ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«فلسفه جیلیان رُز از دل شکست‌های چپ شکل می‌گیرد»

برگردان: مهرناز رزاقی

زمانه‌ی ما، زمانه‌ای است پر از سرخوردگی و آشفتگی ـ و شاید همین وضعیت است که جیلیان رز را به فیلسوفی تبدیل می‌کند که چپ امروز به آن نیاز دارد. اگر بخواهیم اندیشه‌ی او را در یک جمله خلاصه کنیم، شاید این باشد: دشواری را بپذیر، اما شکست نهایی را نه.

برای جیلیان رز، فلسفه باید با اسطوره‌ها و نقاط کوری مواجه شود که سرمایه‌داری آن‌ها را به‌طور نهان تقویت کرده و به بی‌عدالتی مشروعیت می‌بخشد. این رویکرد، مارکسیسمی را شکل داد که هیچ‌گاه در برابر جزمیت سیاسی تسلیم نشد.

گاهی اوقات، علی‌رغم بهترین نیت‌ها، همه‌چیز به شکلی فاجعه‌آمیز پیش می‌رود. این تجربه برای چپ‌گرایان آشناست ـ چنان که والتر بنیامین، فیلسوف آلمانی، در سال ۱۹۴۰ اشاره کرد: تاریخ همچون «یک فاجعه‌ی پیوسته» است که «همواره بر آوارها می‌افزاید.» تا پایان قرن بیستم، اندیشه‌ی بنیامین به یک حقیقت تلخ بدل شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و آنچه به‌عنوان پیروزی نهایی دموکراسی لیبرال ـ سرمایه‌داری دیده می‌شد، فرانسیس فوکویاما را به سخن گفتن از «پایان تاریخ» واداشت. اما امروز، این احساس شکست شدت بیشتری پیدا کرده است. پیروزی دموکراسی لیبرال حالا با ظهور راست‌گرایان اقتدارگرا به چالش کشیده شده، و شکست‌های چپ بارها تکرار شده‌اند. با نسل‌کشی در غزه، آن تصویر بنیامینی از تاریخ به‌عنوان فاجعه‌ای که آوار را بر آوار می‌افزاید، به‌طور هولناکی به واقعیت تبدیل شده است.

زمانه‌ی ما، زمانه‌ای است پر از سرخوردگی و آشفتگی ـ و شاید همین وضعیت است که جیلیان رز را به فیلسوفی تبدیل می‌کند که چپ امروز به آن نیاز دارد. اگر بخواهیم اندیشه‌ی او را در یک جمله خلاصه کنیم، شاید این باشد: دشواری را بپذیر، اما شکست نهایی را نه. یا به گفته‌ی او در کتاب «کارِ عشق»۱: «ذهن خود را در جهنم نگاه دار، و نومید مشو.» چه در سیاست، چه در فلسفه، چه در عشق و چه در زندگی، وقتی اوضاع به هم می‌ریزد یا دشوار می‌شود، وسوسه‌ی تسلیم شدن، فرار کردن یا حتی انکار واقعیت ممکن است ما را در بر بگیرد. اما برای رز، تنها با مواجهه‌ی مستقیم با دشواری و شکست ـ و آموختن از آن، با نگاه داشتن ذهن در جهنم ـ است که می‌توانیم به جلو حرکت کنیم. به گفته‌ی فیلسوف مورد احترامش، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، «ترس از خطا، خود خطاست.»

اندیشیدن در برابر پایان اندیشه

فلسفه‌ی جیلیان رز برای چپ نه تنها به‌واسطه‌ی تعهدش به مواجهه با تراژدی و اندیشیدن از دل آن اهمیت دارد، بلکه فراتر از آن، او در سراسر زندگی‌اش همواره به نقد مارکس از سرمایه‌داری و همچنین نقد تناقض‌ها، شکست‌ها و جزم‌اندیشی‌های چپ پایبند ماند. در زمانه‌ای که او در آن می‌زیست و می‌اندیشید، این مسیر هم دشوار بود و هم از اهمیت حیاتی برخوردار.

