ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

وضعیت ایران: خدا، پول، سلاح و حکومت فاشیستی

جمهوری اسلامی، با تلفیق اقتدار نظامی، تقدیس دینی و گفتمان ضد امپریالیستی، نه‌تنها قدرت داخلی خود را تثبیت می‌کند، بلکه با الگوهای ایدئولوژیکی گسترده‌تری که نظام‌های اقتدارگرا را حفظ می‌کنند، همسو می‌شود.

نظریه‌ی فاشیسم ژرژ باتای، دریچه‌ای تازه برای فهم سازوکارهای روانی و ساختاری رژیم‌های استبدادی می‌گشاید. تحلیل او که بر تنش میان همگونی و ناهمگونی استوار است، نشان می‌دهد که جوامع چگونه از راه سلسله‌مراتب قدرت و نمادهای مقدس، کنترل خود را حفظ می‌کنند. فاشیسم، چنان‌که باتای توصیف می‌کند، بر تقابل میان پاکی و ناپاکی مقدس استوار است و با توسل به خشونت، حاکمیت مطلق و برانگیختگی هیجانی، اقتدار خود را تثبیت می‌کند.

ژرژ باتای (۱۸۹۷–۱۹۶۲)، فیلسوف، نویسنده و نظریه‌پرداز اجتماعی فرانسوی، در حوزه‌ی حاکمیت، تعدی و حدود تجربه‌ی انسانی کاوش می‌کرد. آثار او که میان فلسفه، مردم‌شناسی، اقتصاد و ادبیات در نوسان‌اند، تلقی‌های متعارف از قدرت، میل و خشونت را به چالش می‌کشند. از مهم‌ترین اندیشه‌هایش، نظریه‌ی او درباره‌ی امر مقدس، زیاده‌روی و ساختار روانی فاشیسم است که در آن نشان می‌دهد قدرت‌های سلسله‌مراتبی چگونه از رهگذر خشونت آیینی و طرد دیگری، خود را بازتولید می‌کنند.

در کتاب سهم نفرین‌شده (۱۹۴۹)، باتای نظریه‌ی «اقتصاد عمومی» را مطرح می‌کند و می‌گوید که جوامع انرژی مازادی دارند که ناگزیر باید به شکلی مصرف شود؛ خواه در جنگ، خواه در قربانی کردن، خواه در تجمل. در ساختار روانی فاشیسم، که این مقاله بر اساس آن نوشته شده است، باتای تحلیل می‌کند که رژیم‌های فاشیستی چگونه از مفاهیم حاکمیت و تقدس برای اعمال سلطه‌ی مطلق بهره می‌گیرند. اندیشه‌های او بعدها بر متفکرانی چون ژاک دریدا تأثیر گذاشت و او را به یکی از چهره‌های مهم اندیشه‌ی انتقادی قرن بیستم بدل کرد. هنوز هم برای فهم مناسبات میان قدرت، ایدئولوژی و سرشت نامعقول انسان، نظریات او ارزشمندند.

حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران نمونه‌ای روشن برای بررسی از منظر این نظریه است. رژیمی که خود را مدعی مبارزه با سلطه غربی/ امپریالیستی می‌داند و بر ایدئولوژی دینی تکیه دارد، اما در حقیقت، نظامی ساخته که بسیاری از ویژگی‌های برشمرده‌ی باتای را بازتاب می‌دهد. در کانون این سازوکار، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار دارد: نهادی نظامی ـ ایدئولوژیک که وظیفه‌اش تحمیل همسانی فکری، سرکوب مخالفان و گسترش قدرت رژیم در داخل و خارج کشور است. سپاه، حلقه‌ی اصلی در دستگاهی است که سلطه‌ی نظامی را با ادعای اقتدار الهی در هم آمیخته است.

این مقاله بر آن است که نشان دهد جمهوری اسلامی، در چارچوب نظری باتای، به‌عنوان یک رژیم فاشیستی عمل می‌کند. با بررسی نقش سپاه پاسداران و زیرساخت‌های مذهبی این حکومت، توضیح خواهد داد که چگونه شعارهای ضد استکباری و امپریالیستی، در عمل، پوششی برای استبدادی تمام‌عیار و مخدوش کردن مبارزه جهانی با سلطه شده‌اند. این تحلیل، به ابعاد روانی و ساختاری این نظام پرداخته و نشان خواهد داد که چگونه این رژیم، اقتدار خود را حفظ و تصور خاصی از حاکمیت را تحمیل می‌کند.

نظریه‌ی فاشیسم در اندیشه‌ی باتای

باتای فاشیسم را به‌مثابه سازوکاری اجتماعی درک می‌کند که بر تنش میان همگونی و ناهمگونی استوار است. همگونی، آن بخش از جامعه است که بر نظم، قوانین و ساختارهای بوروکراتیک متکی است ـ‌ نظام تولید، دستگاه دولت، و مقررات رسمی. در مقابل، ناهمگونی، هر آن چیزی است که بیرون از این چارچوب قرار دارد: خشونت، امر مقدس، هیجان‌های شدید و بی‌منطقی. رژیم‌های فاشیستی، این نیروهای ناهمگون را مهار می‌کنند تا ابتدا ثبات اجتماعی را بر هم بزنند و سپس آن را در شکلی جدید بازسازی کنند، به‌گونه‌ای که رهبر یا نهادی خاص، تجسم حاکمیت مطلق جلوه کند.

