روایتی از استقلال یک زن: ثمرهی کار با دست
شبنم آطاهریان مجسمهساز است. او میگوید از کودکی گمان میبرده که در کارهای دستی فاقد مهارت است. او اما اکنون از طریق مجسمهسازی نه تنها زندگیاش را اداره میکند بلکه برای زنان هم اشتغال ایجاد کرده است.
میتوان گفت مهمترین هدف زندگی شبنم رسیدن به استقلال از طریق کاری بوده که به آن عشق میورزد: مجسمهسازی. شبنم آطاهریان، هنرمند ۴۴ ساله در رشته ادبیات و زبان انگلیسی تحصیل کرده و سپس تحصیلاتش را در زمینه روانتحلیلگری و مشاوره ادامه داده است. با اینحال حرفه او به تحصیلاتش ربطی ندارد. شبنم به هدف خود دست یافته اما به دلیل بحران اقتصادی، اکنون در برابر چالش بزرگتری قرار دارد: تداوم کار و به یک معنا بقا. در مستند رادیو زمانه با او آشنا میشویم:
شبنم کار مجسمهسازی را با مجسمهسازی محیطی و از طریق ارتباط با شهرداریها آغاز کرد. او میگوید:
مجسمه شهری و هنر محیطی را دوست میدارم. در بطن زندگیست. وقتی کار محیطی میکنی، با آدمها در ارتباط هستی. من کل مسیر را دوست دارم و نه فقط ساختن چیزی برای خیابانها.
کارآفرینی زنان
کارآفرینی زنان، به فعالیتهای زنان برای راهاندازی کسبوکارهای شخصی با استفاده از توانمندی و سرمایه فردی اشاره دارد. کسبوکارهای خانگی و فعالیتهای کارآفرینی زنان روستایی یا راهاندازی سازمانهای کوچک و متوسط توسط زنان در همین زمینه قرار دارد. بر اساس گزارش مرکز آمار سهم زنان ایرانی از بازار کار و اشتغال زیر ۲۰ درصد است و بیکاری زنان بیشتر از مردان و ۱۸ درصد است. در کشورهای توسعهیافته سهم زنان از کارآفرینی بین دستکم ۳۰ تا ۴۰ درصد یعنی حدوداً دو برابر سهم زنان ایرانیست. شبنم جزو زنانیست که سهم خود از بازار کار را به دست آورده است. او میگوید:
دلم میخواست خانمهایی را که در خانههاشان کارهای دستی میکنند و دیده نمیشوند به کار بگیرند. به درختان ولیعصر یا به ستون پلها بافتنیهایی را که آنها بافته بودند پوشاندم و رنگ را به خیابانها آوردم.
شبنم زن بودن را به این شکل معنی میکند:
زن بودن یعنی حرف نو زدن و امید را به زندگی اطرافیان آوردن.
تأثیر یک باور
شبنم که در سن کم ازدواج کرده بود از کودکی گمان میبرد - به گفته خودش – «دست و پا چلفتی»ست. آشنایی با یک استاد مجسمهساز اما سبب یک تحول درونی در او شد و دریافت که در وهله نخست ذهن خلاق مهم است و نه الزاماً کار با ابزار. کار با ابزار را میتوان آموخت و مهارت کسب کرد. او میگوید در سال ۱۳۹۱ او این سخن را باور کرد:
در همان لحظه حرف او را باور کردم. اما من چگونه میتوانستم یک مجسمه بسازم؟
باقی مسیر را او به تنهایی رفته است: کسب مهارت، شرکت در فراخوانها و ایدهپردازیها بر ای هنر محیطی.
شبنم اکنون از هنر محیطی فاصله گرفته و به مجسمهسازی تزئینی روی آورده. کارگاهی دارد و کارکنانی و هزینههای ثابت ماهانه. اما کارگاه از نظر اقتصادی سرپاست، هرچند که برای تداوم آن باید تلاش کرد. خانواده شبنم را حمایت نمیکند. از حمایتهای نهادهای دولتی هم دیگر خبری نیست. او میگوید:
در فراخوان مجسمه کشوری اگر برنده میشدم و میخواستم کاری را اجرا کنم و هیجانانگیز بود برایم، خانواده میگفت نمیخواهی در شهرداری استخدام شوی. این خیلی برایم تلخ بود. این را درک میکنم که بخشی از آن به خاطر فرهنگ و بخشی هم به خاطر نگرانیهای اقتصادیست اما خب، دل آدم میشکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.