نگاهی به تازهترین اثر فرانسواز ورژس: استعمارزدایی از موزه
اگر استعمارزدایی، همانطور که فرانتس فانون نوشته، برنامهریزی برای بینظمی مطلق و از این طرف تغییر نظم جهان است، موزه به عنوان اختراع مدرنیته اروپایی نمیتواند استعمارزدایی شود مگر اینکه به طور کامل واسازی، به هم ریخته و سامانزدایی شود.
فرانسواز ورژس، پژوهشگر و فمینیست استعمارزدا (decolonia)، در تازهترین اثر خود با عنوان برنامه بینظمی مطلق: استعمارزدایی از موزه (۲۰۲۳) به مسئله ارتباط میان موزه (به مثابه نهادی برآمده از مدرنیته غربی) و استعمار میپردازد.
آیا موزه واقعاً فضایی خنثی و بیطرف است؟
«استعمارزدایی، که هدف آن تغییر نظم جهان است، همانطور که می بینیم، برنامه بینظمی مطلق است. اما نمیتواند از یک نوع عملیات جادویی، یک لرزش طبیعی یا یک توافق دوستانه منتج شود.»
با این نقل قول از روانپزشک و فعال ضد استعماری فرانتس فانون است که کتاب جدید فرانسواز ورژس آغاز میشود. این کتاب که ثمره پژوهشهای چندین و چند ساله ورژس است، ایده موزه به عنوان یک نهاد «بی طرف» و نماینده جهانشمولگرایی را از بیخ و بن میزند، و برعکس، نشان میدهد که چگونه موزه یکی از سنگ بناهای «ماشین استعمار» بوده است.
ورژس مینویسد:
در پس بیطرفی ظاهری خود، موزه در فرآیندهای سلطه و بازنمایی دولت-ملت از خویش نقش دارد. قدرتی که موزه اعمال میکند فقط وابسته به تعداد بازدیدکنندگان یا اعتبار و وجهه آن نیست، بلکه ناشی از تبدیل تابلوها و اشیاء به نماد شکوه ملی و غنای یک ملت است. این اشیا که به جایگاه شمایل یک تمدن بهاصطلاح برتر ارتقاء یافتهاند و بهشکل بیپایانی در کتابهای درسی، روی تمبرها، ظروف غذاخوری، کارت پستالها یا تقویمها تکثیر میشوند، به جز لاینفک روایت غرب تبدیل شدهاند. در موزه نه تنها تاریخ هنر اروپامحور به ما آموزش داده میشود، بلکه نگاه و بدنمان نیز تحت انضباط درمیآید. بازدید از موزه در سکوت و در حالت غور و تفکر انجام میشود، یعنی مناسک خاص فرهنگ بورژوایی برای دریافت و لذتبردن از زیبایی. موزه همچنین یک مرکز تجاری، مکانی ممتاز برای گردشگری، فضایی مبتنیبر سلسله مراتب اجتماعی، جنسیتی و نژادی است که در آن مالکیت خصوصی و ملی بر سر کار است. موزه جهانشمول نماد سهم و مشارکت دولتها، چه لیبرال و چه اقتدارگرا، در آموزش کل بشریت است.
برای ورژس، موزه محصول عصر روشنگری اروپا است که کنجکاوی علمی آن از طریق ماجراجوییها و گردشهای استعماری و کشف قارههای دور ارضا شد. موزه به عنوان مکانی برای گردآوری و نمایش اشیاء جمعآوریشده از سراسر جهان، خود را «مخزن جهانشمول» و نگهبان میراث بشریت معرفی میکند و در نتیجه مدعی رویکردی بیطرفانه و خنثی است. این ایده به تاسیس موزه لوور و متعاقباً موزه بریتانیا در لندن، انجمن هومبولت در برلین و موزه متروپولیتن در نیویورک به عنوان الگوهایی برای «موزه جهانشمول» منجر شد.
کتاب ورژس به بررسی واژگونسازی بلاغی خارقالعادهای میپردازد که برای خلق این تصویر «موزه جهانشمول» لازم بوده است. این گفتمان در واقع شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی چنین اقدامی و بهویژه جنبههای متضاد و جنایتکارانه تاریخ آن را پنهان میکند. موزه، نه نمایشی خنثی و بیطرفانه امر جهانشمول، بلکه میزانسن منحصربهفردی از عظمت دولت-ملت اروپایی در برابر تمام جوامع «وحشی»ای است که در فراسوی مرزهایش با آنها مواجه میشود.
به زعم ورژس، اشیایی که در موزههای بزرگ اروپا به نمایش گذاشته میشوند، بیشتر شبیه به غنایم جنگی و غارتگری فاتحان هستند تا تولیدات جهانشمول بشریت. از این نظر، کارکرد موزه دقیقاً در ادامه و بر اساس منطق استعمار است.