پرتره ای از جیلیان رز
Gillian Rose، منبع: ویکی‌پدیا

در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، زمانی که رز بخش عمده‌ای از آثار خود را منتشر کرد، خود را در فضایی فکری و سیاسی یافت که در آن تلاش می‌شد مفاهیم کلیدی فلسفه و چپ ـ از جمله عقل، حقیقت، عدالت و آزادی ـ بی‌اعتبار شده و کنار گذاشته شوند. این اتفاق به‌ویژه به این دلیل بود که گفته می‌شد این مفاهیم در فجایع تاریخ معاصر نقش داشته‌اند. اما رز این طرد پست‌مدرنیستی را واکنشی نومیدانه به سه عامل کلیدی می‌دانست: «هولوکاست، نازیسم هایدگر و فروپاشی کمونیسم.»

او در برابر این طرد، نه تنها به نقد این روند پرداخت، بلکه همچنان به باورهای خود در ارزش‌های انسانی و اخلاقی چپ وفادار ماند، معتقد بود که نمی‌توان این مفاهیم را به‌طور کامل کنار گذاشت و از آن‌ها عبور کرد. در نگاه رز، مواجهه با این بحران‌ها نباید به فراموشی یا انکار مفاهیم بنیادین منجر شود، بلکه باید از دل آن‌ها بازنگری عمیق‌تری صورت گیرد.

چنان‌که رز استدلال می‌کند، روشنفکران پست‌مدرن این‌گونه اعلام کردند که حقیقت و عقل در کنار سلطه، ستم و شکست بوده‌اند. از این رو، هم فلسفه‌ی دانشگاهی و هم چپ از این مبانی کناره گرفتند و به گزینه‌هایی راحت‌تر و آرامش‌بخش‌تر روی آوردند: تفاوت، دیگری، یا مفاهیم انتزاعی مانند عشق. از منظر سیاسی، این رویکرد برای رز به معنای دست کشیدن از «کمونیسم ـ تنها برای آنکه بیشتر و بیشتر شیفته‌ی ایده‌ی ‘اجتماع’ شوند» بود.

رز استدلال می‌کند که اگرچه این بدیل‌ها ممکن است در ظاهر با خشونت‌های دنیای امروز ارتباط کمتری داشته باشند، اما پذیرش آن‌ها به بهای قربانی کردن تفکر انتقادی است. به‌عنوان مثال، تأکید بر ایده‌ی انتزاعی «جامعه» در واقع به معنای اولویت دادن به چیزی کوچک و محلی است که خود را از مبارزه‌ی پرآشوب برای ساختن جامعه‌ای حقیقتاً آزاد جدا می‌کند. اما برای رز، تفکر فلسفی و اقدام‌های سیاسی همیشه با ریسک‌هایی چون خطا، حذف و خشونت همراه هستند، حتی زمانی که این ریسک‌ها انکار شوند. او بر این باور است که تنها از طریق پذیرش این ریسک‌ها و آموختن از اشتباهات خود ـ فرایندی که اساساً جوهر عقل را می‌سازد ـ می‌توانیم تصویری از عدالت برای آسیب‌های گذشته و مشکلات کنونی به دست آوریم.

جیلیان رز که بود؟

رز در کتاب کارِ عشق می‌نویسد: «هرگز کودک معصومی نبودم»، و همواره با چهار ویژگی که او را متمایز می‌کرد و برایش دشواری ایجاد می‌کرد، زندگی می‌کرد: «مهاجرت، آتئیسم، طلاق، اختلال یادگیری در خواندن.» اما به جای آنکه این ویژگی‌ها به‌عنوان موانعی در نظر گرفته شوند، رز در این دشواری‌ها نه تنها انگیزه که حتی قدرت یافت. اختلال یادگیری در خواندن، او را به کشف این نکته رهنمون ساخت که «بیابانِ کلمات سنگی که می‌تواند شکوفه دهد»، و به او این امکان را داد که درک کند «می‌توانم آنچه را که نمی‌توانستم بر آن غلبه کنم، هدایت کنم.» در نامه‌ای به دوستی که پسرش خود با اختلال یادگیری در خواندن دست و پنجه نرم می‌کرد، نوشت: «من خودم به‌عنوان یک کودک دارای اختلال یادگیری در خواندن می‌دانم که چقدر آسان است که به‌طور انتزاعی قضاوت کرد که نمی‌توان چیزی را انجام داد و سپس پی برد که ریسک، پیش از ظرفیت قرار می‌گیرد نه برعکس.» در این‌گونه روایت‌ها، می‌توان فلسفه‌ای را مشاهده کرد که از پذیرش ریسک‌ها و دشواری‌ها زاده شده است و در قلب اندیشه‌های رز جای دارد.