در این چارچوب، فاشیسم از هیجان جمعی و همذات‌پنداری توده‌ای برای تحکیم قدرت بهره می‌برد. رهبران، نه به‌عنوان مدیرانی منطقی، بلکه همچون چهره‌هایی قدسی به مردم معرفی می‌شوند ـ فراتر از انسان‌های معمولی، نماد نیرویی ماورایی که توده‌ها را زیر یک نظم سلسله‌مراتبی گرد هم می‌آورد. به باور باتای، فاشیسم همچنین با طرد و حذف عمل می‌کند: برخی گروه‌ها یا ایده‌ها را «ناپاک» و «تهدیدآمیز» می‌خواند تا به این وسیله، همبستگی درون‌گروهی را تقویت کند و صفوف خود را از «ناخالصی» بپیراید.

خشونت، عنصری محوری در این فرایند است. برای باتای، خشونت اما صرفاً فیزیکی نیست، بلکه جنبه‌ای نمادین دارد ـ ابزاری برای تثبیت اقتدار و تحمیل نظم سلسله‌مراتبی. رژیم‌های فاشیستی این خشونت را با ارجاع به اصولی متعالی توجیه می‌کنند: مفاهیمی چون تقدس، ملی‌گرایی، یا تهدیدهای وجودی مانند حرافی‌های عمق استراتژیک که جنگ در کشورهای دیگر ضروری است تا موجودیت ایران حفظ شود. فاشیسم میان امر قدسی و امر دنیوی پیوندی برقرار می‌کند تا از یک‌سو، خود را موجودیتی ماورایی جلوه دهد، و از سوی دیگر، هرگونه مخالفتی را سرکوب کند.

این چارچوب نظری نشان می‌دهد که فاشیسم صرفاً یک نظام سیاسی نیست، بلکه نوعی نظم روانی و اجتماعی است که تار و پود جامعه را از نو می‌بافد. پیوند میان حاکمیت، خشونت و امر مقدس، کلید فهم این است که چرا رژیم‌هایی مانند جمهوری اسلامی قادرند اقتدار خود را حفظ کنند.

یک شکل‌بندی فاشیستی

رژیم جمهوری اسلامی بسیاری از ویژگی‌هایی را که باتای به فاشیسم نسبت می‌دهد، به‌ویژه از طریق نقش مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در خود بازتاب می‌دهد. سپاه که ابتدا برای حراست از اصول اسلامی انقلاب ۱۳۵۷ بنیان گذاشته شد، به نیرویی بدل شده که در تمامی عرصه‌های جامعه‌ی ایران نفوذ کرده است. این نهاد نظامی ـ مذهبی وظیفه‌ی تحمیل همسانی ایدئولوژیک، حذف مخالفان و گسترش قدرت رژیم در داخل و خارج از کشور را بر عهده دارد.

سپاه به‌عنوان تجسم حاکمیت رژیم عمل می‌کند و مشروعیت دینی را با ساختاری نظامی در هم می‌آمیزد. این نهاد، بر منابع عظیم اقتصادی، رسانه‌ها و دستگاه‌های امنیتی تسلط دارد و عملاً به یک مرکز قدرت مستقل درون دولت تبدیل شده است. فرماندهان آن، که اغلب تا حد چهره‌هایی اسطوره‌ای ارتقا می‌یابند، نماد پیوند میان اقتدار الهی و سلطه‌ی نظامی هستند ـ ویژگی‌هایی که در اندیشه‌ی باتای، نشانگر قلمرو ناهمگون است. سپاه، تنها یک مجری سیاست‌های حکومتی نیست، بلکه خود، تولیدکننده‌ی هیجان‌های عاطفی و ایدئولوژیکی است که رژیم برای حفظ تصویر مقدس و شکست‌ناپذیر خود بدان نیاز دارد.

باتای اسلام را نیز در چارچوب قدرت مطلق مورد اشاره قرار می‌دهد و آن را با فاشیسم مقایسه می‌کند. او خلافت اولیه‌ی اسلامی را نمونه‌ای تاریخی از شکل‌گیری ناگهانی اقتداری تمامیت‌خواه می‌داند که ترکیبی از قدرت نظامی و مشروعیت دینی بوده و بر هیچ ساختار پیشینی استوار نبوده است.

سپاه پاسداران همچنین مصداق مفهوم خشونت در اندیشه‌ی باتای است ـ هم در شکل فیزیکی و هم نمادین آن. در داخل، این نهاد با سرکوب اعتراضات، زندانی کردن مخالفان و خاموش کردن صداهای منتقد، خشونت خود را با ادعای دفاع از خلوص اسلامی انقلاب ۵۷ توجیه می‌کند. در خارج، با حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی و میلیشیاهای منطقه‌ای، اقدامات خود را به‌عنوان جهاد مقدس علیه استکبار جهانی و امپریالیسم جلوه می‌دهد. این دوگانه‌ی تحمیل همگونی داخلی و گسترش ناهمگونی خارجی، موقعیت محوری سپاه را در ساختار رژیم نشان می‌دهد.

