دیدگاه
ایران در بافتار خاورمیانه – تبیین فشردهی وضعیت
محمدرضا نیکفر − این یادداشت وضعیت کنونی را بر زمینهی تاریخی آن برمیرسد، در بخشهای پایانی بر موقعیت کنونی و مشکلی که ایران با آن درگیر است، متمرکز میشود و نکاتی دربارهی مشی مرکب چارهجویی و مخالفت سیستمی بیان میکند.

منطقه خطرخیز خاورمیانه - طرح: همایون فاتح
یک

− منطقهای که در عصر جدید از زاویهی نگاه باختر به جهان «خاورمیانه» خوانده شده، یکی از مهمترین پهنههای رشد فرهنگ و تمدن بشری است. اینجا میدان اصلی آمد و شد جهانی بوده است. در آن فرهنگهای گوناگونی پدید آمدهاند و به تأثیرگذاری خود ادامه دادهاند. نام موجّه منطقه میتوانست باختر-خاور-میانه باشد. ایرانیت، یونانیت، اسلامیت و آسیاییمآبی به شمول هندیمآبی لایههای عمیق فرهنگ منطقه را میسازند. اسلامیت خود یک همتافته است. راستای نگاه و پیکان حرکت اقوام در منطقه در طول تاریخ، بیشتر به سمت غرب بوده است تا شرق. آشنایی با تاریخ فرهنگ در منطقه و لایههای مختلف فرهنگی آن میتوانست کمک کند تا مردم منطقه موقعیت خود را بهتر بشناسند. ایدئولوژی ناسیونالیستی و شرقزدگی و غربزدگی باعث شد نخبگان، آمیختگیای را که میتوانست مبنای صلح و رواداری باشد، انکار کنند یا بد دانند و به سوی خلوص بروند. تصوری هم که از قدرتهای باستانی به دست دادند، بر پنداشت خلوص فرهنگی و نژادی استوار بود.
− خاورمیانه خاستگاه امپراتوریها بوده است: امپراتوریهای بین النهرین، ایرانی، اسلامی و عثمانی. اما در عصر جدید این منطقه و کشورهایش در حاشیه نظام جهانی قدرت بودهاند؛ مستعمره شدهاند، تکهپاره شدهاند و با وجود قیامها و مقاومتها چیزی در وضعیت فرودستیشان تغییر نکرده است. از نظر ناتوانی در خروج از موقعیت فرودستی، خاورمیانه در میان مناطق کانونی تاریخ تمدن و قدرت، استثنائی درشت است. اما رؤیای امپراتوری، رؤیای برآمدن و قدرت گذشته را زنده کرده کردن، هیچگاه از این دیار رخت نبسته است. این رؤیا به نفرین منطقه تبدیل شده است، نه تنها متحقق نشده، بلکه باعث شده کشورهای منطقه زیر سلطهی دولتهای مستبد خیالباف، وضعیت واقعی خود را درک نکنند و ضمن مقاومت در برابر نظم استعماری به فکر حل واقعبینانهی مسائلشان نباشند.
− ناسیونالیسم در این منطقه به سادگی از ایدهی استقلالطلبی به سلطهجویی تبدیل میشود. رؤیاهای امپراتوری سربرمیآورند و فارس و ترک و عرب، همه به فکر تجدید عظمت از دست رفته میافتند. نمیتوانند در برابر امپریالیسم متحد شوند، و بیشتر علیه همدیگر به امپریالیستها پناه میبرند. کشورها برای ادغام در نظم امپریالیستی با هم مسابقه میگذارند و تا یکی به هر دلیلی از مسابقه خارج شد، بقیه میکوشند جای او را پر کنند. خودشان خودشان را زمین میزنند و از این نظر قدرتهای جهانی لازم نیست زحمت زیادی متحمل شوند.
− خاورمیانه منطقهی دولتمردان گندهگو و متوهم است، منطقهی دهانهای گشاد و مغزهای کوچک است.
− علاقهی ویژهی غرب در این منطقه به دو چیز است: نفت و اسرائیل. وجود بازاری برای خرید کالای غرب هم مهم است، همچنین نیروی کار ارزان.
