یک روز عادی: ناپدیدشدگان قهری در نمایش «دیوارها»
روژان کلهر- نمایش دیوارها نوشتهی گریسلدا گامبارو (به ترجمهی فاطمه مدنی) به کارگردانی سیاوش مهندسی در مجموعه تئاتر شهرزاد یک اجرای خام از یک کافکائسک تأثیرگذار است درباره پیامدهای انفعال اجتماعی و فقدان نهادهای مدنی.
گریسلدا گامبارو (متولد ۱۹۲۸)، نمایشنامهنویس آرژانتینی از نویسندگان تئاتر سیاسی و اجتماعیست که رمانها و داستانهای کوتاهی هم منتشر کرده، اما بیشتر او را به عنوان یک نمایشنامهنویس تأثیرگذار میشناسند. آثار او در صحنههای بسیاری در آمریکای جنوبی، اسپانیا و کشورهای اروپایی اجرا میشود.
به طور کلی گامبورا در درامهای خود واقعیتهای اجتماعی و سیاسی را با امکانهای تئاتر ابزورد بیان میکند. او در اغلب مواقع اجازه میدهد گفتار بازیگران با رفتارهای آنان روی صحنه در تضاد قرار گیرد، ماهیت مکانها در درامهای او در برخی مواقع با آنچه که در نظر اول گمان میرود تفاوت دارد و انفعال شخصیتها و زودباور بودن آنها سبب میشود که صاحبان قدرت بتوانند حکومت خود را تثبیت کنند. طنز سیاه و نوآوری از مهمترین شاخصهای آثار اوست. در نمایش «اطلاعاتی برای خارجیها» (Información para extranjeros) تماشاگر دور از صحنه نیست، بلکه در هزارتویی حرکت میکند و در مسیر اتاقهایی را میبیند که در آنجا زندانیان سیاسی را شکنجه میکنند. خشونت سیاسی در رژیم خونتا از موضوعات مورد توجه اوست.
گامبورا نمایش «دیوارها» را در سالهای دهه ۱۹۶۰ نوشته اما موضوع آن همچنان روزآمد است.
«دیوارها» داستان مرد جوانی است که به دلایلی نامعلوم ربوده شده و تحت فشار و شکنجه روانی قرار میگیرد و در پایان، دیوارها عملا بر سر او خراب میشوند. گامبارو درباره این نمایش مینویسد:
چرا مردم سوءاستفاده از حیثیت خود را بدون مقاومت زیاد میپذیرند؟ چرا مردم اقتدارگرایی نظم مستقر را بدون مقاومت میپذیرند؟ آیا هرچند وقت یکبار باید دیوارهایی روی سر ما آوار شوند؟ دیگر برای تسلط، استثمار و تحقیر در هر نظم اجتماعی مستقر، نیازی به یونیفورم، قمه و سلاح نیست.
این نمایش به کارگردانی سیاوش مهندسی در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه است. امیر واعظی، طاها شادفر، سیاوش مهندسی در این نمایش بازی میکنند.
بازجویی و شکنجه در اتاق خواب
در ابتدای نمایش مرد جوان با شنیدن فریاد کسی که کمک میطلبد دچار وحشت میشود. او را بدون هیچ خشونتی به اتاقی مجلل آوردهاند اما در حقیقت میتوان گفت در بازداشتگاه به سر میبرد و مأمور و مرد راهنما که دو شخصیت دیگر نمایش هستند عملاً نقش بازجو و زندانبان را ایفا میکنند. اما نه اتهام زندانی مشخص است، نه قصد و خواستهی بازجو و زندانبان. کسی که اتهام خود را نمیداند و اصولاً جرمی هم مرتکب نشده، آزادی خود را در گرو لطف و محبت مأموران میداند. وحشت او کمکم با کوچک شدن اتاق (سلول) و فریاد افرادی که کمک میخواهند بیشتر میشود و با این حال به سادگی استدلال مرد راهنما را میپذیرد که به او میگوید در اشتباه است.
بسیاری از اتفاقات نمایش مانند گم شدن اشیاء و ساعت مرد، کوچک شدن اتاق و ناپدید شدن تابلو نقاشی دلیل روشنی ندارند اما مرد جوان حتی از این اتفاقات متعجب هم نمیشود. او هیچگاه در طول نمایش شکنجه فیزیکی نمیشود و با اینحال در اثر آزارهای روحی کمکم ارادهاش سلب میشود.
نویسنده در شرح صحنه، فضا را یک اتاق خواب بسیار راحت و مجلل در نظر گرفته. همچنین روی دو ابزار صحنه تأکید دارد: نخست یک تابلوی نقاشی باشکوه با قابی منبتکاری بر دیوار که طرح مرد جوانی را نشان میدهد که از پنجره به بیرون خیره شده است و سپس پردهای بزرگ که ظاهراً پنجرهای را پوشانده، اما در واقع پشتش دیوار است. در اجرای این نمایش در ایران، سیاوش مهندسی به جای این تابلو از بومی روی سهپایه با نقاشی «جیغ» ادوارد مونک استفاده کرده است. علاوه بر این روی صحنه یک کاناپه و میزی کوچک، تختی یک نفره و دیوارهای که پردهای روی آن نصب است و نشانگر همان پنجره است قرار دارد. طراح صحنه صرفاً با این عناصر، بدون خلاقیت اضلاع صحنه را پر کرده است. استفاده از تابلوی جیغ میبایست نمادی از وحشت قربانی باشد، غافل از آنکه گامبارو اصولاً در درامهایش از نشانههای آشکار استفاده نمیکند. مکان در آثار او دومعناییست. در همین نمایش یک اتاق خواب، در عمل اتاق شکنجه است. در متن نمایشنامه هم به همان تابلوی جوان خستهای که از پنجره به بیرون خیره شده اشارههای مهمی میشود. دیالوگهایی که به این تابلو به طور مستقیم اشاره میکنند، در اجرا حذف شدهاند. در روند نمایش، با کوچک شدن اتاق، ابتدا نقاشی محو شده و سپس مرد جوان ناپدید میشود که میبایست نمایانگر سرنوشت ناپدیدشدگان قهری در دوران دیکتاتوری آرژانتین باشد که گروههای مدافع حقوق بشر، تعداد آنها را بین ۱۵ تا ۳۰ هزار نفر تخمین میزنند.
