ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

جمهوری‌خواهی و ضرورت بازیابی تاریخ

محمدرضا نیکفر – با کدام رویکرد به رخدادها در ایران از زمان انقلاب مشروطیت، جمهوری‌خواهی می‌تواند زمینه‌ و مسیر رشد خود را چنان مشخص کند که آگاهی تاریخی فرهنگ‌سازی بیابد؟

دیدگاه
یادداشت برای سخنرانی در جلسه اتحاد جمهوری‌خواهان در کلن، ۴ اکتبر ۲۰۲۴

چند مشکل در جریان جمهوری‌خواه وجود دارد، که از میان آنها این سه تا مهم هستند:

نخست این‌که درک محدودی از آن رایج است؛ درکی ساده به این شکل: نظام سلطنتی شاه دارد، جمهوری رئیس جمهوری. سلطنت‌طلبان می‌گویند: ما رهبر خود را داریم که شاه ماست، رئیس شما کیست، آن کسی که رئیس جمهوری شما خواهد شد؟

دوم اینکه جمهوری‌خواهی به فرهنگ و منش تبدیل نشده است. خیلی چیزها، مثل انجمن‌سازی در عرصه‌ی جامعه‌ی مدنی، منش دموکراتیک در گرداندن انجمن، در نظر گرفتن امر جمهور به عنوان معیار نخست در تصمیم‌گیری‌ها به عنوان روال کار و منش جمهوری‌خواهانه، اینها به عنوان شاخص جمهوری‌خواهی شهرت نیافته‌اند. جمهوری‌خواهی هنوز مترادف با دموکراسی‌خواهی نشده است.

سوم اینکه جمهوری‌خواهی در ذهن ما هنوز مفهومی بی‌تاریخ است. یا بی‌تاریخ است یا کسانی فکر می‌کنند صرفاً بدیل «جمهوری اسلامی» در شکل جمهوری سکولار است.

از میان این سه مشکل، آخری اول است، به شرح زیر:

ستیز پایدار

در ایران از زمان انقلاب مشروطیت تاکنون ستیزی جریان دارد میان سه جریان: سلطنت‌خواه، مشروعه‌خواه، تحول‌خواه.

سلطنت‌طلبان خواهان نظامی هستند که بر صندلی مرکزی قدرت در آن شاه نشسته باشد. به اقتضای عصر جدید نهادهایی چون مجلس را می‌پذیرند، اما در حد تأییدکننده‌ی اوامر شاه. هر دو شاه پهلوی وقتی قدرت‌شان تثبیت شد به نهادهای مشروطیت نقشی تزئینی دادند و به سلطنت مطلقه برگشتند. در میان سلطنت‌طلبان امروزین، نشانه‌‌ی بارزی از درس‌گیری از گذشته و انتقاد از سلطنت‌ مطلقه دیده نمی‌شود. فکر می‌کنند شاه سرنگون شد چون در سرکوب فراگیر تردید کرد.

یک رکن قدرت در ایران همواره دین‌مرکز بوده است. وقتی که در عصر جدید پایه‌ی تخت سلطنت لرزان شد، در میان علمای دین این فکر رواج یافت که لازم نیست تابع و پشتیبان قدرت مرکزی باشند و باید بجنگند تا قدرت را تابع خود کنند. به این ترتیب بخشی از متشرعان حکم شرع را با صراحت برفراز حکم سلطان نشاندند و مشروعه‌خواه شدند. در ادامه‌ی این فکر بود که خمینی با طرح حکومت اسلامی بی‌نیازی از سلطان و سلطه‌ی مستقیم زعیم دین را در قالب ولایت مطلقه پیش گذاشت. ولایت مطلقه، سلطنت مطلقه‌ی متشرعه است. اقتضای عصر جدید، پیچیدگی‌های جامعه‌ی مدرن، و این‌که نظام ولایی از دل یک انقلاب برآمد، باعث شد که ولایت مطلقه‌ی فقیه در قالب «جمهوری اسلامی» در کانون مجموعه‌ای از نهادها بنشیند که برخی از آنان نمودی چون نهادهای یک نظام جمهوری را دارند. درون‌داد و برون‌داد این نهادها را ولی فقیه کنترل می‌کند.

