سوگ گلستان، سوگ فرهنگ مترقی ایران
امیر عطا جولایی- «اسرار گنج دره جنی»، آخرین اثری که ابراهیم گلستان در ایران ساخت و پرداخت، با بیانی تمثیلی فروپاشی سلطنت را پیشبینی کرده است. تأملی در این اثر با گوشهچشمی به برخی دیگر از آثار این نویسنده فقید.
با مرگ سید ابراهیم تقوی شیرازی، مشهور به ابراهیم گلستان، پایان یک دوران رقم خورد. سینماگر، داستاننویس، عکاس، فیلمبردار، مترجم، ناشر و فرهنگی اهل شیراز،عصر ۳۱ مرداد از دنیا رفت. او همهی سدهای که رفت را دید و از فراز و فرود آن گزارش داد. از این دریچه که به او خیره شویم، از کلیهی سینماگران و داستاننویسان ایرانی، متمایز بود. زبانهای انگلیسی و فرانسوی و غربی را به نیکی میدانست. پدیدهای بود شبیه به آنچه از رجال سرشناس صدر مشروطه در ذهن داریم: مماس با فرهنگ غربی و مسلط بر داشتههای خودی و رو به سوی فردایی مترقی.
همین روزها هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. به این مناسبت، عکسهایی از روز واقعه و دادگاههای پس از آن در فضای مجازی بازنشر میشد. شاید کمتر کسی بداند که عکسهایی که از دادگاههای مصدق در اختیار داریم را ابراهیم گلستان گرفته است. از طرف دیگر، خط اصلی سینمای جدی ایرانی طی این شش دهه، سینمای رئالیستی بوده و مانده. سرِ نخش را که بگیریم و تا امروز دنبال کنیم، هرچه هست، پیامد ساخت اولین اثر داستانی گلستان، «خشت و آینه» (۱۳۴۴) است. گلستان در داستاننویسی هم یکی از چند قلهی ادبیات معاصر بود؛ نمونههای کارش هم فراواناند: «مد و مه» و «جوی و دیوار و تشنه» و «خروس» و… به وقتش سینمای مستند ایران را هم راه برد. اولین جوایز جهانی سینمای مستند و داستانی، حرمت پیشگامی در راهاندازی استودیویی شخصی، پروراندن نگاهی شخصی، و صراحت لهجهای که در فرهنگ ایرانی حکم کبریتِ اَحمَر را داشت، از ممیزههای دیگر او در مقام هنرمندی هوشیار بود. تا «برخوردها در زمانهی برخورد» و «مختار در روزگار»، آخرین کتابهای چاپشدهاش در دو سال اخیر، میشد خرسند باشیم از معاصر بودن با او. البته هر دو حاصل قلمش در سالهای دور بودند، اما غنیمت مینمودند. هر وقت دربارهی اثری نوشت، اسباب بازخورد میشد؛ از نقد مثبت بر فیلم «قیصر» (مسعود کیمیایی) در سال ۱۳۴۸ که هنوز در تبیین سینمایی موضوع و زمانه از بهترینهاست، تا آخرین واکنشهایش به پدیدههای این سالها: آثار اصغر فرهادی یا خبط نابخشودنی انجمن آسیایی در برگزیدن بخشی از تاریخ سینمای ایران با مدعای نگرش پانورامیک به پدیده. گلستان در ضمن برای بسیاری راه باز کرد یا کارشان را مورد تایید قرار داد. باد بیرحم زمان، اثبات کرد که کشفهای گلستان، لایق این توجه بودهاند: دریابندری، ابتهاج، محصص، سپهری، اخوان ثالث، فرخزاد، هاشمی، بیضایی، کیارستمی، کیمیایی، تقوایی، فرهادی، و زند مقدم. باز هم هستند. گلستان دالاندار صداهای انکارشده بود. شد که در قضاوتهایش تندروی کند و حکمی بدهد که با منطق امروز نپذیریم، اما این دخلی به آنچه خلق کرده و مسیرهای سنگلاخی که درنوردیده ندارد. با توجه به اینکه همین اواخر در اینجا به «خشت و آینه»اش پرداختهام، مایلم تمرکز این متن را اختصاص بدهم به دومین و آخرین فیلم داستانی او، که پیش از مهاجرت بیبازگشتش ساخت: «اسرار گنج درهی جنی» (۱۳۵۳).
فیلم آخر: وصیتنامهای ماندگار
«اسرار...» فیلمیست برملاکننده و پیشگو. تردیدی نیست که باید مثل مردهریگ گلستان به آن نگریست. حرف آخر است و صراحتی دارد گزنده و کمنظیر. گلستان از قدرت حکومت و تهدیدات احتمالی ساواک بیمی به دل راه نداده است و موضوعی مناقشهبرانگیز را با زبانی هزلآلود تصویر کرده است. علی (پرویز صیاد) مردی است دهاتی که روزی در زمین کشاورزیاش، گنجی بزرگ مییابد. او چند بار به شهر میرود و هر بار بخشی از این گنج را میفروشد. با سرمایهی حاصل از این آمدورفت، برای خودش خانهای عظیم میسازد و برای زهر چشم گرفتن از روستاییان در آن جشنی برپا میکند. همزمان با برگزاری این جشن، دستبرقضا کارگرانی که برای تعریض جاده دارند دینامیت منفجر میکنند، خانهی بادآوردهی علی را میروبند و میروند. علی میماند و حوضش.
