ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

معرفی فیلم

سینمای افغانستان: زرد مثل زندگی

زیر سایه تسلط دوباره طالبان، در بازار پرهیاهوی کابل قناری زردی در حال خواندن است. زن جوانی که نقش او را افسانه دهرویه، بازیگرِ ایرانی‌‌تبار بریتانیایی بازی می‌کند وارد برقع فروشی می‌شود، جایی که گویی رسالتش همچون خود برقع، جداکردن زنان از جریان زندگی‌ست.

❗️ ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.

«رنگ زرد» فیلمی سیزده ‌دقیقه‌ای است که الهام احساس، بازیگر، نویسنده و کارگردان افغانستانی آن را نوشته، کارگردانی کرده و خود نیز در آن بازی کرده است. این فیلم زن جوانی به نام لیلی را به تصویر می‌کشد که برای اولین بار به مغازۀ برقع‌فروشی می‌رود. افسانه دهرویه، بازیگرِ ایرانی‌‌تبار بریتانیایی نقش این زن را در فیلم بازی کزده است. «رنگ زرد» که در کابل و لندن فیلمبرداری شده نامزد دریافت جایزۀ بفتای ۲۰۲۴ برای بهترین فیلم کوتاه شد.

«رنگ زرد» به گوشه‌ای از زندگیِ زنان تحت حاکمیت طالبان می‌پردازد، زنانی که تا پیش از آن، مجبور نبودند سرتاپای خود را در پارچه‌های تیره بپیچند، می‌توانستند درس بخوانند و فعالیت‌های اجتماعی داشته باشند، اما با سر کار آمدن طالبان در آگوست ۲۰۲۱ همه‌چیز تغییر می‌کند. 

در بهار ۲۰۲۲ در افغانستان قوانین جدیدی وضع شد. موسیقی ممنوع و پوشیدن برقع برای زنان اجباری شد و دختران از تحصیل منع شدند. «رنگ زرد» به نخستین روزهایِ پس از وضع این قوانین می‌پردازد.

 فیلم از بازار پُرهیاهوی کابل آغاز می‌شود، بعد از دیدن نمای بسته‌ای از قناری زردی که در حال خواندن است زن جوانی را می‌بینیم که وارد برقع‌فروشی می‌شود، روسری نازک سفیدرنگی به سر دارد و به انگشتانش لاک زرد درخشانی زده. زن از فضای روشن، رنگ‌ووارنگ و پُرجنب‌وجوش بازار که در آن صدای آواز پرنده می‌آید به محیط بسته، تنگ، خفقان‌آور و نسبتاً تاریک مغازه پای می‌گذارد؛ گویی رسالت مغازۀ برقع‌فروشی همچون خودِ برقع، جدا کردن قربانیانش از جریان زندگی است. لیلی با حیرت به برقع‌ها نگاه می‌کند، چنان دستپاچه به آن‌ها دست می‌کشد که در می‌یابیم بار اول است به چنین مغازه‌ای پا می‌گذارد. از ته مغازه صدای موسیقی به گوش می‌رسد، شاگرد مغازه که با چشم‌های بسته گرم ساز زدن است و متوجه آمدن مشتری نشده با صدای مغازه‌دار به خود می‌آید: «چند بار بهت گفتم که اگر طالبان صدای ساز را بشنوند دربه‌درم می‌کنند، به خاک سیاه می‌نشانندم. رباب را بگذار کنار و به مشتری برس. من می‌روم مسجد، بعد از نماز بر می‌گردم.»

لیلی از آن مشتری‌های بی‌اطلاع است، از آن‌هایی که نه سایزشان را می‌دانند، نه حتی بلدند برقع را درست بپوشند. شاگرد مغازه، برقعی به رنگ آبی سیر به لیلی می‌دهد که امتحانش کند. پس از صحبتی کوتاه در مورد نام رنگ‌ها به انگلیسی، لیلی ناشیانه تلاش می‌کند برقع را بپوشد، اما نمی‌تواند. هر دو می‌خندند تا مضحک بودن پوشیدن برقع را دوباره به یاد تماشاگران بیاورند. لیلی چند ثانیه با برقع کلنجار می‌رود تا بالاخره با راهنمایی‌های مرد، برقع مثل خیمه‌ای روی سرش جای می‌گیرد. وقتی لیلی اعتراض می‌کند که از پشت صفحۀ مشبکش نمی‌تواند چیزی ببیند، مرد به او می‌گوید که همۀ برقع‌ها همین‌طورند و به زودی به آن عادت خواهد کرد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

لیلی برقع دیگری درخواست می‌کند، وقتی شاگرد مغازه به پستو می‌رود تا برقعی هراتی برایش پیدا کند صدای مردی را از تلویزیون می‌شنویم. مردِ طالب در مورد حجاب شرعی حرف می‌زند و اینکه چه بر سر کسانی که رعایتش نکنند خواهد آمد. او تهدید می‌کند که با ولیِ زنانی که برقع نپوشند هم برخورد خواهد شد. لیلی برقع‌به‌تن، شروع به چرخیدن و رقصیدن می‌کند؛ گویی می‌خواهد بفهمد چطور می‌تواند زیر این پوشش بلندِ آبی‌رنگ آزاد باشد، خودش باشد. لیلی که می‌رقصد پارچۀ برقع هم در هوا بال‌بال می‌زند. شاگرد مغازه با برقع هراتی برمی‌گردد. نمایی بسته از چشم‌های خیس و سوگوار لیلی می‌بینیم. مرد قبل از آنکه چشم‌های لیلی پشت برقع پنهان شوند می‌پرسد: «رنگ ناخنت به انگلیسی چه می‌شود؟»

رنگ زرد در فیلم در تقابل با رنگ آبیِ برقع، شادابی و سرزندگی را در تقابل با رخوت و خمودی به نمایش می‌گذارد. ناخن‌های لیلی زردرنگ‌اند؛ چون او از نور و زندگی و امید سرشار است، با این حال از پس تیرگی طالبان برنمی‌آید، طالبانی که تهدید کرده‌اند اگر خود را از چشم دنیا پنهان نکند خانواده‌اش را به بند می‌کشند. 

