قیام زندگان علیه نابودی زندگی به روایت اِوا فون ردکر
«انقلاب برای زندگی» صرفاً مقاومت در برابر ستم نیست
برگردان به فارسی: الف. آزادیجو
فیلسوف آلمانی اوا فون ردکر، از مفهومی به نام «انقلاب برای زندگی» سخن میگوید. او معتقد است که این انقلاب، برخلاف جنبشهای سنتی، نه از طریق اعتراضهای بزرگ بلکه از طریق تغییرهای کوچک و همبستگیهای روزمره شکل میگیرد. او تأکید میکند که برای مقابله با بحرانهای زیستمحیطی و نابرابریهای اجتماعی، باید الگوهای زندگی خود را بازنگری کنیم و بهجای تمرکز بر مالکیت و سود، به سوی همزیستی و همکاری حرکت کنیم. او این رویکرد را «قیام زندگان علیه ویرانی زندگی» مینامد.

منبع: شاتراستاک
تابلوی «گلهای آفتابگردان» ونسان ونگوگ آرام و بیدغدغه بر دیوار آویخته است. دو بازدیدکنندهی کمتجربه در گالری ملی لندن تلاش میکنند عکسی بگیرند، اما ناگهان با شگفتی برمیگردند و نگاهشان به زنی میافتد که روی زمین نشسته و با حرارت شروع به سخنرانی میکند. او خواستار آزادی فعالانی است که به دلیل مخالفت با نابودی اقلیمی ناشی از صنایع فسیلی دستگیر شدهاند. ویدیویی که بهسرعت در فضای مجازی وایرال شد، اقدام گروه «لندن بدون سوخت فسیلی» را نشان میدهد. زن فریاد میزند: «زنان به اینجا آمدند تا برای حق رأی خود بجنگند. ما برای حق زندگی خود میجنگیم!»
این بخشی از همان چیزی است که فیلسوف آلمانی، اوا فون ردکر، آن را «انقلاب برای زندگی» مینامد. کتاب او، انقلاب برای زندگی: فلسفهی شکلهای جدید اعتراض (۲۰۲۰)، تاکنون به هشت زبان منتشر شده است. او که در سنت مکتب فرانکفورت ریشه دارد، انتقادات از سرمایهداری را با زبانی جدید و خواندنی بازآفرینی کرده است. اما در آثار او، انسان قربانی بیارادهی یک سیستم نیست. او از جنبشهای اجتماعی فمینیستی، ضدنژادپرستانه و بومی الهام گرفته و فلسفهای برای شکل جدیدی از اعتراض ارائه داده است.
این مقاومت، احیای انقلابهای اجتماعی گذشته یا ادامهی جنبش حقوق مدنی نیست. ماهیتی ضدسرمایهداری دارد، اما بهعنوان یک مبارزهی طبقاتی علیه استثمار پیش نمیرود. او آن را «قیام زندگان علیه نابودی زندگی» مینامد. در کتابش، مثالهای زیادی آورده است: از مأموریتهای نجات مهاجران در دریا گرفته تا جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» علیه خشونت مرگبار پلیس، از اعتصابهای مکزیک علیه زنکشی تا تجمعات «مرگ مصنوعی» گروه شورش علیه انقراض. اما انقلاب در مقیاس کوچک نیز در جریان است. او دربارهی خط ریلی در منطقهی خود صحبت میکند که از رده خارج شده بود. اینکه چطور کارکنان راهآهن، با کمک داوطلبان، تصمیم گرفتند خط را بازسازی کنند. پروژهای مشترک که دنیایی ویران را دوباره قابل سکونت میسازد.