در دوران نوجوانی، به لطف تجربه‌ی سازنده‌ی اختلال یادگیری در خواندن ـ که لغوی به معنی «دشوار سخن گفتن» است ـ رز خود را مجذوب دشواری‌ها در نوشته‌های پاسکال و افلاطون یافت. این امر او را به تحصیل فلسفه در دانشگاه آکسفورد سوق داد. اما فلسفه‌ی آکسفورد برای او به شدت مایوس‌کننده بود. همان‌طور که رز در مصاحبه‌ای با رادیو تلویزیون ملی ایرلند توضیح داد، «از من خواسته می‌شد که به روشی بسیار محدود و ویرانگر مطالعه کنم، روشی که هیچ ارتباطی با آنچه که من فکر می‌کردم فلسفه در مورد آن است، نداشت.» او گفت که فلسفه‌ی آکسفورد به مردم می‌آموزد که «باهوش، ویرانگر، متکبر و نادان باشند... این فلسفه روح را تغذیه نمی‌کند.» تنها زمانی که به نیویورک سفر کرد، رز با ادموند هوسرل، مارتین هایدگر، فریدریش نیچه و مهم‌تر از همه، هگل آشنا شد.

رز تحصیل را ادامه داد و تز دکترای خود را در مورد فیلسوف و نظریه‌پرداز انتقادی تئودور آدورنو نوشت، به راهنمایی لِشِک کولاكوفسکی۲، که امروزه بیشتر به‌خاطر تاریخ سه‌جلدی‌اش، جریان‌های اصلی در مارکسیسم۳، شناخته می‌شود. کولاكوفسکی، آدورنو را به‌عنوان یک «اندیشمند درجه دو» تحقیر می‌کرد، اما برای رز، آثار آدورنو نیاز درونی اجتناب‌ناپذیری را برای تجربه‌ی اختلال یادگیری در خواندن‌اش تغذیه می‌کرد.

بخشی از دشواری‌های نوشته‌های آدورنو به سبک و مفاهیم پیچیده‌ی او بازمی‌گشت. اما شاید مهم‌تر از همه، برای رز، آثار آدورنو دشوار بود زیرا این آثار مشکلات درونی زندگی مدرن در نظام سرمایه‌داری را شناسایی می‌کنند ـ مشکلاتی که نمی‌توان به‌سادگی بر آن‌ها غلبه کرد یا آن‌ها را متعالی ساخت، مشکلاتی که پاسخ‌های ساده و آشکاری ندارند. این نگرش آدورنو، که به وضوح از سطوح ظاهری و به‌ظاهر حل‌شدنیِ جامعه فراتر می‌رود، نوعی بی‌رحمی فکری را در خود نهفته دارد که با واقعیت‌های دشوار زندگی در دنیای مدرن هماهنگ است. تز دکترای رز، که در نهایت به‌عنوان اولین کتاب او منتشر شد، با عنوان «علم اندوهگین: مقدمه‌ای بر اندیشه‌ی تئودور آدورنو»۴، نمایانگر این رویکرد پیچیده بود. هرچند همان‌طور که دوستش، فیلسوف بریتانیایی، هاوارد کیگل، یادآوری می‌کند، «خوانندگانی که انتظار یک معرفی ساده داشتند، به‌سرعت ناامید شدند.»

