۹۰ ثانیه تا پایان دنیا: به بهانهی خودکشی پیشگامِ آمریکایی اکوفاشیسمِ معاصر
امین درودگر ــ تد کزینسکی، دانشآموختهی هاروارد و میشیگان، و استادیار ریاضی سابق برکلی، کارزاری با استفاده از بمبهای پستی به راه انداخت. پس از ۱۸ سال دستگیرش کردند. مانیفست ۱۹۹۵ او یکی از سرآغازهای اکوفاشیسم معاصر بود.
تد کزینسکی، تروریست راستگرای افراطی و اکوفاشیست که به «یونابامبر» معروف بود، صبح شنبه ۱۰ ژوئن/ ۲۰ خرداد در ۸۱ سالگی در زندانی در کارولینای شمالی ایالات متحده خودکشی کرد.
کزینسکی از ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۶ که دستگیرش کردند، برای دانشگاهیان و صاحبان مغازههای کامپیوترفروشی و فرودگاهها و یک پرواز مسافربری و لابیگرهای سیاسی بمب فرستاد. یونابامبر (Unabomber) نام افبیآی در اشاره به او بود و برگرفته از نخستین هدفهای بمبهای ارسالی او بین ۷۸ تا ۸۰: دانشگاه (university) و هواپیمایی (airline).
وقتی تد کزینسکی در ابتدای دهه ۱۹۷۰ میلادی جنبش "انقلابی" یکنفرهاش را با نقل مکان به کلبهای در منطقههای روستایی مونتانا آغاز کرد، اکوفاشیسم خاطرهای مربوط به نیمهی نخست قرن بود و به ویژه، در ایدئولوژی حزب نازی تجلی مییافت.
برعکس، اواخر دهه ۱۹۶۰ و دهه ۱۹۷۰ در ایالات متحده همزمان با جنبشهای رادیکال چپگرا ــ ضدجنگ ویتنام و فمینیستی و کوئیر و چپ و سیاهان ــ بود: بلک پنتر در حال مبارزه با نژادپرستی ساختاری و عیان آن دوران ایالات متحده بود؛ «وتر آندرگروند» گروهی از زنان و مردان دانشجوی مارکسیست را در گروهی مسلحانه و زیرزمینی جمع کرده بود؛ مالکوم ایکس از سویی و مارتین لوترکینگ از سوی دیگری جنبش حقوق مدنی را پیش میبردند. اما کزینسکی از انتهای این دهه با بمبگذاریها و سپس مانیفستاش اکوفاشیسم را به صحنهی سیاسی درون ایالات متحده کشاند، حتی اگر خودش ظاهراً خود را فاشیست یا نازی نمیدانست.
حالا دههها بعد، جنبش او که میگفت «از سیستم انتقام میگیرم»، همراهان زیادی در ایالات متحده دارد و ابعادی جهانی پیدا کرده است.
مرگآوران در آخرالزمان اقلیمی
گروهی از دانشمندان هستهای انتشار گزارشهای «ساعت پایان دنیا» را در ۱۹۴۷ آغاز کردند. آن زمان جنگ هستهای تمامعیار بین ابرقدرتها منحصراً مسئول پایان دنیا شمرده میشد. وقتی شوروی نخستین بمب اتم را در ۱۹۵۳ آزمایش کرد، ساعت فاجعه ۲ دقیقه به نیمهشب (پایان دنیا) را نشان داد. در ۱۹۹۱، با محبوبشدن نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما و سقوط شوروی ساعت فاجعه ۱۷ دقیقه تا نیمهشب بود. در ژانویه سال گذشته اما دانشمندان ساعت را ۱۰۰ ثانیه تا نیمهشب تعیین کردند و امسال آن را ۱۰ ثانیه دیگر جلو کشیدند و به ۹۰ ثانیه رساندند. اینبار به باور آنها مهمترین عامل پایان دنیا در کنار خطر هستهای به ویژه با توجه به جنگ اوکراین، تغییرات اقلیمی ناشی از گرمایش زمین بود.
