دیدگاه
جنگ غزه: شکست و سرشکستگی همگانی
محمدرضا نیکفر − جنگ غزه ظاهراً رو به پایان است. آنچه در غزه گذشت بازنمای وضعیت جهان ماست. از این جنگ و تحول در منطقه چه میآموزیم؟

یک کودک فلسطینی هنگام تحویل اجساد کشتهشدگان در حملات اسرائیل در دیرالبلاح در سردخانه بیمارستان شهدای الاقصی، غزه، ۳ نوامبر (عکس از علی جدالله / آنادولو از طریق AFP).

جنگ غزه محتملاً به پایان رسیده است؛ تا جنگ بعدی کی باشد! وقتی حاصل جنگ انباشته شدن کینهها باشد و داوری عادلانهی مؤثری دربارهی زمینهی لشکرکشی صورت نگیرد، جنگ بعدی از پیش برنامهریزی شده است. آنتونی بلینکن، وزیر خارجهی ایالات متحده در حاشیهی مذاکرات آتش بس گفته که حماس ممکن است با سربازگیری جدید نیروی از دست رفتهی خود را به تمامی احیا کند.
جنگ در غزه از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا کنون بیش از ۴۶ هزار کشته و ۱۱۰ هزار نفر مجروح به جا گذاشته است. در همین فاصله در کرانهی غربی، که در آنجا ظاهراً جنگی در جریان نیست، اسرائیلیان ۸۰۶ فلسطینی را کشته و ۷۱۳۸ تن را زخمی کردهاند. (منبع)
اسرائیل جنگ علیه فلسطینیان را با پشتییبانی فعال آمریکا و دیگر قدرتهای غربی، به ویژه بریتانیا و آلمان، پیش برد. این قدرتها هم به دولت نتانیاهو اسلحه رساندند، هم بلندگوی جنگطلبان اسرائیل در صحنههای دیپلماتیک شدند و هم قدرت رسانهای خود را در خدمت جنگ قرار دادند.
آتشبس
مذاکراتی که به توافق کنونی برای آتشبس منجر شد، حدود ده ماه پیش با میانجیگری قطر آغاز گردید. نسلکشی در باریکهی غزه میتوانست ماهها پیش پایان یابد، طبق قرارداد آتشبسی شبیه آن چیزی که که اکنون بر روی آن توافق شده است. موضِع نیروی حاکم بر اسرائیل توضیحدهندهی طولانی شدن آدمکشی هر روزه است. بن گویر، وزیر امنیت ملی اسرائیل، راستگرای افراطی، چهرهی شاخص این دستگاه است. او بارها با آتشبس مخالفت کرد، با این استدلال که نابودی کامل حماس در دسترس است. کشتند و کشتند و کشتند، و اینک زیر فشار عوامل داخلی و خارجی پذیرفتهاند که ماشین جنگی را متوقف کنند. بن گویر از دولت کناره گرفت، چون به جِدّ معتقد بود که نباید هدف مقرر را فروگذاشت.
اما اگر جنگ را متوقف نمیکردند به کجا میخواستند برسند؟ تنها میتوانستند تعداد کشتهها را بیشتر کنند و در جریان تداوم کشتار بهانهی آزادسازی گروگانها را هم از دست بدهند، چون آنان هم از روز نخست در معرض خطر بمبارانهای اسرائیل بودهاند.
آتشبس ارمغان دونالد ترامپ نیست. حاصل اشباع شدنِ دورهایِ ظرفیت آدمکشی است. غرب هم تداوم بیشتر جنگ را نمیتوانست به اسم مبارزه با تروریسم به افکار عمومی بفروشد. افزون بر این آدمکشی هم خرج دارد. و غرب میبایست حساب سود و زیان جنگ را با نظر به فواید رابطه با شیوخ پولدار عرب میکرد− کسانی که طرفدار فلسطین نیستند، اما خود را در مقابل مردم عرب و مسلمان نمیتوانند بیاعتنا به کشتار هر روزهی فلسطینیان نشان دهند.