امید فون ردکر نه در بدیلهای بزرگ، بلکه در تغییرات تدریجی است: «آرمانشهرهایی که ابتدا باید جهان را نادیده بگیرند، دروغیناند». تغییری که او در ذهن دارد، نه یک دگرگونی ناگهانی اجتماعی یا تغییر رادیکال قدرت، بلکه یک پیشآگاهی آرام از شیوهای دیگر برای زیستن است: اشتراکی، مشترک مدیریتشده و همبسته. انقلابی آرام که در «فضاهای بینابینی» رخ میدهد و در برابر تخریب سرمایهداری سد ایجاد میکند. او در کتابش از فمینیست سیاهپوست، فرانسیس بیل، نقلقول میکند:
مُردن برای انقلاب، یک اتفاق یکباره است؛ زندگی برای انقلاب یعنی به دوش کشیدن وظیفهی دشوار تغییر الگوهای روزمرهی زندگیمان.
و این ضروری است. زیرا نظام اقتصادیای که مالکیت و سود را بر همه چیز مقدم میداند، با حرص و طمع در حال تاراج سیارهی ماست. و با اینکه نشانههای این ویرانی در قالب آتشسوزیهای جنگلی، پاندمیها، نابرابری وحشتناک اقتصادی و فرسودگی شدید کارگران، آشکارتر شده است، اما رهبران اقتدارگرا قدرت را در دست میگیرند؛ سیاستمدارانی که آشکارتر از هر زمانی به فاشیسم گرایش نشان میدهند. فون ردکر در آثارش تلاش دارد این جنون را بفهمد. چرا تغییر مسیر این جریان تا این حد دشوار است؟ و چگونه میتوان با وجود همهی این موانع، تغییر را ممکن کرد؟
ما در کافهای دنج و پنهان، پشت سالن تئاتر برلینر انسامبل، در برلینی پوشیده از برف، سرگرم گفتوگو هستیم. در آن لحظه، دیگر روشن شده که حزب آلترناتیو برای آلمان، در انتخابات جایگاه دوم را به دست خواهد آورد. فون ردکر از این موضوع شگفتزده نیست:
مردم واقعاً بیش از حد انرژی خود را صرف حیرت و نگرانی از رشد راست افراطی میکنند. شاید در برلین، کوئیر بودن یک امر پذیرفتهشده و حتی جذاب باشد، اما من بیست سال است که در فضاهای عمومیِ خارج از شهر، همسرم را نبوسیدهام. کسانی که از این نتایج متعجب شدهاند، بیش از حد در حباب بستهی خود زندگی کردهاند.
پس از یک دوره فعالیت دانشگاهی در دانشگاههای کمبریج، ورونا و برلین، فون ردکر از محیط آکادمیک خارج شد تا خود را وقف نوشتن کند. اکنون در یک اجتماع اشتراکی در مزرعهای واقع در ایالت براندنبورگ، در شرق آلمان، زندگی میکند؛ جایی که حزب آلترناتیو برای آلمان در انتخابات اروپایی سال گذشته، بزرگترین حزب شناخته شد.
حدود ۱۶۰ هزار نفر در برلین علیه فاشیسم به خیابانها آمدند، زمانی که «دیوار آتش» پیرامون این حزب راست افراطی شروع به ترک خوردن کرد. در هلند، نمایش مضحک کابینه اسخوف برای مدت شش ماه در سکوت نسبی دنبال شد، تا اینکه این آخر هفته، دستکم پانزده هزار نفر در میدان دام گرد هم آمدند تا علیه نژادپرستی و فاشیسم تظاهرات کنند.
این صدایی امیدوارکننده است. اما فون ردکر میگوید که انقلاب برای زندگی به چیزی بیش از یک تظاهرات نیاز دارد:
برخی از اعتراضات علیه «آلترناتیو برای آلمان» در شهرهای کوچک شرق آلمان بسیار شجاعانهاند. اما این حرکتها را نه انقلابی میدانم، نه حتی «برای زندگی». برعکس، در بسیاری از آنها نوعی اشتیاق به عادی بودن وجود دارد، تمایلی به اینکه همهچیز همانطور که هست باقی بماند، که آلمان طوری به نظر برسد که گویی از گذشتهاش درس گرفته است. هرچند آلترناتیو برای آلمان حزب نفرتانگیزی است، اما تمرکز بر مخالفت با فقط این حزب، از نظر سیاسی تهی است؛ بهویژه وقتی میبینیم که حزب دموکرات مسیحی و حتی ائتلاف سابقاً مترقی ما، برخی از سیاستهای این حزب را پذیرفتهاند. بااینحال، تجمعهای دوستانه، منبع عظیمی از امید هستند؛ آنها میتوانند یک واکنش اولیه باشند و به چیزی بنیادیتر منجر شوند.