مارکسیسم مدرنیستی رز

شاید رز بهترین تعریف خود از مارکسیسم، با توجه به پیچیدگی‌های آن، در سخنرانی‌های اولیه‌اش در مورد مکتب فرانکفورت ارائه کرده باشد. این سخنرانی‌ها که در سال ۱۹۷۹ برای دانشجویان کارشناسی دانشگاه ساسکس، جایی که او نخستین شغل آکادمیک خود را داشت، ایراد شدند، در سال ۲۰۲۴ تحت عنوان «مارکسیسم مدرنیستی» منتشر گردید. این انتشار هم‌زمان با بازگشت گسترده به مبانی مارکسیستی اندیشه‌ی رز بوده است.

در سطحی ساده، سخنرانی‌های مارکسیسم مدرنیستی به‌عنوان معرفی‌هایی برجسته از دهه‌های اولیه‌ی نظریه‌ی انتقادی، که رز آن را «مارکسیسم انتقادی» می‌نامد، عمل می‌کنند. این سخنرانی‌ها به‌ویژه به مباحث مکتب فرانکفورت در مورد سیاست و هنر می‌پردازند. اما آنچه اهمیت بیشتری دارد، این است که این آثار دغدغه‌ی اصلی رز در مورد لزوم توهم در جامعه‌ی مدرن را بیان می‌کنند؛ موضوعی که همچنان در تمامی آثار او به‌عنوان یک چالش فکری برجسته حضور دارد.

در مارکسیسم مدرنیستی، رز نظریه‌ی فتیشیزم کالا در مارکسیسم را این‌گونه شرح می‌دهد: در فرایند تبادل سرمایه‌داری، «رابطه‌ای اجتماعی میان انسان‌ها به‌گونه‌ای خیالی و فانتزی به صورتی میان اشیاء تبدیل می‌شود.» این تحلیل فراتر از فهم ساده‌گرایانه‌ی مارکس از فتیشیزم است، چرا که رز توضیح می‌دهد که مکتب فرانکفورت چگونه ایده‌ی مارکس را به سطحی رادیکال‌تر ارتقا داده و آن را به تمامی فرایندهای اجتماعی و ذهنیت انسان‌ها گسترش داده است. در این چارچوب، رز به نشان دادن این می‌پردازد که چگونه جامعه‌ی مدرن در معرض توهمات پیچیده قرار دارد، جایی که روابط واقعی به‌صورت اغراق‌آمیز و غیرواقعی در قالب اشیاء و تصورات انتزاعی تجلی می‌کنند.

پیرو فیلسوف مجارستانی، جرج لوکاچ، نظریه‌پردازان مکتب فرانکفورت این پدیده را «شیء‌وارگی»۵ نامیدند. از نظر ریشه‌شناسی، «شیء‌وارگی» به معنی «چیز‌وارگی» است و از کلمه‌ی لاتین «res» به معنای «چیز» گرفته شده است. بنابراین، این نظریه توصیف می‌کند که چگونه روابط، ایده‌ها و حتی افراد تحت سرمایه‌داری به‌طور اشتباه شناخته می‌شوند و به‌عنوان اشیاء یا «چیز‌مانند» در نظر گرفته می‌شوند.

برای نظریه‌پردازان مکتب فرانکفورت، شیء‌وارگی در هر سطحی از فرهنگ، سیاست و زندگی روزمره نفوذ می‌کند و ساختارهای اجتماعی و روابط قدرت را طبیعی و غیرقابل تغییر نشان می‌دهد و بدین ترتیب مانع از تغییر رادیکال می‌شود. به‌طور حیاتی، اگرچه شیء‌وارگی موجب به‌وجود آمدن توهمات یا «فانتازماگوریا»۶ می‌شود که عملیات واقعی سرمایه‌داری را پنهان می‌کنند، اما نمی‌توان آن را به سادگی با تغییر در آگاهی از بین برد. بلکه، شیء‌وارگی یک توهم واقعی و ضروری است که در روابط سرمایه‌داری نهفته است.

