ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

میزگرد ـ « شهر در شب» نوشته‌ منا میرزایی، نمونه‌ای از نوشتار زنانه

حسین نوش‌آذر ـ «شهر در شب» یک داستان منحصر به فرد است. بیشتر از این نظر که به مسائلی می‌پردازد که موضوع زندگی ماست اما در ادبیات داستان‌نویسی ایران نمود چندانی نیافته است. این داستان را با نویسنده‌اش، و همچنین با باهار مومنی، مدرس ادبیات خلاق به بحث گذاشتم.

«شهر در شب» نوشته منا میرزایی روایتی درونی از زنی‌ست که با تشخیص خطر ابتلا به سرطان بر سر یک دوراهی قرار می‌گیرد: انجام عمل جراحی برای کاهش خطر ابتلا به بیماری مهلک و در نتیجه از دست دادن بخشی از زنانگی‌‌اش، یا خطر را پذیرفتن و امیدوار بودن به آینده‌ای نامعلوم. چنین است که راوی داستان درگیر یک کشمکش درونی عمیق می‌شود. از یک سو، ترس از مرگ و بیماری او را به سمت انجام عمل جراحی سوق می‌دهد، از سوی دیگر، واهمه‌ی از دست دادن هویت زنانه و لذت‌های زندگی، او را مردد می‌کند. این زن که دانش‌آموخته و مستقل است در طول داستان با سؤالات مهمی درباره زندگی، مرگ، بدن و روابط انسانی مواجه می‌شود و تلاش می‌کند به پاسخ‌های آن‌ها برسد. جلوه‌ای از این بحران در این بند از داستان نهفته است:

بعد از شام هر کدام یک طرف مبل لم داده‌ایم و شوهرم با کنترل تلویزیون یکی یکی سریال‌های نتفلیکس را مرور می‌کند و من پرتقال پوست می‌کنم. می‌گویم «تابستان نمی‌آیم ایران.» روی یکی از سریال‌ها می‌ایستد و می‌پرسد «چرا؟» می‌گویم «اگر قرار باشد بمیرم واقعاً دلم نمی‌خواهد دو هفته از عمرم را صرف پاگشای برادر و عروستان در منزل عموها و خاله‌ها و دخترخاله‌هایت بکنم.» کنترل را می‌گذارد کنار و می‌خزد سمتم و من را در بغل می‌گیرد. بشقاب میوه را سفت می‌گیرم که نیافتد. با خنده می‌گوید «به چه چیزهایی فکر می‌کنی.» نمی‌خندم. می‌گویم «شاید اگر قرار بود یک عمر زندگی کنیم این فداکاری را برایت می‌کردم. ولی دو هفته از این عمر هشت ساله آن هم در ایران را به تو نمی‌دهم.» دوباره می‎خندد و می‌گوید «خب نمی‌رویم مهمانی.» توی بغلش بی‌حرکت می‌مانم. هر دو ساکت می‌شویم. سکوتمان دارد طولانی می‌شود که می‌گویم «بعد از عمل از سکس لذت نخواهم برد. زنده می‌مانم، بچه‌دار می‌شوم، با هم به پاگشا و مسافرت می‌رویم، بدون سکس.»

این داستان را با منا میرزایی (نویسنده) و با باهار مومنی، داستان‌نویس و مدرس نوشتن خلاق، در حال اتمام دوره دکتری ادبیات در دانشگاه ایالتی تگزاس در دالاس که در همین دانشگاه هم به تدریس مشغول است، به بحث گذاشتیم.