اما تحول‌خواهان: ما در اینجا با یک طیف مواجه هستیم. ابتدا اکثریت تحول‌خواهان را مشروطه‌خواهان تشکیل می‌دادند. مشروطه‌خواهی جریانی ضد سلطنت در کشوری با سنت حکمرانی سلطنتی بود. مشروطه‌خواهان می‌خواستند سلطان را مهار کنند. بعداً بخشی از مشروطه‌خواهان جمهوری‌خواه شدند. جریانی هم از دل جنبش مشروطه درآمد که به چپ گروید. همچنین به این جریان تعلق داشتند کسانی که اکنون با نگاه به گذشته می‌توانیم آن‌ها را لیبرال یا ناسیونالیست‌های لیبرال بخوانیم. گرایش‌های مختلف در جریان تحول‌خواه بر سر عدالت اجتماعی و نوع مطلوب حکومت اختلاف نظر داشتند، اما همه می‌خواستند استبداد کهن را پس زنند و به عقب‌ماندگی و وابستگی پایان دهند.

جریان تحول‌خواه قدرت‌مند بود. بخش بزرگی از گروه‌های جدید اجتماعی را نمایندگی می‌کرد، و این توان را داشت که با عدالت‌خواهی و جمهوری‌خواهی پیگیر بخش‌هایی از مردم را نیز رهبری کند که از ساختارهای کهن رها می‌شدند و اما جایی در صورت‌بندی جدید نمی‌یافتند. جریان تحول‌خواه به روی جهان باز بود و نقش اصلی را در گسترش فرهنگ مدرن در بهترین سویه‌های آن داشت. اما جریان تحول‌خواه به سبب محدودیت‌های دید در قرن بیستم و بی‌تجربگی و ناپختگی، نتوانست نقش شایسته‌ی خود را ایفا کند. گروه‌های درون آن مدام نوسان داشتند، به اتحاد با یکدیگر نگرویدند، و از اصل ستیزی غافل شدند که موقعیت خود را می‌بایست نسبت به آن تعیین می‌کردند.

ستیز سه جریان، مدام با آتش‌بس میان دو جریان و ائتلاف علیه جریان سوم همراه بوده است. بازنده تاکنون جریان تحول‌خواه بوده است. زمانی سلطنت از ائتلافش با روحانیت برای زدن جریان تحول‌خواه سود برد، و زمانی متشرعان از همسویی عملی با تحول‌خواهان در مبارزه علیه شاه استفاده کردند و به قدرت رسیدند.

درس‌گیری از تاریخ

اکنون با تأخیری طولانی باید واقعیت آشتی‌ناپذیری سه جریان سلطنت‌خواه، مشروعه‌خواه، و تحول‌خواه را مبنای سمت‌گیری سیاسی قرار داد. تأکید بر نقش پارادیگماتیک این ستیز، درس‌گیری از نزدیک به یک قرن و نیم درگیری در کشور بر سر قدرت و سمت‌گیری است. این جنگی است بر سر تعریف وجاهت و حقانیت سیاسی. از نظر سلطنت‌طلبان تخت و تاج اساس مشروعیت است. از نظر مشروعه‌طلبان مشروعیت انطباق خط غالب سیاسی بر شرع است. تحول‌طلبان با نوسان‌هایی به این درک نزدیک شده‌اند که منشأ وجاهت مشارکت فراگیر و بی‌تبعیض مردم در تعیین ساختارها، شیوه‌ها، و سیاست‌های دولت است. این تعریف وجاهت سیاسی از دیدی جمهوری‌خواهانه است.

