معرفی کتاب
در دفاع از دموکراسی
علیرضا بهتویی: چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی
محمدرضا نیکفر − کتاب «چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی»، شامل چهار مقاله از علیرضا بهتویی، دفاعی است سوسیالیستی از دموکراسی. کتاب با رویکردی انتقادی، هم به تجربههای جهانی نظر دارد و هم به تجربهی چپ در ایران.

علیرضا بهتویی: چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی انتشارات علمی-پژوهشی ایرانآکادمیا، ۲۰۲۵
کتاب علیرضا بهتویی، استاد جامعهشناسی در دانشگاه سودرتورن (سوئد) که هم در نظر و هم در عمل با جنبش سوسیالیستی و مبارزه برای دموکراسی آشنایی عمیقی دارد، به اصل مطلب در حیطهی بحثی که درباره گذشته و حال جنبش چپ گشوده، پرداخته است: کموکاستیهای دفاع از دموکراسی. با این یا آن تقریر کتاب از یک نظریه یا تجربه میتوان همرأی نبود، اما به این بهانه نباید از نکتهی مرکزی آن غافل شد و بحث را نبرد روی آن نکته.
کتاب که در انتشارات علمی-پژوهشی ایرانآکادمیا منتشر شده، زبان روشنی دارد، خوشخوان است و این حس را میدهد که نه بر پایهی یک ایدهی آماده و قطعی، بلکه تأملورزانه نوشته شده، تأملورزانه حین نوشتن. و همچنین دعوت به گفتوگو میکند، گفتوگویی صمیمانه، بدون بغض، منعطف، در عین حال استوار در دفاع از آزادی و عدالت، و احترام به مبارزهی نسلها زیر پرچم سوسیالیسم.
موضوعهای کتاب
کتاب از چهار مقاله تشکیل شده است:
- چرا چپ؟ و چرا دموکراسی
- دموکراسی و تجربههای سوسیالیستی
- تحولات نظری چپ نو و تجربههای عملی آمریکا لاتین
- چپ، آزادی و عدالت در تاریخ معاصر ایران
نویسنده در پیشگفتار، سرراستانه هدف اثر را بیان میکند: «تلاشی در راستای روشنتر کردن رابطهی چپ با دموکراسی»؛ و در ادامه میافزاید: «به این ترتیب، در اینجا من وارد عرصههای دیگر، مثلاً رابطهی اندیشهی چپ با توسعهی اقتصادی یا ارتباط آن با مسائل زیستمحیطی نخواهد شد. اگر چه هر یک از آنها، به نوبهی خود فوقالعاده مهم و اساسی هستند.» (ص. ۷)
در مقالهی یکم مفهوم چپ تعریف شده است. نویسنده در این باره نخست میگوید:

تمایز چپ و راست قبل از اینکه سوسیالیسم به جنبش سیاسی بزرگی در اروپا تبدیل شود، وجود داشت. بعدتر بود که مفهوم چپ با سوسیالیسم گره خورد. این تمایز میان چپ و راست همچنان پابرجاست به این دلیل که طبیعت سیاست همانا انعکاس تضادهای درون جوامع است.
بهتویی در ادامهی این سخن تأکید میکند که «به جای یک تفاوت بنیادین و ذاتی (Essential) میان چپ و راست، باید به شرایط مشخص رجوع کرد». (ص. ۱۸) او ضمن تأکید بر «شرایط مشخص» خصلتی عمومی برای جریان چپ قایل است (مشخصاً با استناد به نوربرتو بوبیو و نانسی فریزر) که آن را در پیشگفتار کتاب این چنین بیان میکند:
تعریف کوتاه و مختصر من از چپ در اینجا آن اندیشه و عمل سیاسیای است که میخواهد دموکراسی را تعمیق ببخشد و با عدالت اجتماعی، در یک روند تصمیم جمعی و دموکراتیک پیوند بزند.
(ص. ۷)
با این تعریف، گویا جریان اقتدارگرا و نا-دموکراتیک در درون چپ، از آن بیرون گذاشته میشود. اما برای آنکه گرایشی در «درون»، «بیرون» گذاشته شود نیاز به توضیح و توجیهی مفصل است. یک شیوهی معمول برای بیرون راندن جریانی درونی، گفتن این است آن جریان در اصل به اصول ما پایبند نبوده است. مذهبیها میگویند: کافر بود و خود را منافقانه به صورت مؤمنان درآورده بود. این شیوه جز در موردهایی خاص، نادرست است و با هنجارهای نظری چپ نمیخواند. (به مسئلهی اقتدارگرایی در ادامه برمیگردیم.)
به نظر میرسد که علیرضا بهتویی برای میانجیگری میان یک تعریف هنجارگزار از چپ (تعمیق دموکراسی با عدالت اجتماعی) و واقعیت تاریخی چپ (مثلا در سیمای سوسیالیسم نوع شوروی) به موقعیت و تنگنای تاریخی و روح زمان (Zeitgeist) رجوع میکند.