اشارات فیلم با وضوح و اختصار در گوشه و کنار آن تعبیه شدهاند: خانهای که بهناگاه علم شده (حاصل سرریز شدن پول نفت در اقتصاد دورهی متأخر سلطنت محمدرضا شاه) و همانقدر هم دفعتی بر باد میرود (این یکی پیشآیند انقلاب ۱۳۵۷ و مکمل تصویر ابتدایی مردی بیچیز و سادهلوح)، آن هم در اوج کارناوالی عظیم (برگزاری جشن ۲۵۰۰ سالگی شاهنشاهی که اینجا خصلتی بازتابنده و تسخرزن یافته است). فیلمساز خود بعدها چند بار به ریشههای شکلگیری این داستان اشاره کرد: دیدن پدیده یک چیز است و تحلیل کردن آن چیزی دیگر. شهامت گلستان در بدل کردن خطی که از جامعه گرفته بود، مناسبات پشت پردهای که میشناخت، زدوبندهای منتسبان به دربار و باقی قضایا به فیلمی داستانی، در تاریخ سینمای ایران نمونههای نادری دارد.
«اسرار گنج دره جنی» فیلمی است برای نشانه گرفتن مظاهر مدرنیتهی روبنایی در جامعهای که زیربنایش از بنیان ویران است. گلستان با نگاهی عدالتخواهانه و در پی ساخت مستندهایی در شرکت نفت، اینجا سینمایش را در دیالوگی ساده جمعبندی میکند: کلک کندهس! باید گفت او نمود تلاش برای رسیدن به دنیای مدرن و پس زدن کهنگی را در ایران آن روزها دیده و به زبان تصویر برگردانده بود.
شاید فقط دو فیلم تولیدشده در دو سال بعد از «اسرار…» را بشود از منظر تاریخنگاری در تبیین پدیدار تاریخی، اینمایه موفق ارزیابی کرد: «کندو» (فریدون گله، ۱۳۵۴) و «شطرنج باد» (محمدرضا اصلانی، ۱۳۵۵). این را هم در نظر بگیریم که هیچیک از این دو فیلم درخشان تصویرشان به این وضوح شاخکهای ممیزان را قلقلک نمیداد. جریانات توقیف موقت فیلم و تلاش گلستان برای دررفتن از تعابیر سیاسی و اجتماعی سناریویش، مشهورند و از تکرارشان میپرهیزیم.
امروز شاید تناظر واضح فیلمنامه بین هر پدیده با معادل بیرونی، از روزنی سختگیرانه توی ذوق بزند، اما این فیلمی است برای نشانه گرفتن مظاهر مدرنیتهی روبنایی در جامعهای که زیربنایش از بنیان ویران است. گلستان با نگاهی عدالتخواهانه و در پی ساخت مستندهایی در شرکت نفت، اینجا سینمایش را در دیالوگی ساده جمعبندی میکند: کلک کندهس! باید گفت او نمود تلاش برای رسیدن به دنیای مدرن و پس زدن کهنگی را در ایران آن روزها دیده و به زبان تصویر برگردانده بود. بیحکمت نیست که بارها ادعا کرد این کار، کار نهاییاش در مملکت بوده و باید به این واسطه، به نحوی مُهر خود را بر زمان میکوبیده.
وقتی علی با ذوقی بدوی در پی راه یافتن به کاخ رویاهایش است، تماشاگر زیرک پی میبرد که نابلدی او در سکنات، بیشباهت به رفتارهای آدمهایی آشنا در جهان خارج از سینما نیست. دیالوگهای مستقیم هم به سنت گلستان بهراهاند: شخصیت نقاش (عنایت بخشی)، اصلاً برای همین در فیلم راه یافته است. ریز که میشویم، در درامهای کلاسیک هم سیاق، همین است. باید شخصی نیروی قاهر نهفته در درونهی درام را نمایندگی کند. صدای راوی، صدای خالق، باید از گوشهای یا کناری به گوش برسد. به این اعتبار، فرجامخواهی شخصیتها در درام بدون پشتوانه نمینماید. گلستان بر سر کسانی که نادان میانگارد، فریاد میکشد که ببینید زیر پوست این تغییرات بفرموده دارد چه میگذرد. اینکه در منظر تاریخی حق با گلستان بوده یا نه، بحثی است جداگانه. در عین حال کار سختی نیست که حالا او را در جزییاتی از کارش محکوم کنیم، چنان که با مرگش در همین چند ساعت اخیر، فضای مجازی از این هتاکیها انباشته شده. باید بر ماشین زمان سوار شد و موقعیت را سنجید. وگرنه محک ما چیست جز شنیدهها و خواندهها؟ کسانی که در آن دوران زیستهاند و تهور گلستان را در ابراز ناهمراهی با سیستم حاکم نداشتهاند، چطور ممکن است بتوانند به این راحتی و یکطرفه به قاضی بروند؟ واقع اینجاست که رساندن این متن از مرحلهی فکر به اجرا هم خالی از مخاطره نبوده است.