با این حال، این تودههای مردمی چشمگیرند. در آمریکا، پس از انتخاب ترامپ، تقریباً هیچ اعتراضی رخ نداد. این تفاوت را چطور توضیح میدهید؟
شاید این هیاهوی آلمان، کمتر از چیزی که اکنون شبیه سکوت آمریکا به نظر میرسد، تأثیرگذار باشد. ظاهر شدن در خیابانها ممکن است دیگر روش اصلی اعتراض در قرن بیستویکم نباشد. امروزه، تمرکز جدیدی بر سازماندهی شکل گرفته است. اگر به دنبال این موضوع بروید، در آمریکا اتفاقات زیادی در حال رخ دادن است: ایجاد پناهگاههای امن، محافظت از افراد در برابر اخراج توسط پلیس مهاجرت، سازماندهی کمکهای حقوقی برای معترضان تحت پیگرد. یک استراتژی مهم دیگر، کمپینسازی است؛ برای رسیدن مستقیم به کسانی که هنوز در کنار شما نیستند و متقاعد کردن آنها. در آلمان، حزب چپ دی لینکه اخیراً با دنبال کردن همین تاکتیک در عمل، تعداد اعضا و میزان آرای پیشبینیشدهاش را دو برابر کرده است.
شما از «انقلاب برای زندگی» سخن میگویید. اما آیا جنبشهای مقاومت نباید ابتدا بر به دست آوردن قدرت متمرکز شوند؟ آیا ایدهی «خودت تغییری باش که میخواهی در جهان ببینی» مدتها پیش توسط نئولیبرالیسم فردگرایانه فاسد نشده است؟
من کاملاً موافق تغییر قدرت هستم. اما اگر فقط افراد دیگری سکان این نظام اقتصادی را به دست بگیرند، هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد و ما همچنان به مسیر تخریبآمیزی که اکنون در آن حرکت میکنیم، ادامه خواهیم داد. مشکل ما فقط چند نفر ثروتمند و صاحب قدرت نیستند. کاش به همین سادگی بود! این مشکلات ریشههای عمیقتری دارند، یعنی در ایدئولوژی روزمرهی ما. فعالان حتی علیه احساسات غالب مردم در حال مبارزهاند، همان مردمی که در واقع، در راستای منافع آنها میجنگند. و برای تغییر ایدئولوژی، باید ساختارهای بنیادی جامعه را تغییر داد. همه میدانند که این نوع زندگی غیرقابل تحمل است، اما با این حال، تصور این که چگونه میتوان به شکلی دیگر زندگی کرد، بسیار دشوار است. به همین دلیل، تجسم بخشیدن به یک بدیل، خود میتواند قدرتی ایجاد کند. همچنین، پذیرش این که این روند چقدر پیچیده است و چقدر باید یاد بگیریم و حتی چیزهایی را که میدانیم، از نو فرابگیریم، اهمیت دارد. این میتواند پایهی محکمی برای سازماندهی مبارزه برای قدرت باشد. همیشه گفتن این که ما در برابر ساختارها ناتوان هستیم، شجاعانه به نظر میرسد. اما ما بازیگران اصلی تاریخ هستیم-نه آنگونه که نئولیبرالیسم میخواهد، بهعنوان افراد جدا از هم، بلکه بهعنوان جمعهای سازمانیافته.

