ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

کام تلخ آرزو: یادداشت‌هایی درباره‌ی بحران «انقلاب اسلامی»

عباس شهرابی - محمد باقر مجلسی، فقیه اواخر دوره‌ی صفویه می‌نویسد که «دویست سال است که شیعه را به آرزو تربیت کرده‌اند.» اما این آرزومندیِ آخرالزمانی، در ترکیب با انقلابی‌گری فرا-ملیتی، چه تبعاتی برای جغرافیای ایران داشته است؟

ارتش اسرائیل در حمله‌ای به جنوب لبنان، سید حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله لبنان، و چند فرمانده سیاسی و نظامی دیگر این گروه، و نیز عباس نیلفروشان، از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به قتل رساند. چندی پیش هم اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس بیخ گوش رهبر انقلاب اسلامی در تهران کشته شد. این‌ها سخت‌ترین ضرباتی بوده‌اند که در یک سال اخیر به پروژه‌ی «انقلاب اسلامی» وارد شدند، پروژه‌ای که تهدیدی امنیتی برای جغرافیای ایران است، و حالا خود دچار بحران شده است و باز چشم‌انداز امنیتیِ جغرافیا و مردم ایران را وخیم‌تر کرده است.

«انقلاب اسلامی» و دستگاه‌های جهادی آن

«انقلاب اسلامی»، فراتر از نامی حکومتی برای رویدادهای منتهی به سقوط پادشاهی ایران در بهمن ۱۳۵۷، می‌تواند نام مجموعه‌ی تحولات الهیاتی‌سیاسی‌ای باشد که از آغاز شکل‌گیری امپراتوری‌های مسلمان در پهنه‌ی جغرافیایی‌ای به گستره‌ی غرب چین و هندوستان تا بالکان رخ داده است. این تحولات در هر محیط جغرافیایی‌تاریخیِ خاص شدت و ماندگاری متفاوت، شکل‌های سازماندهیِ متفاوت، و اپیزودهای فرازوفرود متفاوتی داشته است.

وقتی به تحولات ناشی از «انقلاب اسلامی» در جغرافیای معاصر ایران تمرکز کنیم، دو مورد از این اپیزودها اهمیتی ویژه می‌یابند: شکل‌گیری حکومت صفویان و پیروزی اسلام‌گرایان شیعی در جریان انقلاب ۱۳۵۷. به واسطه و در فاصله‌ی این دو تحول – یکی در سرآغازهای مدرنیته‌ی جهانی و دومی در شرایط بحرانی‌شدن شکل‌های سیاسی و اقتصادیِ آن – یک محور سیاسی‌الهیاتیِ شیعی از ایران تا لبنان تحکیم شده است.

بسیاری از این نقاطِ جغرافیاییِ این «هلال» مانند قم، ری، کاشان، عراق، بحرین و جبل عامل (در جنوب لبنان امروزی) مراکز قدیمی‌تر تشیع بودند. در نقاطی دیگر مانند آناتولی در سرزمین‌های عثمانی، گروه‌های ترکمان با مداخله و تبلیغات صفویان شیعه شده بودند؛ پروژه‌ای که در ۱۵۱۱ میلادی به شورش شاهقلی و سپس سرکوب آن به دست عثمانیان انجامید.

تشیع دوازده‌امامی، که سده‌ها عمدتاً یک جماعت اقلیتی و گوشه‌نشین بود، با انقلاب صفوی به صحنه‌ی رقابت‌های بیناامپراتوری و بینامسلمانی بر سر قتال، شریعت و غارت وارد شد، و بحرانی را که جهان اسلامی‌مآب پس از فروپاشی امپراتوری عباسی (قرن ۱۳ میلادی) دچارش شده بود، تشدید و پیچیده‌تر کرد.