حسین نوش‌آذر ـ خانم میرزایی، اصالت تجربه یا تخیل؟ شما در داستان‌نویسی به کدامیک معتقدید؟ چگونه شد که تصمیم گرفتید چنین داستانی بنویسید؟

منا میرزایی (عکس: نشریه ادبی بانگ)
منا میرزایی (نویسنده)

منا میرزایی ـ برای من اصل بر تخیل است و در داستان، خاطره نمی‌نویسم. معتقدم حتی در خاطره‌نویسی (memoir) هم اثرگذاری متن جایی بیشتر می‌شود که وزن تخیل از خاطره بیشتر باشد. اما نویسنده قطعاً از تجربیات، خوانده‌ها، دیده‌ها و شنیده‌هایش جدا نیست. در داستان‌های من اغلب تجربه شخصی، در ساخت صحنه‌ها ظهور می‌کند. مثلاً من در مریلند یک سوشی‌بار محبوب دارم. یک سرآشپز خیلی ژاپنی هم در سفر به کلرادو دیده‌ام که واقعاً صاف از ژاپن آمده بود دنور. از ترکیب این دو موضوع، صحنه رستوران در داستان «شهر در شب» ساخته شد اما مابقی اتفاقات آن صحنه، همه تخیل است.

اینکه چطور شد این داستان را نوشتم برمی‌گردد به یک سؤال اساسی و شاید تکراری که همیشه در ذهن دارم. اینکه طول زندگی مهم‌تر است یا عرض آن. فوت کردن شمع تولد هشتاد سالگی مهم‌تر است یا حسی که هر شب یک لحظه قبل از خواب با مرور روزمان تجربه می‌کنیم؟ از طرفی، با وجود بحث‌های گسترده، ابعاد زندگی زن ایرانی دایاسپورا هم هنوز ناشناخته است. به همین دلیل این سؤال را در دنیای چنین زنی مطرح کردم.

حسین نوش‌آذر ـ درباره ابتلا به سرطان و پیامدهایش، در غرب آثار قابل تأمل بسیاری داریم. «وقتی نفس هوا می‌شود» (When Breath Becomes Air) نوشته پال کالانیتی که خاطرات یک جراح مغز و اعصاب جوان است که به سرطان ریه مبتلا می‌شود. کالانیتی با زبانی شیوا و تأمل‌برانگیز، به بررسی معنا و ارزش زندگی در رویارویی با مرگ می‌پردازد. یا «سال تفکر جادویی» (The Year of Magical Thinking) نوشته جوآن دیدین که نویسنده داستان غم‌انگیز از دست دادن همسرش را با زبانی شاعرانه و تأثیرگذار روایت می‌کند. مثال‌های دیگری هم می‌توان آورد. من در ادبیات معاصر ایران چنین کتاب‌هایی را سراغ ندارم. داستان‌های شخصی زیادی، اغلب درباره دلدادگی‌ها و ناکامی‌ها، فقر و مصیبت‌ها و یا سایر مصائب اجتماعی نوشته شده اما درباره موضوعاتی که به اصطلاح به سبک زندگی برمی‌گردد، من اثر قابل تأملی نخواندم. برگردم به داستان خانم میرزایی. شما خانم مومنی این داستان را در چه ژانری طبقه‌بندی می‌کنید. ارزش و اهمیت آن را در چه می‌دانید؟

باهار مومنی ـ موافقم. در ادبیات ما روایت‌هایی که در غرب به‌عنوان ادبیات بیماری شناخته می‌شوند، کمتر دیده می‌شود. از طرفی، همان‌طور که خودتان اشاره کردید، بسیاری از آثار برجسته این ژانر به نوشته‌های غیرداستانی (non-fiction) برمی‌گردند، جایی که نویسندگان تجربیات شخصی یا مشاهداتشان از بیماری، چه در مورد خودشان و چه در مورد دیگران، به‌ویژه عزیزان یا محیط‌های درمانی، را با صداقت روایت می‌کنند.

