گزارش میدانی
از زبان کودکان کار: «در خانواده ما هیچکس حق درس خواندن ندارد، حتی خواهر هفتسالهام»
مشکلات و دغدغههای دخترانی که در کودکی به کار اجباری وادار میشوند
پردیس پارسا - دختران کار به ترک تحصیل مجبور میشوند، در معرض آزار و تجاوز جنسی قرار دارند و در محیط کار آسیبهای جسمی و سوءتغذیه را تجربه میکنند. این گزارش حاصل مصاحبه با هشت تن از آنهاست.
در طول روز در گوشهگوشۀ کوچه و خیابانهای اغلب شهرهای ایران، کودکانی را میبینیم که به فروش اجناسی مثل دستمال کاغذی، گل، فال، جوراب، آدامس، حبابساز و ... مشغولاند یا کارهایی همچون پاککردن شیشۀ ماشینها، وزنکشی و دودکردن اسپند انجام میدهند. این کودکان از تجربۀ کودکی محروماند و بسیاری از آنها نمیتوانند بهطور منظم در مدرسه حاضر شوند و سلامت روانی، جسمی و اجتماعیشان در خطر است. آنها هرروزه با تهديد و آزار بسیاری مواجه میشوند و هراس، فرار و اضطراب جزئی از زندگی روزمرهشان است.
در گزارشی که در ادامه میخوانید برای حفظ حریم خصوصی کودکان، اسامی آنها تغییر یافته است.
گرچه عموماً تصور میشود کودکان پسر بیش از دختران درگیر کار هستند، اما این اختلاف جزئی برآورد میشود. همچنین بیشتر دختران علاوه بر کار در خیابان، کارهای خانگی اعم از آشپزی و نظافت را نیز انجام میدهند. مصاحبه با جمعی از آنها که در خیابانهای تهران به کار مشغولند نشان میدهد که به اجبار خانوادههای خود از سنین پایین مشغول به کار میشوند و اغلب علاقهای به کار کردن ندارند. مهشید ۱۴ ساله که در خیابان جوراب میفروشد در رابطه با کار کردن و رفتاری که با کودکان کار میشود چنین میگوید: «ما باید درس بخونیم نه اینکه حرفهای مردمو بشنویم. یکی میگه برو گم شو، پول ندارم. میگن برو گدا. نسبت به بچهها بد فکر میکنن. فکر میکنن ما دسته داریم. خیلی بیانصافی میکنن. خب نمیخری لااقل فحش نده. واسه همین اصلاً کار بیرونو دوست ندارم. زورکی میام.»
زهرا، دختر ۸ ساله دیگری که سر یک چهارراه گل میفروشد میگوید:
کار بده، اصلاً دوست ندارم. شهرداری دنبال آدم میکنه. بعضیها بهمون دست میزنند.
کار، کودکان را در معرض حس تحقیر و شرم قرار میدهد.
مرجان ۱۰ ساله که والدینش افغانستانیاند در مورد کارکردن چنین میگوید: «اصلاً کار کردنو دوست ندارم. اولین بار داداشم منو با زور برد. گفت باید بری دیگه. من میرم تو هم باید بری. من اولش رفتم نگاه کردم فقط. بابام نمیگفت برو. ولی داداشم مجبورم میکرد. میگفت چون کوچیکی شاید از تو بیشتر خرید بکنن. خب خیلی کوچیکتر بودم. میگفت خانومها بیشتر بهت توجه میکنن. ازت میخرن. منم دوست نداشتم. اولش صورتمو میپوشوندم. خجالت میکشیدم. داداشمم روبهروم بود، همهش میخندید بهم. اونور خیابون داداشم بود، من اینور خیابون بودم. وقتی نمیخریدن خیلی خجالت میکشیدم، ناراحت میشدم.»