تحول‌طلبی دموکراتیک یعنی جمهوری‌خواهی. جمهوری‌خواهی بنابر طبیعت خود که اتکا بر جمهور مردم است و جمهور جامعه‌ی متکثر است، جریانی یکدست نیست. برپایه‌ی ارزش‌های یکسان و سازوکار دموکراتیک، می‌توان در آن اتحادهای پایدار ایجاد کرد. مهم آن است که افزون بر آنکه تقابل مدل جمهوری‌ با مدل‌های سلطنتی و فقاهتی درک شود، بر ارزش‌های مشترک تأکید شود و آگاهی استواری نسبت به تاریخ مشترک شکل گیرد.

آگاهی نسبت به تاریخ گامی اساسی در جهت آن است که جمهوری‌خواهی تنها با ترجیح دادن یک نظام سیاسی با نقش نمادین رئیس جمهوری معرفی نگردد. جمهوری‌خواهی شکل نهایی‌ای است که تحول‌خواهی دموکراتیک به خود گرفته است. تحول‌خواهی همچنان که گفتیم با مشروطه‌خواهی شروع می‌شود و سپس شاخه‌شاخه می‌شود. هم اکنون نیز شاخه‌شاخه است، اما بر پایه‌ی ارزش‌های جمهوری‌خواهانه می‌توان به اتحاد میان گرایش‌های مختلف رسید.

آنچه به عنوان مدل‌واره‌ی پایه‌ای درک رخدادهای عمده‌ی سیاسی در ایران مطرح شد، در خدمت آن‌چنان شکلی از بازیابی تاریخ است که جایگاه و وظیفه‌ی جریان جمهوری‌خواه را روشن ‌سازد. این گونه تعیین جایگاه به ما اجازه می‌دهد بر گسستگی حافظه‌ی جمعی غلبه کنیم و از جمهوری‌خواهی نه تنها به عنوان یک شکل حکومت، بلکه همچون برآمد یک تاریخ طولانی برسیم.

این بازیابی تاریخی، می‌تواند از جمهوری‌خواهی یک فرهنگ بسازد، جریانی را برجسته کند که نمادهای خود را دارد و آرمان‌هایش در تداوم مبارزات نسل‌های پیشین قرار می‌گیرند.

وضعیت کنونی و چشم‌انداز پیشِ رو

ما وارد دور تازه‌ای از ستیز میان سه جریان سلطنت‌خواه، مشروعه‌خواه و جمهوری‌خواه شده‌ایم. سلطنت آینده‌ای ندارد، اتکایش بر عقب‌ماندگی سیاسی، فراموشی و شانسی است که احیاناً اسرائیل و آمریکا ممکن است به آن بدهند. در این اواخر به صورت یک پروژه‌ی اسرائیلی درآمده است. هرگونه نزدیکی به آن به ضرر جریان دموکراسی‌خواه تمام می‌شود. مشروطه‌ی سلطنتی، یا سلطنت مشروطه، ترکیبی است به شهادت سابقه‌ی سیاه سلطنت متناقض.

و جریان مشروعه‌خواه: قدرت را در دست دارد، اما در موقعیت ضعف و درماندگی است. با انبوهی از مسائل مواجه است که با هم ترکیب شده‌اند، به شیوه‌های گذشته حل نمی‌شوند یا نمی‌توان حل آنها را به آینده موکول کرد. کانون حکومت برای غلبه بر مشکل ناکارآیی چاره‌ای جز اندکی گشایش ندیده است. ممکن است حتا در ادامه گذاری صورت گیرد از ولایت مطلقه به ولایت مشروطه به این صورت که از جمهوری اسلامی، سویه‌ی اسلامی‌ ولایی‌اش را به درجاتی عروج دهند و نهادهای شبه جمهوری را مسئول امور کنند. درست به این خاطر بسیار مهم است که تقابل مفهوم دموکراتیک جمهوری با نسخه‌ی ولایی آن برجسته شود.

