ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ویلیام اوترموهلن و مسأله ثبت زوال عقل

حسین نوش‌آذر - ویلیام اوترموهلن در مجموعه‌ای از خودنگاره‌‌ها پیشرفت بیماری آلزایمر و فروپاشی ذهن و حافظه‌اش را مستند کرده. در این مجموعه او مقابل چشمان خودش و مقابل چشمان ما ناپدید می‌شود.

خودنگاره‌های ویلیام اوترموهلن، نقاش سرشناس آمریکایی بعد از تشخیص بیماری آلزایمر، در وهله نخست بیانگر انزوا و وحشت اوست که سپس به خشم و بعد هم به شرم و سرگشتگی و ترس می‌انجامد. در آخرین خودنگاره، از یک روح خلاق و از یک نقاش بااستعداد چیزی جز خطوط مبهم و سایه‌وار باقی نمی‌ماند. او به یک معنا در برابر دیدگان خودش و ما ناپدید می‌شود.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

سالخوردگی و زوال عقل

ایران از اندک کشورهای توسعه‌نیافته جهان است که جمعیت آن رو به سالخوردگی می‌رود. گفته می‌شود که یک درصد افراد بالای ۶۰ سال، ۱۰ درصد افراد بالای ۷۰ سال و ۲۰ درصد افراد بالای ۸۰ سال به زوال مغز، نسیان و آلزایمر مبتلا می‌شوند. کم‌تحرکی فکری و بدنی، مصرف دخانیات و ابتلا به بیماری اعتیاد، فشار خون و قند خون زمینه برای ابتلا به آلزایمر را فراهم می‌کند.

بیماری آلزایمر معمولاً با اختلال در خاطرات کوتاه‌مدت آغاز می‌شود. بروز کژتابی‌هایی در رابطه با نزدیکان و خشم و بی‌اعتمادی و احساس بیگانگی از پیامدهای آن است. کم‌کم حافظه بلندمدت شخص هم از بین می‌رود و او دیگر نمی‌تواند رویدادهای زندگی‌اش و حتی عزیزانش را به یاد بیاورد. چیزها معنای خود را از دست می‌دهند، دایره واژگانی فرد تحلیل می‌رود، ارتباطات اجتماعی فقیر می‌شوند و سرانجام رشته‌ای که فرد را به جامعه پیوند می‌دهد می‌گسلد.

سال‌ها پیش در یکی از بیمارستان‌های روانی در غرب آلمان با یک بیمار سالخورده آلمانی آشنا شدم. پیرمردی بود کوتاه‌بالا و بی‌اندازه ملتهب و مضطرب. فرزندانی داشت که هر یک به کار خود مشغول بودند و حالا دیگر نمی‌توانست به تنهایی در منزل زندگی کند. می‌خواست به هر ترتیبی که شده به خانه برگردد.

پرسیدم: کجا می‌خوای بری؟

گفت: یه سیب‌زمینی در باغچه خاک کرده‌م. همسایه دید. اگر نَرم می‌دزده و بعدش هم من امشب گرسنه می‌مونم.

او در سال ۲۰۰۱ زندگی نمی‌کرد. آلزایمر سبب شده بود که ساعت زندگی او به سال ۱۹۴۶ برگردد. قحطی بعد از جنگ حالا برای او یک واقعیت مسلم بود. جسم سالخورده بیش از همه به معنای خاطره است. سالمند حافظه‌اش را که از دست بدهد، به گذشته پرتاب می‌شود. یک مسافر زمان در یک سفر بی‌بازگشت. در سال ۱۹۸۷ در یک تیمارستان قرون وسطایی متعلق به کشیشان آلکسیانر به عنوان دانشجو کار می‌کردم. یک پیرمرد آلمانی بلندبالا در راهروها گم شده بود. او هم مضطرب بود. مدام، بی‌وقفه، با چشمانی به اشک نشسته می‌گفت با قنداق تفنگ که می‌زدم، جمجمه‌هاشان می‌ترکید. مثل گردو. مثل گردو. گفتم: کجا؟ گفت: جنگل پروسوالد. او هم مسافر زمان بود و از بخت بد پرتاب شده بود به کانون بحران زندگی‌اش در جنگلی مخوف در مرز آلمان و بلژیک. زندانیان سیاسی و یهودی‌هایی که شبانه با قنداق تفنگ او به قتل می‌رسیدند.