وابستگی رژیم به سپاه، بی‌ثباتی بنیادین آن را آشکار می‌کند. چنان‌که باتای می‌گوید، نظام‌های فاشیستی برای پنهان‌سازی تناقضات درونی خود، به بسیج دائمی نیروهای ناهمگون نیاز دارند. سلطه‌ی سپاه، هم بازتابی از قدرت رژیم است و هم نشانه‌ای از ناتوانی آن در آشتی دادن شعارهای انقلابی‌اش با واقعیت‌های حکمرانی. این تناقض، نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی تا چه اندازه با توصیف باتای از شکل‌بندی‌های فاشیستی همخوانی دارد ـ نظامی که بر خشونت مقدس و سلطه‌ی سلسله‌مراتبی بنا شده است.

دین به‌عنوان ابزار حاکمیت

در جمهوری اسلامی، دین نه‌تنها زیربنای ایدئولوژیک حاکمیت است، بلکه درهم‌تنیده با دستگاه دولت، یک ساختار قدرتِ دینی ـ سیاسی ایجاد کرده است. رژیم، اسلام شیعه را نه صرفاً به‌عنوان راهنمای معنوی، بلکه به‌عنوان ابزاری سیاسی به کار می‌گیرد تا خود را متولی «اصالت دینی» معرفی کند.

رهبر در جمهوری اسلامی، در مقام شخصیتی هم دینی و هم سیاسی، تجسمی از پیوند میان اقتدار مقدس و قدرت دنیوی است. او فراتر از اداره‌ی کشور، به‌عنوان منبع نهایی مشروعیت معرفی می‌شود ـ مصون از نقد و پاسخگویی. این قدسی‌سازیِ رهبری، کنترل رژیم را تحکیم می‌کند و سازوکاری می‌سازد که در آن، مخالفت نه‌فقط یک چالش سیاسی، بلکه نوعی ارتداد تلقی می‌شود. چنین چارچوبی با نظر باتای هم‌خوانی دارد که فاشیسم را وابسته به نیرویی احساسی و نمادین می‌داند که ورای حکومت‌داری عقلانی عمل می‌کند.

ادعاهای دینی رژیم همچنین به ابزار توجیه طرد و خشونت تبدیل می‌شوند. هر گروه یا فردی که در برابر آن بایستد ـ چه فعالان حقوق زنان، چه اقلیت‌های قومی و ملی، چه مخالفان سیاسی ـ به‌عنوان تهدیدی علیه «خلوص نظم اسلامی» معرفی می‌شوند. این همان دوگانگی امر مقدس در اندیشه‌ی باتای است که از سویی، الهام‌بخش پرستش است و از سوی دیگر، ابزار سرکوب. جمهوری اسلامی، با نامیدن مخالفان خود به‌عنوان «نجس» یا «نامقدس»، اقدامات سرکوبگرانه‌اش را در قالب عدالت الهی مشروع جلوه می‌دهد.

در عرصه‌ی خارجی، دین به ابزاری برای ادعای برتری اخلاقی تبدیل می‌شود. رژیم خود را پیشگام جنبش اسلامی «ضد امپریالیستی» معرفی می‌کند و از این روایت، هم برای بسیج هواداران و هم برای سرکوب ایدئولوژی‌های جایگزین، مخصوصا سکولار و سوسیالیستی در جهانِ جعل شده به‌اصطلاح اسلامی بهره می‌گیرد. این ادعای ایدئولوژیک، از یک سو، اقتدار رژیم را در داخل تقویت می‌کند و از سوی دیگر، دامنه‌ی نفوذ آن را فراتر از مرزها می‌گستراند. این پیوند میان اقتدار دینی و قدرت سیاسی، نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی چگونه مفهوم امر مقدس در اندیشه‌ی باتای را برای حفظ سلطه‌ی خود به کار می‌گیرد.

برخی جامعه‌شناسان بر این باورند که در بررسی ماهیت قدسی سیاست در ایران، باید بر این نکته تأکید کرد که با وجود شعارهای ایدئولوژیک و دینی، هر دو رهبر جمهوری اسلامی در چهار دهه‌ی گذشته، هنگام مواجهه با چالش‌های بقای خود، رویکردی عمل‌گرایانه در پیش گرفته‌اند. پذیرش «جام زهر» توسط روح‌الله خمینی برای پایان جنگ با عراق و سخن گفتن علی خامنه‌ای از «نرمش قهرمانانه» در مذاکرات با آمریکا برای کاهش تحریم‌ها، نمونه‌های آشکاری از این عمل‌گرایی هستند که مشروعیت قدسی حکومت را خدشه‌دار می‌کند.

با این حال، نباید از اصلی که خمینی خود آن را «اوجب واجبات» خواند ـ یعنی حفظ قدرت سیاسی ـ غافل شد. این اصل، به رهبر جمهوری اسلامی امکان می‌دهد که در سیاست‌ورزی، رویکردی انعطاف‌پذیر و پراگماتیک داشته باشد، اما در عین حال، او را از جایگاه قدسی‌اش عاری نمی‌کند.

