دیدگاه
نظام ولایی در مرحلهی تلاش برای بازتولید خود
محمدرضا نیکفر – در این مرحله دروازهی گشوده به سوی رخدادهای آینده دو لولا دارد: اولی در حیطهی شکاف میان اکثریت مردم و حکومت است، دومی در درون حکومت و طرفدارانش.
«سیرک انتخاباتی» پایان یافت. اما این «نمایش مسخره» جدی بود، و اکنون که چراغ صحنه خاموش شده، اگر جدیت آن را در نظر نگیریم، از کاوش زمینهی آن، پیامدهای آن و تأثیرهای احتمالی آن بر روندهای آتی غافل میمانیم.
جدیت «نمایش مسخره» در طرح مجموعهای از مسئلهها در مناظرهها و سخنرانیهای انتخاباتی و دیگر اظهارنظرهای مرتبط با انتخابات بود که در حالت عادی در عرصهی عمومیِ زیر کنترل حکومت بیان نمیشوند، دستِکم با صراحتی که این روزها شاهد آن بودیم. جدیت آن در آشکارتر کردن شکافی است که میان مردم و حکومت برقرار است و اختلافهایی که در درون حکومت وجود دارد. اصل جدیت، به مردمی برمیگردد که از شرکت در بازی امتناع کردند، و به آن بخش از مردمی که نگران از بدتر شدن وضعیت، با اندک امیدی در رأیگیری شرکت جستند. موضعی نامردمی دارد، آن کس که این بخش از مردم را «اقلیت خائن» بنامد.
مشکلات بسیاری که رژیم گرفتار آنهاست، اختلاف بر سر نحوهی حل آنها و بیاعتباری فزایندهی دستگاه، هیچیک جدید نیستند. جدید، رسیدنِشان به سطح کیفی کنونی است که در مورد آن این دلیلها را میتوان آورد:
- از نظر اقتصادی چنان دچار مشکلاند که خرج دستگاه عریض و طویل خود را هم نمیتوانند تأمین کنند. تلاش برای بالا بردن فروش نفت که به معنای ارزان فروختن آن است، آن قدر صندوق خالی دولت را پر نمیکند که بتوانند نیازهای معیشتیِ عمومی را برآورده کنند. مدام از ظرفیت کشورداری کاسته میشود. به شدت نگران خیزش گرسنگان هستند، چیزی که علایم آن در دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ دیده شد. هر روز با تداوم اعتراضها در کارخانه و خیابان، با این هشدار مواجه میشوند که خیزش بعدی گستردهتر و توفندهتر خواهد بود.
- حل مشکل اقتصادی گره خورده است به مشکل تصلّب در سیاست خارجی. در چارچوب فعلی دیگر جایی برای انعطاف و خروج از تنگنا نمانده است.
- در برخورد با تلاطم اجتماعی −چنانکه در مورد جنبش «زن، زندگی، آزادی» دیده شد− اولین و آخرین چارهای که به ذهن رژیم میرسد، توسل به نیروی قهر است. بیاعتباریشان به مرحلهی بحران مشروعیت رسیده است.
- ظرفیت کشورداری تا آن حد سقوط کرده که دارد به مرتبهی بحران حکمرانی میرسد. برنامههایشان ثمربخش نیستند؛ هیچ کدام از پیشبینیهایشان متحقق نمیشود؛ کشور به کشور پیشامدها تبدیل شده و هر پیشامدی زنجیرهی دیگری از اتفاقهای مهارنشدنی را به دنبال میآورد.
- مردم پیش میروند و به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر سیر پیشامدها تأثیر میگذارند. هر مقاومت و اعتراضی ظرفیت آن را دارد که منشأ پیشامد دیگری از نوع ۱۴۰۱ شود.
تصور کنونی حکومت این است که مشکلها را میتواند با مدیریت بهتر حل کند. بیهوده نیست که واژههایی که مدام در مناظرههای انتخاباتی میشنیدیم، «مدیریت»، «کارشناسی» و «برنامه» بود. مسعود پزشکیان از «آلترناتیو» سخن گفت. سعید جلیلی بدیلی در برابر خط و برنامهی کنونی نداشت، و حرف پزشکیان در نهایت این بود که وضع خراب است و باید چارهای دیگر اندیشید، اما باز به خط و برنامهی رهبرشان برمیگشت.