در سنت‌های ادبی ما، اما خودزندگی‌نامه‌نویسی یا خاطره‌نویسی شخصی، به‌عنوان یک ژانر مستقل و جدی، آنچنان که در ادبیات غرب مورد توجه و اعتبار است، جایگاه تثبیت‌شده‌ای ندارد. این کمبود به‌ویژه در حوزه‌ای مانند ادبیات بیماری بیشتر خودش را نشان می‌دهد. جدای آثاری مثل «شب‌های شورانگیز» منیرو روانی‌پور که در فصل‌هایی از آن شخصیت اصلی از پرستاری و احوالات بیماران بخش برایمان روایت می‌کند و آثار محدود دیگری مثال‌های زیادی از این ژانر در ادبیات ما دیده نمی‌شود. شاید به این دلیل باشد که ما هنوز به آن سطح از راحتی و صداقتی که نویسندگان غربی در بازنمایی احساسات، تجربیات جسمی، و ناتوانی‌های خود یا حتی شخصیت‌های تخیلی داستان‌هایشان به آن دست یافته‌اند، نرسیده‌ایم. شاید شرم از بیماری و بازنمایی مستقیم و بدون واسطه آن جز موانع خلق این آثار باشد. البته برخلاف ادبیات غرب که ریشه‌های فلسفی اگزیستانسیالیسم و فردگرایی در آن قوی است، ادبیات ما بیشتر بر روایت‌های جمعی، اسطوره‌ای، یا تاریخی استوار بوده است. و شاید به همین دلیل پرداختن به موضوعات اجتماعی مانند فقر، جنگ، و نابرابری که همیشه دغدغه‌های عمومی‌تر جامعه ما بوده‌اند، در اولویت قرار گرفته‌اند.

باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق
باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق

هرچه که باشد، جدای اینها باید اعتراف کرد که نوشتن از بیماری کار ساده‌ای نیست. چنین موضوعاتی به‌سادگی می‌توانند اثری تلخ و سنگین بیافرینند که مخاطب را از روایت دور کند. با این حال، در داستان «شهر در شب»، خانم میرزایی با چیره‌دستی، لحظاتی ساده و حتی بازیگوشانه را وارد روایت کرده است که نه‌تنها فضای اثر را تلطیف می‌کند، بلکه تعادل ظریفی میان سبک زندگی روزمره و بحران‌های عمیق شخصیت زن، و به نحوی دنیای بیرون و درون او ایجاد کرده. مثال‌هایی مثل برخورد آینه با ماشین بزرگ کناری، اصرار و اشتیاق زن برای تشکر از سرآشپز ژاپنی برای «سوشی دینامیت»، و واگویه‌ی شیرین او در این باره، نه تنها به شخصیت‌پردازی اثر کمک می‌کند، بلکه به راحتی ما را با عادی‌ترین اما درعین‌حال سهمگین‌ترین لحظات زندگی این زن همراه می‌کند.

برگردم به سؤال شما در خصوص ژانر اثر. شاید بشود داستان «شهر در شب» را در مرزهای ادبیات سبک زندگی، ادبیات بحران وجودی، و ادبیات بیماری جای داد. بااین‌حال، به نظر می‌رسد به دلیل تمرکز داستان بر بدن، عاملیت، مخصوصاً انتخاب چگونگی زندگی و زنده بودن، و مواجهه با مرگ، ادبیات بحران وجودی و اگزیستانسیالیستی نقشی پررنگ‌تری در آن دارد.

در مورد اهمیت این اثر باید بگویم، «شهر در شب» با پرداختن به موضوعاتی کمتر بررسی‌شده، مانند تصمیم‌گیری درباره بدن، تمایل جنسی در زنان، و تعامل فرد با خانواده یا سیستم پزشکی، رویکردی تازه در ادبیات ایران ارائه می‌دهد که می‌تواند الهام‌بخش آثار دیگر باشد. تمرکز بر عاملیت زنانه، که شخصیت اصلی را از قربانی بودن یا انفعال دور می‌کند، می‌توان نشان‌دهنده تغییری در بازنمایی زنان در ادبیات معاصر است. زن این داستان نه‌تنها خود را قربانی نمی‌بیند، بلکه در طول روز به خواسته‌های فردی‌اش اولویت می‌دهد؛ به‌طور مستقل به سوشی‌بار مورد علاقه‌اش می‌رود و شب قورمه‌سبزی را که همسرش تهیه کرده، در کنار او صرف می‌کند.

این تصویر از مرد داستان نیز قابل توجه است. برخلاف تصاویر رایج در جامعه و به طبع ادبیات، مرد تلاش می‌کند همراه باشد و فضایی فراهم کند که زن بتواند دغدغه‌هایش را ابراز کند. بااین‌حال، از جایی به بعد، انگار زن در جهان زنانه‌اش باقی می‌ماند و تنها دغدغه‌هایش را در ذهن خود مرور می‌کند.