تفکر در باب امر مطلق

رز در کتاب بعدی‌اش، «هگل علیه جامعه‌شناسی» ۷(۱۹۸۱)، نظریه‌ی شیء‌وارگی مکتب فرانکفورت را وام گرفته و آن را از طریق یک قرائت رادیکال از هگل گسترش داد. رز استدلال می‌کند که جامعه‌شناسی مدرن، حتی در بنیادی‌ترین ساختارهای مفهومی‌اش، به‌طور ناخواسته دوگانه‌های شیء‌واره‌ی سرمایه‌داری را بازتولید می‌کند: سوژه و ابژه، سیاست و ایدئولوژی، عمل و نظریه و غیره. این دوگانگی‌ها توهمات صرف نیستند؛ بلکه واقعیت‌هایی‌اند که هم زندگی ما را شکل می‌دهند و هم محصول روابط اجتماعی و تاریخی ما هستند. بااین‌حال، سنت جامعه‌شناسی، حتی در انتقادی‌ترین شکل خود، غالباً آن‌ها را بازتولید می‌کند، بی‌آنکه بتواند به ریشه‌ی آن‌ها برسد یا از چارچوب آن‌ها فراتر رود. 

این موضع، به باور رز، بینش کلیدی هگل را نادیده می‌گیرد. برای هگل، سرمایه‌داری ـ در قالب مالکیت خصوصی و روابط کار ـ ساختاری چنان فراگیر دارد که ما ناگزیر در چارچوب همین دوگانگی‌ها می‌اندیشیم؛ آن‌ها توهماتی ضروری‌اند. اما این ضرورت به معنای پذیرش منفعلانه‌ی آن‌ها نیست. تفکر انتقادی زمانی ممکن می‌شود که این توهمات را در بستر تاریخی‌شان بازشناسیم و آن‌ها را نه صرفاً ویژگی‌های مفهومی، بلکه عناصر ضروری سازمان اجتماعی سرمایه‌داری درک کنیم. برای مارکسیسم نیز نقد، زمانی به‌راستی رادیکال است که با تلاش برای دگرگونی عملی سرمایه‌داری پیوند بخورد.

رز در بخش‌های مختلف کتابش بر این نکته تأکید می‌کند: «اگر امر مطلق قابل تفکر نباشد، فلسفه‌ی هگل هیچ اهمیتی اجتماعی ندارد.» این گزاره، اشاره به مفهومی دارد که دوگانگی‌های بنیادین را درهم می‌شکند. اما چالش اینجاست: امر مطلق هرگز نمی‌تواند به‌طور کامل اندیشیده شود، چرا که سلطه‌ی روابط مالکیت خصوصی و قانون، همچنان پابرجاست. عبور از دوگانگی‌های جامعه‌ی بورژوایی تنها زمانی معنا می‌یابد که افق یک جامعه‌ی نوین، انقلابی و پساسرمایه‌داری را در نظر داشته باشیم ـ جامعه‌ای که هنوز تحقق نیافته است. اما همان‌طور که رز، در امتداد اندیشه‌ی هگل، استدلال می‌کند، هر ایده‌ای درباره‌ی آنچه باید باشد، ریشه در آنچه هست دارد. ازاین‌رو، تفکر درباره‌ی امر مطلق، لاجرم مستلزم فرض یک آینده‌ی سوسیالیستی یا کمونیستی است.

آیا این بدان معناست که اندیشه‌ی هگل فاقد اهمیت اجتماعی و سیاسی است؟ رز پاسخ می‌دهد: خیر، اما هگل در تفکر درباره‌ی امر مطلق شکست می‌خورد ـ و بااین‌حال، در این شکست، بهتر از بسیاری از کسانی عمل می‌کند که می‌پندارند می‌توان از توهمات سرمایه‌داری با سبک زندگی، ایدئولوژی یا روش خاصی از اندیشه گریخت. آنچه هگل را از اهمیت عمیقی برخوردار می‌سازد، نه ادعای غلبه بر شکست، بلکه توانایی او در اندیشیدن به همین شکست است: او نشان می‌دهد که نه‌تنها اشتباه می‌کنیم، بلکه چرا و چگونه به دام خطا می‌افتیم.