یک رویکرد دیگر که در کتاب جلوهگر است اما در عبارتهایی روشن تصریح نشده، این است که نبرد برای آزادی را در درون خود جبههی سوسیالیستی هم ببینیم −به عنوان جریانی در درون اجتماع و متأثر از وضع و حال آن و در نتیجه گرفتار ناخالصی−، و گمان مبریم که کلیت چپ از آغاز تا کنون در سمت آزادیخواهی پیگیر قرار داشته است؛ هم چپگرایان دموکرات داشتهایم، هم چپگرایان نا-دموکرات. (به این نکته هم دوباره میگردیم.)
با جانبداری آزادیخواهانه است که مقالهی دوم بر جانبداری متعصبانه از خط کلاسیک یا خطی که پنداشته میشود کلاسیک است، چیره میشود و دست به ارزیابی تازهای از «ارتداد» میزند («ارتداد» آنگونه که لنین کائوتسکی را «مرتد» میخواند).
موضوع مقالهی دوم بررسی روند تحولی چپ در عرصهی جهانی از دوران مارکس تا دههی ۱۹۹۰ میلادی است. در این مقاله به مارکس، به تجدیدنظرطلبی در مارکسیسم، به بلشویسم و خط مشی حزب کمونیست شوروی و حزبهای پیرو آن، و همچنین به سوسیالدموکراسی، به ویژه در چهرهی سوئدی آن پرداخته میشود.
بهتویی سنگ بنای موضع انتقادی خود نسبت به راه طی شده را در برداشت خود از مارکس میگذارد. این موضع، در چارچوب یک برخورد استاندارد شده میگنجد، برخورد به مارکس به آن صورتی که خود دیدگاهش را در «مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی» معرفی میکند. این دیدگاه به اقتصادگرایی و باور به نتیجهبخشی مبارزهی طبقاتی به صورتی آرمانی بنابر یک قطعیت تاریخی راه برد. مارکس حرفهای دیگری هم زده بود، اما آنچه به عنوان مارکسیسم استاندارد شد، با به حاشیه راندن آن حرفها همراه بود. مارکس با انگیزهی نقد و نفی دولت، و تحقق دموکراسی به عنوان نا-دولت آغاز کرد و سپس لازم دید جامعه و ساختار طبقاتی آن را بشناسد. او طبقه در جامعه مدرن را با داشته تعریف کرد، به بررسی سازوکار داشتگی از زاویهای اقتصادی پرداخت و به این خاطر مدلی پیش گذاشت برای توضیح جهانِ سرمایهداری شده. آن مدل را از «مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی» و «کاپیتال» میشناسیم، هر چند مارکس در آثار متعددی مدام پنجرههایی را میگشاید برای خروج از درکی مطلقگرا از مدل اقتصادبنیاد. در «کاپیتال» هم همهچیز بر مدار تولید نمیچرخد.
آنچه در مقالهی دوم محتملاً برای خوانندهی فارسیزبان نو است، گزارش مختصری است که بهتویی از تجربهی سوسیالدموکراسی به دست میدهد، گزارشی که در آن علاقهی ویژهی نویسنده به این تجربه آشکار است اما همدلی باعث نشده است که رویکرد او انتقادی نباشد. دولتی کردن، کیش دولت حامی، و دیوانسالاری مورد انتقاد بهتویی است. کاش در این باره بیشتر بنویسد و توضیح دهد که چاره چیست. به ویژه موضوع «پایان مدل سوئدی» بسیار مهم است، برای آنکه هنگام اندیشیدن دربارهی راه رشد عادلانه در ایران گمان مبریم تجریهی سوسیالدموکراسیِ عملاً موجودیت یافته، راه قطعی سعادت است.
مقالهی سوم هم در حیطهی پرداختن به موضوع آن به زبان فارسی کمنظیر است. در آن، هم به «چپ نو»ی اروپایی پرداخته میشود هم به تجربهی چپ در آمریکای لاتین به ویژه در دورهی پساکوبایی یا پساچهگوارایی. این مقاله هم جای گسترش دارد، هم از زاویهی آشنایی با بحثهای درونی جریانهای چپ آمریکای لاتین، هم از زاویهی نگاه انتقادی به «مارکسیسم غربی» که اکنون در ایران به ویژه مورد توجه جوانان چپگرا است.
مقالهی چهارم، آنچنان که از عنوان آن، «چپ، آزادی و عدالت در تاریخ معاصر ایران»، پیداست، به جریان چپ در ایران میپردازد. این مقاله نیز شایسته است که گسترش یابد. مقاله، هم خطوط کلی تاریخ مبارزهی جریان چپ در ایران برای آزادی و عدالت را شرح میدهد، هم کاستیهای آن را در دموکراسیخواهی برمیرسد.