همزمان، با مهاجرت شماری از علمای شیعه‌ی حوزه‌ی جبل عامل به قلمرو صفویان، خط پیوندی میان شیعیان دو خطه برقرار شد – قتل علی الکرکی، از فرماندهان حزب‌الله و هم‌نام با محقق کرکی، فقیه جبل عاملی در دربار شاه اسماعیل و شاه تهماسب، تنها یادآوری کوچک از پیوند تاریخی است. با ظهور جمهوری اسلامی، این پیوندها در زمینه‌ای نو بازفعال شد.

اپیزودهای مختلف «انقلاب اسلامی» حاصل پیشروی‌ها و عقب‌نشینی‌ها، بازنگری‌ها و باززایی‌ها، و ترکیب‌ها و خالص‌سازی‌های منظومه‌ای مفهومی و سیاسی در مواجهات تاریخیِ مختلف است؛ منظومه‌ای الهیاتی‌سیاسی که قاعده‌ی کلیدی‌اش جهاد با چشم‌انداز تحقق آخرالزمان است، و سه مؤلفه دارد: جنگ نظامی علیه کفار (دستگاه قتال)، اداره‌ی اخلاقی امت بنابر اصل امر به معروف و نهی از منکر (دستگاه شریعت)، و تصرف و توزیع ثروت‌های طبیعی و انسانی (دستگاه غارت).

امروز در جغرافیای ایران و خاورمیانه، «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» نهاد جامع این کارویژه‌های حاکمیت اسلامی است: هم در فراسوی مرزهای ایران با «کفار» می‌جنگد، هم در داخل نیروهای آمر به معروف و ناهی از منکر را تقویت می‌کند، و هم امپراتوری‌ای اقتصادی را می‌گرداند. با این‌حال، فاز معاصر «انقلاب اسلامی» در جغرافیای ایران علاوه بر این‌که بحرانی برای این جغرافیا بوده است، حالا دستگاه‌های جهادی خودش نیز دچار بحران شده‌اند.

دستگاه قتال در بحران

آخرالزمان‌گراییِ «انقلاب اسلامی» الزاماً تعارضی با عقلانیت حاکمیتی ندارد؛ بالاخص که در خاستگاه‌های خود، از نوعی آخرالزمان‌گرایی در عصر باستانِ واپسین الگو گرفته که تحقق آخرالزمان را در گرو تحقق امپراتوری می‌داند. در این الگو، آخرالزمان‌گرایی و عقلانیتِ ناظر به حفظ حاکمیت به دو شیوه‌ی درهم‌تنیده به هم پیوند می‌خورند؛ از طریق نسبت وسیله و هدف و از طریق وارونگیِ این نسبت.

در شیوه‌ی نخست، دولت همچون وسیله‌ی هدف آخرالزمانی کار می‌کند. با این‌همه، رژیم، ناتوان از پیشبردِ یک‌جانبه‌ی مخیله‌ی آخرالزمانی‌اش در چارچوب مناسبات جهانی، مجبور است مدام بر سر زمان فرج مذاکره کند. تعلیق و تعویقِ مکرر زمان فرج به نوع دوم پیوند می‌انجامد؛ به میانجیِ آخرالزمانی که حالا تا ابد می‌تواند به تأخیر بیفتد، حاکمیتِ متولی آن خود به امری مقدس بدل می‌شود.

از منظر سازماندهی زمان اجتماعی، حاکمیت آخرالزمانی اسلامی مستلزم تعجیل و شتاب به سمت اجل و پایان زمان است اما پایانی که هیچ‌گاه محقق نمی‌شود و همواره معلّق می‌ماند. در چنین چارچوبی، تغییر یا «توسعه» به درخودپیچیِ زمان تاریخی بدل می‌شود: نه حرکتِ رو به جلو، نه واپس‌گرایی، بلکه شتابان دور یک نقطه چرخیدن. سرمایه‌وفناوری که مستلزم شتابِ پیشرونده‌ی زمان اجتماعی به خارج از محدوده‌ی توان کنترل مردم است نه‌تنها قادر نبوده این شکلِ درخودپیچنده‌ی زمان را بشکند بلکه خود جذبِ شتاب دوّارِ حاکمیت آخرالزمانی شده است.