مکانهایی که دختران برای کار انتخاب میکنند متفاوت است. بعضی از دختران غالباً در تقاطعها بهتنهایی یا همراه والدین یا خواهر و برادرشان کار میکنند. آنها اغلب قطارها، ایستگاههای مترو، گوشۀ خیابانها یا امامزادهها، پارکها، بازارها و مراکز تجاری را برای کار کردن ترجیح میدهند و میگویند که نوعی حس مالکیت نسبت به محل کار خود دارند. آنها اکثراً محل کار ثابت و دائمی برای خود انتخاب کردهاند و همیشه در همان مکان حضور دارند؛ بنابراین بین این دختران و افرادی که همه روزه از آن مکان عبور میکنند آشنایی وجود دارد که به گفته آنها میتواند منجر به کسب درآمد بیشتری برایشان شود. فیروزه که ۱۲ سال دارد در رابطه با دلیل کار سر چهارراه میگوید: «به خاطر اینکه اینجا هیچکس جز خودم حق نداره کار کنه. هر کسی یه چهارراه داره. بعدشم اینجا درآمدش بهتره. توی مترو مثلاً کمتره. بعضی از آدمها دیگه ما رو سر چهارراه میشناسن و همیشه بهمون پول میدن.»
محرومیت از تحصیل
با گران شدن شهریه مدارس و بالارفتن هزینۀ خرید لوازم تحریر، کودکان کار اغلب مجبور به ترک تحصیل میشوند. فقر از یکسو سبب میشود که خانوادهها از سنین کم آنها را به کار اجباری وادار کنند و از سوی دیگر بهدلیل نبود حمایتی خارج از نهاد خانواده، آنها در نهایت به ترک تحصیل وادار میشوند. گرچه میزان درآمد این کودکان طبق گفتۀ خودشان روزانه بین ۲۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان است، اما آنها اغلب تمامی درآمد خود را در اختیار خانوادهشان میگذارند و بسیاری از آنها اگر برای تحصیل اصرار داشته باشند با خشونت از سوی والدین مواجه میشوند.
مهشید میگوید:
من خیلی دوست داشتم برم مدرسه، تا یک مدتی هم بهزور رفتم، ولی مامان و داداشم نمیذاشتن درس بخونم. همهش میگفتن باید کار کنی پول دربیاری، ولی من خیلی درس خوندنو دوست داشتم. خیلیم بااستعداد بودم خانم. تا کلاس پنجم خوندم، ولی دیگه خیلی اذیتم کردن، نذاشتن برم مدرسه، چون بابام مرده ما باید کار میکردیم. الان توی خانوادۀ ما هیچکی حق نداره درس بخونه. حتی آبجی کوچیکهم که ۷ سالشه هم باید کار کنه. بعدازظهرها با خودم میارمش.
آسیبهای جسمی و سوء تغذیه
کودکان بیش از بزرگسالان در مقابل آسیبها و بیماریهای ناشی از کار آسیبپذیرند. بسیاری از کودکان کار در معرض مشکلاتی مانند زخمی شدن، بریدگی، شکستگی، قطع عضو، سوختگی، بیماریهای پوستی، آسیبهای بینایی و شنوایی، بیماریهای تنفسی و گوارشی، مسمومیت، سوءتغذیه، تب، حالت تهوع شدید، گوشدرد، پادرد، خشکی پوست، سرگیجه و سردرد ناشی از کار کردن در محیطهای گرم و... قرار دارند. علاوه بر این، کودکان کار بیشتر زندگی خود را در محیطهای آلوده و غیر بهداشتی میگذرانند که آنها را در معرض انواع بیماریهای عفونی قرار میدهد. همچنین آنها ممکن است در معرض خطر ابتلا به بیماریهای مقاربتی ناشی از تجاوز جنسی نیز قرار بگیرند.
کلثوم ۱۰ ساله که در ایستگاه متروی تجریش با او مصاحبه شد میگوید: «من پهلوم و رون پام زیاد درد میگیره، بهخاطر اینکه همهش یا میشینم روی زمین یا باید از این مترو برم اون مترو. بعضی وقتها حس میکنم میخوام بالا بیارم.»