شما «انقلاب برای زندگی» را در سال ۲۰۲۰ نوشتید، پس از یک دهه موجهای عظیم جنبشهای اعتراضی مانند من هم، جنبش شورش علیه انقراض و زندگی سیاهان مهم است. آن دوران امید زیادی ایجاد کرده بود. اما اکنون شاهد یک واکنش شدید محافظهکارانه هستیم. آیا انقلاب برای زندگی شکست خورده است؟
بدیهی است که آن دورهی قدرتگیری جنبشهای اعتراضی به پایان رسیده است. این هم شگفتآور نیست اگر به تاریخ نگاه کنیم. بسیاری از دورههای انقلابی، در نهایت با رژیمهای محافظهکار جایگزین شدهاند. اما این لزوماً به این معنا نیست که آن استراتژیها اشتباه بودند. ضربهای که جنبشها وارد کردند، صاحبان قدرت را به وحشت انداخت، و حالا آنها در حال بازسازی خود به شکلی خشنتر هستند. من از همین نکته کمی امید میگیرم. در حال حاضر، ما شاهد افشای آشکار بیرحمی قدرت هستیم، که تا حد زیادی بیسابقه است. چند سال پیش، لازم بود تحلیلهای پیچیدهای ارائه دهیم تا نشان دهیم که سرمایهداری نهتنها کار را استثمار میکند، بلکه خودِ زندگی را نابود میکند. اما اکنون، این موضوع تا حدی بدیهی شده است. رهبران اقتدارگرا حتی بهطور علنی به خشونت و ویرانی افتخار میکنند. اما همانطور که هانا آرنت استدلال کرده بود، اِعمال خشونت برابر با داشتن قدرت نیست. شما میتوانید برای سرکوب مقاومت، سرکوبگرانهترین اقدامات را انجام دهید. این ممکن است موقتا کار کند اما بدون رضایت مردم، قدرت پایدار نخواهد بود. به همین دلیل، این که جنبشهای اعتراضی نظم حاکم را به نقطهای رساندهاند که تنها با توسل به خشونت میتواند واکنش نشان دهد، خود نشاندهندهی قدرت این جنبشهاست.
جنبشهای اعتراضی در برابر این وضعیت چگونه واکنش نشان میدهند؟
به نظر میرسد که در حال حاضر، جنبشها از روشهای ترمیمکننده-که من از آنها با عنوان «انقلاب برای زندگی» یاد میکنم-به سوی شکلی بسیار ناامیدانهتر از دفاع از خود تغییر جهت دادهاند. در برخی موارد، این ناگزیر است، مثلاً در مبارزات ضداستعماری و در فلسطین. اما این واکنشی است که از سر استیصال انجام میشود. در نهایت، ما باید بهطور جدی فکر کنیم که چگونه میتوان از زندگی دفاع کرد بدون این که به همان الگوی دشمنانمان متوسل شویم-یعنی این تصور که دفاع از خود تنها زمانی ممکن است که دشمنان را نابود کنیم. خشونت در برخی شرایط ممکن است اجتنابناپذیر باشد، اما اگر به آن متوسل شویم، باید این کار را با قلبی خونین انجام دهیم. بهعنوان یک فیلسوف، همیشه باید دربارهی خطراتِ یک سناریوی «جنگمحور» برای تغییر هشدار دهم.
ماشین ویرانگر سرمایهداری توسط فرآیندی به حرکت درمیآید که فون ردکر، با پیروی از فیلسوفان مکتب فرانکفورت، آدورنو و هورکهایمر، آن را شِیوارگی مینامد. سرمایهداری برای تسلط و سوداگری، باید جهان-انسانها، حیوانات، طبیعت- را به اشیایی مجزا، تهی از تاریخ و پیوندهای اجتماعی، تقلیل دهد. جنگلها را به منابع، حیوانات را به دام و روابط اجتماعی را به معاملات اقتصادی تبدیل میکند. چیزهایی که هیچ ارزشی خارج از منفعت اقتصادی خود ندارند. شیءوارگی به ما میآموزد که تنها به مالکیتمان اهمیت دهیم، نه به زندگیای که در آن سهیم هستیم. این وسواس بر مالکیت چنان در ذهن ما جای گرفته است که فون ردکر مینویسد: «ما خود این سیستم وحشیانه را بازتولید میکنیم. این نظام نهفقط بر ما، بلکه از طریق ما فرمان میراند.»