حکومت اسلامی ثروت عمومی را خرج توسعه‌ی فناوری‌های هسته‌ای و موشکی می‌کند و مدام مجبور می‌شود این فناوری‌ها را در مذاکره یا جنگ با غرب و اسرائیل تخریب کند، تا دوباره مجالی برای همان آش و همان کاسه‌ی قبلی بیابد. کوتاه‌مدتیِ تحولات «مثبت» در حکومت اسلامی ایران در همین استراتژی عقب‌نشینی و پیش‌روی مدام رژیم ریشه دارد؛ ریشه در رفت‌وآمد آونگیِ آخرالزمانِ معلّق.

اما به نظر می‌رسد این استراتژی به حد خود رسیده است. اگر علت بیرونی این بحرانی‌شدن چربیدن توان نظامی و سیاسی و فناورانه‌ی یک رژیم آخرالزمانی دیگر (اسرائیل) بر رژیم آخرالزمانی اسلامی باشد، علت درونیِ آن تخلیه‌ی انرژی‌های انسانی و طبیعی در نتیجه‌ی عملکرد دستگاه‌های شریعت و غارت است.

ماهیت انقلابیِ زمان روزمره

تجربه‌ی روزمرگی – «زندگی عادی» – دشمنِ ازلیِ سازماندهیِ آخرالزمانیِ زمانِ اجتماعی است: «وَما هٰذِهِ الحَياةُ الدُّنيا إِلّا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ / زندگیِ این‌دنیایی چیزی نیست مگر سرگرمی و بازی. زندگیِ راستین همان سرای آخرت است» (عنکبوت، ۶۴). دستگاه شریعت، در خیالِ قلمرویی متعالی و برتر از این زندگیِ دنیاییِ مبتذل، نمی‌تواند نسبتی درونی با زندگیِ اجتماعی برقرار کند و یا از درون زمان اجتماعی را سامان دهد؛ بنابراین لازم است به طور مرتب رویه‌ی عادیِ زندگیِ روزمره را با دورنمایی از آخرت، و از طریق بسیج توده‌ای، کاربست خشونت و مداخله‌ی پلیسی بر هم بزند.

دستگاه شریعت هر قدر هم توانسته باشد فضا و کالبد شهری را به خواست خویش بازآراید، همیشه نسبت به جامعه بیرونی مانده و ریشه‌ی بدگمانیِ ساختاری‌اش هم در همین است. قدرت شریعت باید در ضرب‌آهنگی مستمر و روزمره تروری همه‌جانبه و نظمی پلیسی را بر بدن‌ها و زمان اجتماعی اعمال کند.

اما اگر امر به معروف و نهی از منکرِ فراگیر در زمان صفویه به‌خاطر نبود امکانات فناورانه‌ی دولت مدرن دشوار بود، امروز به‌خاطر قدرتمندتر و مستقل‌تر شدن جامعه دشوار است. استقلال‌یابیِ جامعه از رژیم، و چه‌بسا رقابت آن با رژیم در فهم و کاربست فناوری‌های ارتباطی جدید، بدگمانیِ حاکمیت را تشدید می‌کند.

به این ترتیب و در غیاب اهرم‌های قدرت مولّد، سرکوب اولین سازوکار قدرت است که دستگاه شریعت به مدد آن در نظر مردم پدیدار می‌شود. قهر دستگاه شریعت ابتدائاً قدرتی منفی است: مانع می‌شود، اجازه نمی‌دهد، خسته می‌کند، منحرف می‌کند، تحلیل می‌برد، می‌رباید، شکنجه می‌کند، معدوم می‌کند، و در شکل غایی خود، می‌کشد – کشتن استعداد، کشتن امیدهای شخصی و جمعی، کشتن انرژی، کشتن آدم.