گلستان حرف نهایی را با زبانی بسیار تند و در وصف عمارت مجلل تازهساز در فیلم میزند: «در گذشته رسم بوده که مساجد را با دو گلدسته و یک گنبد میساختند. حالا با یک گلدسته میسازند و دو گنبد»!
علت اصلی دوری گلستان از وطن:
این ماجرا برمیگردد به داستانی که نویسنده در بیشتر از نیمقرن قبل نوشته است: «بودن یا نقش بودن»، چاپشده در مجموعه داستان «جوی و دیوار و تشنه». این متن، خط داستانی بسیار ملتهبی دارد و حاشیههای زیادی هم برانگیخته است. تعبیر عمومی از آن این بوده که گلستان بنا داشته با نوشتنش، نشانگان عمدهی مذهبی در اسلام شیعی را به تمسخر بگیرد. این در نقطهی مقابل تلقیای است که با خواندن آثارش از او سراغ داریم. میشود مثال نقضش را از گفتوگوی او با مهندس مهدی بازرگان آورد؛ گفتوگویی که در اثنای «خلع ید» درگرفته و نویسنده آن را در کتاب خود، «برخوردها در زمانهی برخورد» منعکس کرده است. گلستان در آن گفتوگو، دستکم دو جا به جدّ مطهر خود ارجاع میدهد. اشتباه تاریخی خلط کردن راوی و داستاننویس به جای خود، اما باید ریشه را در جای دیگری جُست. گلستان در مصاحبهها عادت داشت مثل اغلب روشنفکران ایرانی، منتقد یا پرسشگر را از «وضوح» محروم بگذارد. این تابع ذهن جویندهاش بود که میتوانست همزمان به چند مساله بیندیشد. از همین رو پراکنده هم کار کرد و گاهی مثل این مورد نمیشد به واقعیت اندیشهاش پی برد. بروز سختدلانهی «خاک که اهمیت نداره» را نمیشود در کلام او، جدی گرفت. او بسیار به ایران میاندیشید و سخت هم به آن دلبسته بود. اما چه میشد کرد که همان یک داستان راهش را برای بازگشت سد میکرد؟ این داستان کوتاهِ بلند، کار خودش را کرد و او سالها از بازگشت به ایران محروم ماند. خود همیشه تاکید داشت بر اینکه دلتنگ زیستن جسمی در ایران نبوده و نیست، اما حکایتهای متعددی از نزدیکانش در دست است که ماجرا را واروی این مدعایش مینمایاند. گلستان در «اسرار...» هشدار داده بود که دیگر نمیتوان جلوی خروش جمعی و فروپاشی قطعی نظام سلطنتی را گرفت. دریغ برایش در این بود که کسی کلامش را به ریش نگرفت.
منظری شخصی:
آنچه از او به یادگار دارم (خاطرات تماسهای تلفنی و چند دستنوشته که اسکن میکرد و با ایمیل میفرستاد) را مصداقی میدانم از گسست تحمیلی بین نسلها و تلاش هر دو طرف برای ترمیم این فاصلهی تحمیلی. اینکه زور جبر روزگار به ارتباطی فرهنگی نمیرسد. یادداشتهایش با همان فارسی آشنا و مفخم، نگاه درهمهحال محترم (یک بار هم نشد خطاب رسمی شما را به تو بگرداند) و پیگیری دوران و موشکافی در آنچه داشت بر کشور میرفت را نمیشود از یاد برد. ابراهیم گلستان، از هرچه رفته، یکی از ده نام برتر فرهنگ ایران بود در دوران گذار از دو جنگ جهانی و پیامدهایش، کودتای ۱۳۳۲، انقلاب ۱۳۵۷، جنگ هشت ساله با عراق و عواقبش و دورانی که تا همین امروز بر ما گذشته است. زنگار هیچ مصادره به مطلوبی نمیتواند مانع از این شود که میراث گلستان فکر درست را بازتولید کند. این است که سوگ گلستان را به یک معنا سوگ فرهنگ مترقی ایرانی میدانم.
نظرها
موسی حیدری
درخشان بود وصف آقای جولایی از پدیدهی کم نظیری بنام ابراهیمگلستان که فرهنگ مترقی ایران را پیشآهنگی میکرد. دستخوش و خسته نباشید نویسندهی خوشقلم
اصغر آقا
"امکان" توقیف فیلم را میداد یا "احتمال" توقیف فیلم را میداد؟ ---- تحریریه: با تشکر، اصلاح شد.