شاید بگوییم ساعت پایان دنیا عنوان اشتباه و خودپسندانهای است چرا که در بهترین حالت «بشر» را با «دنیا» اشتباه گرفته. حتی اگر در فاجعه اقلیمی پیشارو تمام بشریت نابود شود، نه دنیا نابود خواهد شد و نه حیات. با وجود این، و علی رغم اینکه تمام تخمینهای قبلی با اتکا بر غربگرایی لیبرالی اشتباه از آب درآمد، ۹۰ ثانیه این بار از همیشه جدیتر به نظر میرسد؛ ۹۰ ثانیه تا آغاز فاجعهای در حیات جهانیسازیشده بشری که شاید فاجعههای قرن بیستم را تکرار ــ اگر نه تشدید ــ کند.
حوالی نیمهشب زمان جولان دهشتهاست. در تاریکترین دقیقهها، موجودات هراسناک و سهمگین از سوراخهایشان بیرون میخزند. گاه این هیولاها در هیبت جنبشهای اعتراضی و انقلابی بدون سرِ واحد ظاهر میشوند و امید زندگی میدهند؛ و گاه به شکل نیروهایی که مرگخواه یا مرگبارند. انقلابیهای دسته اول موضوع این مقاله نیستند. اما در مورد دسته دوم، در این ۹۰ ثانیه تا پایان دنیا، باید مراقب کدام مرگآوران در ضمن فاجعه اقلیمی باشیم؟
یکی از پاسخها، در روزی که «عمو تِد» در مرکز پزشکی زندان فدرال در شهرستان دورهام کارولینای شمالی خودش را کشت، بیشک «اکوفاشیسم» است.
مانیفست کزینسکی
انقلاب صنعتی و پیامدهایش فاجعهای برای نژاد بشر بوده اند. این پیامدها امید به زندگی آنانی از ما را که در کشورهای "پیشرفته" زندگی میکنیم، به شدت افزایش داده اما جامعه را بیثبات و زندگی را نارضایتبخش کرده و انسانها را در معرض بیحرمتی و تحقیر قرار داده و به رنج روانشناختی گسترده (در جهان سوم، رنج جسمانی گسترده نیز) انجامیده و صدمهی وخیمی به جهان طبیعی زده است. توسعهی ادامهدار تکنولوژی موقعیت را بدتر خواهد کرد.
این آغاز «مانیفست» کزینسکی ــ دانشآموختهی هاروارد، دارای دکترا از دانشگاه میشیگان، استادیار ریاضی سابق برکلی ــ بود که برای واشنگتنپست و نیویورکتایمز در ۱۹۹۵ فرستاد و گفت که در ازای انتشار آن در این روزنامهها، دست از آسیبزدن به مردم برخواهد داشت؛ اما نه از بمبگذاری برای هدف قرار دادن املاکای که برایش نماد تکنولوژی بودند. انتشار همین مانیفست بالاخره این "نابغه"ی علمی و استاد استعفادادهی ریاضی را پس از ۱۸ سال گیر پلیس انداخت.
کزینسکی در «مانیفست»اش هشدار داده بود که پیشرفت تکنولوژی و به تبع آن تخریب گسترده محیط زیست آن چنان هولناک است که باید سرتاسر ساختارهای صنعتی و اجتماعی کنونی جامعهی مدرن را به نفع بازگشت به "طبیعت وحشی" از بین برد.
سیستم صنعتی ــ تکنولوژیک شاید بقا یابد، شاید فروبپاشد. اگر بقا یابد، شاید به تدریج به سطح پایینی از رنج روانشناختی و جسمانی دست یابد، اما تنها پس از دورانی طولانی و بسیار دردناک از تعدیل و تنها به قیمت تقلیل دائمی بشر و بسیاری دیگر از ارگانیسمهای زنده به محصولات مهندسیشده و چرخدندههای صرف در ماشین اجتماعی. به علاوه، اگر سیستم بقا یابد، پیامدها ناگزیر خواهند بود: دیگر هیچ راهی برای اصلاح یا تغییر سیستم برای اینکه نتواند آدمها را از عزت و احترام و خودآیینی محروم کند، وجود نخواهد داشت...پس ما طرفدار انقلابای علیه سیستم صنعتی هستیم.
او مانیفست را با امضای «کلوبِ آزادی» فرستاده بود و در متن آن، خود را مدافع سرسخت آزادی نشان میداد:
آزادی یعنی کنترل داشتن بر موضوعات مربوط به مرگ و زندگی وجودِ آدمی: غذا، سرپناه، لباس و دفاع در برابر هر تهدیدی که در محیط زیست یک تن وجود دارد. آزادی یعنی قدرتداشتن؛ نه قدرتِ کنترل بر دیگر آدمها بلکه قدرت کنترل بر شرایط زندگیِ خود آدم.