این منفیت در پیامدهای اقتصادیِ رژیم آخرالزمانی نیز مشهود است. این‌جا، بیش‌استثمار انسان و نا-انسان را به‌میانجیِ اراده‌ی آخرالزمانیِ حاکمیت انجام می‌شود. پیامدی که تلقیِ زندگی همچون ابژه‌ی بسیج و خشونت آخرت‌شناختی برای مناسبات بازتولید اجتماعی نیروی کار دارد قسمی تولید فقر، یا تهی‌کردن زندگی از انرژی‌های حیاتیِ فردی و جمعی است؛ فقری که فقر اقتصادی را هم شامل می‌شود اما محدود به آن نیست.

حاکمیت جهادیِ آخرالزمانی با نگه‌داشتن زندگیِ مادیِ بخش قابل‌توجهی از جمعیت در پایین‌ترین سطوح بازتولید فیزیکی، تولید مکرر ابرتورم با چاپ پول، ستیز با صورت‌های متکثر هم‌زیستیِ جمعی و بازتولید جمعی، محدود و ممنوع‌کردن شکل‌های متنوع و فراگیرِ شادیِ جمعی در فضای عمومی و مکیدن نیروی حیاتی طبیعت و به طور خاص ناممکن‌کردن زندگیِ جماعت‌هایی که بودوباش آن‌ها به کیفیت خاک و آب و هوا بستگی دارد، هرچند خان نعمت موقتی از غارت برای خود و کارگزارانش فراهم می‌کند، اما همزمان خود را از فرایندهای درون‌زای تولید ثروت (در برابر فرایندهای برون‌زای غارتگرانه) و انرژی‌های مردمیِ لازم برای حمایت از پروژه‌های حاکمیتی محروم می‌کند.

چه می‌شود؟

به نظر می‌رسد استراتژی هشت سال گردن‌کشی و هشت سال سر پایین‌انداختن جمهوری اسلامی به حد حیاتی و بحرانی خود نزدیک شده است. حمله‌ی دشمن بیرونی به دستگاه قتال جمهوری اسلامی و شعب آن در سراسر خاورمیانه شدیدتر، فشار نارضایتی و میل به «زندگی عادی» در داخل گسترده‌تر، و ظرفیت مردم و طبیعت برای غارت‌شدن بیش از پیش تخلیه شده است.

سه چشم‌انداز کلّی پیش روی جغرافیای ایران وجود دارد: خودکشی، بازسازی نهادی و دگرگونی ساختاری.

سناریوی خودکشی را روی میز دو جریان می‌توان دید: بخش‌های تندرو در حاکمیت و اپوزیسیون راست افراطی و سلطنت‌طلب. هنوز نشانه‌ی چندانی از این‌که هسته‌ی سخت حاکمیت بخواهد دست به انتحار بزند دیده نمی‌شود، و این گزینه بیشتر در بین آن دسته از حامیان تندروی حاکمیت که از انتخابات ریاست جمهوری اخیر احساس طردشدگی می‌کنند، دیده می‌شود.

در مقابل، اپوزیسیون راست افراطی و سلطنت‌طلب به‌شدت مایل به گزینه‌ی انتحار و علاقمند به بمباران شهرهای ایران از سوی اسرائیل است. قدرت‌های خارجی همیشه در عزل و نصب شاهان پهلوی نقشی پررنگ داشته‌اند (عزل رضا شاه، نصب محمدرضا و نصب دوباره‌ی او در مرداد ۱۳۳۲) و امروزه کمتر کسی می‌تواند بپذیرد که رضا پهلوی یا هر کس دیگری حامل چیزی مثل فرِّ ایزدی باشد. در نتیجه، تنها گزینه‌ی مانده برای قدرت‌گرفتن سلطنت‌طلبان این است که اسرائیل ایران را مثل نوار غزه و احتمالاً به‌زودی لبنان ویران کند. سلطنت که زمانی مدعی حفاظت از سرزمین ایران بود، امروز جز با ویران‌کردن ایران راهی برای تأسیس دوباره‌ی خود نمی‌بیند.

