رفتار گروهی شامپانزهها − نگاهی به مطالعات میدانی فرانس دِ وال
شیریندخت دقیقیان − فرانس دِ وال معتقد است برای ساختن یک جامعهی انسانی باید بدانیم که چگونه جانورانی هستیم.
فرانس دِ وال (تولد: ۱۹۴۸) متخصص زندگی گروهی شامپانزهها و گونههای نزدیک به انسانهای اولیه است. او در چندین رشتهی جانورشناسی تخصص و مقام استادی دانشگاه دارد. دِ وال به مدت سی سال مطالعات میدانی در میان شامپانزهها داشته و دهها جایزهی علمی بین المللی دریافت کرده است.
دِ وال ابتدا پروژهای شش ساله را در یکی از بزرگترین کلنیهای شامپانزههای جهان در باغ وحش آرنهایم به عهده گرفت و اولین کتاب او "سیاست نزد شامپانزهها" (۱۹۸۲)[1] حاصل آن دوران بود. او اولین کسی بود که کاربرد روشهای توصیه شدهی ماکیاولی در میان جانوران نزدیک به انسان را بررسی کرد. در سالهای بعدی، وقتی مطالعاتش در زندگی شامپانزهها عمیقتر شد، نکات مثبت زندگی آنها را که میتوانند برای انسانها درس آموز باشند نیز جمعبندی کرد.
مطالعات دِ وال نشان داد که گویا انسان بیش از حد به خود مغرور است و خود را یگانه میداند. سی سال مطالعهی عملی گروه شامپانزهها توسط فرانس وال نتیجههای متفاوتی به بار آورد. وال در کتاب سیاست نزد شامپانزهها نتایجی حیرت انگیز از مشاهدهی زندگی شامپانزهها را تحلیل کرد. فیلسوف بریتانیایی، جاناتان ساکس، در شرح این اثر مهم مینویسد:
فرانس دِ وال توصیف میکند که چگونه مذکر آلفا (با رفتار حداکثری مذکر) به نام یرون، که مدتی قدرت چیره بوده، به صورت روزافزون از سوی رقیب جوان به نام لویی، مورد چالش قرار گرفت. لویی به تنهایی نمیتوانست یرون را به زانو درآورد، بنابر این، با رقیب جوان دیگری به نام نیکی متحد شد. سرانجام، لویی پیروز و از میدان به در شد. لویی در کار خود مهارت داشت. او کار برقراری صلح در میان گروه را به خوبی میدانست. او به دفاع از مظلومان برمی خاست و از این رو احترام همگان را برانگیخت. مونثها ویژگیهای رهبری او را پذیرفتند و همواره آماده بودند که موهای او را بریسند و بگذارند که با بچه هایشان بازی کند. یرون در مقابله با او چیزی به دست نمیآورد. یرون پیرتر از آن بود که دوباره مذکر آلفا بشود. اما یرون تصمیم گرفت که قوای خود را در اختیار نیکی جوان بگذارد. یک شب همراه نیکی، لویی را غافلگیر کردند و او را کشتند. مذکر آلفای برکنارشده انتقام خود را گرفت [...] فرانس دِ وال در جدیدترین کتابش به نام "در میان شامپانزه ها، سلسله مراتب همه چیز را مجاز میسازد"، نشان میدهد که در میان مونثها سلسله مراتب به جدال نمیانجامید. اما در میان مذکرها "قدرت را همیشه باید قاپید". "برای قدرت باید جنگید و دربرابر رقیبان به شدت ایستاد". شامپانزههای نر به روش ماکیاولی رفتار و یارگیری میکنند. پرسش این است: آیا ما چنین هستیم؟ این پرسش کوچکی نیست. شاید حتی اگر انسان بخواهد آیندهای داشته باشد، این مهمترین پرسش باشد. انسان شناسان عموما توافق دارند که انسانهای اولیه که گردآورنده و شکارچی بودند، اصولا روحیۀ مساوات طلبی داشتند. هر کس در گروه نقشی بازی میکرد. کار اصلی آنها زنده ماندن، یافتن غذا و پرهیز از جانوران درنده بود. چیزی به نام انباشت ثروت وجود نداشت. تنها با رشد کشاورزی و تشکیل شهرها و خرید و فروش بود که سلسله مراتب بر جوامع انسانی حاکم شد. همواره یک رهبر مطلق و طبقهای حاکم وجود داشت و تودههای مردم به عنوان نیروی کار در ساختن بناهای عظیم و شرکت در سپاهیان امپراتوری مورد استفاده قرار میگرفتند.[2]