از همین زاویه هم کزینسکی با تکنولوژی مشکل داشت چون به باور او، مجموع دستاوردها و شکستهای تکنولوژی به اینجا کشیده که «سرنوشت بشر متوسط دیگر در دستان خودِ او یا دستانِ دوستان و همسایگاناش نیست بلکه در دست سیاستمدارها، مدیران شرکتها و بوروکراتها و تکنیسینهای بینام و دورـازـدستی است که بشر متوسط در مقام یک فرد قدرتی برای نفوذ بر آنها ندارد.»
او بعدتر در متن دیگری با نام «راهِ انقلاب» که با جمله مائو ــ «انقلابﹾ میهمانی شام نیست» اغاز میشود، با ارجاع به کارل مارکس به عنوان «اندیشمند مطلع»، تکنولوژی را عامل اصلی تعیین شیوهی زندگی بشر مدرن توصیف کرد و گفت که تمام «هدفهای اکتیویستی» کنونی صرفاً رفرمیستی هستند و یگانههدف انقلابی «نابودسازی سیستم تکنوصنعتی» است.
این گفتهها اما میتوانستند در گفتار دستکم بخشی از چپگرایان و آنارشیستهای چپ هم پیدا شوند؛ همچون در جان زورزان، آنارشیست بدویگرایی که از ضرورت حمله به نمادهای مالکیت در اعتراض علیه سرمایهداری میگفت و ضدتکنولوژی بود و ضدجامعه صنعتی، و نفوذ زیادی در جنبش کارناوال علیه سرمایه اواخر دهه ۱۹۹۰ و ابتدای ۲۰۰۰ داشت و تحت تأثیر کزینسکی هم بود. پس چرا کزینسکی را پیشگام اکوفاشیسم معاصر ـ بخشی از راست افراطی نو ــ معرفی میکنیم؟
یونابامبر علیه چپها، فمینیستها، کوئیرها، سیاهان، و علم
تعریف فردی آزادی در مانیفست کزینسکی توأم است با انکار و حمله به گروههایی جمعیتی که به باور او مسئول وضعیت فعلی جامعه شناخته میشوند: اقلیتها و چپها و دانشمندان. و دفاع از "مرد سفید."
مانیفست یونابامبر با حمله به چپگرایان آغاز میشود و نخستین فصل آن در پی مقدمهای کوتاه و ۵ مادهای، «روانشناسی چپگرایی مدرن» نام دارد و در آن این حکم صادر میشود:
یکی از فراگیرترین تجلیهای دیوانگیِ جهانِ ما چپگرایی است.
کزینسکی صراحتا در مانیفستاش چپگرایان، یعنی سمپتومهای "غیرعادیبودن" و "جنونآمیزبودن" جهان را این گروهها تعریف میکند: «سوسیالیستها، جمعگراها، سنخهای "به لحاظ سیاسی صحیح"، فمینیستها، کنشگران حقوق گیها و معلولان، کنشگران حقوق حیوانات و امثالهم.» در واقع مانیفست او نخستین متن و شاید سامانیافتهترین گفتار نئوفاشیستهای آمریکایی علیه «وُوک» است که با دونالد ترامپ به رأس قدرت این کشور دست یافتند و حالا تقریباً تمام نامزدهای جمهوریخواه انتخابات آتی ایالات متحده، اغلب قریب به اتفاق نمایندگان جموریخواه در مجلس نمایندگان و سنا تکرار میکنند و حتی به گفتار سوپراستارهای چپگرایی همچون اسلاوی ژیژک راه یافته است. یک نقطهی مشترک اساسی دیگر ترنسهراسی آشکار و صریح این گفتار نئوفاشیستی است که وقتی دیگر کوئیرها را هم تا حدی "تحمل" میکند، در ضدیتاش با ترنسها و به گفتهی خودشان "ایدئولوژی جنسیت" کوتاه نمیآید. نقطه افتراق در ضدتکنولوژیک بودن و ضدصنعتی بودن کزینسکی است که در میان جریانهای اکوفاشیستی معاصر هم دست پایین را دارد؛ جریانهایی که در عوض تمرکزشان را بر مهاجرستیزی برای به گفتهی آنها حفظ طبیعت قرار داده اند.