شکست همگان
جنگ غزه هیچ پیروزی نداشت.
بهانهی شروع جنگ را حماس با حملهی ۷ اکتبر داد. این تصمیمی ابلهانه و تبهکارانه بود. ابلهانه بود، چون پیامد کار را نسجیده بودند. تبهکارانه بود چون ضمن ناموجه بودن حمله به غیرنظامیان اسرائیلی به آن فکر نکردند که واکنش اسرائیل چه بر سر مردم غزه میآورد. اینکه خشم آنان زمینه داشته، توجیهگر اقدام تباهشان نیست. درگیریها را علاوه بر رجوع به زمینههای آنها باید با کنشگران و برنامههایی که در موقعیت مشخص پیش گرفتهاند، توضیح داد. برنامهای که رهبری حماس در ۷ اکتبر به اجرا درآورد، پشت کردن به همهی تجربههای خلق فلسطین در مبارزه علیه اشغالگران بود. در طول تاریخ این مبارزه بارها ثابت شد که ضربه زدنهای موضعی، آن هم بدون در نظر گرفتن امنیت مردم غیرنظامی، و بدون فکر کردن به عاقبت کار و تأثیر بر افکار عمومی جهانی کارهایی پوچ و بدسرانجاماند. بیپروایی محض قابل ستایش نیست. بنابر یک حکمت باستانی بیکلّگی شکل مادون و منفی شجاعت است.
اسرائیل نیز پیروز جنگ نیست. اقتصاد کشور به یُمن کمکهای آمریکا سر پاست. اکنون مردمی دارد که بسیاریشان خستهاند و دچار حس گرفتاری در پوچی خونآلود زندگی در سرزمین موعود. میگفتند: ما اینجاییم، چون نازیها ما را میکشتند. اکنون باید بگویند: اینجاییم، پس باید فلسطینیها را بکشیم. آنانی که میخواستند از فاجعهی آشویتس درس اخلاق استخراج کنند تا آشویتس دیگری ممکن نشود، در میان رهبران صهیونیسم دانشآموزان بدی داشتند. اینان به بهانهی زندگیای آزاد از آپارتاید، یک سیستم آپارتاید برقرار کردند.
رژیمهای عربی و ناسیونالیسم پُر سر و صدای عرب هم شکست خوردند. همبستگی عربی ناتوانی و درهمشکستگی خود را جلوهگر کرد. قدرت چیره در میان رژیمهای عرب ریاض است. ترجیح ریاض گسترش قدرت اقتصادی و ارائه الگوی اقتدارگرایانهی سیادتِ عهد بوقی خود درآمیخته با مدرنیسمی جلوهگر در برجها، اتوموبیلهای لوکس و پاساژهای خرید است. چشماندازی که ریاض پیش میگذارد، برای رژیمهای فاسد و توانگران جامعههای عرب وسوسهانگیز است. عربستان سعودی در صدد برقراری ارتباط آشکار و رسمی با اسرائیل بود، اما جنگ غزه طرح «صلح ابراهیم» را دچار وقفه کرد. تضعیف حماس، موقعیت منطقهای رژیم ایران، درهمشکسته شدن حزب الله، سقوط اسد و نفوذ بیشتر در سوریه و لبنان، به نفع ریاض تمام شد، اما هیچ معلوم نیست که منطقه برای پیشروی ریاض هموار شده باشد. «صلح ابراهیم» همچنان در مَحاق است.