این ایده که پیشینهی سیاست به میمونهای پیشاتاریخ برمی گردد، ایدهای جدید و حیرت آور بود. دِ وال در مصاحبهای با اریک مایکل جکسون دربارهی این کتاب گفته است:
سیاست در بین شامپانزهها در سال ۱۹۸۲ منتشر شد و در آن زمان با مقاومت روبه رو شد. این کتاب شناخت شناسی میمونها را در زمینههای برنامه ریزی، مقاصد، خواست قدرت سیاسی و غیره بررسی و شامپانزهها را بازیگرانی زرنگ و دارای اراده توصیف میکند. این چیزی نبود که عموما در آن زمان تصور میشد. اما بعد معلوم شد که ما بیش از حد دلواپس بودیم. زیرا انقلاب شناختی اتفاق افتاده بود و روانشناسان آماده بودند که فراتر از رفتارگرایی بروند و انسانها را همچون موجوداتی اندیشنده و احساس دار بدانند.[3]
فرانس دِ وال در طول مطالعات خود نکاتی را هم ثبت کرد که میتوانند برای انسانها سرمشق باشند. اگر میگویند در وجود هر یک از ما جانوری نهفته است، الزاما نباید آنها را به ویژگیهای بد محدود سازیم. چه بسا وقتی خوب هستیم، بتوانیم خود را با رفتار شامپانزهها مقایسه کنیم!
آثار دیگر فرانس دِ وال از جمله "میانجیگری صلح در میان شامپانزهها"[4]، "سرشت نیک" [5] و "انسانهای اولیه و فیلسوفان"[6] به جستوجوی رفتار اخلاقی در جانورانی که زندگی جمعی دارند و در میان آنها گونهای سیاست ورزی طبیعی جریان مییابد، میپردازد. نمونههای مطالعات میدانی او در آثار اخیرش از جمله "دوران شفقت: درسهای طبیعت برای داشتن جامعهای مهربانتر"[7] نشان میدهد که طبیعت و جانوران آن الزاما خودخواه نیستند و انسانها تنها موجودات اخلاقی زمین به شمار نمیروند. او به مشاهدات خود درمورد شامپانزهی مؤنثی میپردازد که به دلیل داشتن آرتروز قادر به رفتن به سراغ آب نبوده، اما دیگر اعضای گروه هر روز سر منشاء آب، دهان خود را پر میکردند و وقتی به شامپانزهی بیمار میرسیدند، آب را در دهان او میریختند.[8]
دِ وال انسانها را دوقطبیترین میمونها میداند، زیرا جوامع انسانی هرگز کاملا صلح آمیز، کاملا رقابتی، نبوده و ما انسانها هرگز به تمامی زیر سلطهی خودخواهی صرف یا کاملا اخلاقی نبوده ایم. دِ وال انسان را فقط گونهای متفاوت از میمونها برمی شمارد و ویژگیهایی چون دلسوزی و همکاری را که فقط به انسانها نسبت داده میشوند، تداوم ویژگیهای میمونهای پیشرفته میداند. از دید او مطالعات میدانی تنها راه پرهیز از جزم اندیشی است. او میگوید:
دشمن علم، دین نیست. دشمن حقیقی علم، جایگزینی جزمها به جای فکر، تامل، و کنجکاوی است. اگر شما به چشمان یک شامپانزه نگاه کنید، یک شخصیت هوشمند و خودآگاه از درون آن چشمان به شما نگاه میکند. [9]
فرانس دِ وال معتقد است برای ساختن یک جامعهی انسانی باید بدانیم که چگونه جانورانی هستیم. او نوشته است:
آیا یک جانور اجتماعی هستیم یا یک جانور خودخواه؟ آیا وقتی تنها هستیم کارکرد بهتر داریم یا وقتی در گروه زندگی میکنیم؟ آیا دوست داریم شبها بیدار باشیم یا روزها؟ باید تا حد امکان دربارهی انواع انسان بدانید اگر در طراحی جامعهی انسانی شرکت دارید. البته نمیگویم که باید قوانین اخلاقی را از طبیعت نتیجه بگیرید، این به قول فیلسوفها مانند بیرون کشیدن یک باید است از آنچه هست. بلکه برای طراحی یک اجتماع باثبات باید بدانیم چگونه جانورانی هستیم.[10]