نقد پیشگام اکوفاشیستها بر چپگرایان و فمینیستها از زاویههاییـدیگرـآشنا برای ما در ۲۰۲۳ رخ میدهد که در صدر آنها، نگاهی مردسالارانه به قدرت است و در قلب آنها، مغلطهی کنترل چپها بر رسانهها و جریان غالب بودن اصول مورد تبلیغ آنهاست ــ ادعایی که از دونالد ترامپ تا جردن پترسون آن را تکرار میکنند. کزینسکی میگوید برای انقلاب مورد نظر جهت رهایی بشر باید این اصول و ارزشهای اخلاقی "جریان غالب" را از بین برد.
کزینسکی در مورد آخری مینویسد: «چپ یک اصل اخلاقی پذیرفتهشده را اتخاذ میکند، از آن خود میکند، و سپس جامعهی جریان غالب را متهم به نقض آن میکند. مثالها: برابری نژادی، برابری جنسها، کمک به فقرا، صلح در برابر جنگ، پرهیز از خشونت به طور کلی، آزادی بیان، مهربانی با حیوانها.»
و از زاویه قدرت، چپگرایان و فمینیستها را ضعیفهایی میداند که از روی کینهتوزی و بیاعتمادبهنفسی در حال دشمنی با تمدن غرب و مرد سفید هستند:
چپگرایان به نفرت از هرچیزی تمایل دارند که تصویرِ چیزی قوی و خوب و موفق دارد. آنها از آمریکا و تمدن غرب و مردان سفید و عقلانگی نفرت دارند... فمینیستها با استیصال در تقلای اثبات این هستند که زنان به اندازه مردان قوی و توانایند. معلوم است ترسیده اند که زنان شاید به اندازه مردان قوی و توانا نباشند.
استاد سابق ریاضی برکلی در بندهایی نیز به علم و دانشمندان میتازد و آنها را نیز بخشی ضروری از سرتاسر مکانیزم پیادهسازی و پروپاگاندای جامعه تکنوصنعتی میبیند.
صورتبندیهای مشابهی از همین ایدهها را ــ به جز ضدیت تام با تکنولوژی و صنعت ــ در سخنان ترامپ و ترامپیستهای ایالات متحده[1] میبینید و در میان بسیاری از جریانهای نئوفاشیست دیگر.
وقتی نابرابری، بقای تمدن غرب و امتیاز مرد سفید، زنستیزی، طبیعتگرایی، و بدویگرایی با یکدیگر در کنار فاجعهی اقلیمی قرار میگیرند، مرگآوران آخر الزمانی سر بر میآورند.
گسترش جنبش
هشت کشته و ۲۰۹ زخمی در بمبگذاری در مرکز اسلو، ۶۷ کشته و ۳۲ زخمی با گلولهی جنگی در جزیره ایتایا، ۳۸ کلیومتری اسلو؛ فیوتلف هانسن با نام پیشین آندرس برینگ بریویک کسی بود که مرگبارترین حمله تروریستی تکنفره تاریخ مدرن را انجام داد.
او پیش از دست زدن به این ترور متنی کولاژوار، بیش از ۱۵۰۰ صفحه را به عنوان مانیفست خود با نام «یک اعلامیه استقلال اروپایی» منتشر کرد و در آن قسمتهای قابل توجهی از مانیفست کزینسکی را ــ با جایگزین کردن «چپگرایی» با ترکیبهای معاصرتر راستگرایی افراطی، «مارکسیست فرهنگی» و «گلولبالیست» ــ قرار داد.
بریویک در متناش نوشته بود که آن را با کمک «برادران و خواهرانی در انگلیس، فرانسه، آلمان، سوئد، اتریش، ایتالیا، اسپانیا، فنلاند، بلژیک، هلند، دانمارک، ایالات متحده و الخ» تهیه کرده است.
بنتون هریسون تانت، عامل تیراندازی مارس ۲۰۱۹ به دو مسجد در کرایستچرچ نیوزیلند که ۵۱ تن را کشت و ۴۰ تن را زخمی کرد، یک نئونازی دیگر بود که در مانیفستاش خود را «اکوفاشیست» خواند و به مانیفست آندرس بریویک ارجاع داد.