از شِیوارگی تا فاشیسم نوین
به باور آدورنو و هورکهایمر، این فرآیند غیرانسانیسازی، یکی از عوامل ظهور فاشیسم در دههی ۱۹۳۰ بود. فون ردکر نیز معتقد است که موج اقتدارگرایی امروز، پاسخی است به گونهای از شیءوارگی که او مالکیت شبحگونه مینامد:
زنان و افراد رنگینپوست در گذشته، از نظر قانونی، دارایی مرد سفیدپوست غربی محسوب میشدند. امروز، نهادهایی که چنین تسلطی را تضمین میکردند، از میان رفتهاند، اما نظام سلطه همچنان تلاش میکند که کنترل و قدرت خود را حفظ کند.
فون ردکر ادامه میدهد:
جنبشهای اقتدارگرا انتقام افرادی است که مالکیتشان قطع شده است. برای کسانی که زمانی بر دیگران تسلط داشتند، فرآیند رهاییِ فرودستان، مانند ازدستدادن داراییشان احساس میشود. آنها حس میکنند که کنترل و اختیاری که زمانی بر زندگی دیگران داشتند، از دست رفته است. من این را مالکیت شبحگونه مینامم، درست مثل احساسی که پس از قطع عضو ایجاد میشود-اینکه هنوز چیزی هست که میخارد، درحالیکه دیگر وجود ندارد. و وقتی که دیگر مالک چیزی نیستی، همیشه میتوانی با خشونت، توهمی از کنترل را بازسازی کنی.
اما چرا باید چیزی را که میخواهی مالک آن باشی، نابود کنی؟
بهترین راه برای درک این موضوع این است که آن را در تاریخ مالکیت ببینی. سرمایهداری نوعی مالکیت را ابداع کرده که در آن، نهتنها میتوان چیزی را بهطور انحصاری در اختیار داشت، بلکه از نظر قانونی حق نابودی آن را نیز داریم. این منطق را میتوانیم در زنکشی و قتلهای ناموسی ببینیم. اغلب، مردانی که میگویند «من همهچیزم را برای او میدهم، من برای همسرم زندگی میکنم»، در لحظهای که حسادت و ترس از دست دادن در آنها برانگیخته میشود، قادر به قتل همسرشان هستند. در اینجا، یک نقطهی عطف حیاتی وجود دارد که در آن، تمایل به کنترل و مالکیت، به پرخاشگری تبدیل میشود: نابودی مالکیت شبحگونه. این همان گذار به فاشیسم است که اکنون در برخی نقاط جهان شاهد آن هستیم. و به باور من، این جوهرهی رنجش راستگرایانه است.
فون ردکر، با چشمانی گشاده، ادامه میدهد:
میدانی که ایلان ماسک برای مهاجرت به مریخ چه برنامهای دارد؟ میخواهد روی این سیاره بمبهای هستهای بیندازد تا تغییرات اقلیمی را در آن به راه بیندازد، به امید اینکه مریخ زیستپذیر شود. خب، این همان منطق نابودی است.