واقعیت این است که در چهار دهه‌ی گذشته، یک الیگارشی مذهبی غیردموکراتیک در ایران شکل گرفته که بر پایه‌ی نوعی سرمایه‌داری نامتوازن و ناکارآمد استوار است. این نظام، برخی از واپس‌گرایانه‌ترین ویژگی‌های پیشاسرمایه‌داری را در خود حفظ کرده و درهم‌تنیدگی آن با لایه‌های اجتماعی پراکنده، شبکه‌های ناهمگن و حوزه‌های نفوذ مستقل، به پیکره‌ای نامتجانس و متناقض انجامیده است. با این حال، رژیم توانسته در مواجهه با مدرنیته‌ی غربی، خود را با مهارت تطبیق دهد و با مانورهای حساب‌شده، بقای خود را تضمین کند.

ضد امپریالیسم غیرسوسیالیستی و فاشیسم

ادعای جمهوری اسلامی درباره‌ی ضد امپریالیسم، هم توجیهی برای سرکوب داخلی است، هم ابزاری برای گسترش نفوذ منطقه‌ای و هم ابزاری بین‌المللی برای مخدوش کردن تقابل با هژمونی امپریالیسم. رژیم، با عنوان مقاومت در برابر سلطه‌ی غرب، چارچوبی ایدئولوژیک ساخته که خود را نه فقط نیرویی انقلابی برای ایران، بلکه برای جهان اسلام و فراتر از آن معرفی می‌کند. اما همان‌طور که نظریه‌ی باتای نشان می‌دهد، این گفتمان ضد امپریالیستی و غیر سوسیالیستی، نه پروژه‌ای رهایی‌بخش، بلکه ابزاری برای حفظ قدرت سلسله‌مراتبی از طریق برانگیختن هیجانات عاطفی و ایدئولوژیک است.

گفتمان ضد امپریالیستی رژیم از الگوی رایج در جنبش‌های فاشیستی پیروی می‌کند: تعریف یک دشمن خارجی برای ایجاد انسجام داخلی. علی‌رغم واقعیت‌ها در مورد ایالات متحده، اسرائیل و نهادهای غربی در مورد سلطه و استعمار، جمهوری اسلامی آنها را تنها به‌عنوان تهدیدهای وجودی معرفی می‌کند، تا حالتی از بسیج دائمی ایجاد شود که حکومت استبدادی را به‌عنوان رفتارهای طبیعی از یک قربانی استعماری توجیه کند. این بحرانِ مصنوعی، موقعیت قدسی دولت را تثبیت می‌کند و با مشاهده‌ی باتای از فاشیسم همخوانی دارد، جایی که تقابل میان «پاکی» و «آلودگی» اساس مشروعیت رژیم است. با فرافکنی تمام تهدیدها به بیرون، رژیم خود را از مسئولیت شکست‌های اقتصادی، فساد و ناآرامی‌های داخلی تبرئه می‌کند و نارضایتی‌های اجتماعی را به دشمنی دوردست منتقل می‌سازد.

اما اهمیت بیشتر این گفتمان، در تبدیل شدن آن به یک کالای ایدئولوژیک برای صادرات است. سپاه پاسداران، به‌ویژه نیروی قدس، نفوذ رژیم را در فراسوی مرزهای ایران گسترش می‌دهد، با حمایت از شبه‌نظامیان و گروه‌های سیاسی در عراق، لبنان، سوریه و یمن. این مداخلات، در قالب «جهاد علیه ظلم» تبلیغ می‌شوند و روایتی ایجاد می‌کنند که مشروعیت دینی را با توسعه‌طلبی نظامی پیوند می‌زند. تحلیل باتای درباره‌ی حاکمیت فاشیستی، این پدیده را توضیح می‌دهد: رژیم باید به‌طور مداوم درگیر نبردهای خارجی باشد تا ادعای تعالی خود را حفظ کند. بدون یک جنگ خارجیِ دائمی، بنیان ایدئولوژیک دولت فرو می‌پاشد و تناقض میان چهره‌ی انقلابی و واقعیت استبدادی آن آشکار می‌شود.

این موضع ضد امپریالیستی و البته غیرسوسیالیستی، هم‌زمان، امکان جذب و مصادره‌ی گرایش‌های شرق‌شناسانه و همینطور استالینیستی در غرب را برای رژیم فراهم کرده است. استالینیسم، به‌عنوان شکلی بوروکراتیک و اقتدارگرا از حاکمیت، بر تمرکز قدرت در حزب، سرکوب مخالفان، و اولویت‌دهی به توسعه‌ی دولتی تحت کنترل مرکزی متکی بود. دولت‌های پسااستعماری و جنبش‌های ضدامپریالیستی، اغلب با دوگانه‌ی حمایت از شوروی یا نفوذ غرب مواجه شدند. نفوذ غرب، عموما به‌طور مستقیم به رشد فاشیسم و حکومت‌های نظامی مستبد مبتنی بر رشد سرمایه‌داری بازار محور منجر می‌شد. استالینیسم در مقابل به‌جای ایجاد سوسیالیسمی مبتنی بر دموکراسی کارگری، مدل اقتصاد سرمایه‌داری دولت‌محور و نظامی‌شده را توصیه می‌کرد که در آن، جنبش‌های مردمی نیز به‌نفع مقابله با هژمونی «امپریالیسم» سرکوب می‌شدند.