تنها چند ماه بعد در مانیفست دیگری، اینبار زاده تگزاس ایالات متحده، چنین آمد:
سبک زندگی ما [آمریکاییها] در حال تخریب محیط زیست کشورمان است... من عاشق مردم این کشورم اما لعنت! اغلب شماها کلهشقتر از آن هستید که سبک زندگیتان را تغییر بدهید. به همین خاطر گام منطقی بعدی، کاستن از شمار مردمی است که در حال استفاده از منابع در آمریکا هستند.
ششم اوت ۲۰۱۹ پاتریک کروسیوس، نئونازی سفیدپوست ۲۱ ساله مانیفستی حاوی جملههای بالا را در اینترنت منتشر کرد و چند ساعت بعد در ال پاسو به فروشگاه وال مارت محل خرید جمعیت هیسپانیک و مکزیکیهای آن سوی مرز با ایالت تگزاس رفت و با سلاح جنگی ۲۲ تن را کشت. او هم به آندرس بریویک و بنتون هریسون تانت ارجاع داده بود.
در واقع، مانیفست هریسون تانت دستکم به ۱۶ زبان ترجمه شده و در حلقههای اکوفاشیست و نئونازی دست به دست میشود. یک بینالملل شلوول اما خطرناک از اکوفاشیستها در فضای مجازی شکل گرفته است.
تیراندازی تروریستی در کنیسه درخت زندگی پیتسبورگ در پنسیلوانیای ایالات متحده در اکتبر ۲۰۱۸، پیش از حملههای کرایستچرچ، و تیراندازی تروریستی در کنیسه پووی، کالیفرنیا، در آوریل ۲۰۱۹ یعنی یک ماه پس از حمله کرایستچرچ در همین موج حملههای تروریستی رخ دادند و پس از حمله ال پاسو نیز چندین بار رخ داده اند.
این نژادپرستان جنایتکار که خودشان را اکوفاشیست میدانند، حالا هم بخشهایی از گفتارشان را با نام گفتار «ضدوُوک» در گفتار جریان غالب سیاستمداران جمهوری خواه ایالات متحده میبینند و هم از سوی شبکهای بینالمللی و آنلاین معروف به گروه «درخت کاج» که عموماً شکلک درخت کاج را جلوی پروفایلهایشان میگذارند، ستایش و تبلیغ میشوند.
گروه درخت کاج تنها نیستند. جامعهی پرشماری از "جوانهای ناراضی" آمریکایی هم در کارند که خودشان را «آنتیسیو» (Anti-civ) به معنای ضدتمدن یا «قرصِـتدـخورده» (Ted-Pilled) میخوانند و به تئودور کزینسکی میگویند «عمو تد». ویدئوهای زیادی با ارجاع به یونابامبر در تیکتاک نشر میشوند. در واقع تد کزینسکی یکی از پرخوانندهترین نویسندهی آرشیو متنهای "اعتراضهای رادیکال" در دانشگاه میشیگان (در مجموعه جوزب ای. لابادی ــ Joseph A. Labadie Collection) است.
اما در نهایت یک تبار سلسله این تروریستهای برتریطلب سفید اکوفاشیست به شخص آدولف هیتلر باز میگردد.
ایده «جای زندگی» (Lebensraum) که هدف اصلی هیتلر در جنگ جهانی دوم بود، از دغدغه مشابهی میآمد. به باور رهبر نازیها، زمینهای آلمان در آیندهای نزدیک با افزایش جمعیت توان تأمین غذا و حفظ سبک زندگی آلمانیها را نداشت و اگر آلمانیها میخواستند مثل آمریکاییها زندگی کنند ــ یا بهتر، "رویای آمریکایی"شان را پی بگیرند ــ باید به زمینهای پربار اوکراین دست مییافتند. گوبلز جنگ را این طور به خورد آلمانیها داد که نتیجهاش «یک صبحانه مفصل، یک ناهار مفصل و یک شام مفصل» خواهد بود.
