ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

در پس دیوارهای سکوت: روایت دردناک زنان زندانی در اوین

ناهید موسوی - «زنان فراموش شده» نوشته مریم فومنی، تصویری تکان‌دهنده از زندگی زنان زندانی در بند نسوان اوین ارائه می‌دهد. نویسنده با تکیه بر تجربیات شخصی خود و روایت‌های دیگر زندانیان، از جنبه‌های تاریک و کمتر شناخته‌شده‌ی این زندان پرده برمی‌دارد.

هنگامی که واژه‌ی اوین را می‌شنویم، بی‌آنکه بیندیشیم، زندانیان سیاسی، تمام قد در برابر چشم درون ما، همراه با حسی به دژم آمیخته صف می‌کشند. حال آنکه خطوط نشسته بر صفحه صفحه‌ی این کتاب، پرده‌ی دیگری از رخِ نازیبای اوین برمی‌دارد.

نویسنده‌ی کتاب «زنان فراموش شده»، مریم فومنی است. او در بخشِ نخستِ قصه‌ی زندانیان بند نسوان از راحله‌ای می‌گوید که نامش واقعی نیست. البته اگر بود هم فرقی نمی‌کرد. زن جوانی که به قول نویسنده بی‌تردید یکی ازهمان نگون‌بختانی است که با چشمان باز در گور شاید هنوزانتظار می‌کشد. انتظارِ پوچِ پهن شدنِ سفره‌ی عدالت برای همگان. عدالت، این واژه‌‌ی طناز که قرن‌هاست چون اتوپیایی دردوردستِ ناپیدا، دل بدان باخته‌ایم. قصه‌های گاه گزنده از گذر کند زمان، صدور نابخردانه، پرشتاب و بدون ادله‌ای محکمه‌پسند در پشت دیوارهای اوین را بازمی‌گوید. گرچه برای ما شنیدن آنچه در اوین می‌گذرد چندان تازگی ندارد اما کتاب از سرنوشت‌هایی می‌گوید که از آنها یا اندکی باخبریم یا هیچ نشنیده‌ایم. گذران زندگی زندانیان غیرسیاسی در پسِ آن حصار بلند و تجربه‌ی تلخ کسانی که گاه از زندان‌های دیگر به آنجا منتقل می‌شوند و ما هیچگاه یا بندرت از آنها آگاه می‌شویم، چراکه نه رسانه‌های درگیر سانسور به این امر می‌پردازند و نه قانون و اجتماع، پیگیر ودرگیر زندگی این موجودات رانده‌شده به ناکجاآباد است! این انسان‌ها چنان نگون‌بخت‌اند که کمتر کسی برای دانستن آنچه بر آنها گذشته و می‌گذرد، تمایلی نشان می‌دهد. سرنوشت‌هایی که کاستن از شوربختی‌شان، راهی جز تعلیم و تربیت درست و بهبودی زیرساخت‌های اساسی اجتماعی و برخورداری همگانی از امکانات فرهنگی و اقتصادی ندارد. 

بند عمومی زندان که دیگر تنها بند اشرار و قاتلان نیست، مکانی می‌شود برای رویارویی دو طیف از زنان که یکی از طیف رانده‌شدگانِ شرور و قاتل است و دیگری پرسش‌گر اوضاع نابسامان سیاسی، اقتصادی و مطالبه‌گر حق شهروندی خود و دیگران. این دو در کنار هم دربند و قربانی حکمران و قانون‌گذاری مستبد اند. راوی، نویسنده‌ی کتاب است. او که تجربه‌ی زیست و حضور در اوین را در پرونده‌ی خود دارد، هم به‌عنوان زندانی سیاسی و هم گزارشگر، روایت زنانی با پیشانی‌نوشت‌های کِدِر را حکایت می‌کند، در فراموش‌شدگی و بریدگی از اجتماعی که آنها را نادیده انگاشته است. انسان‌هایی که به سبب بی‌بهرگی از آموزش، فقر فرهنگی و اقتصادی یا در نبود قانونی انسانی و حمایتگر، خود مجری قانون شده‌اند و سرانجام گذرشان به اوین افتاده و سر از زندان درآورده‌اند. برخی‌شان حتی پیش از آنکه پای‌شان به اوین بازشود، برای رسیدگی به حقوق پایمال شده‌‌ی خود به قانون پناه برده بودند اما نه پاسخی دلگرم‌کننده شنیدند و نه قانون را پشتیبان خود یافتند. آنها می‌بایست خاموش بمانند و به هرآنچه بر آنها رواداشته می‌شود گردن بنهند و دم برنیاورند زیرا تنها این قانونگذار ظالم است که میزان حق را تعیین می‌کند، هر چند که از دید عقل سلیم بی‌عدالتیِ محسوب شود.

سیستم ناتوان، ناعادل به یاری قاضی ستم‌پیشه، حکم به زندان می‌دهد برای تنبیه یا سربراه شدن محکوم. حال پرسش این است، تاکنون کدام زندانی از این دست، به خیال قانونگدار، سربراه به خانه بازگشته است؟ زندان‌ها در نظامی که خود از بنیان فاسد و تبهکار است، نه تنها مکان تربیت و تنبیه نیست بلکه خود ماشین تولید جنایتکار به حساب می‌آید. زندان‌هایی که در آنها مواد مخدر به آسانی رد و بدل می‌شود، جرم و تجاوز بیداد می‌کند و از یک نان‌دزد ساده، هیولایی می‌سازد و تبهکاری نو به جامعه برمی‌گرداند. زندان‌هایی که چهارشنبه و روز دیگر نمی‌شناسند و سحرگاهان، صدای اذان که به گوش می‌رسد، همه می‌دانند که فشارِ طنابِ داری بر گردنی، دست و پایی را از جان‌ کندن رهانیده است.