علاوه براین، یکی از نقاط قوت داستان، تداخل طبیعی میان زندگی روزمره و بحران‌های عمیق فلسفی است. زن داستان همزمان به مرگ و آینده فکر می‌کند و از سوی دیگر به لذت‌های کوچک زندگی روزمره، مانند خوردن سوشی یا همراهی با همسرش، نه نمی‌گوید. همچنین، زن با جسارت از به‌کار بردن کلمات پوشیده برای اشاره به سکس پرهیز می‌کند و به‌صراحت اصل موضوع را مطرح می‌کند. در صحنه سکس، او هدایتگر است و با انتخاب وضعیتی که برای عمل جنسی پیش می‌گیرد، اقتدار و تسلط خود بر بدن و نیازهایش را به نمایش می‌گذارد. حتی می‌توان گفت او لذت جنسی‌اش را در فضایی بدون لمس سینه‌هایش را محک می‌زند، که خود بیانگر تلاش او برای یافتن راهی برای ادامه لذت‌ جنسی در زندگی‌ است.

به گمانم چنین شخصیت‌هایی زنی، که اقتدار، فردگرایی، و احترام به بدن خود را به شکلی آشکار بیان می‌کنند و به نیازهای تنانه رسمیت می‌بخشند، بازتاب‌دهنده درست‌تری از زنان امروز ایرانی هستند، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن. جای خالی این نوع شخصیت‌ها در ادبیات معاصر به‌خوبی حس می‌شود و داستان «شهر در شب» با چیره‌دستی ما را با یکی از آنها آشنا می‌کند.

نوشتار زنانه برای بیان یک تجربه مشترک بشری

حسین نوش‌آذر ـ من وقتی داستان خانم میرزایی را می‌خواندم، برایم بیشتر «تجربه مشترک» مهم بود. همه ما اعم از زن یا مرد، پیر یا جوان، سیاه یا سفید با واهمه از بیماری‌های مهلک آشنا هستیم. معمولاً در ادبیات بحث مرگ و زندگی در رویدادهای بزرگ با ابعاد حماسی یا تراژیک یا آخر زمانی مطرح است. در داستان خانم میرزایی بحث مرگ در همین رویدادهای زندگی روزانه ما مطرح می‌شود و یک بعد تراژیک هم پیدا می‌کند که به نظر من در پایان‌بندی داستان نمود دارد. مثل این است که زندگی راوی داستان از لذت تهی شده. کاتاراسیس یا همان تزکیه نفس در «شب در شهر» به این شکل اتفاق می‌افتد که تو با روایتگر داستان به اشتراک در تجربه می‌رسی. به خودت می‌گویی پس فقط من نیستم که با این ترس‌ها درگیرم. نه. ما تنها نیستیم. قرار هم نیست حتماً در بحران اوکراین یک جنگ هسته‌ای اتفاق بیفتد و ما با موشک اورشنیک، مرحمتی پوتین جزغاله بشویم تا شاید بعد حجاب‌ها کنار برود و حقیقت جهان ما آشکار شود. حقیقت همین جاست. در بستر ما، با ما و در ما و در روابط روزانه ما با آدم‌ها نفس می‌کشد. امروز هستم. ممکن است فردا نباشم. در داستان خانم میرزایی شکل ظهور و بیان این تجربه مشترک بشری عمیقاً زنانه است. جای تعجب هم ندارد. زیرا این احتمال وجود دارد که رحم و تخمدان و پستان‌های راوی داستان را از بدن او بیرون بیاورند و به یک معنا او را از زنانگی‌اش تهی کنند. اما آنچه که این داستان را عجالتاً در ادبیات معاصر ما منحصر به فرد می‌کند شکل بیان این تجربه مشترک است. همین‌جا بگویم که من دو داستان دیگر هم خوانده‌ام که از این نظر هر کدام دستاوردی بوده‌اند: «یکی هست و یکی نیست» نوشته خانم مرثا شیرعلی که با تأکید بر تن شروع می‌شود و بعد به تدریج به رابطه می‌رسد و دوباره به تن برمی‌گردد. به مشکل بزرگ سرطان پستان و مسأله فقدان هم اشاره می‌کند، و بعد داستان خیلی خوبی از خانم نوشین وحیدی به نام «تله» درباره غلبه بر درد. خانم وحیدی هم یک راهکار زنانه برای کنار آمدن با درد جسمانی پیشنهاد می‌دهد. پس برای من این پرسش پیش می‌آید که آیا جریان تازه‌ای در ایران در عرصه ادبیات داستانی زنان در حال شکل‌گیری‌ست که به ما مختصات تازه‌ای از «نوشتار زنانه» را معرفی می‌کند؟

