ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

«پروژه است دیگه!»: چرا باید استفاده ابزاری از شک را با ابزارهای درک و امیدواری جایگزین واقعیت کرد

رامتین شهرزاد در این دیدگاه، در پاسخ به جریان‌سازی‌های سیاسی که می‌خواهند باور، جایگزین واقعیت شود تا واقعیت مشترک ما محو شود می‌گوید: در این فضای گیج‌کننده و پیچیده، هنوز می‌توان با تکیه بر ابزارهای درک و امیدواری به واقعیت، تصمیم‌ بگیریم.

دیدگاه

شک واژه این روزهای فضای مجازی فارسی‌زبان است و مهم‌ نیست سوژه «کنسرت فرضی» و سپس بازداشت پرستو احمدی باشد یا صحبت از آزادی توماج صالحی، مرخصی درمانی نرگس محمدی، شیوه مرگ کیانوش سنجری یا ترانه‌های شروین حاجی‌پور. سوژه مهم نیست، صدایی را می‌توان شنید که به‌طور گسترده در شبکه‌های اجتماعی در واکنش تکرار می‌کند: «پروژه است دیگه!»

فرمول «پروژه است» را این‌گونه می‌توان بازگو کرد: در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، چهره‌های اغلب بی‌نام و وابسته به یک جریان سیاسی مشخص ـ به‌عنوان مثال وابسته به جمهوری اسلامی، مدعی سلطنت‌طلبی یا وابسته به سازمان مجاهدین خلق ـ به‌شکل گروهی، از تردید و ایجاد شک به‌عنوان ابزاری استفاده می‌کنند تا بین مخاطب و «واقعیت مشترک ما»، فاصله بیاندازند.

هدف آنها ساده است؛ می‌خواهند به‌جای تکیه بر واقعیت (fact)، باور (belief) را جایگزین کنی. یعنی به‌جای درک اجتماعی به یک باور شخصی برسی و بر پایه این باور، به همه‌چیز نگاه کنی. وقتی باور جایگزین واقعیت شده باشد، با دیده شک و تردید به همه‌چیز خواهی نگریست و در ذهنت تکرار می‌شود که «باید خودم بروم و چک کنم» ولی برای بررسی‌هایت، به باورهای بقیه تکیه می‌کنی به‌جای اینکه بروی و مثلا از تفکر انتقادی‌ات (critical thinking) استفاده کنی. در اینجا شبیه به یک مذهبی افراطی شده‌ای که یا همه‌چیز برابر اعتقادم است یا به جز دروغ چیزی نیست. نظر دیگران دیگر صرف یک دروغ ساده هم برایت نیست، باید به جنگ آن بروی و به هر شکل ممکن این باور مخالف را سرکوب کنی.

نتیجه‌اش گسترش خشونت گسترده در شبکه‌های اجتماعی است که البته، به‌طور هدفمند هم توسط همان کاربران حقیقی و هوش‌مصنوعی‌ وابسته به جریان‌های سیاسی، هدایت می‌شوند.

بله، تصویر پیچیده‌ای شده است: از یک طرف، شبکه‌های اجتماعی سال‌هاست تو را آزموده‌اند و تمامی واقعیت‌های زندگی‌ات را برای خودشان طبقه‌بندی کرده‌اند، از آن سو واقعیت تو را به قیمت پول خرد به هر کسی بخواهد، می‌فروشند و برایشان مهم نیست که خریدار مثلا «تیک آبی» به جمهوری اسلامی وابسته است یا به جنبش «زن، زندگی، آزادی»‌ تعهد دارد و هر چه خریدار تیک آبی بنویسد، مانند حکم خدا در فضای مجازی پخش می‌کنند. حتی اگر خریدار تیک آبی یک هوش مصنوعی باشد که دستور دارد میلیون‌ها خبر جعلی با هدف ایجاد تردید تولید کند تا توان تصمیم‌گیری کاربر را هدف قرار بدهد.

از آن سو زندگی حقیقی خودت را با مشکلات گوناگون داری و برای گرفتن تصمیم‌های مختلف شبانه‌روزی‌ات، مجبوری به همین هوش مصنوعی و اطلاعات موجود در فضای مجازی تکیه کنی. ولی هر روز غمگین‌تر، خشمگین‌تر و ناامیدتر می‌شوی، حتی هنگامی که خبر آزادی زندانی سیاسی‌ای را می‌شنوی به جای اینکه کمی خوشحال و امیدوار شوی، بیشتر سایه تردید برایت ایجاد می‌کند.