لیلی زنی‌ست تحصیل‌کرده، تحصیل‌کرده‌تر از مرد؛ این را از انگلیسی صحبت کردنش می‌فهمیم. او یکی از زنانی‌ست که در غیبت طالبان بزرگ شده‌اند و از آزادی‌هایی نسبی برخوردار بوده‌اند، ولی حالا مجبورند پشت برقع پنهان شوند و از جامعه حذف شوند. با آمدن طالبان، لیلی دیگر نه می‌تواند درس بخواند، نه از آنچه خوانده استفاده‌ای کند. حتی شاید این آخرین باری باشد که می‌تواند بدون داشتن همراه مرد از خانه خارج شود. آزادی‌های اجتماعی لیلی، که زنی‌ست مستقل و توانا، قرار است ذره‌ذره از او گرفته شوند.

فیلم در مورد شاگرد مغازه هم هست، مردی که در خفا ساز می‌زند، دوست دارد بیاموزد (از لیلی در مورد معادل رنگ‌های مختلف در زبان انگلیسی سؤال می‌کند) و با اینکه در مغازۀ برقع‌فروشی کار می‌کند از اینکه لیلی از این پس باید دنیا را از پشت صفحۀ مشبک برقع ببیند غمگین است. او و لیلی در طول فیلم، به هم نگاه می‌کنند، با هم می‌خندند و گرم می‌گیرند، اما هیچ‌کدام جرئت بیش از این را ندارند. مرد چند بار قصد می‌کند در پوشیدن برقع به لیلی کمک کند، اما پشیمان می‌شود و دستش را پس می‌کشد، لیلی را از پستوی مغازه در حال رقصیدن می‌بیند و به‌زحمت چشم از او برمی‌گیرد. حسرتِ نهفته در این صحنه‌ها به تماشاگر منتقل می‌شود و او را با این سؤال روبه‌رو می‌کند که سرنوشت این دو، چه می‌توانست بشود اگر در زمان یا مکان دیگری همدیگر را دیده بودند؟

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

الهام احساس، که خود نقش شاگرد مغازه را در فیلمش بازی می‌کند در کابل متولد شده، اما در ده سالگی افغانستان را ترک کرده و به بریتانیا آمده است. آثار او عموماً حول موضوعاتی همچون فرهنگ، هویت و وطن می‌گردند. او در مورد افغانستان، زنان افغانستانی و فیلم کوتاهی که در مورد آنان ساخته چنین می‌گوید: 

افغانستان کشور عجیبی است، از زمانی که من متولد شده‌ام پرچم افغانستان ۱۹ بار تغییر کرده است که باورش سخت است. من احساس می‌کنم کشور من الان به زانو افتاده، به همین خاطر هم فکر می‌کنم موظفم داستان‌های افغانستان را روایت کنم، داستان‌هایی که شاید برای مخاطبان غربی غریبه باشند. کشور من پر است از رنگ و سرزندگی و طراوت، چیزی که طالبان سعی در سرکوب آن دارد. در سفری که اخیراً به افغانستان داشتم شاهد بودم که زنان زیر برقع‌هایشان رنگ‌های روشن و گرم می‌پوشند و به پاهایشان خلخال می‌بندند. آن‌ها حتی از زیر برقع هم می‌خواهند اعتراض خود را نشان دهد. این چیزی‌ست که من سعی داشتم در صحنۀ رقص در فیلمم به نمایش بگذارم.

در آن صحنه، لیلی می‌خواهد علی‌رغم چارچوب‌ها و محدودیت‌ها، سرکشی‌اش را به شیوۀ خودش نشان دهد، او از آنچه در بندش کرده برای خلق هنر استفاده می‌کند. لیلی چاره‌ای ندارد جز اینکه از برقع ابزاری بسازد برای بیان احساساتش، و این بسیار غم‌انگیز است. برقع به خودیِ خود چیز بسیار ترسناکی‌ست. یادم می‌آید وقتی برقع‌هایی که برای ساخت فیلمم لازم داشتم به دستم رسید یکی را پوشیدم. شما از پشت برقع چیز زیادی نمی‌توانید ببینید، به اطرافتان به هیچ‌وجه دید ندارید، به همین خاطر راه رفتن با برقع سخت و خطرناک است. الان در کابل بیشتر زنان مجبورند این برقع‌های آبی‌رنگ را بپوشند. این برقع‌ها را همه‌جای شهر می‌بینی، انگار ویروسی آبی گریبان شهر را گرفته باشد. همین‌ها باعث شد که به فکر ساختن «رنگ زرد» بیفتم. من احساس می‌کنم، افغانستان و خصوصاً زنان افغانستانی در اذهان مردم جهان کم‌کم در حال فراموش شدن هستند. ساختن این فیلم از نظر من تلاشی بود برای تغییر این وضعیت.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.