اخلاقی زیستن در «وضعِ طبیعی»: خوانشی فلسفی از سریال «بازیِ مرکب»
جویا آروین – سریال کرهای از نقد ساختارهای سیاسی و اقتصادی فراتر میرود و چیزی بنیادینتر را به چالش میکشد: نظم اجتماعی و همزیستیِ انسانها را.
«بازیِ مرکب» (Squid Game)، سریال کرهای که در سال ۲۰۲۱ در فصل اول منتشر شده بود، با تأخیری سهساله بهتازگی در فصل دوم ادامه یافت و دیگربار پرسشهایی جدی را دربارهی اجتماع و سیاست و نظام اقتصادی درافکند. این سریال که در ابتدا به نظر میرسید تنها یک سرگرمی هیجانانگیز باشد از همان فصل یکم به دلیل بینشهای ژرف فلسفی و اجتماعی که در بطن خود داشت توجه منتقدان را جلب کرد. برخی آن را نقدی جدی بر دمکراسی دانستند چراکه نشان میداد در این شکل از حکمرانی سلطهی اکثریت میتواند اقلیت را در سیستمی ناعادلانه زندانی کند. برخی دیگر آن را بازنمودی از نظام سرمایهسالاری در دوران معاصر دانستند چراکه سامانهی رقابت و حذف را بهطور عریان به نمایش میگذاشت.
اکنون با نظر به فصل دوم میتوان گفت این مجموعهی تلویزیونی از نقد ساختارهای سیاسی و اقتصادی فراتر میرود و چیزی بنیادینتر را به چالش میکشد: نظم اجتماعی و همزیستیِ انسانها. در این نوشتار با نگاهی به ایدهی «قرارداد اجتماعی» میکوشم برخی انگارههای فلسفیِ نهفته در این سریال را نشان دهم.
استعارهای از جهانِ معاصر
در نگاه نخست، «بازیِ مرکب» داستانی اغراقآمیز به نظر میرسد: گروهی از انسانها، گرفتار در بدهیهای مالی، بههدفِ دستیابی به ثروت هنگفت به بازی در مسابقهای رضایت میدهند که تنها یک برنده بیشتر ندارد و بازندگان سرنوشتی جز مرگ قطعی و حذف مطلق ندارند. چنین روایت اغراقآمیزی ممکن است در برداشت نخست صرفاً ساخته و پرداختهی خیال بنماید. اما تماشاگر با نگاهی دقیقتر خواهد پرسید نکند این سریال تصویری نمادین از جهان واقعی باشد.
در وهلهی نخست اشارههایی که این سریال بهطور مستقیم به واقعیتها دارد شایان توجه است: بدهیهای مالی در دنیای واقعی نیز به بحرانی بزرگ در کرهی جنوبی تبدیل شده و همچنین این مسئله با افزایش آمار خودکشی در این کشور ارتباط دارد. بازیگران در این سریال نماد همین انسانهایی هستند که بهعلت بدهکاری و وضع ناگوار اقتصادی به یک بازی مرگبار کشیده میشوند.
مهمتر از اینها اما اشارههایی است که این اثر به اوضاع سیاسی و اقتصادی در دوران معاصر دارد. در دنیای واقعی نیز رقابتها بهندرت عادلانهاند. در یک نظام اقتصادی که تنها شمار اندکی از جمعیت به ثروتهای کلان دست مییابند، بسیاری دیگر به عللِ گوناگون، از فقر و جنگ گرفته تا دسترسی نداشتن به منابع، بهتدریج یا بهیکباره از چرخه زندگی حذف میشوند. انسانها با رؤیاهای رفاه و خوشبختی و پیشرفت در این رقابت شرکت میکنند و بدینسان گردونه از گردش بازنمیایستد و دیگران نیز ناخواسته مجبورند در این بازی شرکت کنند. در «بازیِ مرکب» نیز پول هنگفتی در عروسکی خوکمانند که از سقف آویزان است به شرکتکنندگان نشان داده میشود و اکثریتِ آنها با نگاه به بالا و دیدنِ پول انگیزه مییابند که به ادامهی بازی رأی دهند و دیگران نیز ناگزیر به تبعیت میشوند.
