷)
منابع
اوریاد, س. خ. (۲۰۲۳, ۰۵ ۱۹). مادران دادخواه - از خاوران تا قیام ژینا. (ک. متین, مصاحبه كننده) پادکست هنگامه.
رانسیر, ژ. (۱۴۰۰). استاد نادان. تهران: شيرازه.
علینژاد, م. (۲۰۲۲, ۱۱ ۱۷). «ائتلاف اپوزیسیون». (پ. زراعتی, Interviewer)
مختاری, م. (۱۳۷۷). تمرین مدارا. تهران: پیام.
Arendt, H. (2006). Eichmann in Jerusalem. Penguin Classics.
Balasescu, A. (2013). Chapter 4 Fashion and Aesthetic Authority in the Urban Spaces of Tehran. In Zeta Books (pp. 125–178)
Rovisco, M. (2016). Cosmopolitanism in practice. Routledge.
نظرها
alefmimmim
قبل از انقلاب ۵۷ رسانه های خارجی و به خصوص بی بی سی نقش بسزای در کودتای ضد شاه داشتند این که صدای مردم کدام است یک بحث و اینکه این صدا تحت تأثیر و ملهم از چه صداهایی است بحث دیگر امروز دیگر با پیچیده تر شدن ابزارهای تبلیغاتی حتی قدرت های بزرگ نیاز به مداخله مستقیم در کشورها را نمی بینند انهابادر گیر کردن مردم و حکومت های مستبد شان به خواسته های کثیف خود میرسند خروج یک شبه نیروهای خارجی از افغانستان تعویض شاه با خمینی به بهانه کسب آزادی جنگ های نیابتی در عراق و سوریه و یمن و سودان همه با همه نشان از چرخش قدرت های بزرگ در اداره کم خرج تر دنیا می باشد