مشکل اصلی: باز تولید
شاخص مرحلهی کنونی در تاریخ حکومت اسلامی این است که به مرحلهی مهمی از تلاش برای بازتولید خود رسیده است. تفاوتگذاری میان تداوم ساده و بازتولید، از نظر شناخت وضعیت بسیار مهم است. خمینی که مُرد، مشکلِ اصلیِ بازتولید پیدا کردن یک جانشین بود. انتخاب خامنهای با تدبیر هاشمی رفسنجانی مشکل بازتولید ولایت فقیه را نسبتاً بیدردسر حل کرد. علت آن بود که حکومت انبوه مشکلات کنونی را نداشت؛ جنگ به پایان رسیده بود و نظام به مردم مجروح و خسته نوید بازسازی و پیشرفت را میداد.
اکنون مشکل بازتولید تنها منحصر نمیشود به پیدا کردن جانشینی برای خامنهای. محدود کردن بحث به گمانهزنیهایی در این باره که قرار است پسرش را بر تخت بنشانند یا کسی دیگر را یا −آن گونه که این روزها شایع شده است− یک شورا را، ساده کردن قضیه است. دربار سلطان و شعبههای آن در همهی نهادها عوض میشود. دربارهی هر امر مهمی که تصمیم گرفته شده، باید از نو تصمیم بگیرند، به این دلیل ساده که همهی مسیرهای ترسیم شده به بنبست برخوردهاند.
جمهوری اسلامی یک نظام امتیازوری است. بازتولید آن تنها ادامهی مناسبات موجود نیست، با بازتوزیع امتیازها همراه است، به این جهت با کشاکش بسیار همراه است.
در دورهی انتقال از خمینی به خامنهای نظام امتیازوری هنوز ساده بود. منتظری و اطرافیان و کسانی که هنوز در سودای انقلابیگری آغازین بودند، کنار گذاشته شدند. مراتب فرماندهی سپاه و دیگر ارگانهای امنیتی بازبینی شدند و شکل جدید خود را یافتند. این روند از پیش از مرگ خمینی آغاز شد و تا ضربهی نهایی به «خط امامیها» در ۱۳۸۸ ادامه یافت.
این بار ژرفا و گستره و شدّتِ تغییر بیشتر است. با یک تغییر نسلی هم همراه است. انتقالی صورت میگیرد از آنان که کاخهای قدرت را تصرف کرده بودند، به آنانی که در آن کاخها پرورش یافتهاند.
بعداً خواهیم دانست که دورهی انتقال کی آغاز شد. شاید در آینده بگوییم با انتخاب رئیسی آغاز شد، اما رئیس جمهوریِ بعدی تأثیرگذار به نسبت مهمی بر روند بازتولید شد، طبعاً در قالب حرکت سیستم، تضادهای درونی آن و درگیریاش با پیرامون خود.
در ضرورتِ تحلیل جدید
تحلیل تازهای از وضعیت ضرورت دارد. اکنون به ویژه ترکیبِ نفرت و آرزو، نفرت از حکومت و آرزوی سرنگونی آن، جای تحلیل را گرفته است. هر مصاحبه با تحلیلگران تلویزیونی شبکههای خارج از کشور، صحنهی شیرجههای پیاپی از پهنهی بایستی به پهنهی هستی است: چون بایستی چنین شود و تحلیل من ایجاب میکند که چنین شود، پس چنین است.
دو کلیشه، راهزن عقل شدهاند. یک کلیشه، تصور از براندازی است، شکل سادهای از آنچه زمانی «انقلاب» خوانده میشد. بنابر این تصور به سمت یک روز موعود حرکت میکنیم، روزی که در آن مردم، متحد و مصمم، کاخ قدرت را تصرف میکنند و رژیم را به زیر میکشند. اما همانانی که در پندار خود رهبر سرنگونی هستند، ناتواناند از آن که جمعیت اندکی را به خیابان بکشند و چند ساعت هم که شده در خیابان نگه دارند. اپوزیسیون، اگر منظور از آن حزبهای مختلف در نظام پارلمانی نباشد، آن نیرویی است که قادر به چنین کاری باشد: کشاندن مردم به خیابان و نگه داشتنشان در خیابان. تنها در جنبش سبز چنین نیرویی وجود داشت. در کردستان هم حزبهای مخالف توانایی آن را داشتهاند که در این معنا «اپوزیسیون» باشند. هر نیروی مخالفی با هر آرزو و برنامهای نقشی در این معنا «اپوزیسیونی» ندارد.