تلاش برای متوقف کردن زمان

ویلیام اوترموهلن در بیش از ۳۰ خودنگاره که از او باقی مانده سند منحصر به فردی از روند پیشروی بیماری آلزایمر و تغییراتی که این بیماری در فرد به وجود می‌آورد به دست می‌دهد.

او هفتاد و سه ساله بود که در سال ۱۹۹۵ تشخیص داده شد به آلزایمر مبتلا شده است. از آن زمان تا سال ۲۰۰۰ که او توانایی نقاشی را از دست داد، به مدت پنج سال خودنگاره‌هایی با مداد و رنگ‌و روغن پدید آورد. اما پیش از تشخیص قطعی بیماری، او که احتمالاً متوجه تغییراتی در ساز و کار ذهنش شده بود، تلاش غریبی را برای ثبت لحظات خانوادگی آغاز می‌کند. مثل این است که او از یک پیش‌آگاهی برخوردار بوده است. این آثار را اوترموهلن بین سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ تحت عنوان «قطعات مکالمه» اجرا کرده است. مشخص است که هنرمند در این مجموعه در تلاش است زمان را متوقف و به یک معنا کنسرو کند با این امید که موقعیت زمانی و مکانی خود را به خاطر بسپرد. در این مجموعه، پاتریشیا، همسر اوترموهلن در همه رویدادها حضور دارد. آیا او قصد داشته دنیای شخصی خود را روی بوم به ثبت برساند با این امید که سردرگمی خزنده‌ای را که در وجودش قبل از تشخیص آلزایمر احساس می‌کرده متوقف کند؟

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

در خودنگاره‌ها اما تلاش برای ثبت وقایع متوقف می‌شود. اوترموهلن که اکنون می‌داند به آلزایمر مبتلاست، روی خودش متمرکز است. در خودنگاره «آسمان آبی» (۹۵-۱۹۹۴ ) او را می‌بینیم که پشت میز نشسته و دستش را به لبه میز گرفته، چنانکه گویی از آن واهمه دارد که نورگیری که بر فراز سرش قرار دارد او را ببلعد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

قامت دوتای او، جسم نحیف و نگاهی که معلوم نیست به کجا خیره مانده است. این وضعیت را در اغلب مبتلایان به زوال عقل می‌توان مشاهده کرد.

 در خودنگاره‌ای با رنگ‌های زرد و نارنجی در سال ۱۹۹۶ اوترموهلن با خشم درآمیخته با ترس به خودش خیره مانده است. از چشمان او تلاش‌اش برای پنهان نگه داشتن واهمه‌هایش پیداست و با این‌حال به راحتی می‌توان ترس او از موقعیت تازه را درک کرد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

از خودنگاره دیگری در همان سال که به سفارش پزشکانش کشیده است، پیداست که درک او از پرسپکتیو و مکان نیز تحت تأثیر بیماری قرار گرفته است.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

«بیست و پنجم اوت ۱۹۸۳» نوشته خورخه لوئیس بورخس (به ترجمه جمشید مشکانی) داستان بی‌نظیری‌ست. بورخس نابینا با بورخس بینا ملاقات کرده و دارد با خودش حرف می‌زند. آخر سر هم بعد از گفت‌وگوهایی طولانی در اتاق یک هتل، بورخس بینا می‌میرد و بورخس نابینا باقی می‌ماند با تنهایی بیکران. حرف بورخس در این داستان این است: کوری ظلمت نیست. نوعی تنهایی‌ست. تغییر پرسپکتیو در آثار اوترموهلن هم قاعدتاً از همین جنس است. آشکارکننده تنهایی کسی که جهان را به شکل تخفیف‌یافته‌ای درک می‌کند.

در ماه‌ها و سال‌های بعد به تدریج خودنگاره‌های اوترموهلن رو به سادگی می‌گذارد. او به پزشکانش گفته بود که تغییر سبک آثارش به خواست و اراده او اتفاق نیفتاده.