نکتهی جالب دیگر مطالعات دِ وال چگونگی انتقال عادتها و آداب و رسوم به نسلهای بعدی در میان شامپانزه هاست که نشانگر تداومی فرهنگی میان این جانوران است. او همچنین به سرمشقهای رفتاری در میان شامپانزهها میپردازد:
ویکتور هورنر که با من کار میکند پس از آنکه نشان داد شامپانزهها عادتهای خود را به یکدیگر انتقال میدهند و از هم تقلید میکنند، آزمایشهایی برای مفهوم اعتبار و جایگاه بالا در میان شامپانزهها انجام داد. در این آزمایشها دو سرمشق (مدل) به یک گروه شامپانزهها معرفی کردیم تا یک کار مشخص را انجام دهند و جایزهی خوراکی بگیرند. یکی از آنها یک مدل برجسته بود و دیگری مدلی سطح پایین. ویکتور متوجه شد که شامپانزهها بیشتر مایل به پیروی و تقلید از مدل برجسته بودند. این کمی شبیه رفتار ماست که بیشتر آمادهی پیروی و تقلید از سلبریتیها یا رهبران هستیم تا افرادی در جایگاههای پایینتر.[11]
فرانس دِ وال درسهایی از شامپانزهها و رفتار اقتصادی آنها را دربرابر مدل رفتار خودپرستانه و آسیب رسان وال استریت در ورشکست کردن صاحبان خانهها در آمریکا و سیاستمداران فاسد واشینگتن دی سی در همدستی با آنها مطرح میکند:
نخستین آزمایش با میمونهای کاپوچین بود که دو میمون را کنار هم گذاشتیم و به آنها برای کاری ساده پاداش دادیم. اگر به آنها پاداشی ساده مانند یک تکه خیار بدهید با کمال میل حاضرند آن کار ساده را چند بار پشت سر هم اجرا کنند. اما اگر به یکی از میمونها انگور بدهید و به دومی خیار، آنگاه میمون دوم عصبانی میشود و از انجام آن کار خودداری میکند. ما همین آزمایش را با شامپانزهها انجام دادیم و شاهد بودیم که آن یکی که جایزهی بیشتر گرفت، از انجام کار خودداری کرد، مگر آنکه شامپانزهی دیگر هم انگور جایزه بگیرد. این ما را به حس انصاف بسیار نزدیک میسازد [...] به نظر من حس انصاف در میان انسانها بسیار گسترش یافته و از این رو ما اینقدر شدید به سودجوییهای مدیران وال استریت اعتراض داریم. میخواهیم بدانیم برای چه باید آنها لیاقت این سودها را داشته باشند؟ خشمی که ما نسبت به وال استریت داریم، احتمالا یک واکنش بسیار دیرینه از دوران انسانهای اولیه در زمینهی همکاری است. اگر شما یک جانور متمایل به همکاری باشید، باید به چیزی که دریافت میکنید، بنگرید. اگر شما و کل یک جامعه روی چیزی سرمایه گذاری میکنید، اما افراد اندک شماری سود بسیار بزرگتری میبرند، این یک سامان درست نیست. اگر چنین چیزی مکرر اتفاق بیفتد، وقت آن است که سامانی مفیدتر طراحی شود. از این رو ما این قدر نسبت به تقسیم پاداشها حساس هستیم. [12]
نتایخ دِ وال از این نظر اهمیت دارند که او حس انصاف و مساوات را یک عنصر درونجوش در نوع انسان میداند و این که امروزه نمود آن کمتر دیده میشود را ناشی از پروپاگاندا میداند و میگوید که شما نابرابریها را این گونه توجیه میکنید که برخی مردم از دیگران بهتر و باهوشترند و قویتر باید بماند و فقیر میتواند بمیرد. او این دیدگاه را که به شدت در جوامع تبلیغ شده، داروینیسم اجتماعی میداند، در حالی که داروین در زمان حیات خود اطلاق قوانین انتخاب اصلح در ساحت طبیعی به قلمرو اجتماع را رد کرد. خود داروین نیز دریافته بود که حتی طبیعت هم فقط با رانهی رقابت پیش نمیرود.