هر چه جمهوری‌خواهی دموکراتیک در جامعه ریشه‌دارتر باشد، توانایی ایستادگی در برابر نسخه‌ی جدید نظام ولایی بالاتر می‌رود. ممکن است زمانی نیرویی از درون حکومت یا حاشیه‌ی آن بخواهد از زیر سلطه‌ی ولایت خارج شود. در آن حال نیز وجود یک نیروی قوی و اصیل جمهوری‌خواه است که می‌تواند از این گسست به نفع تقویت توان برای مبارزه آزادی‌خواهانه بهره برد.

بسیج منابع و استفاده از فرصت

ایفای یک نقش مؤثر بسته به قدرت بسیج و واکنش‌های به‌موقع است. وجهی از موضوع بازیابی تاریخ اندیشه بر درس‌های گذشته از زاویه‌ی بررسی عوامل موفقیت و شکست است. دو دیدگاه مطرح در تئوری جنبش‌های اجتماعی به ما در درس‌گیری کمک می‌کنند: یکی دیدگاه مشهور به بسیج منابع (resource mobilization) است و دیگری دیدگاه مشهور به فرصت سیاسی (political opportunity structure). به جای پرداختن مستقیم به این دو دیدگاه، یکسر به کاربست آنها در بافتار تجربه‌ی تحول‌خواهی دموکراتیک می‌پردازیم.

منابع جنبشی را در ایران می‌توانیم به دو دسته منفی و مثبت تقسیم کنیم. منابع منفی اصلی سرخوردگی و نارضایتی هستند. نیروهای مخالف طبعاً می‌کوشند شکاف میان مردم و حکومت را برجسته کنند و نارضایتی‌ها را در مسیر اقدام و خیزش بییندازند. امروزه این روال اصلی کار مخالفان است. جمهوری‌خواهان هم عمدتاً در این مسیر عمل می‌کنند. اما به تجربه‌های تاریخی که برمی‌گردیم، می‌بینیم جنبش‌های اجتماعی موفق در ایران آنهایی هستند که فقط به نارضایتی و شکاف تکیه نداشته‌اند و از منابعی مثبت بهره گرفته‌اند. مذهبی‌ها از اعتقادات مردم، شبکه‌های سنتی و نمادهای دینی بهره گرفته‌اند. اما منابع نیروی تحول‌خواهان از این قرار بوده است:

  • اتکا بر بخش پیشرفته جامعه از نظر سواد و تجددخواهی و آزادی‌خواهی،
  • بهره‌وری از رسانه،
  • نیروگیری از روشنفکران و دانشجویان،
  • تأکید بر عدالت اجتماعی و تلاش برای پیوند با طبقه‌ی کارگر و دیگر زحمتکشان و تشکل‌یابی آنان،
  • مخالفت با تبعیض و تأکید بر برابری همه‌ی خلق‌های ایران و تلاش برای همبستگی،
  • ارتباط‌گیری با نیروهای آزادی‌خواه و ضد سلطه در منطقه و جهان.

به این فهرست حتماً می‌توان افزود، از جمله نقش پیشرو تحول‌خواهان را در مورد دفاع از آزادی زن ذکر کرد. اما به این موضوع بیشتر از این‌که بتوان بالید، بایستی از زاویه‌ی کم‌کاری و کم‌توجهی نگاه کرد.

اما استفاده از فرصت. رخدادهای دوره‌ی انقلاب مشروطیت را می‌توان به سستی و فتور سلطنت برگرداند و بهنگامی حرکت‌های تحول‌خواهان. گرد نشریه و انجمن‌های مخفی جمع‌ شدند و سپس بهنگام علنی شدند و مردم را به قیام فراخواندند. همین بهنگامی را پس از سقوط رضاشاه تا زمان کودتا می‌بینیم. در سال ۱۳۵۶ هم روشنفکران به موقع متوجه سستی دستگاه شدند و به کنش‌های پرتأثیری رو آوردند. در دوران پس از انقلاب هم در مقاطعی نیروی آزادی‌خواه حرکت‌های بهنگامی داشته است. این دوران پیچیدگی‌های خود را دارد و لازم است درباره‌ی منطق تحول و تأثیرگذاری در آن بررسی‌های ویژه‌ای صورت گیرد.