 منا میرزایی - در مورد تجربه مشترک با شما موافقم. هر چقدر هم که جهان پیچیده باشد و انسان لایه‌های عمیق‌تری از خودش را کشف کند، همه ما میل به جاودانگی داریم و دوست داریم دوست داشته شویم و همه ما هر روز این میل و نیاز را زندگی می‌کنیم. بخش پررنگ و جذاب ماجرا برای من تجربه جزییات زندگی است. همین روزمره‌های به ظاهر ساده که آجرهای بنای عمر ما را می‌سازند.

تن انسان خصوصا تن زن هم در ادبیات جهان عنصر آشنایی ست. به شخصه اصراری به نوشتار و تصویرسازی‌های زنانه ندارم، اما فکر می‌کنم حالا در جایی هستیم که دیگر زن، بدنش، احساسات و عواطفش در پستو نیست و می‌توانیم آن را به عنوان عناصر داستانی هم وارد داستان کنیم. انتخاب تن زن و نیاز جنسی در این داستان به عنوان عناصر اصلی، این امکان را به من می‌داد که این شخصیت را با خود واقعی‌اش مواجه کنم. جایی که جز او هیچ کس نیست و تنها خود او باید انتخاب کند و تعریفش را از زندگی ارائه دهد. عدم رضایت جنسی، جز در ذهن زن، هیچ جا نمودی پیدا نمی‌کند. جامعه هرگز نخواهد فهمید و اصلا برایش اهمیتی هم ندارد، کار و زندگی و روابطش از این فقدان متاثر نخواهد شد، و حتی همسرش که نزدیکی تنانه با او دارد هم از این موضوع بی‌اطلاع خواهد ماند. سعی کردم به این مسأله برسم که این زن، همین زنی که یک روز از زندگی‌اش را دیدیم و دغدغه‌ها و نگاهش به مرگ و زندگی را تا حدودی می‌شناسیم، از زندگی به معنای خاص «زندگی خودش» چه می‌خواهد.

از نمونه‌های درخشان نوشتار زنانه برای من، داستان‌های مهشید امیرشاهی‌ ست که در آن جنسیت و بدن زن، بی‌پروا و به فراخور نیاز داستانی وارد می‌شود و به بهترین شکل در داستان می‌نشیند.

حسین نوش‌آذر ـ خانم مومنی عزیز، از منظر آکادمیک ممکن است بفرمائید نوشتار زنانه چه مشخصاتی دارد؟ آیا «شهر در شب» در این مقوله می‌گنجد؟

باهار مومنی ـ شاید بد نباشد ابتدا کمی از تاریخچه این مفهوم صحبت کنیم. نوشتار زنانه (Écriture féminine) برای اولین بار در سال ۱۹۷۵ در مقاله‌ای با عنوان «خنده مدوسا» (The Laugh of the Medusa) توسط هلن سیکسو مطرح شد. حالا این مفهوم چه چیزی را بیان می‌کرد؟ سیکسو در این مقاله از زنان دعوت کرد تا نوشتار خود را بر پایه بدن و تجربیات زیسته شخصی‌شان شکل دهند. در واقع، از تجربیات و احساسات خود به‌عنوان منبعی برای خلق زبان و روایت استفاده کنند، و چارچوب‌های زبانی و فرهنگی مردسالارانه را به چالش بکشند.