به مورد انتخابات اخیر بنگریم. تحریم گسترده، حاصل کار مدعیان «اپوزیسیون» نیست. کلاً رفتار سیاسی اکثریت قریب به اتفاق مردم را نمیتوان این گونه توضیح داد: من چنین میکنم، چون فلان شخصیت یا بهمان حزب چنین گفته است.
اگر «اپوزیسیون» در معنایی که گفتیم وجود داشت، در این روزها مردم را به خیابان فرا میخواند، یا چنان میکرد که تحریم با اقدامهای نمادین مشخصی همراه باشد.
گروهی در معنای حقیقی «اپوزیسیون» وجود ندارد. اما «اپوزیسیون» در معنای تخیلی تولید میشود تا شکاف مردم−حکومت به صورت تقابل اپوزیسیون−حکومت بازنمایانده شود.
در تحلیلهای جدی بایستی مفهوم اپوزیسیون را کنار بگذاریم، و واقعیت شکاف مردم−حکومت را آن گونه که هست، و مردم را آن گونه که در مقاومتها و اعتراضهای خودشان بازنمایی میشوند، ببینیم.
یک لولای دروازهی رخدادهای آیندهی در میان شکاف اکثریت مردم و حکومت است. باید انتظار ۱۳۹۶ها، ۱۳۹۸ها و ۱۴۰۱های محتملاً پرشماری را بکشیم. اما دروازه، یک لولای دیگر هم دارد که جای آن در میان حکومتیان است. چرخش گرد آن، طرفداران حکومت را هم این سو و آن سو میبرد.
بنابر این ساختبندیِ دولولایی، محور رخداد بزرگ آینده ممکن است یک درگیری جناحی باشد. این درگیری در مرحلهی تلاش برای بازتولید نظام، با شدتی بیشتر از گذشته در شکاف مردم−حکومت بازتاب مییابد. گردش امور از آن لولا به این لولا منتقل میشود. درگیری مردم با حکومت هم با انعکاس در درون رژیم، باعث تعمیق شکافهای آن میشوند.
کلیشهی سیاسی دیگری که نیاز به تعمیر یا تعویض دارد، کلیشهی توضیح شکافهای درونی حکومت با قالب اصولگرا−اصلاحطلب است. نقد این کلیشه در پیوند با نقد کلیشهی سرنگونی است. از زاویهی کلیشهی سرنگونی، بدیل سرنگونی رژیم، اصلاح آن میشود. اما سرنگونیای در کار نیست، جز در تخیل اپوزیسیون تخیلی. اپوزیسیون تخیلی، تصور میکند اصلاحطلبی مانع اصلی پیشبرد امر سرنگونی است. به باد کردنِ این مفهوم نیاز دارد، تا ضعف خود را بپوشاند. اشکال بزرگ دیگر کلیشهی اصولگرا−اصلاحطلب، غفلت از نظام امتیازوری و ندیدن ابعادِ پیچدهتر شدن آن نسبت به دههی ۱۳۷۰ است.
مقالههایی مرتبط با بحث بالا در مورد بازتولید نظام و سیر رخدادها
چشمانداز و کار شایسته
متأسفانه گویا آیندهی ایران را بخت و اقبال و مکانیسمهای خارج از کنترل تعیین میکند. پیشامدها روندها را میسازند، و هیچ حرکت عمدهای نیست که زیر کنترل عنصر آگاهی و سازمانگری باشد.
صفبندیها دگرگون میشوند. هر شکافی در میان حکومت در میان نیروهای مخالف هم منعکس میشود، آنها را چند شقه میکند. ترکیبهای سیاسی مختلفی از نیروها ایجاد میشود.