به نظر می‌رسد بدنه‌ی اصلی حاکمیت گزینه‌ی بازسازی نهادی را برگزیده است. دولتی شکل گرفته که می‌کوشد بین بخش‌های مختلف حاکمیت – به جز تندروهای فعلاً مطرود – وفاق ایجاد کند، در داخل سیاست افزایش قیمت بنزین را پیش ببرد و در خارج مذاکره و احتمالاً توافقی دوباره با قدرت‌های غربی را.

موفقیت این سناریو تا حدی به این برمی‌گردد که اسرائیل تا چه اندازه بتواند و بخواهد مستقل از متحدان غربی‌اش در خاورمیانه عمل کند، و تا حدی نیز به این‌که آورده‌های اقتصادی این بازسازی نهادی برای عامه‌ی مردم چقدر خواهد بود. محدودیت دیگر این سناریو آن است که باید دید پیگیرترین نیروهای «انقلاب اسلامی»، که از دل سیاست آخرالزمانی برای خودشان امپراتوری اقتصادی درست کرده‌اند، با این تغییر کنار می‌آیند یا دوباره علیه آن می‌شورند.

سناریوی دگرگونی ساختاری خود را به‌ویژه در قالب جنگ زنان علیه حجاب اجباری و مبارزات مزد و حقوق‌بگیران نشان می‌دهد. دستگاه امر به معروف و نهی از منکر با مقاومت زنان و جوانان بیش از پیش ناتوان از تحمیل سبک زندگی اسلامی است. به ثمر نشستن مبارزات مزدوحقوق‌بگیران نیازمند ایجاد دگرگونی‌های اساسی در دستگاه غارت است، که فعلاً با قوت پابرجاست.

اما موفقیت این سناریو پیش از هر چیز به شکست سناریوی اول و سپس توقف جنگ در خاورمیانه بستگی دارد. سناریوی خودکشی، چه حاکمیت برایش پا پیش بگذارد چه اسرائیل و سلطنت‌طلبان، مرگ جغرافیا و مردم ایران و نابودی هرگونه امید به دگرگونی ساختاری خواهد بود. جنگ در منطقه نیز امکان تنفس و توسعه برای ایران، فارغ از این‌که چه نوع رژیمی بر آن حاکم باشد، باقی نخواهد گذاشت. ایران دموکراتیک، غیرجهادی و شریعت‌زدوده اما می‌تواند محرک تغییراتی مشابه در ترکیه، عراق، سوریه و اسرائیل نیز باشد.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • M & R SHIELD

    به درک واصل شد !

  • AB

    عذاب الموت و رنج مرگِ جمهوری جهنمی اسلامی. زمانی که تاریخ جامع ج.ا. نبشته شود، حتی آنگاه نیز انباشت جنایات و توحش عریان باور نکردنی خواهد بود. از سنگساری، قصاص، اعدامِ ملا عام، قتل عام، تجاوز به باکرگان شب قبل از اعدام، شلاق،... به احتمال قوی در قرون وسطی نیز چنین درجه ای از توحش و خشونت وجود نداشته است. مرگ بر جمهوری اسلامی. نفیِ نفی، مثبت خواهد شد. Negation of the Negation = Aufgehoben Not exactly but close enough

  • اکبر صادقی

    متاسفانه فعلا نمی توانم نقدی مبسوط بنویسم که حد اقل مرا راضی کند ولی مختصر آنکه نویسنده ی مقاله اسیر فلسفه بافی و ردیف کردن احکامی ثابت نشده است من نمی گویم ایشان عمدا خواهان بازی با کلمات است ولی در عمل اینگونه به نظرم می آید می دانم این چند جمله نقد و نظر نیست ولی شاید این فایده را داشته باشد که نویسنده از نارضایتی یک خواننده ی ۷۰ ساله ی ایرانی که ۵۲ سالش به نوعی در کارو تحصیل و مبارزه گذشته و اهل کتاب هم بوده

  • AB

    پرسش: رنج مرگِ ج.ا.، یا رنجِ مرگ ج.ا.؟ یا عذاب مرگِ ج.ا.؟ یا عذابِ مرگ ج.ا.؟ نظر شما چیست؟