در سرآغاز مقالهی چهارم به این پرسش برمیخوریم: «چپ ایرانی امروز در کجا ایستاده است؟» در مقاله، چپ امروزین با دو صفت مشخص میشود: «خسته» و «درخود» (ص. ۱۵۷). به نظر علیرضا بهتویی، این وضعیت در خورِ چپ ایران با آن سابقهای که در دفاع از امر مردم داشته نیست. جامعه در حرکت است: جامعهی مدنی زنده و پویاست، و تلاش برای درک وضعیت، روشنگری، مقاومت و تغییر ادامه دارد. از این رو چپ باید به باور بهتویی شاداب شود و حضور فعالتری در میدان مبارزه بیابد.
پرسشها
گفتیم که اصل مطلب کموکاستیهای تلاش چپ در دفاع از دموکراسی است. با نظر به این موضوع محوری، بپردازیم به دو نکتهای که در بالا گفتیم به آنها برمیگردیم: ۱) مسئلهی اقتدارگرایی، ۲) مسئلهی آزادی و آزادیخواهی.
■ پرسش یکم:
بیرون انداختن اقتدارگرایی، در هر دو شکلِ اقتدارگرا شدنِ خود یا پشتیبانی از رژیمهای اقتدارگرا، از گذشتهی چپ به عنوان چیزی بیگانه یا عارضی، با روششناسی این جریان در بررسیهای تاریخی نمیخواند. به نقدی درونمان (immanent) نیاز داریم. چه هستند بنیادهای چنین نقدی؟ در کتاب عناصری از این نقد به دست داده شده، اما هنوز لازم است که دربارهی موضوع مشخصاً بحث شود. بحث مشخصاً لازم است به مسئلهی قدرت و خشونت بپردازد.
■ پرسش دوم:
جریان چپ با نقد آغاز کرده و نقد در نظر و عمل از شاخصهای این جریان است. چپ با نقد مکتوب خود کتابخانهی عظیمی فراهم کرده، در حالی که رقیبان و دشمنان آن در کتابخانهی انتقاد از خود چیز چندانی برای عرضه ندارند. نقدِ نقد هم −آنچنان که در عنوان کتابی از مارکس آمده: «خانوادهی مقدس، یا نقد انتقادی نقد»− رواست و رواج دارد. یک زاویهی نقد درونمان، گذاشتن آرمان آزادی در برابر واقعیتهای سیستمی است، سیستمی به صورت نظامهای نظری، نظامهای حکومتی و حزبها و سیاستهایی که به نام مارکسیسم یا کلا چپ شکل گرفتهاند.
بهتویی نقد درونمان چپ با اتکا بر آرمان آزادی را روا میداند و همچنانکه گفته شد چپ را بهعنوان اندیشه و عمل سیاسیای تعریف کرده که میخواهد عدالتخواهانه دموکراسی را تعمیق بخشد. اما نیاز به توضیح بیشتری دارد که: چرا چنین نقد درونمانی با اتکا بر مفهوم آزادی رواست و چگونه میتوان آن را نظاممندانه پیش برد؟ این پرسش در پیوند با پرسش نخست است که مسئلهاش را به صورتی منفی طرح میکند، یعنی از پی علل و اسباب گرایش به نا-آزادی میپرسد.
اینجا بحث بر سر پیشبرندهی نقد است. منظور از آن را میتوان با این دو مثال روشن کرد:
لنین رسالهی مختصری دارد به نام «سه منبع و سه جزء مارکسیسم» (۱۹۱۳). او در آن از روشنگری و از فکر و فرهنگ برآمده از انقلاب کبیر فرانسه به عنوان سرچشمهی اندیشهی مارکس نام نمیبرد، و به جای آن تنها به ایدههایی تنظیم شده در سه قالب ماتریالیسم (بعلاوه دیالکتیک برآمده از فلسفهی هگل، بدون درگیر شدن با این «بعلاوه»)، اقتصاد کلاسیک انگلیسی و ایدههای سوسیالیستی در شکل تخیلی یعنی «غیرعلمی»شان اشاره میکند. در سرچشمهی این مارکسیسم، عنصر آزادی گنجانده نشده که بتوان از آن به عنوان موتور نقد درونمان استفاده کرد.
مثال دوم: «ایدهی سوسیالیسم» اکسل هونت. هونت در این کتاب، شروع چپ را آن جریانی میداند که شعارهای انقلاب کبیر فرانسه را جدی گرفت: آزادی، برابری و همبستگی (برادری). او به این ترتیب از ابتدای بحثش دربارهی «ایدهی سوسیالیسم» سنجهای درونمان برای نقد دارد.
دوباره به پرسشها برگردیم: نقد اقتدارگرایی بر چه مبنایی؟ اصل گرفتن آزادی با چه توجیه و توضیحی؟ هم بحث عمومی در این باره مهم و جالب است و هم به نظر به تجربهی چپ ایرانی و راهی که بایستی در پیش بگیرد.
نظرها
نظری وجود ندارد.