دین، نه نیرویی صرفاً معنوی، بلکه ابزاری برای کنترل است. رهبر جمهوری اسلامی، به‌عنوان تجسم نهایی حاکمیت، فراتر از قانون و پاسخگویی قرار می‌گیرد و آموزه‌های دینی، برای توجیه خشونت علیه مخالفان به کار گرفته می‌شوند.

جمهوری اسلامی مخصوصا با فروپاشی شوروی و بر بنیان‌های اورینتالیسم، موفق شده است تا حاکمیت فاشیستی خود را در خارج از ایران نمونه موفق از سرمایه‌داری دولتی معرفی کند که در تقابل با هژمونی غرب و مخصوصا ایالات متحده ساختاربندی شده است و چالش‌های آن نه به‌خاطر اقتصاد سیاسی خودش، بلکه به‌خاطر کارشکنی دشمن خارجی است. در این میان، روایت جعلی که مبارزات مردم ایران را صرفاً توطئه‌ای از سوی غرب، به‌ویژه ایالات متحده معرفی می‌کند را گسترش می‌دهد تا ماهیت رقابت‌های سرمایه‌داری جهانی خود با دیگر دولت‌ها را کمرنگ جلوه دهد. چنین رویکردی، نه فقط عاملیت مردم را انکار می‌کند و مبارزه‌ی آن‌ها را به نفع رقابت‌های جمهوری اسلامی با دولت‌های دیگر، به‌ویژه غرب، به حاشیه می‌برد، بلکه سرکوب آن‌را امری طبیعی و قدسی جلوه می‌دهد.

اما همان‌گونه که چارچوب نظری باتای نشان می‌دهد، تغییر انقلابیِ واقعی، با نظامی که بر خشونت سلسله‌مراتبی و طردگری بنا شده، ناسازگار است. جمهوری اسلامی، با سوءاستفاده از گفتمان ضد امپریالیستی، در واقع همان راهبرد فاشیستی را پیش می‌برد: بسیج توده‌ها، نه برای آزادی، بلکه برای حفظ ساختار قدرتی که تنها به نفع یک الیگارشی مذهبی ـ نظامی عمل می‌کند.

ادغام دیدگاه‌های سی. ال. آر. جیمز و ادوارد سعید

سی. ال. آر. جیمز، با رویکرد ماتریالیسم تاریخی، بر عاملیت ستمدیدگان در شکل‌دهی به تاریخ تأکید داشت ـ مردمانی که نه صرفاً تحت سلطه‌ی استعمار بودند و نه تسلیم استبداد محلی، بلکه درون ساختارهای تحمیل‌شده، مقاومت کرده، آن‌ها را دگرگون ساختند و گاه حتی درونی کردند. اگر این روش را در مورد جمهوری اسلامی به کار ببریم، می‌توان دریافت که این رژیم نه‌تنها واکنشی به امپریالیسم غربی نبوده، بلکه چارچوب‌های شرق‌شناسانه را مصادره کرده تا نظم فاشیستی‌اش را تحکیم کند.

سی. ال. آر. جیمز (۱۹۰۱–۱۹۸۹) تاریخ‌نگار، نظریه‌پرداز مارکسیست و نویسنده‌ی انقلابی اهل ترینیداد بود که به‌طور ویژه بر عاملیت ستمدیدگان در تاریخ تأکید داشت. او در مشهورترین اثر خود، ژاکوبن‌های سیاه (۱۹۳۸)، انقلاب هائیتی را به‌عنوان نخستین انقلاب موفق بردگان تحلیل می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه انقلابیون سیاه‌پوست، به‌رغم سلطه‌ی امپریالیستی و نظام برده‌داری، تاریخ را خود رقم زدند. جیمز معتقد است که انقلاب هائیتی یکی از لحظه‌های تعیین‌کننده در نبرد علیه استعمار و برده‌داری بود و پیامدهای گسترده‌ای برای جهان به همراه داشت. به گفته‌ی او، این انقلاب، یکی از عوامل کلیدی در لغو نهایی برده‌داری در نیمکره‌ی غربی بود و الهام‌بخش جنبش‌های ضد استعماری در دیگر نقاط جهان شد. جیمز همچنین تأکید می‌کند که انقلاب هائیتی، نه فقط یک شورش موفق، بلکه نقطه‌ی عطفی در شکل‌گیری دنیای مدرن بود؛ چرا که آغازگر افول استعمار و ظهور دولت ـ ملت به‌عنوان شکل مسلط سازماندهی سیاسی شد.

نکته مهم اینکه جیمز، با اینکه تفاوت میان مراکز امپریالیستی و سرزمین‌های مستعمره را نادیده نمی‌گرفت، اما برخلاف ناسیونالیست‌های ضداستعماری، اقتصاد را در چارچوب رقابت میان بلوک‌های سرمایه‌داری، یا تمایز میان ملت‌های غنی و فقیر، مترقی و ارتجاعی تحلیل نمی‌کرد. نگاه او، همواره به حرکت اجتماعی نیروی کار مستقل معطوف بود. مسئله‌ی اصلی برای جیمز این نبود که کدام ملت‌ها در نظام جهانی جایگاه برتر دارند، بلکه این بود که کارگران و کشاورزان چگونه می‌توانند به قدرت و خودمختاری خود دست پیدا کنند.