طنزی در این نکته هست که دمکراسی در دنیای معاصر میخواهد حقوق اقلیت (اقلیت نژادی، مذهبی، جنسی) را نیز تأمین کند و این گروهها را نیز در جامعه ادغام کند، منتها این ادغام در حقیقت یعنی اینکه این گروهها نیز بتوانند همچون اکثریت در مسابقهی اقتصادیِ مبتنی بر رقابت و حذف شرکت کنند! اما اقلیتی که با اصلِ تدوام چنان مسابقهای مخالف باشد در عمل کاری از پیش نخواهد برد و باید تابع اکثریت گردد.
چنان نکتههایی ما را به طرح پرسشی بنیادین میکشاند: بهراستی آیا ما نیز در نسخهای از بازی مرکب زندگی نمیکنیم؟
قراردادِ اجتماعی: از وضعِ طبیعی تا وضعِ مرکب
از پرسشگریها دربارهی دمکراسی و سرمایهسالاری که بگذریم، انگارهی بنیادیتری که این سریال به پرسش میگیرد انگارهی «قرارداد اجتماعی» است. این انگاره در فلسفهی سیاسی غرب، از توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو گرفته تا معاصران، چونان مبنای مشروعیتِ دولت و نظم اجتماعی مطرح شده است.
روسو در قرارداد اجتماعی مینویسد: «انسان آزاد زاده میشود، اما همهجا در زنجیر است.»[۱] از نگاه او، قرارداد اجتماعی راهی است برای خروج از وضع طبیعی یعنی جایی که فردگرایی و رقابت مطلق حاکم است. اما آیا بازی مرکب نشان نمیدهد که ما همچنان در همان وضع طبیعی گرفتاریم، صرفنظر از این که چه نوع قراردادی به ظاهر بر ما حاکم باشد؟
هابز در لویاتان معتقد است که در وضع طبیعی انسانها در رقابت بیپایان برای بقا و قدرت به سر میبرند و در چنین وضعی بهواقع «انسان گرگ انسان است».[۲] چنین وضعیتی در بازی مرکب نیز بهطور بیرحمانهای بازنموده میشود: آدمها ناچارند برای زنده ماندن و برنده شدن یکدیگر را از میان بردارند. اما برخلاف دیدگاه هابز که قرارداد اجتماعی را راهحلی برای خروج از این وضعیت میداند، سریال به ما میگوید که این قرارداد نهتنها راهحل نیست، بلکه ممکن است خود بخشی از بازی باشد.
هابز بر این باور بود که تنها راه خروج از وضع طبیعی تسلیم شدن در برابر یک نیروی حاکم و واگذاریِ خود به قدرتی است که بتواند قوانین را تدوین و اجرا کند. این قوانین تجسم قرارداد اجتماعی هستند. در «بازیِ مرکب» نیز چنین نیروی حاکمی هست: دنیای سایهوار VIPها که این بازیها را برای سرگرمیِ خودشان ترتیب میدهند. اما آنها بهجای آن که شرکتکنندگان را از وضع طبیعی بیرون بیاورند این وضع را ژرفتر و پایدارتر میگردانند.
بازی: طنزِ تلخِ همزیستی بر اساسِ رقابت و حذف
رقابتها در این سریال در دلِ بازیهای کودکانه انجام میشود. در طیِ همین بازیهای ساده و بچگانه، آدمها بهناگزیر و بهطور بیرحمانهای تلف میشوند. این نکته به نظر نگارنده استعارهای قوی از قراردادهای اجتماعی است. این بازیها، که در ظاهر ساده و بیزیان به نظر میرسند، در واقع تبدیل به ابزارهایی برای حذف بازیکنان میشوند. طنز تلخی در اینجاست: انسانها بر سر هدفهای بیارزش یا قانونهای ساختگی و مندرآوردی همدیگر را قربانی میکنند.