از جمله نکات مهم مطالعات میدانی دِ وال و دستیاران او بررسی رفتار میانجیگری صلح و آشتی در میان میمون هاست. این آزمایشها نشان داد که هنگام آشتی کردن میمون ها، اگر ارزش مناسبات میان دو طرف افزایش یابد، آنها تمایل بیشتری به برقراری صلح پیدامی کنند. او یادآور میشود که جامعهی اروپایی بر این اصل بنا شد. پس از جنگ دوم جهانی، تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از این که آلمانها و فرانسویها جنگ دیگری به راه بیندازند، باید آنها را با یک قرارداد اقتصادی به هم پیوند داد تا جلوی جنگ را بگیرد. تا امروز این قرارداد جلوی جنگ میان آنها را گرفته است.
فرانس دِ وال که اینک در آمریکا کرسی استادی و دارد و به تحقیقات خود ادامه میدهد، نگاهی امیدوار دارد که بشریت بتواند امور خود را بهبود دهد، اما نگرانی عمدهی او رفتار بشر دربرابر محیط زیست است.
––––––––––––––––––––––––––––––––
پانویسها
[1] Chimpanzee Politics
[2] Frans de Waal, Are we smart enough to know how smart animals are? New York, Norton, 2016, 168.
[3] Johnson, Eric Michael.: 2011. Frans de Waal on Political Apes, Science Communication, and Building a Cooperative Society. Scientific American.
[4] Peacemaking Among Primates
[5] Good Natured
[6] Primates and Philosophers
[7] The Age of Empathyan: Nature's Lessons for a Kinder Society
[8] Sacks, Jonathan.: Covenant & Conversation
[10] Johnson, Eric Michael.: 2011. Frans de Waal on Political Apes, Science Communication, and Building a Cooperative Society. Scientific American.
[11] همان جا
[12] همان جا
نظرها
مسعود
با سلام و با تشکر. البته تفاوت میمون و انسان امروز عمدتا ناشی از سیستم اقتصادی حاکم بر جوامع بشری است. سیستم سرمایه داری، و قبل از آن فیودالیسم و برده داری، نا برابری و ظلم به طبقات ضعیف را با هزاران ترفند از جمله مذهب توجیه کردند.
شاه قاسمی
شبه علم! میمون ها با هم اتحادهای سیاسی انجام می دهند! کتاب خاستگاه های ارتباطات انسانی مایکل توماسلّو را ببینید، با هزاران آزمایش نشان می دهد ارتباط یاریگرانه و ارتباط همکاریگرانه فقط مال انسان است و بس.
مسعود
به هر ترتیب می خواهند که انسان را به مرتبه حیوان تنزل بدهند بعد سیاست های سرمایه داری را با توسل به انتخاب طبیعی توجیه کنند در صورتی که 1975 ببعد در زیست شناسی ژنتیک و علم ژن ها قالب علمی شده است و نظریه داروین بعنوان یک مطلب غیر واقعی مردود صد در صد شده است ساده اش را بگویم اینکه که هزار تا عمر هم بگذرد اگر ژن ها تغییر نکنند ظاهر یا فنوتیپ هم تغییر نمی کند مثلا اگر شما دم موشها را مرتب قطع کنید بعد 50 نسل باز موشی که بدنیا می آید دم خواهد داشت اکنون ثابت شده که حتی طول عمر ما یا بسیاری از بیماریها هم منشا ژنتیک دارند بهر ترتیب این دانشمندان غربی هم اشتباه می کنند مهم نیست