کودکان کار به علت مشکلات مالی و کار زودهنگام، از وضعیت بهداشتی مناسبی برخوردار نیستند و در صورت مبتلا شدن به هر گونه بیماری، کمتر به پزشک مراجعه کرده و پیگیریهای لازم را انجام نمیدهند. مهشید در رابطه با سلامت خود میگوید: «من شبها خوندماغ میشم و سردرد میگیرم، صبحها هم دست و پام میلرزه. رفتم دکتر نصفه ول کردم. دکتر گفت بیا نسخهتو بگیر من پول نداشتم دیگه نرفتم.»
این کودکان و خانوادههای آنها اغلب بیمه درمانی ندارند؛ بنابراین هزینههای درمان برای آنها بسیار گزاف تمام میشود به طوری که اغلب قادر به پرداخت آن نیستند. از این رو در بسیاری از مواقع به جای مراجعه به پزشک به درمانهای خانگی، طب سنتی و استراحت در منزل متوسل میشوند. ستاره ۱۵ ساله میگوید: «ما فقط وقتی که حالمون خیلی خیلی بد میشه میریم دکتر، مثلاً تصادف کرده باشیم، جاییمون شکسته باشه، وگرنه دکتر نمیریم. پول بیمارستانها زیاده. دفترچه هم که نداریم و پول دکتر برامون آزاد حساب میشه. مامانم خودش یه چیزهایی بلده، گاهی جوشوندهای چیزی درست میکنه، آدم خوب میشه.»
فیروزه میگوید: «من الان یک ساله دندوندرد دارم، ولی چون پول دکتر دندون زیاده، نرفتم. خیلی هم درد میکنه. بعضی روزها یهعالمه گریه میکنم. ولی واسه دردهای دیگه دکتر میریم؛ چون پولش اونقدر زیاد نمیشه.»
اشتغال کودکان کار یکی از عواملی است که میتواند بر فرایند رشد و وضعیت تغذیه آنها اثر بگذارد؛ چرا که این کودکان اغلب از سنین خیلی پایین مشغول به کار میشوند. کودکان کار عمدتاً در طی روز تنها از یک وعده غذایی مناسب و مغذی برخوردار هستند و ممکن است ساعات زیادی از روز و در طول کار گرسنه بمانند و آب آشامیدنی سالم در دسترسشان نباشد.
زهرا میگوید: «گاهی شده یکی برام ساندویچ کالباس با نوشابه خریده، بعضیها چیپس و پفک میخرن که دوست دارم.»
فیروزه میگوید: «ما از خونه غذا نمیاریم، آخه همهش توی خیابونها مشغولیم. فقط یهکم وقت برای استراحت داریم. وقتی از خونه غذا بیاریم جایی نمیتونیم نگه داریم. هوا که گرمه زود خراب میشه، اینجا بعضی از مردم برای ما غذا میارن، ولی خودمون خیلی کم پیش میاد غذای خاصی بخریم. هلههوله میخریم، کیک و چیپس و پفک که سیر شیم. شب که رفتیم خونه غذا میخوریم دیگه.»
مهشید میگوید: «ما خونهمون ملارده، نمیتونیم برای غذا بریم خونه. هر چی باشه برای اینکه خودمونو سیر کنیم میخوریم. گاهی اوقات فقط کیک و شیر یا نوشابه میخریم میخوریم. اگر زیاد پول درآورده باشیم میریم یک ساندویچ میخریم.»
کودکان در معرض خشونت جنسیتی
دختران کار در معرض خشونتهای فیزیکی، جنسی و کلامی بسیاری قرار دارند. آنها به دلیل تردد در محیطهای ناامن علاوه بر اینکه از نظر روحی و عاطفی دچار صدمات جبرانناپذیری میشوند، فرصت شکوفایی استعدادها و توانمندیهایشان را نیز از دست میدهند. این دختران در معرض مواجهه با افراد مختلفی از قشرهای گوناگون قرار میگیرند که ممکن است برای دنیای کودکانه آنها، تجربههای ناخوشایندی را رقم بزنند و حتی زمینهساز بهرهکشی از آنها در باندهای مافیایی و سودجو شوند. حضور این کودکان در خیابان و مواجهه آنها با افرادی که از لحاظ سنی و عقلی همطرازشان نیستند میتواند منجر به تجربههای تلخی شود که در بلندمدت آثار ناخوشایندی بر زندگی آنها خواهد گذاشت و تهدیدی برای سلامت روانی آنها خواهد بود.