در آخرین خودنگاره‌ای که از او به جای مانده، اوترموهلن تلاش می‌کند چهره‌اش را به یاد بیاورد اما موفق نمی‌شود. ما فقط طرحی از سر او را می‌بینیم با لکه‌های رنگ به جای خطوط چهره.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

از مقایسه این خودنگاره با خودنگاره‌ای که اوترموهلن یک سال قبل از آن تاریخ که از خود باقی گذاشته می‌توان به سادگی میزان پیشرفت آلزایمر و تأثیر بیماری در خودشناسی فرد را تشخیص داد:

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

کاهش تأثیرپذیری از محیط

در مجموع می‌توان گفت با گذشت زمان و پیشرفت بیماری آلزایمر، خودنگاری‌های اوترموهلن انسجام خود را از دست می‌دهند و انتزاعی‌تر می‌شوند. علاوه بر تغییر پرسپکتیو و درک مکان، اوترموهلن به تدریج رنگ‌های کمتری را در آثارش به کار می‌گیرد. این امر را می‌توان به عنوان کاهش تأثیرپذیری از اطراف، درونگرایی و کاهش حس آگاهی از حضور در جهان تعبیر کرد. از مقایسه یکی از تابلوهای مجموعه «مکالمات» (۱۹۹۰) که پنج سال قبل از ابتلای نقاش به آلزایمر پدیده آمده با سایر آثار او در زمان ابتلا می‌توان به حد تأثیرات بیماری بر حس آگاهی او از حضور در جهان پی برد. نکته قابل توجه در این اثر غیبت نقاش است. ما فقط کت او را به نمایندگی از او می‌بینیم.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

نام اثر هم «گفت‌وگو»‌ست. مادر من سالیانی‌ست که به آلزایمر مبتلا شده. او یک زن فعال، اجتماعی، مستقل و اهل معاشرت بود. اکنون حتی تلویزیون هم نگاه نمی‌کند. تقریباً همه عمرش را در یک اتاق، روی تخت‌خواب با مطالعه مجله اطلاعات هفتگی می‌گذراند. همیشه هم فقط یک شماره از آن مجله را ورق می‌زند. زندگی و به یک معنا «گفت‌وگو» در جوار او در اتاق‌های دیگر در جریان است و با این‌حال همین صداهای آشنا اهمیت دارد. تا صداهای آشنا باقی ست، زندگی هم هست.

در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۰۱ پژوهشگران روی خودنگاره‌های اوترموهلن انجام دادند و نتایج آن را در نشریه The Lancet منتشر کردند، اوترموهلن با وجود پیشرفت بیماری به خوبی می‌دانست که درک او از مکان اشتباه است اما نمی‌دانست چگونه باید این اشتباه را تصحیح کند. پژوهشگران از مطالعه خودنگاره‌های او به این نتیجه رسیدند که آلزایمر هرچند مهارت‌های هنری اوترموهلن را کاهش داد و سرانجام از بین برد، اما در مجموع تأثیری در خلاقیت او نداشت. این نکته امیدبخشی‌ست که به ما می‌گوید حتی در موقعیت‌های خطیر هم می‌توان خود را با هنر بیان کرد.  

هنری که تلاش می‌کند صرفاً مشاهده‌گر نباشد، بیانگر مکان متروکی باشد که در آنجا خودمان را از دست می‌دهیم، مانند یک مدرنیسم عاطفی‌ست که در آن نه راویتگری وجود دارد و نه داستانی منسجم. جایی که همه چیز رو به فروپاشی گذاشته و به یک معنا زمین زیر پای ما دهن باز کرده است. کاوش در تجربه زوال عقل و از دست دادن حافظه می‌تواند درک ما را از زمان، مکان و هویت دگرگون کند و ما را از واقعیت‌هایی که گمان می‌کنیم پایدارند جدا کند. در این وضعیت جهان تقلیل پیدا می‌کند و از کلمات و معناها تهی می‌شود: آخر‌الزمانی از وضعیتی که فقط یک نفر در آن گرفتار آمده است. خودنگاره‌های اوترموهلن بیانگر این وضعیت آخرالزمانی‌‌اند. جهان در نظر او رو به زوال گذاشته است. اما فقط جهان او:

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

یک نقطه عطف

اوترموهلن که در فیلادلفیا جنوبی متولد و بزرگ شد، در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا آموزش دید و در سال ۱۹۵۷ فارغ‌التحصیل شد. او به جز یک دوره کوتاه تدریس در سال‌های دهه ۱۹۷۰ در کالج آمهرست، از سال ۱۹۶۲ در لندن زندگی می‌کرد و سال‌های آخر زندگی‌اش را در خانه سالمندانی در این شهر گذراند.