رز، با برجسته کردن تسلط سرمایه‌داری بر شیوه‌های تفکر ما، بر این نکته تأکید دارد که هگل «ما را ترغیب می‌کند که زندگی اخلاقی را دگرگون کنیم» ـ نه‌فقط از حیث مفاهیم انتزاعی، بلکه در سطح روابط واقعی مالکیت و کار که این مفاهیم را ممکن می‌سازند. اما چنین تغییری، ضمانتی در خود ندارد. فلسفه، همواره در دل همین دوگانگی‌های کاذب عمل می‌کند؛ انقلاب‌ها نیز همواره در خطر بازتولید ترور، تحکیم هرج‌ومرج، یا تثبیت قانون مالکیت بورژوایی‌اند. آنچه اندیشه‌ی رز را متمایز می‌سازد، پذیرش همین ریسک‌ها و ارائه‌ی ابزارهایی برای اندیشیدن در دل آن‌هاست. او نه‌تنها ما را با امکان شکست مواجه می‌کند، بلکه راه‌هایی برای یادگیری از شکست و بازاندیشی در مسیرهای نوین ارائه می‌دهد.

همان‌طور که رز می‌نویسد:

«سیاست زمانی اتفاق نمی‌افتد که شما به نمایندگی از منافع در خطر خود عمل کنید، بلکه زمانی است که شما بدون تضمین‌ها، به نفع همه عمل می‌کنید ـ این یعنی پذیرش ریسک منافع عمومی.»

این خوانش از مارکس و هگل بازتابی از رویکرد کلی رز به سنت فلسفی و سیاسی است. او آثار کلاسیک را نه به‌مثابه دستورالعمل‌هایی برای اقدام سیاسی، بلکه به‌عنوان چالش‌هایی برای تفکر انتقادی در نظر می‌گیرد ـ چالش‌هایی که ما را وادار می‌کنند تا بدون جزم‌اندیشی، در میراث مفهومی خود بازاندیشی کنیم. از نظر رز، فلسفه برای چپ نه وظیفه‌ی تعیین تکلیف دارد ـ به تعبیر لنین، «چه باید کرد» ـ و نه می‌تواند تضمینی برای صحت مسیر فکری ارائه دهد. در عوض، کار فلسفه گشودن فضایی برای اندیشه‌ی انتقادی و بازاندیشانه است؛ فضایی که در نهایت می‌تواند ما را به کنشگران سیاسی بهتری تبدیل کند.

نقد رز از اسرائیل 

فراتر از تحلیل‌های رز در مورد جامعه‌شناسی، هگل و مارکس، جنبه‌های دیگری از کار او وجود دارد که در کتاب‌های بعدی‌اش مانند «میانه‌‌ی شکسته»۸ (۱۹۹۲)، «یهودی‌گری و مدرنیته» ۹(۱۹۹۳) و مجموعه مقالات پس از مرگش «سوگواری، قانون می‌شود»۱۰ (۱۹۹۶) برجسته‌تر شدند. در این آثار، رز توجه خود را به موضوعات حقوقی، زیبایی‌شناختی، اخلاقی و دینی معطوف کرده است، اگرچه همیشه با نگاهی به این که این مفاهیم چگونه بر تفکر سیاسی تأثیر می‌گذارند. نقدهای او به نحوه تفکر درباره هولوکاست و اسرائیل نمادین و پیش‌بینی‌کننده است.

در سال ۱۹۹۰، رز به‌عنوان مشاور «کمیسیون آینده آشوویتس» در لهستان منصوب شد. این کمیسیون تلاش می‌کرد تا روش‌های تفکر، نمایش و انتقال میراث هولوکاست و آشوویتس به عموم را مورد بازنگری قرار دهد. همان‌طور که او بعدها به‌طور صریح در کتاب کارِ عشق نوشت، «ما به دام افتاده بودیم.» رز از آنچه که آن را بهره‌برداری از هولوکاست می‌دانست، به شدت آشفته شد و آن را به‌عنوان پروژه‌ای برای «مقدس‌سازی، تجاری‌سازی و ارتقاء هولوکاست به‌عنوان مصلحت دولت» توصیف کرد. به گفته‌ی او، این رویکرد به‌جای آنکه به درک شرایط تاریخی که موجب وقوع این فاجعه شد بپردازد ـ و با ریسک سیاسی ناشی از آن مواجه شود ـ صرفاً به رمزآلود ساختن هولوکاست، فراتر از هر گونه فهم واقعی آن، منتهی می‌شد.