حزب الله هم عاقبت درهمشکست. درهمشکستن آن گره خورده بود به موجودیتِ کشوریِ لبنان، و به هر حال زمانی پیش میآمد که این موجودیت در تقابل آشکار با موجودیت گروهی مسلح قرار گیرد که دولت در دولت تشکیل داده بود. این گروه در هیئت نمایندگی یک بخش ستمدیده و مورد تبعیض لبنان، یعنی شیعیان سربرآورد، اما وقتی قدرت یافت، خود ستمگر شد. با اتکا به رژیم شیعی ایران، به یک ارتش تبدیل شد. بار دیگر ثابت شد که قدرتی که از لولهی تفنگ بیرون آید، اگر مهار اجتماعی نشود، تابع تفنگ میماند.
رژیم اسد به هر حال درهمشکسته بود. رابطهگیری با عربستان و بقیهی شیخنشینها، با آمریکا و ترکیه و آنچنان که شایع است ارتباطهایی پنهان با اسرائیل، نتوانستند مستبد فاسد را نجات دهند. شکست آن شکست جمهوری اسلامی است. اکنون عربستان و ترکیه نفوذ خود را در سوریه گسترش دادهاند. ترکیه پیروزی خود را در آن میبیند که قدرت روژاوا در هم بشکند، که اگر چنین شود، این هم شکستی است برای آیندهی یک نظام تحملپذیر در سوریه و هم در خود ترکیه، به سبب تداوم تبعیض بر خلق کُرد.
پیروزی تحریر الشام در سوریه را میتوان به عنوان نه قدرتگیری یک گروه اسلامگرای افراطی، بلکه همچون مجلسی شدن و مهار شدن و افول اسلامیسم تعبیر کرد. اسلامیسم مرحلهی جنبشی خود را پشت سر گذاشته و در همهی کانونهای اصلی خود −ایران، افغانستان، سوریه و عراق− بوروکراتیزه شده است. در مدت اخیر بارها از ورود به دورهی پسااسلامگرایی (Post-Islamism) سخن رفته است. تغییر رژیم سوریه حکم مرحلهی نهایی این تحول را دارد، تحولی که البته به معنای پایان آزارگری این جریان نیست.
حکومت ولایی ایران شکستخوردهی قطعی دگرگونی اخیر در منطقه است. سیاست بسطِ یَد، به قطع ید راه برد. تحکیم قدرت در منطقه به مثابه رکنی از برنامهی تضمین حفظ قدرت در داخل به شکست انجامید. رژیم برای توضیح آنچه پیش آمد، برای هواداران خود هم وامانده است. هم به لحاظ نظام و سیاسی شکست خورد، هم بیشتر گرفتار معضل بحران اقتصادی شد. ناکارآمدی آن در عرصهای نیز که اسم مستعار آن در قاموس رژیم «میدان» است، آشکار گردید. تشتت در درون حکومت پرنمود است: رهبر همچنان جنگ را تقدیس میکند، رئیس جمهوری اما میگوید که از جنگ متنفر است. این تشتت تنها در میان چهرهها نیست. در اصل در مغزهاست. تقسیم کار قدیمیِ «رهبر این را میگوید، و تو برو آن را بگو»، دیگر کسی را گول نمیزند و در سیاست خارجی دیگر نمیتوان کار مؤثری به این شیوهی عادتشده پیش برد.
قدرتهای بزرگ ورشکستگی اخلاقی را در برخورد به موضوع جنگ غزه نشان دادند. روسیه، که خود درگیر جنگ کثیف اوکراین است، و چین که سیاستاش تابع مطلق تجارتاش است، منفعل بودند و فضای بینالمللی را برای شلنگاندازی اسرائیل و متحدانش گشوده بودند. آمریکا و دیگر قدرتهای غربی دست اسرائیل را برای نسلکشی بازگذاشتند و به رژیم آپارتاید از هر نظر یاری رساندند. این قدرتها پوچی ادعاهایشان را دربارهی رعایت حقوق بشر نشان دادند. تا توانستند در حیطهی قدرت رسانهای سانسور برقرار کردند و فعالانه سیاست تحریف و دستکاری در افکار عمومی را پیش بردند. آزادی رسانه را تبدیل به یک شوخی تلخ کردند.