− اسرائیل خودِ غرب است. غرب مسئلهای را که خود به دست نازیسم ایجاد کرده بود، به مسئلهی منطقه تبدیل کرد. رژیم آپارتاید، بر نظم آپارتاید، جدایی میان فرادستان و فرودستان، مرکز و حاشیه در جهان و منطقه، دلالت میکند. رویارویی با اسرائیل، شکست خورده، چون اختلاف میان کشورها اجازهی تشکیل صف واحد را نداده، و ناسیونالیسم عرب و اسلامخواهی تند و تیز، دو جریان عمدهی درگیر شده با اسرائیل، هر دو با توهم احیای امپراتوری سربرکشیده و خواستهاند وزنهای را بردارند که بالا بردن آن در توانشان نبوده است. در نهایت آن را نه روی پای اسرائیل و حامیانش، بلکه روی پای خودشان و اطرافیانشان انداختهاند.
− نفت، بنابر سخنی مشهور، نفرین منطقه است. به توسعهی دموکراتیک منطقه کمک نکرده، در عوض باعث دخالتگری بیشتر امپریالیستها شده، دیکتاتوریها را تقویت کرده، و در نهایت مخازن بانکها و شرکتهای غربی را از دلار نفتی انباشته است. نفت در منطقه، سلسلهمراتبی تفرقهافکن ایجاد کرده است، میان آنهایی که نفت دارند و آنهایی که ندارند.
۸. نظم جهان (اصطلاح Robert Cox) به طور مشخص درمنطقه خاورمیانه، به چیزی که موضوع سیاست بینالملل است، فروکاستنی نیست. سیاست بینالملل که در واقع سیاست بینالدول است، نگاهی دولتمحور دارد و جامعههای مدنی و جریانهای سیاسی را نمیبیند. عاملهای عمدهی سازندهی نظم جهان در خاورمیانه عبارتاند از:
- آمریکا و اسرائیل و دیگر قدرتهای غربی،
- کشورها و دولتهای منطقه،
- مردم و مسئلهی فلسطین،
- جریانهای اسلامگرا، ناسیونالیسم عرب و ایرانی و ترک و به وساطت اینها رؤیاهای عظمتطلبی،
- ملیگراییهای منطقهای و قومی، از همه مهمتر جریان کُردی،
- دلارهای نفتی،
- افکار عمومی مردم منطقه، مردمی که نفرتشان از اسرائیل به سبب کشتار غزه بیش از پیش بالا گرفته، اما عموماً خستهاند و احساس درماندگی میکنند،
- دولتمردان، نخبگان و تحصیلکردگانی که اول و آخر فکر و حرفشان ادغام در نظام سلطهی جهانی است،
- دموکراسیخواهی و عدالتخواهی در جامعههای منطقه، جریانی که به ندرت میتواند صدای خود را بلند کند، اما امکان گسترش دارد. به نظر میرسد که ایران اکنون کانون این جریان باشد. اگر برخیزد، همچنانکه در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» دیده شد، در منطقه بازتاب برانگیزانندهای مییابد.
- و ... دست آخر، و نه بی اهمیت: ریزگردها و صحراهای گسترشیابنده. نظم جهان در این منطقه بر محیطی استوار است که امکان زیست در آن، به ویژه برای فرودستان، مدام کمتر و کمتر میشود.
− نظم جهان در منطقه با بیثباتی و هرجومرج مشخص میشود. هیچ تعادلی پایدار نیست. دستهبندیها و سلسلهمراتبی پدیدار میشوند؛ اما پس از دورهای کوتاه آرایششان به هم میخورد. همهی مشکلها و کشاکشهای جهانی به فوریت در خاورمیانه بازتاب مییابند. هر آرایشی از نیروها پدیدآورندهی مسئلههایی است. نیرویی سربرمیآورد با ادعای حل آنها. آرایش به هم میخورد و نیروی جدید و نظم و بینظمیای که از پی میآورد، مسئلههای تازهای تولید میکند. ماجرا به همین ترتیب ادامه مییابد.
دو
− خاورمیانه از زمان زوال امپراتوریها دچار بحران سرکردگی است. سرکردگی غرب به این بحران دامن زده است. مدام نیرویی به عنوان چالشگر نظم موجود سربرآورده است. کنش چالشگر تا جایی که و از آنجایی که تابع منطق قدرت میشود و میخواهد در چارچوب همین منطق قدرت گیرد، از جمله با زد و بند و با تقابل مکانیکی، از جامعه دور میشود و سرانجام خود یا نقشی مییابد در چارچوب هژمونی موجود، یا اینکه پس از چندی زیر فشار واکنشهای حافظ نظم موجود، فرو میخوابد.