استعمارزدایی از موزه
در سالهای اخیر، استعمارزدایی از موزهها بر مسئله بازگرداندن اشیای غارت شده یا دزدیده شده متمرکز شده است. ورژس به وضوح از این رویه حمایت میکند و آن را ضروری میداند: اولاً کشورهایی که از آنها سلبمالکیت شده باید به سیاهه اشیاء موزهها و کمکهای تحقیقاتی دسترسی داشته باشند تا همه اشیاء به درستی شناسایی شوند؛ ثانیاً کشورهایی که در حال حاضر مالک این اشیاء هستند هزینههای «بازگشت آنها به وطن» و آموزش کارکنان در زمینه حفاظت و نگهداری از آنها را تقبل کنند. ورژس اضافه میکند که تعیین شرایط نگهداری و نمایش این اشیاء با شهروندان کشوری است که مالک اصلی آنهاست.
در تقابل با نهاد موزه و مفهوم «موزه جهانشمول»، فرانسواز ورژس «ضدموزه» یا «پساموزه» را پیشنهاد میدهد که نهادهایی هستنند که سرمایهشان از غارت و دستبرد به فرهنگ دیگری تامین نمیشود. نمونهای از ضدموزه را میتوان در پروژه «خانه تمدنها و وحدت رئونیون» دید –پروژهای که البته در نهایت با کارشکنی رئیس شورای منطقهای رئونیون، دیدیه رابرت، هرگز محقق نشد. هدف این پروژه که در سال ۲۰۰۴ تدوین شد، ایجاد فضایی برای نمایش و انتقال فرهنگ در عین استعمارزدایی از معماری، تاریخ و هنرهای تجسمی بود، و در نهایت میخواست بدون تمرکز بر اشیاء، جایگاه و مختصات جزیره رئونیون را در بطن اقیانوس هند مشخص کند.
بنابراین از طریق تاکتیکهای استعمارزدایی است که به زعم ورژس میتوان از الگوی «موزه جهانشمول» خارج شد. و این پروژه همان طور که از عنوان کتاب مشخص است «برنامه بی نظمی مطلق» است. بر اساس همین عبارت فرانتس فانون، ورژس نیز معتقد است که فقط با یک «بی نظمی مطلق» میتوان نظمی را برانداخت که سطوح مختلف سلطه و سرکوب در جهان، خصوصاً نابرابری و عدمتقارن شمال/جنوب جهانی، را شکل داده است.
این «برنامه بینطمی» برای ورژس نه فراخوانی برای هرج و مرج و آشوب، بلکه دعوتی است به سرنگونی چیزی است که قدرتمندان آن را «نظم» جهان میخوانند و میخواهند غیرقابل تغییر جلوهاش دهند. او همچنین با تکیه بر تحلیلهای نویسندگان و کنشگران آمریکایی نظیر فرد موتن و استفانو هارنی، این نظم را با «جهان مدرنیته» مرتبط میداند، جهانی که «بر پایهی فلسفه حقوق لیبرال استوار است و ثروت و کالاها را از طریق تجارت برده، استعمار و سرمایه داری نژادی و مردسالار انباشت کرده است.»
فرانسواز ورژس تأکید میکند که استعمارزدایی فرآیندی صوری و ظاهری نیست و استعمارزدایی از «موزه جهانشمول» «ممکن نخواهد بود اگر بخشی از برنامهای برای ساخت جهانی پسا-نژادپرستانه، پسا-امپریالیستی و پسا-پدرسالارانه نباشد». مسئله نه شفقت، نه جبران نوع دوستانه، نه توبه و پشیمانی، بلکه برنامهای برای وافکنی، ابداع مجدد و رادیکال نهادهایی است که به تداوم نظم مسلط کمک میکنند.
نظرها
نجوا
به عنوان کسی که کشورهای بسیار زیادی را دیدن کرده ام و همواره موزه رفتن یکی از مهمترین بخش های سفرهایم بوده است، با نظر این محقق موافق نیستم. بسیاری از کشورهای جهان منجمله ایران و خاورمیانه مادامیکه ویروس حکومت های اقتدارگرا و ایدئولوژیک در آنها وجود دارد، امادگی نگهداری اشیا «به سرقت رفته» از انها را ندارند. همین چند ماه پیش در قاهره از موزه ملی کشور دیدار کردم و انقدر افتضاح بود شرایط نگهداری اشیا موزه که ادمیزاد گریه اش می گرفت! اهرام به همان شکل! ایران را هم که دیگر خودمان بهتر میدانیم چقدر فساد دولتی در این زمینه سبب کیفیت پایین موزه داری شده است!!!