شما میگویید در این شرایط، شاید انقلاب برای زندگی روایتی بسیار جذابتر از روایت نابودی باشد. اما هر زمان که کسی از زندگی بهتر، همراه با شادی، مراقبت و عشق سخن میگوید، فوراً برچسب «برفدانه» میخورد و متهم میشود که تابِ واقعیت سخت را ندارد. این مقاومت از کجا ناشی میشود؟
مکتب فرانکفورت این را به خوبی تحلیل کرده بود. چیزی که برای صاحبان قدرت غیرقابلتحمل است، نه مقاومت، بلکه خوشحالی و امید کسانی است که بیقدرتاند. زیرا حاکمان به خود قبولاندهاند که خوشبختی بدون سرکوب ممکن نیست. اما من میخواهم یک قدم فراتر بگذارم. فکر میکنم در عمق وجود هر فردی، امیدی پنهان هست-امیدی برای زندگی کردن بدون زره، با احساس امنیت بیشتر، بدون نیاز به تظاهر به مقاوم بودن، برای پذیرفتهشدن با تمام تفاوتها و ویژگیهای عجیب و غریب شخصیاش. اما این امید، بهویژه در میان مردان، سرکوب شده است. در تمام طبقات جامعه، میتوان فرهنگ پسرانهی سادیستی را مشاهده کرد. اگر زمانی، امید به رهایی را کنار گذاشته باشی و برای تطبیقیافتن، بخشی از خودت را سرکوب کرده باشی، غیرقابلتحمل خواهد بود که ببینی دیگران نشان میدهند که راهی دیگر ممکن است.
آیا این توضیحی برای نفرت راستگراها از «ایدئولوژی جنسیتی» است؟
بله، این موضوع آنها را خشمگین میکند! هویتها یکدست و همگن نیستند. همهی ما خیالپردازیهای پنهان و سرکوبشدهای داریم. هر کسی که در چارچوب هنجارها قرار میگیرد، بخشی از خودش را سرکوب کرده است. وقتی میبینی دیگران آزادتر زندگی میکنند، این غیرقابلتحمل میشود. احساس میکنی که به تمسخر گرفته شدهای. چون در این صورت باید بپذیری فداکاریهایی که کردهای، در واقع لازم نبودهاند. اما تو آن بخش را در خودت کشتهای، و بازگشت به آن برایت بیش از حد دشوار به نظر میرسد. در این شرایط، راه سادهتر این است که به این باور بچسبی که این فداکاریها ضروری بودهاند و دیگران را نیز وادار کنی همان مسیر را بروند. این یک سادیسم است که از ناامیدی ناشی میشود، از این تصور که خودت دیگر راه نجاتی نداری. آنچه که راست سیاسی انجام میدهد، دقیقاً این است. آنها با لحنی آرامشبخش میگویند: «نه، این فداکاریها لازم بودند. این خشونت کاملاً طبیعی است.»
پس در واقع، حتی آنها هم چیزهای زیادی برای به دست آوردن دارند؟
بله، من میخواهم به این باور پایبند بمانم که زندگی بهتر برای همه ممکن است. وگرنه، در دامِ بدبینی میافتیم. البته، من این توهم را ندارم که میتوانم دونالد ترامپ را با یک انقلاب برای زندگی متقاعد کنم. اما این همچنان قدرتمندترین روایتی است که در اختیار داریم: یک روایت از امید. امیدی که میگوید از طریق همبستگی و همکاری، میتوانیم کمتر در ترس زندگی کنیم- بر خلاف جامعهای که تنها از مالکیت محافظت میکند. در آن جهان، نهتنها دیوارهای اطراف داراییهایمان ضخیمتر میشود، بلکه دیوارهای اطراف روح ما و آنچه برایمان عزیز است نیز تنگتر میگردد. و این، احساسی از خفگی ایجاد میکند. پس پرسش این است: چگونه این داستان امید را روایت کنیم؟ آنچه ما باید انجام دهیم، این است که نشان دهیم زندگی چیزی فراتر از انباشت صرفاً یک دارایی دیگر است. در پروژههای واقعی بازسازی و در مراقبت از چیزهایی که از پیش ازدسترفته به نظر میرسیدند، جاذبهای نهفته است.
منبع:
Het betere leven is voor iedereen mogelijk, Lieke Knijnenburg, De Groene Amsterdammer, Nr. 13 / 27 maart 2025
نظرها
احمد
با سلام و تشکر، اکثر اسامی خارجی در مقالات ارزشمندی مثل این ترجمه، یک اشکال اساسی دارند که یافتن اطلاعات بیشتر در مورد آنها بعضأ ناممکن است. چرا از نوشتن اسامی با حروف لاتین مثلأ در داخل پارانتز استفاده نمی شود؟