رز این نگرش را «مقدس‌سازی هولوکاست» نامید و بر این باور بود که این رویکرد نه تنها تراژدی را در پرده‌ای از ابهام فرو می‌برد، بلکه به‌طور غیرمستقیم به توجیه خشونت‌های دولت اسرائیل نیز کمک می‌کند. او با نقد شدید ایدئولوژی حاکم در اسرائیل، معتقد بود که بین قربانی‌بودن و مرتکب شدن خشونت، یک دوگانگی وجود دارد. بر این اساس، صرفاً به‌دلیل آنکه فردی رنج برده، نمی‌توان او را از مسئولیت آزار رساندن به دیگران معاف دانست. برای مقابله با این تفکر، رز جمله‌ای تلخ و اندوهبار بیان می‌کند: «هیچ‌کس و هیچ جامعه‌ای از پارادوکس‌های «توانمندسازی»۱۱ معاف نیست.» یکی از نمونه‌های بارز این امر، همانطور که آدام کیتاجی اشاره کرده است، این است که بزرگ‌ترین موزه هولوکاست جهان اکنون بر خرابه‌های «دیر یاسین»۱۲، یک روستای فلسطینی که پس از کشتار ساکنانش توسط نیروهای صهیونیستی در طول نکبت کاملاً نابود شد، ساخته شده است.

برای رز، برخلاف توهمات بنیادین صهیونیسم، «برای بقا ـ برای زندگی دوباره ـ به یک روایت جدید نیاز است: یک نیایش جدید که باید یافت شود، یک سیاست جدید که باید بنیان‌گذاری شود.» این سیاست نه به‌عنوان یک اسرائیل مقدس و نه بر اساس هیچ گروه یا منافع اختصاصی دیگری بنیان‌گذاری خواهد شد، بلکه به‌طور معکوس، ریسک بنیان‌گذاری جهانی را خواهد پذیرفت.

جیلیان رز در عصر حاضر

آنچه رز آن را «ضرورت توهم» در دوران مدرن می‌نامد ـ گرایش گریزناپذیر به خطا ـ به معنای پذیرش ابهام به‌عنوان یک اصل نیست. برعکس، همان‌طور که او در سخنرانی‌های «مدرنیسم مارکسیستی» خود بارها تأکید کرده است:

«ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن، آنچه به‌ظاهر برای ما قابل فهم است، در واقع سرشار از ابهام است، و آنچه غیرقابل فهم می‌نماید، در حقیقت می‌تواند به ادراک درآید.»

نقد، در بنیاد خود، پذیرش ریسک شناخت تفاوت‌هاست. شاید نسل‌کشی اسرائیل در غزه، که از اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، یکی از آشکارترین نمونه‌های قرن حاضر باشد که در آن مفاهیمی انتزاعی ـ و در نتیجه آسان ـ مانند عشق، صلح و جامعه، به‌طور نظام‌مند در برابر وظایف دشوار عقلانیت، حقیقت، عدالت و آزادی قرار داده می‌شوند. این انتزاع‌ها، چنان که تاریخ بارها نشان داده، به‌سادگی می‌توانند به افسانه‌هایی بدل شوند که خشونت را در لفافه‌ی فضیلت پنهان می‌کنند: به نام عشق، صلح و جامعه، تحلیلگران لیبرال سکوت می‌کنند یا از دولتی حمایت می‌کنند که نفرت می‌ورزد، جنگ می‌افروزد و نابود می‌کند.