باز به ورق زدن ادامه می‌دهیم و از زنان بی‌پناهی می‌خوانیم که مذهب، سنت و مردان دین، پیش از زاده شدن‌ حتی، تکلیف‌شان را تعیین کرده‌اند. نویسنده این سرنوشت‌های شوم را چنانکه که خود نیز اذعان کرده، گاه خودخواسته با آمیختگی رویا و حقیقت، گاه از زبان زنان دربند نگاشته‌ است. او در دبخشی از کتاب نیز تنها نقش کسی را ایفا می‌کند که دست‌نوشته‌های زنان زندانی، این انسان‌های نگون‌بخت که هرگز صدای دادخواهی‌شان در پیشگاه هیچ دادگاه منصفی شنیده نشد و هرآنچه بر آنها رفت، نمونه‌ی بارزی از بیداد بود و بس را بازنویسی می‌کند. نویسنده اما قایق رویا را تا آنجا که با اسامی واقعی یا نوع حکم صادرشده‌ برای این زنان زندانی مرتبط است، آن هم به خاطر امنیت خود آنها یا بستگانشان، تنها با تغییر نام‌ها یا پس و پیش کردنِ تکه‌هایی از پازلِ سرگذشت‌های‌شان، بر رودِ حکایتِ خود می‌راند.

محکومان، انسان‌هایی‌اند که در خفا و سکوت خبری، بدون وکیل و مدافع یا حتی برگزاری دادگاهی عادلانه به پای چوبه‌ی دار می‌روند. زنانی که در آن برج متروک، در مکانی دور ازجریانِ جاریِ ذهنِ زندگیِ در پسِ آن دیوارهای سخت و سرد، تا پای چوبه‌ی دار، در برزخِ ترس، امید و آرزوی گذشت دست و پا می‌زنند، حتی پیش از کشیدن چهارپایه‌ی زیر پای‌شان، با طنابِ دار بر گردن.

 خواننده با خواندن ماجرایی که در پشت پرده‌ی دادرسی به پرونده‌ی این محکومان رفته ‌است، درمی‌یابد که هرگز دستگاهی دولتی در پی شناخت درست یا آسیب‌شناسی این جرايم نبوده‌ است. در چنین شرایطی این محکومان فلک‌زده حتی در درونی‌ترین لایه‌های وجودی‌شان، حس تعلیقی میان بیم و امیدواری در رویارویی با واقعیت موج می‌زند که این خود زاییده‌ی بازتابِ درد، شکنندگی و ناتوانی انسان در برابر بی‌عدالتی و فقدان شفاقیت در نظام قضایی یک قدرت خودکامه است.

بسی دردناک است هنگامی که در فرازهایی از کتاب می‌خوانیم، هستند زندانیانی که به شرایط زیست در زندان خو کرده‌اند و حتی امیدوارند تا واپسین دم عمر خود را گشت میله‌ها، در بیغوله‌ای سپری کنند زیرا‌ دیگر رسم و آیین زندگی باصطلاح آزاد و بی‌بند، ورای آن میله‌ها و درهای آهنین را از یاد برده‌اند. آنها حتی امنیت مادی و جانی خود را در ماندن در همان‌جا می‌دانند. چه بسا زندانیانی باشند که در بیرون آن دیوارهای بلند یا چشم‌براهی ندارند یا اگر هم دارند، آنها تنها منتظرانی تشنه به خون هستند که با دشنه‌ای در دست، آماده‌اند تا خود نقش دادگرانی ناموس‌پرست را ایفا کنند و آبروی از کف رفته را با پاک کردن صفحه‌ی روزگار از وجودی که او «نامبارک» می‌پندارند بازبستانند.

خواندن این کتاب برای آگاهی و کنشگرانی که دغدغه‌ی حقوق برابر زنان و مردان، حق شهروندی، داشتن یک زندگی معمولی و برخوداری یکسان از امکانات آموزشی و اقتصادی برای همه‌ی اقشار را دارند، بی‌تردید مفید است، به‌خصوص برای زنان. زیرا در سرزمینی با قوانین زن‌ستیز، زن بودن از اساس خود مشکل‌آفرین است. هم برای زنان و هم برای قانونگذاران. مشکل برای زنان از این‌رو که زن بودن و زن ماندن در این سیستم، همواره مبارزه‌ای بی‌وقفه می‌طلبد. از آن‌طرف برای قانونگذار دردسرساز است زیرا زنانِ آگاه، سر آن ندارند تا به مفاد قانون‌های قرون‌وسطایی و کهنه پای‌بند بمانند و هر روز برای پرهیز و از میان برداشتن قید و بندهای غیرانسانی به مبارزه‌ی خود ادامه می‌دهند و از پای نمی‌نشینند. چه به مذاق حکام خودکامه خوش بیاید چه نیاید. زن در این سرزمین، کار خود را خوب می‌داند. این امر گرچه چالشی جانفرساست اما او همچنان استوار می‌ماند زیرا مبارزه، هر چند خُرد و گام به گام، به پیروزی‌های کوچکش می‌ارزد که چون جمعِ قطره‌ها به دریا معنا می‌بخشند.

نشر آسو «زنان فراموش شده» نوشته مریم فومنی را به تازگی به رایگان در اختیار همگان قرار داده است:

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.