− چالشگران اصلی با سودای احیای امپراتوری سربرمیآورند. اسلامخواهی رادیکال، آخرین نمونهی برجسته است. «داعش» میخواست خلافت اسلامی را احیا کند. نظام ولایی در ایران هم اندیشهای این چنین داشته است در قالبی شیعی و کمابیش بهرهگیر از سودای امپراتوری ایرانی.
− در کشورهای عربی، چالش ناسیونالیسم پانعرب، به تراژدی انجامید، به رژیمهایی مستبد، به شکست در برابر اسرائیل، به ادغام در تقسیم نقشها در حوزهی فرودوست پیرامونی، به درگیری با هم، به سپتامبر سیاه، به تسلیم مصر، به جنگ عراق با ایران، به حمله عراق به کویت. اسلامیسم سنی با ناسیونالیسم پانعرب درآمیخته بود. وقتی ناسیونالیسم سکولار درهمشکسته شد، اسلامیسم رها شد و قَد کشید.
− در ایران با دو گونه ناسیونالیسم مواجه بودهایم، یکی در مقابل استعمار که نمود مشهورش جنبش ملی شدن نفت است، و دیگری به صورت ایرانیسم سلطنتی، خودستایی خودی ادغام شده در نظم استعماری. ترکیه شاخص است از این نظر که به کالبد موجودیت ادغام شدهاش روح امپراطوری هم میدمد. اما پیشتاز از نظر عرضهی مدل ترکیب خودستایی وارث امپراطوری و ادغام در نظم فرودستی ایران عصر محمدرضاشاه بوده است.
− برنامهی «تمدن بزرگ» پهلوی دوم که خود را با نقشونگار امپراتوری باستانی نمایش میداد، شکست خورد. نتوانست آمیزهای بادوام از اصالت ایرانی و ادغام در نظم استعماری سرهمبندی کند. نه بیشتر متجددان را راضی کرد، با اینکه به تکنوکراتها و کلاً طبقهی میانی جدید امتیازهایی میداد، نه بیشتر سنتگرایان را با آنکه هوای دستگاه شیعیگری را داشت، هوای دستگاه کیشی را که زمانی آیین امپراتوری در قالب دولت صفوی بود. مهمتر از همه آنکه نتوانست جامعهای برسازد که جامع باشد. بخشهایی بزرگی از مردم که از صورتبندی کهن اجتماعی برکنده شدند، نتوانستند در صورتبندی جدید سرمایهداری پیرامونی، جایی بیابند. رانده شدند به حاشیهی یک حاشیه و سرانجام بر آن نظم شوریدند.
− اسلامخواهی نوع «داعش»، چنانکه گفته شد، از شکست ملیگرایی عرب قدرت گرفت. اما پیشتر چنین پدیدهای در ایران دیده شد. شیعیگری تند و تیز خمینی سر برآورد چون پروژهی ایرانیسم سلطنتی شکست خورد، و بدیلهای دموکراتیک آن ضعیف بودند. خمینیسم از هر دو شاخهی ملیگرایی ایرانی ارث برد: هم از ملیگرایی چالشگر استقلالطلب، هم از ایرانیسم سلطنتی در شکل عظمتطلبیای که در سر رؤیای سروری بر منطقه را داشت. نگاه به ایران همچون «ام القرا»ی جهان اسلام و تلاش برای «صدور انقلاب اسلامی» از ارکان چالش ولایی شدند.
− چالش شیعی با وجود کمونیسمستیزیاش از ادغام در نظم امپریالیستی سر باز زد. با اسرائیل و با شیخهای نفتی که مدعی رهبری جهان اسلام سنی بودند، سر ستیز داشت. ناسیونالیسم عرب به آن به چشم رقیب و دشمن نگریست اما به دلیل شکافهای درونی خود ناتوان از مقابلهی یکپارچه با آن بود. عراق به مقابله برخاست. جنگ با عراق رژیم را به این فکر انداخت که برای تثبیت خود، علاوه بر پیگرد و سرکوب هر مخالفی در داخل، به پیشبرد یک برنامهی دفاعی-تهاجمی با نگاه به منطقه رو آورد. با جدیت بیشتر به فکر تجهیز ایمان به سلاح و تشکیلات نظامی افتادند.