ادوارد سعید (۱۹۳۵–۲۰۰۳) نظریه‌پرداز، منتقد ادبی و متفکر فلسطینی ـ آمریکایی بود که به‌ویژه با نقد گفتمان شرق‌شناسی شناخته می‌شود. او در کتاب شرق‌شناسی (۱۹۷۸)، نشان می‌دهد که چگونه غرب، خاورمیانه و جوامع شرقی را به‌عنوان «دیگری» غیرعقلانی، ایستا و استبدادی به تصویر کشیده است تا سلطه‌ی استعماری خود را توجیه کند. سعید با تحلیل ساختارهای قدرت در ادبیات، سیاست و رسانه، تأکید دارد که این تصویرسازی نه‌تنها ابزاری برای کنترل فرهنگی، بلکه شکلی از استمرار امپریالیسم در دوران معاصر است.

جمهوری اسلامی، به‌جای رد این تصویر، آن را پذیرفته و از آن به‌عنوان ابزاری ایدئولوژیک بهره گرفته است. این رژیم، خود را مظهر «نظم اسلامی اصیل» معرفی می‌کند و از همین رهگذر، درون همان گفتمانی قرار می‌گیرد که روزگاری برای توجیه استعمار به کار گرفته می‌شد. جمهوری اسلامی، این فرض را که خاورمیانه ذاتاً مذهبی و پدرسالار است، تأیید می‌کند اما این بار، آن را نه نشانه‌ای از عقب‌ماندگی، بلکه دلیلی بر برتری فرهنگی و اراده جمعی ایرانیان معرفی می‌کند.

این فرایند را می‌توان نوعی شرق‌شناسی وارونه نامید ـ جایی که جمهوری اسلامی، همان تصویری را که غرب از شرق ساخته بود، می‌پذیرد اما آن را به‌عنوان نمادی از مقاومت و نه انحطاط، بازتفسیر می‌کند. در این گفتمان، تأکید بر دین‌گرایی و پدرسالاری نه نشانه‌ی ضعف، بلکه ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به نظم مستقر در تقابل با دشمن خارجی تعریف می‌شود. در این چارچوب، سرکوب، دیگر شکست حکومت‌داری نیست، بلکه به‌عنوان دفاع از هویت فرهنگی معرفی می‌شود. سکولاریسم، دموکراسی و برابری جنسیتی، نه به‌عنوان دستاوردهای بشری، بلکه همچون ابزارهای استعماری غربی برای تضعیف جهان اسلام تصویر می‌شوند. این موضوع، توسط گرایش‌های مختلف شرق‌شناس در غرب پذیرفته شده است. 

افسانه‌های غربی، این مانور ایدئولوژیک را تقویت کرده‌اند. در رسانه‌ها، ادبیات و گفتمان سیاست‌گذاری غربی، خاورمیانه اغلب به‌عنوان میدان جنگی بی‌پایان میان فرقه‌های مذهبی تصویر شده است، به‌گونه‌ای که تضادهای سیاسی به ستیزهای فرقه‌ای فروکاسته می‌شوند. در میان مشهورترین و قدیمی‌ترین آنها، می‌توان از میشل فوکو نام برد که در میان روشنفکران غربی نقشی محوری در ساختن تصویری کاملا مخدوش از انقلاب ۵۷، آرمان‌ها و اهداف آن و توجیه سرکوب‌های وحشیانه جمهوری اسلامی برای کسب هژمونی داشت. امری که در نهایت به رسوایی او و بی اهمیتی نظراتش در حوزه سیاست منجر شد. چنین روایتی، مبارزات طبقاتی، جنبش‌های کارگری و فمینیستی را به حاشیه می‌راند و سیاست منطقه را به انتخابی میان بنیادگرایی اسلامی به‌عنوان امر توده‌ها و مداخله‌ی غربی تقلیل می‌دهد. جمهوری اسلامی، از این روایت سود می‌برد تا خود را به‌عنوان تنها گزینه‌ی موجود در برابر سلطه غربی معرفی کند ـ تغذیه شده از این دوگانه‌ی دروغین که یا باید به غرب تسلیم شد یا به یک «دموکراسی دینی» و اقتدارگرا تن داد.

تبلیغاتی که از سوی رقبا و دشمنان منطقه‌ای و غربی جمهوری اسلامی برای تشدید فشار بر این رژیم ساخته می‌شود، در نهایت، به یکی از مخرب‌ترین ابزارهای سرکوب در داخل هم تبدیل شده است. این تبلیغات، رژیم را در نقش قربانی توطئه‌های خارجی تثبیت می‌کند و همان روایتی را تقویت می‌کند که جمهوری اسلامی برای حذف عاملیت مردم به آن نیاز دارد. در این بازی، نه تنها سرکوب رژیم مشروع جلوه می‌یابد، بلکه مبارزات واقعی مردم ایران نیز در میان داستان‌های از پیش‌ساخته‌شده‌ی سیاست جهانی محو می‌شود.