این وضعیت منحصر به ایران نیست. انقلاب ۱۳۵۷ ایران، آخرین نمونه از دگرگونی سیاسی به شکل یک انقلاب بود. اکثر دگرگونیهای دیگری که در این مدت در جهان شاهد آنها بودهایم، به شکل دست به دست شدن قدرت، تشکیل ائتلافهای جدید و به هم خوردن آنها بوده است.
بسیار مهم است که دیگر دریابیم، مسئلهای را که در برابر خود داریم باید درست تقدیر کنیم. ناممکن است تقریر یکسان مسئله. همه با هم ممکن نیست، چون مسئلهی ما یکسان نیست. اول رژیم، بعد پرداختن به مسائل دیگر، یک طرح خیالی است، چون درگیری اساسی با رژیم درگیری بر سر نفسِ مسئلههایی است که در طرح خیالی پرداختن به آنها به آینده موکول میشود. نمیتوان به گونهای اساسی با یک نظام امتیازوری درافتاد، اما به اصل امتیازوری کاری نداشت.
از زاویهی نیروی خواهان آزادی و عدالت، پرسش این است که عنصر آگاهی و سازمانگری را با نظر به مسئلهی اجتماعی (مسئلهی مرکب تبعیض و استثمار) چگونه میتوان تقویت کرد و بر سیر حوادث تأثیر گذاشت.
آرزوی محض برانداختن رژیم، بدون نظر به پیچیدگیهای وضعیت و توجه به نیروی اجتماعی بر مبنای مسئلهی اجتماعی، تنها به خیالپردازی و پرخاشگری، آن هم علیه بغلدستیها راه میبرد، چون وقتی کار پیش نمیرود، خیال میکنیم این که کنار ماست، کج راه میرود یا شانه از زیر بار خالی کرده است.
در حال حاضر، کار میسر و مؤثر دامن زدن به جنبش مطالبهگری است. هر چه این کار با سازمانگری بیشتری همراه شود، توان ذخیرهسازی انرژی و تجربه بالاتر میرود. این ذخیره لازم است برای درگیر شدن در نبردهای پیش رو. رژیم در حال بازتولید خود است، در این کار باید اختلال ایجاد کرد و از درگیریهای درونی آن استفاده کرد تا بحران مشروعیتاش تشدید شود. اگر کار به جایی برسد که به حکومت تحمیل شود که مشروعیت خود را به رأی بگذارد، آنگاه جنبش خشونتپرهیز تغییر، میتواند امیدوار باشد که یک پیچ تاریخی را پشت سر گذاشته و پا در مرحلهی دیگری نهاده است. در این فاصله، از زاویهی سیاست مردمی، معیار ثابت در داوری دربارهی رخدادها این است: عرصه به روی این سیاست باز میشود یا بسته.
آنچه از امید به یک آیندهی روشن برای دستیابی به آزادی و عدالت میکاهد، تصرف عرصهی عمومی به دست جریانهای حکومتی و غیرحکومتیای است که برای آنها مسئلهی اجتماعی یا مطرح نیست، یا به آن تنها به چشم منبع نیرویی برای پیشبرد برنامههای خویش مینگرند. مسئلهی اجتماعی، همچنان که در بحثهای انتخاباتی و حاشیههای آن در داخل و خارج کشور دیدیم، بازنمایی ضعیفی در عرصهی عمومی دارد. به طور کلی میتوان این شاخص را برای سمت و سوی مسیر آینده به دست داد: اگر مسئلهی اجتماعی در بُروز آن به شکل آگاهی و تشکلْ محور رخدادها نشود، و به جای آن منفعت و بینش امتیازوران تعیین کننده شود، ما شاهد سلسلهای طولانی از تغییرها در پهنهی قدرت خواهیم بود. در این حال به احتمال بسیار با نظر به ترسیم چرخش روندهای آتی گرد دو لولا، لولای درون حاکمیت مهمتر از لولای درون شکاف مردم−حکومت خواهد شد.