دیکتاتور نازی همچنین باور داشت این ایده که پیشرفت کشاورزی مشکل را حل میکند توطئه یهودیان است. در واقع هیتلر در «نبرد من» به یهودیها میگفت: «Unnatur» (غیرطبیعت) چرا که با ترویج ایده برابری انسانها، طبیعت انسانی را منحرف کرده اند. برای هیتلر، انسانها باید در ملتهای مبتنی بر نژاد بر سر منابع رقابت میکردند و میجنگیدند و برابری معنایی نداشت. طبیعت به ویژه حفظ محیط زیست ملی آلمان و خورد و خوراک مناسب و سالم برای حفظ برتری ژنتیکی بخشی از پروپاگاندای بهنژادی نازیها بود.
ایده «جای زندگی» که هدف اصلی هیتلر در جنگ جهانی دوم بود، از دغدغه مشابهی میآمد. به باور رهبر نازیها، زمینهای آلمان در آیندهای نزدیک با افزایش جمعیت توان تأمین غذا و حفظ سبک زندگی آلمانیها را نداشت و اگر آلمانیها میخواستند مثل آمریکاییها زندگی کنند، باید به زمینهای پربار اوکراین دست مییافتند.
همان طور که تیموتی اسنایدر در «زمین سیاه: هولوکاست به مثابه تاریخ و هشدار» مینویسد، این گفتار «سبک زندگی را با زندگی خلط میکند». ظاهراً حساب سادهسازانهای در کار است: ما زیاد مصرف میکنیم، در آینده بیشتر خواهیم شد، برای حفظ سبک زندگیمان باید بتوانیم جمعیت و فشار بر منابع طبیعی را کمتر بکنیم. سبک زندگی مصرفگرایانه ذیل سرمایهداری با تنها شکل زندگی یکی انگاشته میشود.
اگرچه نازیها شکست خوردند و پیشرفت کشاورزی باعث شد قیمت غذا در ۱۹۸۹ به نصف قیمت واقعی در ۱۹۳۹ برسد، ایده مالتوسی «جای زندگی» و تخریب طبیعت به خاطر افزایش جمعیت به ویژه جمعیت "خارجی" هرگز محو نشد. بر عکس، ایدههای کنترل جمعیت به شیوهای گوناگون در دهههای اخیر به دلیل هرچه محسوسشدن بحران اقلیمی بار دیگر قوت گرفته اند و یکی از شکلهای تجلی معوج آن در به اصطلاح نظریهی «جایگزینی بزرگ» است که فیلسوف نئوفاشیست فرانسوی، رنو کامو پروراند ــ این ایده که غیراروپاییهای مسلمان با مهاجرت گسترده به اروپا و داشتن نرخ زاد و ولد بسیار بیشتر، در حال تسخیر اروپا هستند.
به همان شیوهای که کروسیوس حدود یک ربع قرن بعدتر از جمعیت حرف میزند، بند ۴۷ مانیفست یونابامبر دقیقاً به همین ایده پرداخته بود (به کابرد صفتهای "طبیعی" و "عادی" در گفتار سیاسی، یعنی صفتهای اصلی گفتار فاشیستی، دقت کنید):
در میان شرایط غیرعادی حاضر در جامعهی صنعتی مدرن، چگالی بالای جمعیت، جدایی انسان از طبیعت، سرعت افراطی تغییر اجتماعی، و فروپاشی جامعهی کوچکمقیاس طبیعی همچون خانوادهی گسترده، روستا یا قبیله است.
بریویک هم در فهرست اندیشههای «مارکسیسم فرهنگی» از «محیطزیستگرایی»ای انتقاد میکند که «به جای تمرکز بر ازدیاد جمعیت (و فراخواندن به کنترل جمعیت در جهان در حال توسعه) به گرمایش جهانی وسواس دارد.»
اکوفاشیسم جمهوری اسلامی
و در پایان، وقتی عنصرهای گفتار جنایتکارانهی اکوفاشیستی را میبینید، گفتار و برخورد حکومتی جمهوری اسلامی با مهاجران افغانستانی و جریانهای اجتماعی ارتجاعی کارزارهایی همچون «کمپین اخراج اتباع افغان» را نادیده نگیرید؛ به ویژه حالا و پس از مناقشههای دو دولت اسلاموفاشیست بر سر آب.