این درونی‌سازی منطق اورینتالیسم، به رژیم امکان داده است که ضد امپریالیسم را مصادره و آن را به ابزاری برای سرکوب تبدیل کند. با قرار دادن خود در جایگاه تنها آلترناتیو ممکن در برابر سلطه‌ی غرب، جمهوری اسلامی، جنبش‌های سکولار، سوسیالیستی و انقلابی را که هم با امپریالیسم و هم با استبداد داخلی در تضادند، نامشروع جلوه می‌دهد. همان چارچوبی که زمانی استعمار را توجیه می‌کرد ـ‌ این باور که شرق ذاتاً متفاوت از غرب است و توسط نیروهای معنوی و تغییرناپذیر اداره می‌شود ـ اکنون توسط جمهوری اسلامی برای سرکوب اعتراضات داخلی به کار گرفته شده است. کسانی که خواهان دموکراسی، برابری جنسیتی یا حقوق کارگران‌اند، به‌عنوان عوامل «غرب‌زدگی» معرفی می‌شوند، در حالی که همان دوقطبی شرق‌شناسانه‌ی اولیه بازتولید و تقویت می‌شود.

این سازوکار به رژیم اجازه می‌دهد که جنبش‌های جهانی ضد امپریالیستی را به نفع خود دستکاری کند. بسیاری از چپ‌گرایان غربی که خود نیز شرق‌شناسی درونی‌شده‌ای دارند، ایران را از همین دریچه‌ جزم‌اندیشانه می‌بینند که در آن، هر نیرویی که در برابر ایالات متحده بایستد، به‌طور خودکار «ضد امپریالیست» و مترقی محسوب می‌شود. همان‌طور که شرق‌شناسان غربی، خاورمیانه را به فضایی مذهبی و رازآلود تقلیل دادند، برخی جریان‌ها نیز این منطقه را به میدان نبردی ساده‌سازی‌شده فروکاسته‌اند که تنها دو گزینه‌ی ممکن دارد: امپریالیسم غربی یا چشمگیرترین مخالف آن. در این میان، جنبش‌های کارگری، مبارزات فمینیستی و نیروهای دموکراتیک که هم در برابر امپریالیسم و هم در برابر استبداد دینی ایستاده‌اند، به حاشیه رانده می‌شوند.

روش جیمز این دوگانه‌های کاذب را رد می‌کند. او در مطالعه‌ی انقلاب هائیتی نشان داد که ضد امپریالیسم به معنای انتخاب میان سلطه‌ی استعماری و یک گرایش از نخبگان بومی نیست، بلکه مسئله‌ی اصلی، خودرهایی ستمدیدگان است. اگر این نگاه را به ایران تعمیم دهیم، می‌توان دریافت که ادعای جمهوری اسلامی درباره‌ی ضد امپریالیسم، چیزی جز یک افسانه برای توجیه سلطه‌ی یک طبقه‌ی حاکم نظامی ـ مذهبی خشن نیست. سپاه پاسداران و رهبر جمهوری اسلامی نه در برابر سلطه‌ی امپریالیستی ایستاده‌اند و نه برای آزادی مردم مبارزه می‌کنند، بلکه هم زمان از یک منطق شرق‌شناسانه بهره می‌گیرند تا استبداد خود را توجیه کنند. بقای آن‌ها وابسته به حفظ این توهم است که تنها دو گزینه‌ی ممکن، یا تسلیم در برابر غرب است یا وفاداری به یک نظم اقتدارگرا. این استراتژی را می‌توان روند منطقی ساختن «تمدن بزرگ» شاه دانست که در نهایت برای سرکوب قیام ستمدیدگان در سال ۵۷ و گسترش قلمرو خود، اسلام را به‌عنوان ابزاری بدیل به کاربرد. فرزند شاه، هنوز همان کارکرد ضد انقلابی خود و نقش مخرب در جنبش‌های مدنی ایران را بازی می‌کند. 

با ترکیب روش جیمز و نقد باتای بر فاشیسم، روشن می‌شود که جمهوری اسلامی صرفاً واکنشی به سلطه‌ی غرب نیست، بلکه فعالانه در بازتولید همان شرایط ایدئولوژیکی مشارکت دارد که این سلطه را ممکن می‌سازد. این رژیم بر طرد، خلوص و خشونت مقدس متکی است ـ همان نیروهایی که جنبش‌های فاشیستی را تعریف می‌کنند ـ‌ در حالی که از شکست‌های واقعی یا ساختگی امپریالیسم غربی برای تقویت مشروعیت خود بهره می‌برد. یک نقد واقعی ضد امپریالیستی، نه‌تنها باید دوگانه‌ی شرق‌شناسانه‌ای را که خاورمیانه را ذاتاً مذهبی و سلسله‌مراتبی می‌داند رد کند، بلکه باید با استفاده‌ی ابزاری جمهوری اسلامی از این گفتمان نیز مقابله کند.