این دختران در معرض خشونتهایی همچون کتک خوردن، توهین شنیدن، سرزنش، نگاه تحقیرآمیز، مسخره شدن، شنیدن عبارات نامناسب جنسی یا حتی تعرض و تجاوز جنسی قرار دارند. ستاره در رابطه با آزار و اذیتها میگوید: «شما دیدین مردا به آدم چی میگن؟ مثلاً من نشستم یکی از تو ماشین میگه بیا سوار شو. من به حرفش گوش نمیدم. اون موقع که بچه بودم میخندیدم میگفتم این مرده چی میگه واسه خودش؟ میرفتم نزدیکش میگفتم عمو دستمال میخری؟ اون موقع مثلاً دهیازده سالهم بود. میگفت بیا سوار ماشینم شو. میگفت بیا با من بریم فلان جا؛ اما من نمیرفتم. گاهی میگفتن بیا همه رو ازت میخرم بیا سوار ماشینم شو.»
مهشید در رابطه با آزار و اذیت در خیابان میگوید: «اذیتم میکنن، بعضی وقتها مردا گیر میدن. یه مرده هست همه دخترها میشناسنش. میاد مثلاً میگه بیا بریم یا نزدیک آدم میشه دست آدمو میگیره میکشه. نمیگه کجا فقط میگه بیا بريم.»
مجرمانگاری کودکان؛ ترس کودکان از خشونت مأموران بهزیستی و شهرداری
یکی از بزرگترین ترسهای دختران کار، ترس از مأموران بهزیستی و شهرداری است. تقریباً همه آنها با مأموران بهزیستی برخورد داشتهاند و تعدادی از آنها نیز مدتی را در بهزیستی گذراندهاند. در اکثر موارد علت اصلی جمعآوری این دختران، کار کردن در سطح شهر بوده است و آنها هیچگونه خلافی مرتکب نشده بودند.
دخترانی که با آنها مصاحبه شد، از بهزیستی به شدت میترسیدند به طوری که وقتی از آنها سؤالی در این باره پرسیده میشد عمدتاً سکوت میکردند و دیگر تمایلی به پاسخگویی نداشتند. جمعآوری آنها توسط بهزیستی و شهرداری اغلب با خشونت همراه بوده و باعث وحشت و پریشانی در این دختران شده است. همچنین یکی از دلایلی که دختران کار برای ناخوشایند بودن محیط بهزیستی بیان میکردند کوتاه کردن موها یا کچل کردن بوده است. آزاده ۱۵ ساله چنین میگوید: «من خیلی میترسم از بهزیستی، آخه میگن اونجا میگیرن کچل میکنن. تازه یه بار هم داداشمو کشیدن بردن توی همونجایی که پلیسها هستن، همۀ وسیلهها و پولهاش رو گرفتن ازش.»
زخم موهای تراشیدهشده بر روان کودکان
وقتی از فاطمه ۱۶ ساله در مورد ترس از بهزیستی می گوید: «خانوم نوۀ خاله منو گرفته بهزیستی چند وقت پیش. هنوزم موهاش کوتاهه. همقد منه ها، ولی هنوزم موهاش کوتاهِ کوتاهست.»
فیروزه در رابطه با بهزیستی چنین میگوید: «من بهزیستی رفتم و بچههاشم دیدم. وقتی میری اونجا میبینی که همه بچهها بازی میکنن، خیلی بد نیست. ولی ما رو الان بگیرن دلتنگ مامان بابامون میشیم خب. واسه ما خیلی سخته اونجا. اونجا غذات بهموقع است، کسی اذیتت نمیکنه، سقف بالا سرته، اما خانوم یه چیزِ دیگهای که هست موهاتو میزنن از ته. من خودم رفتم یه بار دیدم موها رو میزنن. موهایی که بلند باشه کچل میکنن.»