«وسط دریا نخل از کجا پیدا کردی؟»

پس از آنکه دیدگاه «تعهد به زن، زندگی، آزادی: انتقادها به مرخصی درمانی نرگس محمدی به ما چه در موضوع چهره زن مبارز می‌گوید؟» در زمانه منتشر شد، دوستی در چت نوشت که «بحث فقط پیراهن گل‌گلی نرگس محمدی نیست، در مقایسه با دیگر زندانی‌ها با جرایم نکرده، چیزهایی هست که جور در نمی‌آید». دوستم می‌داند بخشی از این «بازی جمهوری اسلامی است» ولی «سوال‌ها و تناقض‌های بی‌جواب بسیاری» در این میانه وجود دارد. در پاسخ نوشتم:

سوال‌ها زیاده. جواب‌ها کمه. من خودم نگاه می‌کنم ببینم کدام سوال چه تاثیری می‌تونه داشته باشه. فرض کنیم اصلا فلانی رفته با حکومت چایی خورده و امکانات گرفته، از جمله اینکه آزاد شده. خب، اگه این همراه نابودی زندگی یکی دیگه نباشه، چه اشکالی داره؟ یک شوخی اوایل انقلاب وجود داشت: از یکی پرسیدن «چطوری کشتی غرق شد ولی تو نجات پیدا کردی». گفت «تو دریا از نخل رفتم بالا». گفتن «وسط دریا نخل از کجا پیدا کردی؟» گفت «مجبور بودم، می‌فمهمی، مجبور بودم». بالاخره آدم بعضی‌وقت‌ها مجبوره وسط دریا نخل پیدا کنه.

خلق تردید به هدف جایگزین واقعیت با باور به ما فارسی‌زبان‌ها محدود نیست. همین روزها که نمی‌دانی بالاخره این هم پروژه بود که رفتند در کاروانسرا کنسرت ضبط کردند، بعد بازداشت شدند ولی طی چند ساعت آزاد شدند، ساکنین آمریکا در واقعیتی دیگر به دیده تردید و شک نگاه می‌کنند: ابتدا در ایالت نیوجرسی و سپس در دیگر ایالت‌های شرق و شمال شرقی این کشور، نور در آسمان دیده شد و نورها به‌تدریج گسترده‌تر، متعددتر و گیج‌کننده‌تر شدند. نورها حقیقی هستند، پاسخ‌ها به علت وجودی آنها، نه.

اگر نور پهپاد در آمریکا را جست‌وجو کنید، سوال‌های گوناگونی را پیدا خواهید کرد. تردیدی که به کلام برخی سیاست‌مداران آمریکایی هم راه پیدا کرده می‌گوید «یک کشتی مادر» (mothership) متعلق به جمهوری اسلامی جایی در سواحل شرقی آمریکا لنگر انداخته و این پهپادهای ایرانی‌ساز را برای جاسوسی و هراس‌سازی روانه خاک آنها کرده است. صحبتی که برایش مدرکی ارائه نشده و هرچه تکذیب علیه‌اش منتشر می‌شود، فقط صدای خبر جعلی بلندتر می‌شود.

فعلا برخی کاربران آمریکایی در اقیانوس اطلس نخل پیدا می‌کنند و از آن بالا می‌روند تا باور خودشان را به جای واقعیت قبول کنند.

پژوهش‌های مختلفی وجود دارند که این کاربران را با مذهبی‌های افراطی مقایسه می‌کنند. یک ابزار هدایت این قوم مذهبی‌های نوین باور یافته به کلام ماشین، این است که «خودم باید بروم بررسی کنم» و بعد در سوراخ خرگوش (rabbit hole) باورهایی شبیه به تصور ذهنی خودشان، با تصویرهای متفاوت از آنچه آدم‌های دیگر می‌گویند، روبه‌رو می‌شوند. سپس احساس می‌کنند که باید این تصویر متفاوت را حتما جلوی چشم بقیه بگیرند تا آنها هم کلام ماشین را باور کنند.

نتیجه این می‌شود که به‌عنوان مثال واقعیت تاثیرگذاری واکسن فلج‌ اطفال در آمریکا کنار می‌رود تا این سوال پیش بیاید که باید مجوز این واکسن را لغو کنیم. چرا؟ چون در سوراخ خرگوش چیزهایی دیده‌ایم که شما هم باید آن را باور کنید وگرنه جهنمی هستید.

سوراخ خرگوس، از روایت «آلیس در سرزمین عجایب» (Alice Adventures in Wonderland) نوشته لوئیس کارول (Lewis Carroll) آمده است. آلیس در یک بعدازظهر گرم چرتش گرفته بود که متوجه شد جناب خرگوش با نگرانی ساعتش را نگاه می‌کند و می‌دود چون انگار برای قراری دیر کرده باشد. کنجکاوی باعث می‌شود آلیس دنبالش راه بیافتد و با سقوط در سوراخ خرگوش، به سرزمین عجایب رسید.