− شاه در چارچوب ادغام در نظم جهان برنامهای در زمینهی تجهیز به فناوری هستهای پیش گرفته بود که پیش از آنکه به یک سطح کیفی برسد، به میراثی برای رژیم ولایی تبدیل شد. رویکرد ویژه به این برنامه از زمانی آغاز شد که برنامهی ترکیب ایمان و تکنیک خطوط روشنی یافت. آمریکا تا زمانی که سرگرم مسئلههای عراق و افغانستان بود، به این برنامه چندان توجهی نکرد. اسرائیل پس از آنکه خیالش از برنامهی اتمی عراق راحت شد، با دقت برنامهی اتمی ایران را زیر نظر گرفت. این برنامه از زمانی که به تکنولوژی غنیسازی اورانیوم که عبدالغدیر خان، دانشمند هستهای پاکستان در اختیار ایران گذاشت، بر روی تهیه اورانیوم با غلظت بالا متمرکز شد. رژیم ایران با علاقه به مدل پاکستان برای اتمی شدن نگریست.
− رژیم ایران نمیتوانست برنامهی هستهای خود را پنهان نگه دارد، از همین رو از اوایل دههی ۱۳۸۰ علناً شروع به صحبت دربارهی آن کرد ، با این ادعا که صنعتی صلحآمیز است. از میان دو برنامهی سازندگی «ام القرا» و تضمین نظامی بقا و رفتن به سمت سرکردگی در منطقه، آن را متعلق به برنامهی نخست معرفی میکرد. اگر برنامهی رشدی را که در پیش گرفتند، از زرورق اسلامیاش درآوریم، به برنامهی رشدی شبیه به برنامهی زمان شاه میرسیم: رشد بدون مشارکت اجتماعی، رشد با ساختارهای سیاسی بسته، رشد با راهنمایی مغزهایی رشدنیافته. آنچنانکه از اظهارات رئیس جمهوری نظام، محمود احمدینژاد در ابتدای بالا گرفتن بحران هستهای برمیآید، گمان میکردند که اورانیوم در قلهی دانش و تکنولوژی قرار گرفته است و آنان دارند این قله را فتح میکنند.
− با جنبش ۱۳۸۸ و سرکوب آن، پیشی گرفتن برنامهی نظامی برای بقا و توانیابی بر برنامهی سازندگی قطعی میشود. در ایران نظامیان و خدمتگزاران آنان همهکاره میشوند. تلاش برای سرعت بخشیدن به پروژهی هستهای سرعت میگیرد. همزمان تلاش آمریکا و اسرائیل هم شتاب میگیرد برای اینکه هدف برنامهی هستهای حکومت ایران را دستیابی به سلاح هستهای بنمایانند. پس از آن صفبندی در مقابل ایران در منطقه ترکیبی میشود از صفبندی در برابر یک قدرت زیادهخواه شیعی−مجوس و یک قدرت تهدید کننده با سلاح اتمی.
− اسلامخواهی تند و تیز شیعی در نظم جهان در خاورمیانه میگنجید و تحمل میشد، در دورهای و تا زمانی که اسلامخواهی سنی از نوع «داعشی» در حال پیشروی بود و شیعیگری کمک کرد تا خلافت سنی پس زده شود. در پـی سستی گرفتن شاخهی سنی اسلامخواهی، نوبت به فشار بر شاخهی شیعی آن رسید. ۷ اکتبر ۲۰۲۳ هم پیش آمد و به دنبال آن دیگر تفکیک اسلامخواهی سنی و شیعی از منظر تعادل قدرت کماهمیت شد. خارج از ایران، لبنان کانون شیعیگری بود. اما اکنون حزب الله زیر فشار حملههای اسرائیل و برآیند نیروها در خود لبنان فلج شده است. شیعیگری عراقی زیر فشار تعادل نیروها در عراق است که برآیند آن تلاش برای اثبات ادغام بودن و ماندن در طرح آمریکایی منطقه است.
− اینک اسرائیل به عنوان پیروز در این مرحله از نبرد در خاورمیانه سر بر آورده و همزمان در واشنگتن خطی به قدرت رسیده که هدفش احیای قدرت بیمنازع ایالات متحدهی آمریکاست. نیروی ایران ولایی از لبنان و سوریه رانده شده و این نیرو بنابر تبیین کنونی تلآویو و واشنگتن تقلیل یافته به برنامهی هستهای تهران.