بنگرید به فِرِستهی زیر در شبکه ایکس که نشان میدهد با پرسش انتقادی یک خبرنگار از وزیر خارجهی آمریکا چگونه برخورد میکنند.
دردناک این است که بقیه خبرنگاران برنخاستند تا سالن را به حمایت از همکارشان ترک کنند. رسانههای جریان اصلی عمدتا همدست نسلکشی شدند. چهرهها و محافل هنری و فرهنگی، سندیکاها و دانشگاهها هم در مجموع ساکت و حتا میتوان گفت ترسخورده بودند که مبادا امتیازهایشان را از دست بدهند. قابل تصور نبود که روشنفکری غرب تا این حد دستآموز و جبون شده باشد. استادانی را به سبب موضع انتقادیشان در برابر آپارتاید و نسلکشی از تدریس محروم کردند، و به جز عدهی اندک بقیه دم برنیاوردند.
غزه به عنوان بزرگترین زندان روباز جهان شهرت داشت. اکنون آن را باید بزرگترین صحنهی باز آدمکشی در برابر چشمان جهانیان نامید. با وجود آشکاریِ آنچه در غزه میگذشت، سازمانهای بینالمللیِ بنابر تعریف مدافع صلح، نتوانستند کار چندانی علیه آدمکشی پیش ببرند. اسرائیل، متکی به پشتیبانی آمریکا، بارها با گستاخی در برابر سازمان ملل ایستاد. دیوان کیفری لاهه نتانیاهو را جنایتکار جنگی خواند و حکم به دستگیریاش داد. اکثر کشورهای غربی گفتند که این حکم را نادیده میگیرند.
درسها
حق داشتن به اعتبار عوامل زمینهای، خود به خود کسی یا گروهی را بحق و درستکار نمیکند. چنانکه در نمونهی حماس دیدیم، حتا ممکن است تبهکار کند. اقدام از سر بیچارگی، ممکن است انسان را بیچارهتر سازد.
بایسته است همبستگی با همهی ستمدیدگان برای مقابلهی بنیادی با ستمی که بر خود ما میرود یا میتواند برود. اما ماهیت آن عوض میشود اگر از موضع بسط ید قدرتطلبانه باشد. رژیم ولایی، دوست دروغین فلسطینان است. این رژیم فقط خودش را دوست دارد.
مردم به درستی به رژیم از این زاویه انتقاد میکنند که منابع کشور را خرج آنچه خود دوست دارد، میکند. اگر حس همبستگی نسبت به فلسطینیان ضعیف شده یا در میان بخشهایی از مردم از دست رفته باشد، این به سبب سیاست رژیم است که در قاموس آن همبستگی با ستمدیدگان در اصل معنایی ندارد و اصالت برای آن در قدرت و انگیزههای ایدئولوژیک است. درسآموز، این نکته است که هرگاه یک حس به خودی خود انسانی از متن عدالتجویانه و نوعدوستانهی آن برکنده شود و به پیرایهای در صحنهی سیاست قدرت تبدیل شود، مسخ میگردد.
تاریخ جهان معاصر گواه آن است که یک حادثهی جنگی به راحتی ممکن است به جنگی تمامعیار تبدیل شود. کسانی که آرزو میکنند آمریکا و اسرائیل دست به عمل نظامی برای ضربه زدن به رژیم ایران زنند، بیهوده تلاش میکنند تا ایران و مردمش را مصون از گزند جلوه دهند. هیچ تضمینی وجود ندارد که ضربهی اول هزاران ضربهی دیگر را در پی نیاورد. و جنگ که درگرفت هیچ امیدی نمیرود که کشورهای دیگر و سازمانهای بین المللی بتوانند آن را مهار کنند.
نسلکشی در غزه به روشنی نمایاند که قدرتها در حمایتشان از حقوق بشر و آزادی ملل صادق نیستند. ما برای رسیدن به آزادی تنها میتوانیم به خودمان اتکا داشته باشیم و همبستگی کسانی که از سر محاسبات استراتژیک با ما اظهار همدلی نمیکنند.