البته این نظریه برای اولین‌بار حدود نیم قرن پیش مطرح شده و امروز دیگر نوشتار زنانه صرفاً به جنسیت نویسنده محدود نمی‌شود. این مفهوم اکنون بیشتر به سبکی از بیان و روایت اشاره دارد که روی زنان و هویت‌های متنوع آنان متمرکز باشد و ساختارهای مردسالارانه زبان و روایت را به چالش می‌کشد. جای تعجب نیست که با آمدن نظریه‌های کوئیر، فمینیسم پسامدرن و مباحثی مانند سیالیت هویت و تمایلات جنسی، تعریف نوشتار زنانه نیز دستخوش تغییرات شده و نگاه گسترده‌تری پیدا کرده است.

به هر حال، اگر بخواهیم اصول کلی این نظریه را در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم: بله! در داستان «شهر در شب» چندین عامل وجود دارد که آن را به‌عنوان نمونه‌ای از نوشتار زنانه مطرح می‌کند:

به نظرم یکی از واضح‌ترین عوامل، تمرکز بر بدن و تجربه‌های تنانه یک زن است. بدن در این اثر هم‌زمان به‌عنوان محلی برای ترس (احتمال ابتلا به بیماری و دغدغه سلامت) و محلی برای لذت (تجربه جنسی، غذا خوردن، و انتخاب‌های روزمره) بازنمایی شده است. به‌ همین ترتیب شخصیت اصلی با صراحت درباره بدنش حرف می‌زند، فکر می‌کند، تصمیم می‌گیرد چه بخورد، چه لذتی را تجربه کند، و در عین حال نگران اندام‌هایی است که در بروشور پزشکی با دایره‌های بنفش مشخص شده‌اند. همانطور که قبلا گفته شد صراحت او در پرداختن به نیازهای بدن و به تصویر کشیدن ملموس و واقعی تجربه‌های شخصی یک زن بسیار قابل توجه است.

به علاوه، به نظر می‌رسد داستان به نحوی ظریف و پنهان، نهادهای مختلف مانند پزشکی، مناسبات خانوادگی، و حتی ساختارهای اجتماعی را هم نقد می‌کند. این عوامل داستان «شهر در شب» را نه‌تنها در دسته نوشتار زنانه قرار می‌دهد، بلکه به نظرم صدایی تازه و متفاوت به آن داده است.

ارتفاع به عنوان جان‌پناه

حسین نوش‌آذر ـ کاملاً موافقم. در ابتلا به بیماری لاعلاج، هم صراحت هست و هم قطعیت. در زبان داستان «شب در شهر» این صراحت و قطعیت را می‌توان بازیافت. به ویژه در صحنه‌ای در بستر که زن و مرد داستان درباره هورمون‌ها و تصادف‌های غیرقابل پیش‌بینی در زندگی با هم وارد گفت‌وگو می‌شوند. یک نکته را نباید فراموش کرد و آن هم مسأله سلامت در جامعه بی‌رحم و در سرمایه‌‌داری وحشی‌ست - با هزینه‌های کمرشکن درمان و احتمال از کارافتادگی و فقر. بحران سلامت ما را درگیر کرده و جلوه‌ای از این درگیری را در این داستان هم می‌توان به گمانم دید. پس داستان خانم میرزایی یک داستان اجتماعی هم هست که در یک سطح شخصی بازگو می‌شود.