نظرها
A.B
یک نکته ی "جزئی" که در باره ی گذار از خامنه ای به مجتبی اغلب اوقات ناگفته میماند، حدود یک بیلیون دلار، چند صد ملیون دلار کمتر یا بیشتر، ارزش مالی "بیت رهبری" است. ۱۰، ۱۲ سال پیش سایت "روشنگری" یک قلم ریز از دارایی ها، مستغلات، و تمامی منابع مالی "بیت رهبری" داشت. آنموقع، تقریبا یک دهه پیش، مجموعه ی ثروت "بیت رهبری"، بر اساس ریز قلم تمامی اموال و...، مبلغی بود حدود هفتصد میلیون دلار. به هر رو بد نیست یک ریز قلمِ به روز از اموال، و منابع مالی "بیت رهبری" تهیه کنیم. این انباشت منابع مالی توسط آخوندها یک فرق اساسی دیگر این انقلاب با ۵۷ هست. قدرت مانور ملاها را دست کم نباید گرفت.
ایراندوست
رژیم ج.ا.ا. با آوردن پزشکیان واکسینه شد. فالانژیست اسلامی شناخته شده در دانشگاهها که در دوران جوانی او، افراد خاطرهها دارند سکان که نه ولی باربر کشتی گیر افتاده در توفان سیاست منطقه رژیم شد . با طولانی شدن تحریمها و تورم و فقر در جامعه، اینبار جام زهری دیگری به رژیم نوشانده شده و با آمدن ترامپ خطر ناقوس مرگ رژیم زودتر بصدا میاید. گروه نیویورکی ها، برجام را بنام و شکل دیگری طراحی میکنند و پزشکیان فشار اجتماعی را کمی تعدیل میکند . آغاز و پایان جنگ عراق با ایران، دولت خاتمی، کلید روحانی و اکنون پزشکیان نشانههایی از عقب نشینی خامنهایی بعنوان ولی فقیه همه کاره و خراب کن ولی مسئولیت ناپذیر است. تحریم بانک مرکزی ج.ا.ا. ، اگر چه مدتی فقر و اغتشاش بوجود میاورد ولی طبقه متوسط و تکنوکرات حامی و ترسو رژیم را که یکی از پایههای تحکیم حکومت است را به نارضایتی و همسو با اکثریت لایههای فقیر جامعه به سرنگونی این حاکمیت ناکارامد میکشاند. پس به ترامپ خل چل برای رسیدن بقدرت خوش آمد باید گفت و به تحریمها در مقطع کنونی و برای شکست کمر رژیم حمایت مشروط کرد. بجای حرفهای قشنگ و تحلیلهای پیچیده آبکی برای پیشرفت و سعادت ایران آینده، از ماکیاول بیشتر یاد بگیریم و عمل کنیم.
شهروند
از متن"رژیم در حال بازتولید خود است، در این کار باید اختلال ایجاد کرد و از درگیریهای درونی آن استفاده کرد تا بحران مشروعیتاش تشدید شود." چه کسی باید اختلال ایجاد کند؟ "تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی". این اسبای بزرگی تشکیلات است، حزب است، احزاب است. برای ائتلاف سیاسی به وجود اجزاب نیاز است و برای رسیدن به هدف مشترک نیاز به وجود فرهنگ هست. با نگاهی گذرا به مخالفان به ج.ا در می یابیم که همگی از گفتگو گریزانند و هر یک میکرفون و دوربینی به دست گرفته و هم چون واعظان به وعظ سیاسی می پردازند. همگی گریزان از متشکل شدن و متکلم وحده اند. من حرفی را که جندین سال است که گفته ام دوباره تکرار می کنم. بقای جمهوری اسلامی تنها به در قدرت سرکوب آن نیست بلکه در نبود یک اپوزوسیون متحد و متشکل است. می توان با دشنام دادن به ج.ا دل خود را خنک کرد و هم چون دن کیشوت احساس مبارز بودن کرد ولی امروز روز متشکل شدن است. تشکل های حزبی تا شاید از آن میان ائتلافی برای دموکراسی و رهائی ایران شکل گیرد. به امید آن روز. باور من بر این است که هدف باید رسیدن به حاکمیت مردم باشد. حکومت مردم برای مردم به دست مردم.