کارهای اولیه اوترموهلن اغلب فیگوراتیواند با سویه‌هایی از اکسپرسیونیسم و تأثیراتی از سورئالیسم. او در سال‌های دهه ۱۹۷۰ زیر تاثیر فوتورئالیسم عکس‌هایی را روی بوم چاپ و سپس مستقیماً روی آن‌ها نقاشی می‌کرد. اما در مجموع روی پرتره متمرکز بود.

به گفته پاتریشیا، همسرش (در مصاحبه با نیویورک تایمز) ابتلای اوترموهلن به بیماری آلزایمر سبب شد که او در مرکز توجه قرار گیرد.

او همیشه یک بیگانه بود. نکته عجیب و غم‌انگیز در زندگی او این است که جهان او را نه به خاطر کاری که انجام می‌داد، بلکه بیشتر به خاطر بیماری‌اش می‌شناسد.

منابع:

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • مهدی

    این مقاله خیلی جالب بود. ممنون آقای نوش آذر. بخصوص که نمونه ای از کارهایش در دوره بیماری اش هم بود. ولی ایا اسم نقاش نباید به این صورت نوشته شود: ویلیام اوترمولن . یعنی اچ وسط کلمه خوانده نشود؟

  • حسین نوش آذر

    سلام. ممنونم از لطف شما. در فارسی به همین شکل ثبت شده William Utermohlen (ویلیام اوترموهلن) اگر به شکل دیگری نام نقاش را درج می کردیم که البته آن هم صحیح است ممکن بود خوانندگان فارسی زبان مقاله را زیر نام او به راحتی نیابند.

  • بردیا

    یک بیماری را به تراژدی تبدیل کرد هیچ فضیلتی برای نگارنده و شخص مریض ندارد، اینکه این مریض هنرمند است و یا آدم معمولی باز هم هیچ فضیلتی به همراه ندارد. خلاقیت هنری در اثر هنرمند هویداست، اگر هنرمند عقل ش زایل می‌شود دیگر هنرمند نیست بلکه یک فرد مریض است و چون قبلاً هنرمند بوده لایق توجه و دلسوزی بیشتر نیست. تنها کار مفیدی که در این مورد مشخص وجود دارد: توصیف ِ زوال عقل از دید یک هنرمند است اما حتی اشراف داشتن به این فرایند کار هنری نیست.

  • مخاطب

    به بردیا: دستکم میتوانیم بفهمیم آلزایمری چه درکی از جهان دارد. ترسها و واهمه های این افراد را درک کنیم و اگر مواجهه ای با آنها داشتیم، رفتار انسانی تری در پیش بگیریم.

  • حمید فرازنده

    برای بردیا- به خصوص آخرین نقاشی با مداد تأثیری جانکاه بر بیننده می‌گذارد. مدت زیادی که به تصویر نگاه کنیم، ذهنی را می‌بینیم که به دلیل کهولت سن، و زوال عقل یا هر اختلال عصبی، در حال دست و پنجه نرم کردن است با احتمال قویِ از دست دادنِ کیفیت سابق خود، و در این جدال ما جدال کل بشریت را می‌بینیم. این آن ویژگی‌ای است که هنوز حتی این آخرین نقاشی را در قلمرو هنر نگه می‌دارد. این تلاشی است که مانند بسیاری از تلاش‌های بشر محکوم به شکست است، اما بسیار قابل احترام است. چون راه دیگری برای زندگی وجود ندارد. این نقاشیِ آخر مانیفست مقاومت ذهن هنرمند است. داستانی بسیار غم انگیز است از جنگ علیه زمان ؛ زمان که رسالتش چیزی نیست جز ویران کردن و درهم شکستن. گذار زمان بر ما، به ما می‌فهماند-اگر بفهماند- که ما همیشه در حال مرگ هستیم. از آغاز، ما بی وقفه داریم می‌میریم... به همین خاطر و تنها به همین خاطر هنر به وجود آمده است. چون تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم انتقال تجربیات است. آن وقت است که می‌توانیم بگوییم که زندگی به عنوان یک شخص دیگر، در یک جای دیگر چگونه چیزی است. ما گزیری جز روایت کردن در خود حس نمی‌کنیم. چیز عجیب این است که می‌توانیم درک کنیم؛ کاری که حتی از خدایان هم ساخته نیست.