در ادامه نمایش، نقاشی دوباره ظاهر میشود تا قربانی دیگری را با خود ببرد. در اجرا اما کوچک شدن اتاق را نمیبینیم و به این ترتیب از درک فضا از منظر زندانی محروم میمانیم. حذف و تحریف دیالوگها باعث شده بسیاری از مفاهیم نمایشنامه عقیم بمانند. برای مثال در یکی از صحنهها جوان که از شنیدن صدای فریاد وحشت کرده، میگوید:
اما قبلش صدای فریاد داد و فریاد شنیدم. یکی کمک میخواست. به نظر داشت جون میداد.
و پاسخ میشنود:
قبلا همچین اصطلاحی رو نشنیده بودم! ما میگیم رفت به درک، سقط شد، تموو کرد. اما جان دادن زیباس، شاعرانهس، تو نویسندهای؟
این گفتوگوی کوتاه درباره «جان دادن» حذف شده. علاوه بر این تحریف شخصیتها هم درک نمایش را که یک تمثیل کافکاییست مشکل کرده است. برای مثال در اجرای تهران، مرد جوان که کارمند است، به یک دانشجو تبدیل شده که این تغییر نه کمکی به شخصیتپردازی مرد جوان میکند و نه به ابعاد آن پرداخته میشود. در کنار این تغییرات و حذفیات، بازیگران نیز گاهی اوقات دیالوگهای ساده و چند کلمهای را با تکرار بیش از حد برخی واژهها و جابهجا گفتنها عبارتها به درستی بیان نمیکنند و نقشها هم در حد تیپهایی کلیشهای باقی میمانند. بازیگران در مجموع روی صحنه نه با هم در ارتباط قرار میگیرند و نه با تماشاگر ارتباط برقرار میکنند. کارگردان هم در آن میان بدون آنکه درک درستی از میزانسن و فضاسازی داشته باشد بازیگران را روی صحنه رها کرده که دیالوگها را بخوانند. برای مثال بازیگر نقش مامور، زمانی که در حال بازجویی از زندانیست با حرکات تکراری دست و یک حرکت خطی مکرر، بدون منطق صحیح از جوان دور شده و دوباره به او نزدیک میشود و در همان حال با لحنی تصنعی و با ژستهای قراردادی دیالوگها را ادا میکند.
یک کافکائسک در وضعیت روحوضی درباره انفعال
هراس و خفقانی که میبایست در فضای کافکائسک نمایشنامه وجود داشته باشد و به تدریج بر شدت آن افزوده شود در اجرای تهران از کار درنیامده. ساعت مچی مرد جوان که پدرش به او هدیه داده در واقع نماد زمان است که بعد میبینیم گم میشود. کمکم حتی مرد راهنما جوان را متهم میکند که ظرف برنج و قاشق غذا را گم کرده در حالی که کسی جز او آنجا نبوده. بازیهای روانی با قربانی هم از وضعیت روحوضی و قهوهخانهای فراتر نمیرود.
در یکی از صحنهها جوان میگوید یک مرد قد کوتاه و یک مرد قد بلند او را به زور به اتاق آوردهاند. راهنما ادعا میکند مرد خودش آمده به آنجا چون دست و پای او را نبستهاند، یا با خشونت او را نیاوردهاند، چشمش را نبستهاند و خودش آمده. اما وقتی جوان میپرسد «یعنی میتونستم بگم نه و برگردم خونه؟» راهنما پاسخ میدهد «نه نمیتونستی غیرممکنه.» جوان میگوید پس فشار روی او بوده اما باز راهنما ادعا میکند او را مجبور نکردهاند. تمام پرسشهای جوان با فرافکنی، سفسطهوار پاسخ داده میشود با این هدف که او در یک گرداب ذهنی پر از پرسش گرفتار آید و ارادهاش سلب و دچار تردید شود.
گریسلدا گامبارو مینویسد:
فراتر از این دادهها، کنش اصلی در این نمایش پیرامون بازیهای کلامی و نیروهای متضاد است، در اتاقی که چهار دیوارش به تدریج برای قربانی تنگتر میشود و او را در گوشهای قرار میدهد تا اینکه او را تضعیف میکند. ظلمی که بر او میرود ناشی از انفعال اجتماعیست.
نویسنده از جامعهای سخن میگوید که نهادهای مدنی در آن تقویت نشدهاند و مردم از حقوق شهروندی خود آگاه نیستند و در انفعال زندگی را از امروز به فردا میرسانند. مرد جوان به مامور میگوید انتظار داشته او را به یک سلول بیاورند نه اتاقی مجلل و به شدت ترسیده از اینکه حبسش کنند درحالی که هیچگناهی نکرده است. باید توجه داشت که همه این وقایع در یک روز کاملاً عادی اتفاق میافتد.
نظرها
نظری وجود ندارد.