AB
دوران حزب بازی و تشکیلات کاغذی درست کردن خیلی وقت است که به سر رسیده است. میتوان گفت که تولد "جامعه ی شبکه ای" (Network society) به نوعی ابتدای موت احزاب (حداقل به شکل سنتی قرن بیستمی) است. مقام اول چپ در فرانسه از اعتلاف احزاب و شبکه های اجتماعی بود که بدست آمد. در وطن نیز, احزاب استخوان داری که هنوز تشکیلات مخفی خویش را حفظ کرده اند, مانند کردستان, شدیدا سمت و سویی شبکه ای دارند. تنها اپوزوسیون واقعی در ایران که توانسته است توازن قوا را تا امروز و تا این حد به سود ملت تغییر دهد, جنبش های اجتماعی می باشند. هر کلامی که مستقیما و دقیقا جنبش های اجتماعی وطن را تقویت و توانمند نکند, خیانت محض و زر زر زیادی ست.
شهروند
خانم یا آقای AB بر این باورند که دوران متشکل شدن در احزاب دیگر با شرایط امروز نمی خواند. بدون شک نظر ایشان قابل احترام است هر چند من بر این باور نیستم. اما آنچه که مرا غمگین کرد لحن آمرانه ایشان و بستن راه گفتگو بود. به ویژه آنجا که هر نظر مخالفی با نظر خود را زر زر زیادی میداند. ادب مرد به ز دولت اوست
AB
هر گونه و هر شکل منحرف نمودن گفتمان و بحث از جنبشهای اجتماعی وطن، نه تنها زِر زِر زیادی (به معنی حرف مفت و پرت و پلا گویی، که این خود مشاهده ی کلینیکی و عینی می باشد) و بیان دقیقی از اتلاف وقت ملت با حرفهای نامربوط مشنگ، بلکه علاوه بر زر زر، خیانتی محض نیز می باشد. رهایی مردم نیز کار "بزرگان" نیست، بلکه توسط همین مردم روزمره ای که "کوچک" و "ضعیف" شمرده می شوند، انجام می گیرد. این ذهنیت "بزرگ" سالار، که معمولا ****.
AB
این آفتابه دار مسجد شاه باز به کار افتاد؟ خجالت بکشید. شماها بیاین سرکار همینجوری سانسور می کنید؟ خسته نباشید.
AB
خطاب به "شهروند", نه تنها هیچکس در وطن "گریزان از متشکل شدن" نیست, بلکه بدون اغراق دهه های اخیر بالاترین سطوح سازماندهی و متشکل شدن در جامعه ی ایران را به چشم دیده است. مفهوم و واقعیت "جامعه ی جنبشی" از زیر سنگ بیرون نیامده است. جناب سعید مدنی پس از دهه ها تحقیقات میدانی پیرامون آسیب شناسی های جامعه به چنین فرمولبندی رسید. طبق آمار خود وزارت کشور (دو سال قبل از قیام ژینا) در ایران, هر روز , حداقل یک راهپیمایی, اعتصاب یا اعتراض درجریان بوده است. حالا برای برخی از پیشرو های ابله, حمار حزبی, تمامی چنین کنشگری هایی "خودجوش" و "غیر متشکل" هستند. اما چنانکه گرامشی یادآوری می کند, اتفاقا تمامی چنین سازماندهی های محلی بسیار سازمانیافته و از رهبری مستقل و محلی خویش برخوردار هستند. در انقلاب اکتبر هم این تصمیم آگاهانه (و فرصت طلبانه ی) بلشوویک ها مبنی بر پیروی کامل, صد در صد, و نقطه به نقطه از مواضع شوراهای کارگران , دهقانان, سربازان بود که توانست بلشوویک ها را از یک اقلیت محض تبدیل به اکثریت بکند. حال این مبلغان "تشکل" و "تحزب" در اینجا کی هستند؟ مشتی جوانان پنجاه سال پیش, بدون یک ذره تماس, نزدیکی, فهم یا درکی از جنبش های اجتماعی معاصر در وطن. با تکرار نخ نما و طوطی وار. "حکومت مردم برای مردم به دست مردم". آن آبراهام لینکُلن ی هم که این را گفت, خودش بدست یکی از "مردم" به سوقصد رسید. پوپولیسم لینکُلن هدفش توسعه ی سرمایه داری در آمریکا بود. که با شکست برده داری, نیروی کار عظیمی برای تولیدات صنعتی آزاد گشت. مطالبات ضد سرمایه دارانه ی جنبش های کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی در ایران جایی پوپولیسم های "مردمی" باقی نمیگذارد. رجوع شود به بیانه ی بیست تشکل مستقل.