نظرها
ایراندوست
پدیده هولوکاست بمثابه یک برند سیاسی در برهه ایی از تاریخ که مظلوم گرایی یک قوم را تبلیغ میکرد، امروزه با وقایعی که در غزه اتفاق افتاده بسیار کم رنگتر جلوه پیدا میکند. جای دوست و دشمن در عرصه جهانی آشکار شده و راست افراطی با مدیریت مالی و تکنیکی که در دنیا دارد ، حریص تر و بیشرمانه تر تاخت و تاز نظامی برای سلطه ابراهیمی میکند. رهبری جدید سوریه بسیار معقول رفتار میکند و گویا دوره های درسی اداره سیاسی از مدرسه ترکیه اردغان را بخوبی یاد گرفته و عمل میکند.خاورمیانه در مقابل جنگ روسیه با اکراین به آتش و خون کشیده شد تا صلح در اروپا به سرانجام برسد و این از نالوطی گری روسها در مقابل سوریه و جمهوری اسلامی بود. ترامپ گشاده دهن با بایدن فرتوت عوض میشود تا سرمایه داری آزاد یهودی-مسیحایی به مبارزه با سرمایه داری کنترل شده حزبی - کنفوسیوسی چینی برای گسترش بازار فروش و قدرت سیاسی بپردازد ....
ج وحیدی
با درود نمیدانم که این نظر آقای نیکفر با عجله و بدون تامل صورت گرفته است یا نه ؟! در مورد حمله هفت اکتبر حماس ،، شگفت زده شدم از این موضعگیری ،، این نشان میدهد که ایشان به عمق درد و رنج خلقی که در طول هفتاد و پنج سال و در طول سالیان درازی در یک زندان سرباز می زیند واقف نیست ،، این نشان از ضعف دانش علوم روانشناسی اجتماعی ایشان دارد و بیگانگی با رنج رفته به خلق فلسطین از زن و کودک و پیر و جوان ،، به ایشان توصیه میکنم که تمامی مصاحبه های دکتر مصطفی برغوتی را که با تمامی رسانه های جهانی در پاسخ به پرسش ،، آیا هفت اکتبر به قربانیانش می ارزید ،، را که هم نظر یک پزشک است و هم نظر کسی که در این آسیب بر خلق خودش در تمامی عمرش گرفتار بوده توجه کنند شاید اندکی در قضاوت غیر انسانی آقای نیکفر در مورد حمله هفت اکتبر و حماس بکاهد ،، بینهایت برایم غیر مترقبه بود نظر آقای نیکفر در مورد این حمله هفت اکتبر ،، این به ما می آموزد که حدود نظر تخصصی هر فردی در مورد رویدادهای تاریخی اجتماعی باید از میزان دانش حیطه خودش فراتر نرود و الا باعث گمراهی دیگران و در نهایت آسیب به افکار عمومی در جامعه میشود و نا خواسته پهلو به رسانهای عمومی در غرب و آمریکا خواهد زد ، امیدوارم آقای نیکفر فرصت خواندن نقد این حقیر را که اندک دانش در عرصه پزشکی و روانشناسی دارم فرصت خواندن آنرا بیابند پاینده باشید
جوادی
عامل یا متغیر اصلی تعیین کننده سیاست خارجی جمهوری اسلامی چیست؟ به این پرسش می توان با توجه به پرسشی کلی در روابط بین الملل پاسخ داد. در روابط بین الملل این پرسش مهم مطرح است که عوامل تعیین کننده سیاست خارجی کدامند. از نظر روابط بین الملل این عوامل عبارتند از منافع ملی، منافع فردی و گروهی، ایدئولوژی و اصول اخلاقی. در کتاب مبانی دیپلماسی اثر جان ویک لین هر یک از این عوامل با مثالهای مهمی شرح داده شدند. در کتاب یاد شده از منافع ملی