در مواجهه با خشونت، اغلب ممنوعیتی نانوشته مانع از تلاش برای درک آن می‌شود. حتی اذعان به یک حقیقت بدیهی ـ اینکه رژیم صهیونیستی مسئول ده‌ها هزار، و شاید بیش از صد هزار کشته است، که اکثریت آن‌ها زنان و کودکان‌اند، و اینکه این رژیم عملاً زندگی غیرنظامیان در غزه را به مرز نابودی کشانده است ـ بیش از حد تحمل‌ناپذیر به نظر می‌رسد. اما همین ناتوانی در پذیرش حقیقت، نه نتیجه‌ی پیچیدگی واقعیت، بلکه محصول توهمی ضروری است که نقد، در بنیادی‌ترین سطح خود، وظیفه‌ی گشودن آن را بر عهده دارد. تحلیل مجله پزشکی Lancet تخمین می‌زند که شمار تلفات تا پایان ژوئن ۲۰۲۴ به ۶۴٬۲۶۰ نفر رسیده است که ۴۰ درصد بیشتر از آمار رسمی است ـ و این تنها مرگ‌هایی را شامل می‌شود که به دلیل آسیب‌های تروماتیک بوده است.

این ممنوعیت در شناخت حتی در زبان نیز به وضوح نمایان است. به‌طور مکرر از فعل مجهول استفاده می‌شود: فلسطینی‌ها به قتل رسیده‌اند. عامل جنایت به کلی محو می‌شود. فلسطینی‌ها از گرسنگی رنج می‌برند. اعضای بدنشان را از دست می‌دهند. در بیانیهٔ کی‌یر استارمر در مورد آتش‌بس، به عنوان مثال، او حماس را «تروریست‌های بی‌رحم» می‌خواند و از اسرائیلی‌ها به‌عنوان کسانی که «وحشیانه از خانه‌های خود بیرون کشیده شده‌اند»، «مذبوح» و «کشته» گشته‌اند یاد می‌کند و حادثهٔ هفت اکتبر را با هولوکاست مقایسه می‌کند. در مقابل، فلسطینی‌ها تنها «جان خود را از دست داده‌اند». به همین ترتیب، جاستین ولبی، اسقف اعظم کانتربری که اخیراً استعفا داده، هنگامی که از او در مورد تلفات فلسطینی‌ها سؤال شد، گفت: «لازم نیست بگویید کسی شرور است، بلکه این یک فوران شر در دنیای ماست.» از این سخنان چنین برمی‌آید که مرگ‌ها ناشی از نیروهای غیرقابل درک طبیعی یا حتی فراطبیعی هستند.

برای رز، این «شهادت به 'ناگویی'» ۱۳ـ اجتناب از تفکر یا داوری در برابر فاجعه، به تعبیر رز، «به معنای وهم‌آلود کردن چیزی است که از درک آن می‌ترسیم ـ می‌ترسیم که شاید بیش از آنچه گمان می‌کنیم، قابل فهم باشد.» این اجتناب، در نهایت، تلاشی برای پنهان ساختن حقیقتی تلخ است: اینکه کسانی که خود از ویرانی کامل رنج برده‌اند، می‌توانند همان ویرانی را بر دیگران تحمیل کنند.

برای رز، سوگواری واقعی تنها زمانی امکان‌پذیر است که با شجاعت به فهم فاجعه روی آوریم. تنها در این صورت است که «سوگواری، قانون می‌شود» ـ همان ایده‌ای که عنوان آخرین مجموعه مقالات پیش از مرگ او را شکل داد. یعنی تنها از طریق درک، سوگواری می‌تواند از امری صرفاً احساسی فراتر رود و به واکنشی در برابر فقدان بدل شود ـ واکنشی که نه‌تنها یادآور است، بلکه بنیان‌گذار است؛ بنیان‌گذار چپی که توانایی آغاز یک تحول سیاسی نوین را دارد.

پانوشت‌ها:

1- Love's Work

2- Leszek Kołakowski

3- Main Currents of Marxism

4- The Melancholy Science: An Introduction to the Thought of Theodor W. Adorno

5- Reification

6- Phantasmagoria

7- Hegel Contra Sociology

8- The broken middle

9- Judaism and modernity

10- Mourning becomes the law

11- Empowerment 

12- Deir Yassin

13- witness of ‘ineffability’

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.