«اگه خل نبودی که اینجا نمی‌آمدی!»

آلیس در پاسخ گفت: «اما نمی‌خوام به جمع خل‌ها بروم».گربه گفت: «اوه، ولی راهی به جز این نداری، ما همه اینجا خل هستیم. من خلم. تو خلی.»آلیس پرسید: «از کجا می‌دونی من خلم؟»گربه گفت: «باید خل باشی، وگرنه به اینجا نمی‌آمدی!»

از «آلیس در سرزمین عجایب» نوشته لوئیس کارول

کاربران حقیقی و هوش‌ مصنوعی‌ساخته، وابسته به رویه‌های سیاسی، اهداف متفاوتی دارند. برای وابستگان به جمهوری اسلامی هدف اصلی این است که در ناامیدی، خشم و غم غرق بشوی تا دیگر نتوانی هیچ آینده دیگری به جز این حکومت را حتی خیال کنی. برای برخی دیگر، اهداف کوتاه‌مدت دیگری هم وجود دارند، به‌عنوان مثال می‌خواهند رای یک شهروند را تغییر دهند. مانند آنچه شرکت «کمبریج آنالیتیکا» (Cambridge Analytica) در رفراندوم جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا یا برگزیت انجام داد.

در همین هفته‌های اخیر، در رومانی انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد و در سرزمینی که مردمش دهه‌ها با استعمار روسی مبارزه کرده بودند، چهره نزدیک به روسیه برنده دور نخست شد. انتخابات لغو و قرار است دوباره برگزار شود چون به‌شکلی مستند، روزانه ده‌ها میلیون پست که اغلب ساخت هوش مصنوعی بود، در شبکه‌های اجتماعی به‌خصوص تیک‌تاک، روانه ذهن مخاطب شده بود تا آنچه می‌داند کنار بگذارد و بر پایه باورش به کلام ماشین، رای بدهد. تیک‌تاک را هم می‌خواهند به دادگاه اتحادیه اروپا ببرند و طلب غرامت کنند.

در گرجستان، سرکوب گسترده‌ای در جریان است و خبرنگارها را در خیابان به‌شدت کتک می‌زنند. چون انتخابات برگزار شد و حزب وابسته به یک میلیاردر روسی توانست برنده شود و سپس توانستند رئیس‌جمهور غرب‌گرا را هم تغییر دهند. هرچند هم آشکارا انتخابات با کمک خبر جعلی برگزار شده بود و هم به‌طور گسترده صحبت از تقلب بود.

مانند آنچه لوئیس کارول نوشت، «ما در جمع خل‌ها» زندگی می‌کنیم که می‌خواهند ما هم خل باشیم تا پول توی جیب آنها بیشتر بشود و صندلی قدرت را هم همچنان حفظ کنند. ما هم در تردید باقی مانده‌ایم، بین آنچه می‌دانیم واقعیت مشترک ما است و آنچه نمی‌دانیم، ولی دوست داریم یا احساس می‌کنیم بهتر است حقیقت داشته باشد.

در این تصویر پیچیده، ابزارهای محدودی داریم که البته همچنان موثر باقی مانده‌اند، مانند تکیه بر ابزارهای شناخت واقعیت مانند تکیه بر تفکر انتقادی (critical thinking) و قبول اینکه باورها و واقعیت‌هایی وجود دارند و آنها را نمی‌پسندیم، اما درنهایت تفاوت است بین آنچه در کنترل ما است و آنچه نمی‌توانیم کنترل کنیم. و اینکه مهم نیست من چه باوری داشته باشم، یا روز است یا نیست. با باور من، آسمان روشن و خاموش نمی‌شود.

ولی در فضایی زندگی می‌کنیم که در آن، آدم‌هایی وجود دارند که مانند نقلی از لوئیس کارول در «آلیس در سرزمین عجایب» می‌گویند: «چرا که نه، بعضی‌وقت‌ها به شش موضوع ناممکن تا قبل صرف صبحانه باور پیدا می‌کنم».

تفاوت، در این است که من چه می‌خواهم؟ آیا می‌خواهم همراه امواج تردید و شک پیش بروم یا می‌خواهم خودم را کنار بکشم و به مغزم اجازه مکث، تجدید قوا و درنهایت تصمیم‌گیری بدهم. آن‌طور که کارول در رمانش نوشت:

  • لطفا بهم بگو که از کدام طرف از اینجا خارج شوم؟
  • بیشتر بستگی به این دارد که می‌خواهی کجا بروی.
  • خیلی برام مهم نیست کجا...
  • خب پس مهم هم نیست از کدام طرف بروی.

از همین نویسنده بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.