این بازیهای کودکانه در حقیقت یادآور نکتهای ژرفتر هستند: قواعد اجتماعی که ما چونان ابزارهایی برای ایجاد نظم و امنیت پذیرفتهایم ممکن است تنها پوستهای برای سرکوب و تداوم وضع موجود باشند. بدین ترتیب، آنچه بازی مرکب به تصویر میکشد، یک نقد بنیادین بر خود مفهوم نظم اجتماعی است.
حتا در چنان بازیهای بچگانه اما بیرحمانهای نیز تعاون و همکاری هنوز هست اما همهی همکاریها و گروهبندیها و همپیمانیها موقتی و بیپایه و مرگبار است. این نیز یکی دیگر از همانندیهای این سریال با رقابتها در دنیای معاصر است. رقابت بر اساس جناحبندیهای سیاسی در دنیای ما به همان اندازه بیاساس و حذفآمیز است که گروهبندیها در بازی مرکب. مهمتر از همه، تقسیمبندیِ آدمها بر اساس کشور، یک تقسیمبندیِ کاملاً قراردادی و بیپایه و اساس، آدمها را مدام وا میدارد که به نام کشور و منافع ملی در بلوکبندیهای قدرت در سطح جهان با هم همگروه شوند اما دیری نمیپاید که گروهبندیها به هم میریزند.
اخلاقی زیستن در «بازیِ مرکب»
اگر احساسات و عواطف انسانی را در نظر بگیریم خواهیم گفت چنان بازیِ مرگآمیزی در دنیای واقعی امکان ندارد. با این روی اما باید در نظر داشت که بازی مرگ در دنیای واقعی از شگردهای فاصلهاندازی و تهییج و عادیسازی استفاده میکند. در دستگاه سرمایهسالار که چند نفر از چند میلیارد نفر داراتر میشوند، جلوههای نمایشی درمورد پیشرفت فناورانه چشمها را به خود خیره میکند و از نگاه به آنها که بیرحمانه حذف میشوند باز میدارد. همچنین، آدمها در تقلای مدام و ناگزیر برای بقا از توجه به حذفشدنها باز میمانند.
بنابرین بازی مرگ در دنیای واقعی به شکلی بسیار باواسطهتر و غیرمستقیمتر انجام میشود. برای مثال، بهرهبرداری فناورانه از منابع طبیعی شمار اندکی را به سرمایههای کلان میرساند و انبوهی از انسانها را در زمان حال و آینده با مسائل زیستمحیطی درگیر میکند، مسائلی که — بهواسطهی جنگ و آوارگی — به حذف شدنِ انبوهی از انسانها میانجامد. یک اثر هنری فقط وقتی میتواند این بازی مرگبار در دنیای واقعی را بازنُماید که آن را از واسطهها و پوششها برهنه گرداند.
شرکتکنندگان در بازی مرکب گاه به گاه احساسات انسانی چون همدلی و دلسوزی را تجربه میکنند اما در گیرودار رقابت برای بقا چنان احساساتی نمیتوانند زمینه را برای عمل اخلاقی فراهم کنند و در بازیِ بعدی بهکلی فراموش میشوند. این تصویرگری نشان میدهد که سیستم میتواند بر همهی جنبههای زندگیِ انسانها و حتا بر احساسات و عواطفشان سایه بیفکند.
«بازیِ مرکب» به شکلی بیرحمانه و گزنده ایدهی اخلاقیات فضیلتمحور را به پرسش میگیرد. شخصیتها در این اثر به شیوهای اخلاقی و منسجم عمل نمیکنند، برخلاف آنچه اخلاقیات فضیلتمحور اقتضا میکند. ویرانی مالی و سیستمی باعث میشود شخصیتها اصول اخلاقی خود را رها کنند. بدینسان این سریال پرسشهای ناخوشایندی را دربارهی سهولت ترک اخلاقیات در دنیای واقعی به میان میکشد.