دیدگاه دختران کار نسبت به بهزیستی تحت تأثیر نوع برخوردهای بهزیستی و همچنین روایتهای سایر بچهها از عملکرد مأموران بهزیستی، دیدگاهی منفی است. تصور این دختران از بهزیستی مکانی است که دلبستگیها و تعلقاتشان را از آنها سلب میکند. مرضیه ۱۴ ساله در رابطه با ترس از بهزیستی چنین میگوید: «ببین اولش که میگیرنت بیشتر برای پدر و مادرت ناراحت میشی. خوبیِ بهزیستی فقط اینه که تو رو نگه میدارن، همین. هیچ کسی دوست نداره از مامان باباش جدا بشه.»
ترس دیگر این دختران مربوط میشود به فضای خفقانآور بهزیستی و دور شدن از فضای باز و آزاد محیطهای شهری است، چیزی که در تضاد کامل با وضعیت فعلی آنها است. مرضیه ادامه میدهد: «اونجا هر دو هفته یه بار میبرنت بیرون. ما طاقت این چیزها رو نداریم. ما هر روز بیرونیم. یه هفته در میون، دو هفته در میون تازه میخوان ببرنت یه جا. توی اتاق تنگی همهش. خب ناراحت میشی دیگه، افسردگی میگیری.»
تصور بسیاری از این دختران از زندگی در بهزیستی همراه با نوعی یکنواختی، بیهدفی و عدم پویایی است. محیط بهزیستی از منظر آنها به شدت خفقانآور و ناخوشایند است و آنها این نهاد را به هیچ عنوان حمایتگر نمیدانند.
ماده ۷۹ قانون کار ایران اشتغال به کار کودکان زیر پانزده سال را ممنوع اعلام کرده است. همچنین ایران پیماننامه جهانی حقوق کودک را امضا کرده و تعهدات مربوط به کودکان کار را پذیرفته است، با اینحال در دهههای اخیر با افزایش چشمگیر کودکان کار روبهرو بودهایم.
آمار معتبری از کودکان کار در ایران وجود ندارد. آخرین آمار رسمی از سوی مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در اواخر خردادماه ۱۳۹۸ اعلام شد که شمار کودکان کار در ایران را در حدود ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرد. حال آنکه منابع مستقل و تشکلهای حامی این کودکان، از وجود میلیونها کودک کار در ایران میگویند.
به گفته یک فعال حقوق کودک «تنها ۱۰ درصد کودکان کار در خیابانها هستند و بسیاری از آنها در کارگاهها کار میکنند یا زبالهگرد هستند».
طبق گزارشهای رسمی اکثریت کودکان کار ۱۰ تا ۱۴ ساله در ایران به ترتیب در بخشهای «کشاورزی و جنگلداری و ماهیگیری»، «ساخت و تولید صنعتی»، «ساختمان»، «عمدهفروشی و خردهفروشی» و «تعمیر وسایل نقلیه و موتورسیکلت» مشغول به کار بودهاند.
نظرها
کاوههای اعماق
بچههای اعماق (گفتار برای یک ترانه، در شهادتِ احمد زیبرم) [به علیرضا اسپهبد] در شهرِ بیخیابان میبالند در شبکهی مورگی پسکوچه و بُنبست، آغشتهی دودِ کوره و قاچاق و زردزخم قابِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست، بچههای اعماق بچههای اعماق باتلاقِ تقدیرِ بیترحم در پیش و دشنامِ پدرانِ خسته در پُشت، نفرینِ مادرانِ بیحوصله در گوش و هیچ از امید و فردا در مشت، بچههای اعماق بچههای اعماق □ بر جنگلِ بیبهار میشکفند بر درختانِ بیریشه میوه میآرند، بچههای اعماق بچههای اعماق با حنجرهی خونین میخوانند و از پا درآمدنا درفشی بلند به کف دارند کاوههای اعماق کاوههای اعماق ۱۳۵۴