این جملههای مجید سجادیپناه، مشاور وزیر دادگستری جمهوری اسلامی، به حد کافی بدون شرح اضافه روشنگر است:
حقآبه ایران از افغانستان ۸۲۰ میلیون متر مکعب در سال است. اگر تعداد مهاجرین افغان را حدود ۷ میلیون نفر و میزان مصرف آب روزانه را برای هر افغانی ساکن در کشور را ۱۷۵ لیتر که شامل ۵لیتر آشامیدن ، پخت و پز ۱۰ لیتر، حمام و شستشو ۵۰ لیتر، لباسشویی ۲۰ لیتر، ظرف شویی ۱۵ لیتر، مصارف بهداشتی ۳۰ ، نظافت خانه ۱۰ و مصارف متفرقه ۱۷ لیتر خواهد بود آنگاه مصرف سالانه این جمعیت بزرگ و تبدیل لیتر به متر مکعب، ما را به عدد وحشتناک ۴۴۷ میلیون متر مکعب مصرف سالانه آب افغانستانیها در ایران میرساند که تقریبا معادل حجم آب سد کرج است که تهرانیها را از آن بهرهمند میشوند. اگر طالبان فضا را به یک اقدام قهرآمیز بکشانند که ایران مجبور شود مهاجرین را به کشور خودشان برگرداند آنگاه حکومت طالبان می بایست نزدیک به همین میزان حقآبه را برای ۷میلیون که به افغانستان بر می گردند، تامین نمایند. بنابراین امارت طالبان می بایست ۱.۵ برابر حقآبه توافق شده در سال ۵۱ را به ایران تحویل دهد تا مصرف هموطنان مهاجر خود را تامین نماید .فراموش نکنیم که این خدمت بزرگ صرفنظر از مبالغی است که ایران بابت یارانه نان و انرژی و … که مورد استفاده مهاجرین افغانی [لفظ تحقیرآمیز برای اشاره به مهاجران افغانستانی] است، پرداخت می کند.
–––––––––––––––––––––––
پانویس:
[1] البته باید گفت که کزینسکی محافظهکاران آمریکایی در دهه ۹۰ را مشتی ابله مینامد که برای از دست رفتن ارزشهای سنتی "گریهزاری میکنند" اما از توسعه اقتصادی و تکنولوژیک هم "شورمندانه" دفاع میکنند.
نظرها
خواننده
خیلی عالی بود. اسم همه اینها را قبلا شنیده بودم, اما اصلا به ذهنم نمی رسید که چنین ارتباط شبکه ای با همدیگر داشته باشند. این ضد صنعت و فن آوری بودن, آیا گوشه هایی از "غرب زدگی" نیست؟ دست شما درد نکنه. به انگلیسی ترجمه و در سایت گذارده شود نیز بسیار خوب خواهد بود. دست مریزاد
Manzar
این جریان "وُوک" برای اکثر ایرانیان شاید چندان مفهوم نباشد. واژگان "Woke" به معنی ساده ی بیداری است, که در ادبیات آمریکا (خصوصا ادبیات سیاه) بیشتر به معنای هوشیاری و آگاهی استفاده شده؛ اما امروزه به برچسبی تبدیل شده است برای پروپاگاندای حزب جمهوریخواه و شبه فاشیستها و... طنز قضیه شاید در این باشد که خود دست راستی ها بیش از هر کس دیگر "وُوک" هستند. شاید هم هیچ طنزی در کار نباشد و فاشیستها کار خود را به سرانجام برسانند. طبق گزارش گاردین, ۱۲ میلیون آمریکایی طرفدار ترامپ موافق استفاده از قهر و خشونت برای حفظ قدرت می باشند. شب دراز است و قلندر....
محمد
اخر مقاله شما متوجه نشدم که ان چه ربطی به این داشت .البته ما عادت داریم چون صدا و سیما هر شب از این قبیل تفاسیر به خوردمان میدهد . لازم است که بگویم ان اقایی که چنین افاضاتی راجع به برادران افغانستانی ما فرمود جواب خودرا در فضای مجازی دریافت کرد . واینکه اگر میزان کار نفر روز مهاجران را و قیمت دستمزد اندکشان و حتی ان میزان سوبسیدی هم که ایشان گفت را بدقت محاسبه کنیم معلوم میشود که نبودن این تعداد مهاجر میتواند هزینه ی کارهای عمرانی و صنعت ساختمان و دام و طیور و تولید غذا را در ایران حداقل 10تا 20 درصد افزایش دهد .پس ما هستیم که همچنان به برادرانمان بشدت بدهکاریم .