یکی از مهم‌ترین صحنه‌ها در این داستان، صحنه‌ای‌ست که راوی و همسرش به ارتفاعات می‌روند، به جایی به نام «ام» که راه پرپیچ و خمی هم دارد و از آن بالا چراغ‌های شهر پیداست. راوی داستان می‌گوید: «زندگی بعد از عمل شبیه شهر در تاریکی‌ست. کثیفی‌ها‌ و زشتی ساختمان‌های سیمانی‌اش پیدا نیست. بچه، خانواده، زندگی چراغ‌های تو شب‌اند. فقط ظاهرش زیباست.» این لحظه همان لحظه‌ای‌ست که از آن در داستان‌نویسی به عنوان «اپیفانی» (Epiphany) یاد می‌‌‌کنند: آن لحظه ناگهانی و درخشان که در آن، راوی داستان به یک بینش عمیق و تحول‌برانگیز می‌رسد. این بینش ممکن است در مورد خودِ او، دنیای اطرافش یا رابطه او با دیگران باشد. اپیفانی مانند جرقه‌ای است که در ذهن شخصیت زده می‌شود و دیدگاه او را نسبت به زندگی و جهان تغییر می‌دهد. علاقه من به این داستان به خاطر این صحنه است که راوی را به این درک می‌رساند: «بچه، خانواده، زندگی چراغ‌های توی شب‌اند. فقط ظاهرش زیباست.» من همین‌جا بگویم که در کودکی در قصرشیرین که زندگی می‌کردم، تپه‌ای بود به نام تپه عیسی. دقیقا مثل همین تپه در داستان خانم میرزایی. یک خانواده مثلا خوشبخت کارمندی در دوران هویدا. هر جمعه سوار ماشین به سمت تپه رهسپار. ترانه‌های هایده. سایه‌روشنی از پرهیب درختان نخل و همین سوسوی چراغ‌‌ها از دور. پنجاه و پنج سال گذشته و حالا این داستان در آمریکا همان حس را در من بیدار کرد. شهرستان کوچک. زندگی. مرگ. تداخل بدن‌ها. فروپاشی.

باهار مومنی ـ چه توصیف زیبا و دقیقی. درست است. گاهی مکان‌ها، به‌ویژه جاهای مرتفع، برای ما تبدیل به نوعی جان‌پناه ذهنی می‌شوند؛ جایی که می‌توانیم از جریان روزمرگی فاصله بگیریم، افکارمان را مرتب کنیم و با دیدی کلی‌تر به زندگی و موقعیت خود نگاه کنیم. در کودکی، نشستن بالای نردبان یا روی پشت بام برای من همین حس را داشت؛ حسی شبیه به «ام» که در داستان توصیف شده یا «تپه عیسی» در خاطرات شما. به نظر می‌رسد که فاصله گرفتن فیزیکی از شلوغی و ارتفاع گرفتن، امکان گسترده کردن دید ذهنی را فراهم می‌کند.

خانم میرزایی هم به‌خوبی از این مکان در داستان «شهر در شب» بهره برده‌اند تا نشان دهند چگونه شخصیت‌های زن و مرد داستان تلاش می‌کنند خود را از دل افکار پراکنده بیرون بکشند. بلندی «ام» در داستان، برای شخصیت زن فرصتی فراهم می‌کند تا شرایط خود را از بالا ببیند و خود را نه تنها به‌عنوان فردی درگیر بحران‌های شخصی، بلکه به‌عنوان عضوی از شهری که در تاریکی فرو رفته است، درک کند. همان‌طور که شما گفتید، این مکان تبدیل به فضایی می‌شود برای تأمل، تطهیر ذهن و پیدا کردن دوباره خود.

 اما در ادامه آنچه که شما فرمودید، باید بگویم مخاطب نوشتار زنانه تنها زنان نیستند. این نوشتار به موضوعات وجودی، فراتر از جنسیت می‌پردازد و هر فردی، با هر هویتی، را به بازاندیشی درباره خود وامی‌دارد. نوشتار زنانه، با بازتاب دادن تجربه‌های زیسته، عاملیت و مواجهه با هویت، حال چه هویت جنسی، چه هویت اجتماعی و فرهنگی، می‌تواند مسیری باشد برای فهم بهتر خود و حرکت به‌سوی صداقت در درک خویش. انگار این رویکرد، در نهایت، ما را به شهامت بیشتری برای روبه‌رو شدن با خودمان و تعریف دوباره جایگاهمان در جهان هدایت می‌کند.

حسین نوش‌آذر ـ از دوستان سپاسگزارم که وقت‌تان را به ما هدیه دادید.تا داستانی و فرصتی دیگر...

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.