− نظم جهان در خاورمیانه دگرگون شده و این نظم ایران هستهای را برنمیتابد، حال هر چه سطح واقعی برنامهی هستهای حکومت شیعی باشد. ایران را دیگر با بمب هستهای معرفی میکنند. خاورمیانه دستخوش شکافها و مسئلههای گوناگونی است، از جمله رقابت عربستان و ترکیه برای بهرهبری از وضعیت موجود، و درگیری بر سر آیندهی غزه و کرانهی باختری که حتا عربستان حاضر نیست بر سر آنها معامله کند. اما به نظر میرسد که هیچ یک از اینها باعث نمیشود فشار بر ایران کاستی گیرد.
− این امکان بسیار ضعیف است که بینظمیای که دونالد ترامپ در نظم جهانی برانگیخته، باعث شود صفبندیهایی پدید آید که حکومت ولایی ایران با اتکا به جبهههای گشوده شده در برابر آمریکا بتواند از فشار بر خود بکاهد. روسیه، چین و اتحادیهی اروپا هر یک به شکلی مشکلشان را با آمریکا حل و فصل میکنند و بعید است به سمت یک جبههبندی جهانی روند که ایران هم در آن جایی داشته باشد. ایران مثل همهی دورههای اخیر درمینگرد که در حاشیهی رقابتهای جهانی با دادن امتیاز چه بهرهای میتواند بگیرد. این حاشیه مدام باریکتر میشود و خوشهچینی از آن کیسهی مملکت را نمیتواند چنان پر کند که سیاست از امروز به فردا تداوم یابد.
− ایران عملاً تصرفشده است: در تصرف دلار است. دلار ارزش اصلی است. همه چیز به آن سنجیده میشود. مدام بهای آن بالا میرود، یعنی بهایی که ایران باید بابت دستیابی به آن بپردازد، بیشتر و بیشتر میشود. ایران کمبها و دلار پربها شده است. این اصل مسئله است. مشکل حکومت ولایی این است که دلار میخواهد، اما فکر میکند اگر دستگاههای غنیسازی اورانیوم را برای دریافت آن خاموش کند، بهای سنگینی پرداخته است. همچنان دارد از ایران مایه میگذارد. این سیاست به واقع میتواند به ویران شدن کشور بینجامد.
سه
− نیروهای منتقد و مخالف حکومت ولایی در مجموع، قضیهی اتم را به یک محور روشن مخالفت خود تبدیل نکردهاند، از جمله به این دلیلها:
- ضعف درک زیستمحیطیای که رو آوردن به انرژی هستهای را نادرست بداند،
- نداشتن دیدی در مورد یک راه رشد بدیل که از کلیگویی فراتر رود و بداند که به فناوری هستهای چگونه باید نگریست و روآوری به چه فناوریهایی در خور و بایسته برای رشد دموکراتیک است، رشدی ناظر بر همگان و تضمینکنندهی عدالت و رفع تبعیض و صلح.
- نداشتن آرمانی برای صلح در منطقه که مستلزم وارد نشدن به رقابت در زمینهی فناوری هستهای است،
- و از طرف دیگر آلودگی به غرور ناسیونالیستی در مورد دست یافتن به فناوری هستهای. همین که غرور ناسیونالیستی را نقد نکردهاند، خود به حدی از آلودگی برمیگردد.
− «کل ایدئولوژی رژیم اینک در «غنیسازی» خلاصه شده است. شوونیسم، بلاهت، تروریسم دینی و تصدق دینی بر «مستضعفان» همه در «غنیسازی» جمع شدهاند. «غنیسازی» چارهی استضعاف است و مقابل استکبار. رژیم میخواهد ایمان ما، کیسهی ما و زرادخانهی ما را غنی کند. باید با آن با برنامهای برای آزادی، عدالت، صلح و حفظ محیط زیست مقابله کرد. ناآگاهیها و عقبماندگیهای فرهنگی ما یاریرسان پوپولیسم غنیسازی هستند... مایهدار بودن تکنولوژی اتمی در شعور ناسیونالیستی مردم جا گرفته است. حتّا در نزد اپوزیسیون خارج از کشور − که لابد باید در جریان بحثهای پیشرفتهی جریانهای منتقد این تکنولوژی باشند – «اتم» در ذات خود بد جلوه نمیکند. کل این اپوزیسیون پرادعا نمیتواند ده صفحه متن جدی دربارهی خطرهای تکنولوژی اتمی برای انسان و محیط زیست، برای صلح در خاورمیانه و نزدیک و در جهان روی میزبگذارد. این سخن که جنبش اسلام سیاسی، یک دگردیسی ناسیونالیسم است، توضیحدهندهی بسیاری از واقعیتهاست، از جمله واقعیتِ جذابیتِ موضعیِ آن برای دیگر شکلهای ناسیونالیسم و عظمتطلبی.» (از مقالهی: جمهوری اسلامی و داستان «مرد پیر و دریا»، تیر ۱۳۸۸)
− چارهی امروز تنظیم و اعلام پیمانی است علیه غنیسازی اورانیوم که حاصل آن فقیرسازی مردم و غنیسازی دلار بوده است، ارگانهای امنیتی را تقویت کرده و دستگاهی پیچیده و تاریک و سرشار از فساد برای دستیابی به دلار ایجاد کرده است، علیه غنیسازی اورانیوم که میرود ویرانسازی کشور را در پی بیاورد.