به نظر می‌رسد ما اکنون وارد مرحله‌ی تازه‌ای شده‌‌ باشیم. در برابر حکومت کلاف سردرگمی از مشکلات وجود دارد. درست در این وضعیت دست به دست هم دادن مشکلات، که شاخص یک موقعیت سیستمی پیچیده است، نظام در حال بازتولید خود است، چیزی که شاخص آن مسئله‌ی جانشینی رهبری است. بازتولید خود همراه با بازتوزیع امتیازها در نظام امتیازوری است. در این وضعیت ممکن است فرصت‌هایی برای تأثیرگذاری پیش آید که شرط استفاده از آنها توان بسیج نیرو است، بسیج منابع در معنایی مثبت. استفاده از نارضایتی کافی نیست. همه از این منبع استفاده می‌کنند. نیروی جمهوری‌خواه بایستی به فکر بسیج منابع خود و بهره‌گیری از فرصت‌هایی باشد که درماندگی رژیم و رشد پهنه‌ی امر سیاسی، سیاست در معنای جامعه‌گرای آن، پیش می‌آورد.

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • فریده

    با تشکّر از تحلیلِ دَقیق، مُستند و مُعتبر ِشما. به لحاظ ارتباط فردی و جمعی، شاید یکی از بنیادی ترین مشکلاتِ فرهنگیِ ما، ناتوانی در برقراری گفت و گویی سالم به دور از عَصبیّت، تَمَسخُر و یا حذفِ دیگری ست. و حلِّ این مُشکل نیاز به سال ها تمرینِ برای رسیدن به این جای گزینیِ اساسی فرهنگی دارد که زیربنای ساختِ رسیدن به فرهنگی دموکراتیک نه در حرف، بلکه در عمل است.

  • محمد .

    درود ، و سپاس از اندیشه ورزی اندیشمند این سطور. به نظر در واقعیات و تجربه ملی ما ایرانیان که در هر نوعی از سیاست که لزوما به معنای حکمرانی آن سیاست واندیشه نه بلکه از نوع تجربه همه نوع از سیاست های اجتماعی آن چه در حد کلان وچه در نقش آفرینی در بخشی از سیاست وجامعه، به تجربه رسیدیم که هیچ کدام از اندیشه ها به تنهایی چه از نوع سلطنت طلب آن وچه توده ایی و چه دینی آن ، نتیجه ایی نه چندان مطلوب بلکه راهی بسی نرسیدن و دیرپایی ست بی ارزش ، بنابراین در بهترین وجه آن جمع بین همه اندیشه ها و گروه ها و احزاب در سایه پرچم وطن خواهی ست ، وباید ما ایرانی ها در کنار یکدیگر همدیگر را بپذیریم و احترام به اندیشه ها و مرام همدیگر داشته وبرای تعالی ایران و بازیافت تمدن اولین بودن باستانی مان تلاش کنیم ، بنده یکی از اساس نامه های مردم سالاری(دموکراتیک)محض را در تلفیق بین دیانت اکثریت به معنای درست آن و احترام به ادیان ویا بی ادیانی دیگران در کنار تمدن و ملیت و در سایه وطن می دانم . که مهمترین آسیب های اجتماعی ما در هر عرصه تاریخی چه دینی چه حزبی تمامیت خواهی (توتالیتر) آن و نفی تمامیت دیگران می دانم ، وآنچه درین جا گم می شود وطن و تمدن ایران عزیز هست .