به عنوان ضابطه ی اصلی در تنظیم سیاست خارجی یاد شده است. اما به طور صریح یا ضمنی این نکته را می توان دریافت که این موضوع بیشتر درباره کشورهای دموکراتیک و توسعه یافته درست است و برای کشورهای توسعه نیافته و غیر دموکراتیک عامل اصلی تعیین کننده سیاست خارجی، منافع فردی و گروهی است. در هر دو مورد ایدئولوژی و اصول اخلاقی عوامل اصلی تعیین کننده سیاست خارجی نیستند گرچه معمول است که سیاستمداران برای توجیه سیاست های شان یعنی برای اقناع افکار عمومی و در واقع برای عوام فریبی به ایدئولوژی و اصول اخلاقی متوسل شوند. به عنوان مثال در کتاب یاد شده ادعا می شود که می توان حمله هیتلر به شوروی در سال ۱۹۴۱را بیشتر به خاطر حفظ موقعیت خودش و نه منافع و علایق آلمان مورد بررسی قرار داد. در حالیکه اکثر تحلیل گران تصمیم هیتلر در حمله به شوروی را مبتنی بر ایدئولوژی نژاد پرستانه می دانند. کتاب یادشده نمونه های بارزی از رژیم هایی را یادآوری می کند که در تکاپوی حفظ قدرت خود بر اساس سیاست خارجی خاص می باشند و معمولا سیاست هایشان ربطی به منافع ملی ندارند و حتی ممکن است بر خلاف منافع ملی باشند. آیا سیاست امریکا ستیزی جمهوری اسلامی را نمی توان سیاستی برای حفظ قدرت یعنی سیاستی در جهت منافع فردی و گروهی تلقی نمود؟ متاسفانه اکثر تحلیل گران و فعالان سیاسی ایران سیاست امریکا ستیزی و شعار معروف مرگبر امریکا را سیاستی ایدئولوژیک می دانند. در حالیکه علم روابط بین المل می گوید ایدئولوژی عاملی اصلی در تعیین سیاست خارجی نیست.
جوادی
آقای دکتر نیکفر در پایان مقاله می گوید: نسل کشی در غزه به روشنی نمایاند که قدرت ها در حمایت شان از حقوق بشر و آزادی ملل صادق نیستند. ما برای رسیدن به آزادی تنها می توانیم به خودمان اتکا داشته باشیم و همبستگی کسانی که از سر محاسبات استراتژیک با ما اظهار همدلی نمی کنند. کسی که با الفبای علم روابط بین الملل آشنا باشد یا به نظریه واقع گرایی در روابط بین الملل اعتقاد داشته باشد می داند که قدرت ها از مقوله هایی مانند حقوق بشر و آزادی ملل استفاده ابزاری می کنندو صادق نیستند. نیازی نیست تا یک نسل کشی اتفاق بیافتد تا به روشنی ما متوجه چنین حقیقت تلخی در نظام بین الملل شویم. به نظر می رسد آقای دکتر نیکفر بر اساس تک مقدمه ی صادق نبودن قدرت ها در حمایت از حقوق بشر و آزادی ملل به این نتیجه می رسد که ما برای رسیدن به آزادی تنها می توانیم به خودمان متکی باشیم و همبستگی کسانی که از سر محاسبات استراتژیک با ما اظهار همدلی نمی کنند. ایشان همبستگی استراتژیک را رد می کند ولی نمی گوید همبستگی چه کسانی را می خواهد. آیا همبستگی اساسا موضوعی استراتژیک نیست؟ اگر همبستگی بر اساس محاسبات استراتژیک را رد کنیم آیا اصول ایدئولوژیکی یا ملاحظات اخلاقی می توانند باعث همبستگی شوند؟ اگر چنین چیزی امکان پذیر است باید در مورد چگونگی اش توضیح داده شود.