چهار
− خواست کنار گذاشتن برنامهی هستهای منافاتی با خواست برچیدن نظام ولایی ندارد. اگر کار به حمله نظامی به ایران بکشد، نه تنها این نظام به پایان کار خود نمیرسد، بلکه محتملترین حالت آن است که کشوری به جا ماند ویران و مجروح، و بالای سر آن حکومتی به شکل ترور عریان. حتا نتیجهی بمباران موضعی چیرگی بیشتر دستگاه سرکوب است.
− فشار تحریمی، فشار بر مردم ایران است. انکار این واقعیت، با این ادعا که فشار در اصل متوجه رژیم است و از این طریق تضعیف میشود، اگر چشمپوشی بر زندگی مردم نباشد، بر این گمان استوار است که مردم بر اثر فشار تحریم به قیام برانگیخته میشوند، پس به نفعشان است. از درماندگی ممکن است شورش برخیزد، اما انقلاب رهاییبخش حاصل نخواهد شد. شورش سرکوب میشود و ای بسا آنچه به جا ماند درماندگی بیشتر است.
− همراهی با فشار تحریمی و در ادامهی آن حملهی نظامی به ایران، از خط مشی ادغام در نظام قدرت امپریالیستی برمیخیزد، نه خیرخواهی برای کشور و مردم، نه خواست دموکراسی. از سوی دیگر، همراهی با کیش اورانیوم و خط مقاومت خامنهای، ادغام در نظام ولایی است. این دو خط کوشش میکنند بر افکار عمومی غلبه یابند. پیشبرد خواست توقف برنامهی هستهای مؤثرترین راه ممکن برای مقابله با این دو خط در وضعیت کنونی است. − خواست توقف برنامهی هستهای به خودی خود خواستی ضد سیستمی نیست؛ به صورتی بنیادی نه علیه سیستم امپریالیستی است، نه علیه سیستم ولایی. چارهجویی در وضعیت فعلی است. تجربه به ما میآموزد که لازم است مشی ضد سیستمی را با چارهجویی در موقعیتهای زیر فشار سیستمها ترکیب کنیم. معیار انتخاب خط مشی درست همواره این است: نه مردمی درمانده و درهمشکسته، بلکه مردمی میخواهیم که با آگاهی و امید برای آزادی و عدالت برزمند. نه وعدههای نظام ولایی، نه شورش از سر استیصال، و نه بمبهای اسرائیلی و آمریکایی، هیچ یک مردمان ما را به رهایی و سعادت نمیرساند.
نظرها
شهروند
درد ما نه حاکمیت جمهوری اسلامی که نبود بدیلی دموکراتیک برای جایگزینی این رژیم است. ما به نیروئی نیاز داریم که دموکراسی برایش هدف باشد نه وسیله یا به زبان چپ دموکراسی استراتژی باشد نه تاکتیک. نیروهای مخالف این رژیم همگی بدون استثنا از اراده معطوف به قدرت حرکت می کنند و خواهان به دست گرفتن انحصاری قدرت هستند. کسانی هک که ظاهرا از دموکراسی حرف می زنند نمی گویند چه درکی از دموکراسی دارند. برای من دموکراسی در یک کلام یعنی تعلق قدرت به مردم. ما باید برای به قدرت رساندن مردم به قدرت گام برداریم نه اینکه به فکر تصاحب قدرت در دست خود یا یک ایدئولوژی و یا ین حزب باشیم. در دموکراسی میتوان در باره تمام مسائل گفتمان داشت و آگاهی را به جامعه منتقل کرد. به امید آن روز.