نتیجه‌گیری

تحلیل باتای از فاشیسم، چارچوبی قدرتمند برای درک ساختار جمهوری اسلامی در ایران ارائه می‌دهد، به‌ویژه از رهگذر نقش سپاه پاسداران و بهره‌گیری رژیم از دین و گفتمان ضد امپریالیستی. سپاه پاسداران، به‌عنوان نیرویی نظامی ـ‌ ایدئولوژیک، تجسمی از ترکیب خشونت مقدس و قدرت سلسله‌مراتبی است که باتای آن را از ویژگی‌های اساسی نظام‌های فاشیستی می‌داند. این نهاد، سلطه‌ی رژیم را در داخل از طریق سرکوب تحکیم می‌کند، در حالی که در بیرون از مرزها، در پوشش مبارزه‌ی انقلابی، اقتدار خود را گسترش می‌دهد.

این بحث، صرفاً بر نظریه‌ی باتای در ساختار روانی فاشیسم متمرکز بود. بدیهی است که بررسی جامع‌تر ساختار فاشیستی جمهوری اسلامی، نیازمند مطالعه‌ی ابعاد گوناگون آن است. در عین حال، چارچوب باتای را می‌توان در تحلیل شخصیت‌ها، احزاب و جنبش‌های سیاسی در غرب و شرق نیز به کار برد، هرچند که این موضوع خارج از محدوده‌ی این متن است.

برای نمونه، رهبرانی مانند نتانیاهو، ترامپ، پوتین، خاندان کیم، اوربان، اردوغان، لوپن و احزابی مانند آلترناتیو برای آلمان (AfD) را می‌توان در چارچوب مشابهی تحلیل کرد. با این حال، هدف این مقاله، ترسیم روندهای کلی سیاست جهانی نبوده، بلکه ارائه‌ی رویکردی روش‌شناختی برای فهم شرایط خاص ایران بوده است. جمهوری اسلامی، با تلفیق اقتدار نظامی، تقدیس دینی و گفتمان ضد امپریالیستی، نه‌تنها قدرت داخلی خود را تثبیت می‌کند، بلکه با الگوهای ایدئولوژیکی گسترده‌تری که نظام‌های اقتدارگرا را حفظ می‌کنند، همسو می‌شود.

در ساختار روانی فاشیسم، باتای به مفهوم امر مقدس می‌پردازد که شامل هم پاکی الهی و هم سویه‌ی خشن و ناپاک آن است. در تحلیل او، مسیحیت اغلب به‌عنوان شکلی سلسله‌مراتبی از امر مقدس که در جامعه‌ی همگون ادغام شده، توصیف می‌شود، در حالی که جنبش‌های فاشیستی، نوعی از حاکمیت را احیا می‌کنند که بیشتر مبتنی بر خشونت و هیجان جمعی است.

باتای اسلام را نیز در چارچوب قدرت مطلق مورد اشاره قرار می‌دهد و آن را با فاشیسم مقایسه می‌کند. او خلافت اولیه‌ی اسلامی را نمونه‌ای تاریخی از شکل‌گیری ناگهانی اقتداری تمامیت‌خواه می‌داند که ترکیبی از قدرت نظامی و مشروعیت دینی بوده و بر هیچ ساختار پیشینی استوار نبوده است. این مقایسه نشان می‌دهد که او بر ظهور اسلام به‌عنوان نمونه‌ای از حاکمیتی متکی بر شور جمعی و اقتدار مقدس نظامی تأکید دارد، مشابه آنچه در مراحل شکل‌گیری جنبش‌های فاشیستی مشاهده می‌شود. با این حال، او فراتر از این مقایسه‌ی ساختاری، به نقدی عمیق از الهیات اسلامی یا تاریخ آن وارد نمی‌شود.

باتای همچنین به حاکمیت دینی در نسبت با نظام سلطنتی اشاره می‌کند، به‌ویژه در چارچوب نظریه‌ی حق الهی پادشاهان که در آن، فرمانروا به‌عنوان شخصیتی مقدس معرفی می‌شود. او مسیحیت را به فاشیسم فرو نمی‌کاهد، اما نشان می‌دهد که ساختارهای دینی، به‌ویژه در هم‌نشینی با قدرت نظامی، می‌توانند به‌عنوان ابزار سلطه عمل کنند. تحلیل او از دین، کمتر بر آموزه‌های الهیاتی متمرکز است و بیشتر بر کارکردهای آن در ساختارهای سیاسی و اجتماعی تأکید دارد.

دین، نه نیرویی صرفاً معنوی، بلکه ابزاری برای کنترل است. رهبر جمهوری اسلامی، به‌عنوان تجسم نهایی حاکمیت، فراتر از قانون و پاسخگویی قرار می‌گیرد و آموزه‌های دینی، برای توجیه خشونت علیه مخالفان به کار گرفته می‌شوند. با معرفی اعتراض به‌عنوان امری ناپاک یا الحادی، رژیم، سرکوب را به وظیفه‌ای مقدس بدل می‌کند ـ سازوکاری که کاملاً با تحلیل باتای از قدرت فاشیستی، که بر دوگانگی امر مقدس بنا شده است، مطابقت دارد: تجلیل از خودی‌ها و نابودی دشمنان.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.