همچنین، این اثر بهزیبایی و در عین حال به گونهای هولناک نشان میدهد که تصور ما از همبستگیِ اجتماعی چقدر شکننده است. شاید بخواهیم باور کنیم که میان ما و حتی کسانی که کاملاً با ما غریبهاند پیوندهایی وجود دارد که گسستنی نیستند – منبعی از اعتماد جمعی که خشونت همهگیر و مطلق را ناممکن میگرداند. اما تنها کافی است چشمانداز زندگیِ بدون مشکلات مالی را پیشاروی افرادی قرار دهیم که برای نجات خود و خانوادهشان حاضرند هر کاری بکنند. آنگاه همبستگیِ اجتماعی به شکلی دهشتناک فرو میپاشد. از همین روست که شرکتکنندگان در بازی مرکب از اصول اخلاقیِ خود و حتا از یکدیگر بیگانه میشوند.
این اثر هنری بهویژه در فصل دوم پرسشی مرتبط با فلسفهی اخلاق را برجسته میکند، پرسش از وظیفه اخلاقی در وضعی که فرد میان دو گزینهی دشوار قرار میگیرد: مشارکت در یک سیستم ناعادلانه یا مبارزه با آن. اگر ما نیز در یک بازی مرکب زندگی میکنیم، وظیفه ما چیست؟ آیا باید تن به قوانین بازی بدهیم و با حذف کردنِ دیگران برای بقا بجنگیم؟ یا باید با سیستم مبارزه کنیم، حتی اگر این مبارزه به شکست بینجامد؟
با این حال، سریال نشان میدهد که مبارزه با سیستم اغلب به تقویت آن میانجامد. در فصل دوم، یکی از بازیگردانان خود را در جامهی بازیگران وارد بازی میکند و حتی با ظاهری انقلابی به مبارزه با سیستم میپردازد. اما این مبارزه در نهایت چیزی جز بازتولید قدرت سیستم در پی ندارد. این استعارهای است از دنیای واقعی، جایی که مبارزههای سیاسی و ایدئولوژیک نیز اغلب در خدمت تداوم نظم موجود قرار میگیرند.
در حالی که مبارزه بیثمر است، کنارهگیری نیز گزینهی ممکنی نیست. تماشای «بازیِ مرکب» ممکن است راهحلی رواقی را نیز به ذهن تماشاگران متبادر کند: خودداری از بازی. اما در چنین سیستمی فرد بهتنهایی حتا امکان کنارهگیری هم ندارد. اساساً شاید پاسخ به آن پرسش اخلاقی را باید در گونهای جمعگرایی جست چراکه آنچه نظم مرگبار بر پایهی رقابت و حذف را ممکن میکند منفعتگراییِ فردی است. به هر روی اما «بازیِ مرکب» پرسشی گرانمایه را پیشاروی ما میگشاید: آیا میتوان نظمی اجتماعی را بنیاد نهاد، بدون رقابتهای حذفگرانه؟
پانویسها:
[۱] Rousseau, Jean-Jacques. The Social Contract. Translated by Maurice Cranston. Penguin Classics, 1968, Book I, Chapter 1.
[۲] Hobbes, Thomas. Leviathan. Edited by Richard Tuck. Cambridge University Press, 1996, Chapter XIII.
نظرها
فرشید
عالی بود.قراردادهای اجتماعی که مد نظر روسو هست در جهان سوم شکل ابزار بخود میگیرد و ناخواسته و خیلی زیر پوستی مردم را به یک بازی مرکب میکشاند و ...
ITEM'S - BOX.
نظریه شایع اینکه : ... !
mandana
مثل بسیجی و سپاهیها که برای پول و امکانات مادی و قدرت تا میتوانند میکشند و همرا ه قدرت سیاسی هستند، تا بیشتر بخورند و داشته باشند!، در ضمن بعد از انقلاب هم اکثری ت مردم به صف " مسلمانان انقلابی" پیوستند، همدیگر را لو دادند، چاپلوسی کردند ، دروغ گفتند و خلاصه برای برنده شدن در "بازی" و صاحب پول و مقام شدن ، همدیگر را تکه تکه کردند و میکنند!!