بازنمایی بدن در فضا: یک قرن و دو قانون
کشف حجاب و حجاب اجباری
مرضیه بهرامی برومند در این مقاله با مرور تاریخ معاصر ایران، درهمتنیدگی ساختار فضای شهری و ذهنی جامعه و حاکمان، و نقش آن در تفکیک جنسیتی و اعمال قوانین حجاب بر زنان را بررسی میکند.
ساختار سنتی جامعه و گفتمان جنسیت در دوران قاجار، بر اساس نظام دوگانه اندرونی/ بیرونی صورتبندی میشد و مرزبندی بین دوگانه فضای خصوصی (زنانه) و فضای عمومی (مردانه) هنوز شکل نگرفته بود. در این ساختار اجتماعی که نظام آموزشی آن عمدتاً در انحصار روحانیون بود، ما شاهد گفتمانی هستیم که از زن میخواهد از فضای خانه و اندرونی خارج نشود و حجاب و پردهنشینی را بهعنوان یک ارزش بر میشمرد. چهره و سیمای ارائه شده از زن در گزارهها و متون دوره قاجار، حول یک محور کلی سامان مییابد؛ آن محور بر اساس قاعده تقسیمبندی دوگانه زنانه (اندرونی) و مردانه (بیرونی) معطوف بر «پردهنشینی» و عدم حضور اجتماعی زن در جامعه است. شکل حضور زن در جامعه و در ملأ عام را میتوان در رساله «ناصریه» از شیخ محمدخان کرمانی جستجو و بررسی کرد که از آمد و شد زن در جامعه سخت اظهار نگرانی و احساس خطر کرده است. در بخشی از این احساس خطر درباره وضع زنان و تسلط آنان بر جامعه در جوِ آزادیخواهی که غربیان منادی آن هستند چنین آمده است:
آیا هیچ مسلمی راضی میشود که اختیار دست زنان «بیشعور» باشد که هرجا میخواهند بروند و با هرکس خواهند بنشینند و هر وقت خواهند از خانه بیرون روند؟ آیا هیچ مسلمی راضی میشود که زن او آرایش کرده در میدانها بر سر در دکانها بنشیند و به تماشاگاهها برود؟ آیا هیچ مسلمی راضی میشود که زنش مختار باشد و زینت کند و مثل زنهای فرنگی و نصرانی از بوالهوسی لباس بپوشند و مثل آنها در میهمانیهای عام در مجلس عام برقصند و شراب خورند، چنانکه خود آنها مینشینند و میخورند و میکنند؟
محمد کریمخان کرمانی، به نقل از جعفریان، ۱۳۸۰
نظام معنایی در گفتمان جنسیت دوران قاجار کمکم در عصر مشروطه از سوی تفکر مدرن و متجدد و منورالفکران تحصیلکرده در غرب، در معرض واسازی و اقدامات منتقدانه متعددی در درون و بیرون از ساخت قدرت رسمی قرار گرفت و سوژه زنانه متصل به نظم جدید، درون روابطی مبتنی بر سکولاریسم، ناسیونالیسم و لیبرالیسم شکل گرفت. در پرتو این گفتمان جدید در دوران پهلوی اول، دال «حجاب» از معنای پیشین و سنتی خود بهعنوان حافظ سلامت اخلاقی جامعه و کنترل روابط زن و مرد به مفهوم «عقبماندگی» تغییر یافت و «بدن زن» در عرصه عمومی بهمثابه شکلی از نظم مدرن بروز و ظهور یافت.
برای نوگراها و متجددین ایرانی که به زن فرنگی بهعنوان زنی فرهیخته و صاحب کمالات مینگریستند حجاب بهعنوان نشانهای از تفاوت فرهنگی بین ایران و غرب، تبدیل به کشف آن و نماد مدرنیته شد. از نگاه آنها کشف حجاب برای پیشرفت و جدایی ایران از فرهنگی عربی ـ اسلامی ضروری بود. از سوی دیگر، در نگاه سنتگراها و مخالفان مدرنیسم که خواهان نگه داشتن جامعه اسلامی و نقشهای دوگانه جنسی زن/مرد بودهاند زن غربی بازیچه و نمادی از فساد، بیاخلاقی و غربگرایی بود.
از اینرو شکل زن مدرن، زن بیحجاب بود که در برابر زن باحجاب و سنتی قرار میگرفت و تعریف میشد. برساخت دوگانه تجدد/ سنت که نقطه تمرکز آن آغاز شهرگرایی مدرن و شکلگیری فضای خصوصی و عمومی است، اقداماتی رسمی همچون کشف حجاب اجباری و تأسیس و گسترش فضاهای آموزشی برای بانوان که از شاخصههای نظم مدرن در امور شهری تلقی میشد پدید آورد.
در دوران پهلوی اول، رضاشاه چهرۀ شهرها را دگرگون ساخت و تاریخ شهرهای قدیم زیر اشکال معماری مدرن ساختمانها و نامهای جدید پهلوی بر سطح شهر و درخشش بولوارهای چراغانی در شب مدفون شد و شهر جدید در مقام نمادی از فضای مدرن از دل جامعه سنتی و در بطن شهر کهن سر برآورد و رشد کرد. ساخت شهرهای جدید به ویژه در مرکز و طهران(تهران)، یکی از مهیجترین موارد در تاریخ شکلگیری حکومت پهلوی اول و بخشی از روند مدرنیزاسیون است که به شیوهای آمرانه از بالا برنامهریزی، تحمیل و اجرا شد.
شهرسازی یکی از موثرترین و جامعترین راههایی بود که از طریق آن رضاشاه توانست همزمان در مقام شاه ـ شهرساز، همه اقتدار خود را برای کنترل فضا و اداره مردم و مدیریت جامعه بهکار گیرد. آرمانشهر رضاشاه نمایانگر گذار از اجتماع فئودالی به شکلگیری جامعه سرمایهداری و بورژوازی بود که میبایست مرکز اقتدار نظام پهلوی باشد و در آن اثری از بناها و یادمان قاجاریه باقی نماند. قصد رضاشاه این بود که تاریخ مدرن ایران باید با کارنامهای نو و درخشان آغاز شود و به همین دلیل سعی در پاککردن نام و تاریخ قاجار داشت. غربگرایی و حذف تاریخ گذشته میتوانست رضاشاه را از شهری که تهدیدهای دودمان قاجار برای بازپسگیری قدرت خود بر آن سایه انداخته بود جدا سازد و راه به سوی اقتدارِ تمامیتخواه پهلوی در آینده بگشاید. فضای شهر جدید محکمترین سنگر و مکانی بود که رضاشاه در برابر ترس و تهدید قاجارها و تاریخ گذشته میتوانست درون آن آزادانه بایستد، قدم بزند و از قدرت و حکومت پادشاهی خود دفاع کند.
شکلگیری فضاهای شهری و معماری جديد، نمايانگر ارزشهای ايدئولوژيک عصر پهلوی محسوب میشدند. بافت سنتی و کوچههای پیچ در پیچِ شهرها دستخوش تحولات عمده شده و تعدادی از بناهای قديمی و تاريخی که نماد پايداری سنت شهرنشینی ايرانی بود، از بین رفتند. اين نوسازیها به هويت تاریخ شهری آسیب زد و در روال توسعه طبیعی و سنتی شهرهای ايران تغییراتی به وجود آورد و زمینه را برای توسعه ناموزون فراهم ساخت. مسئولیت اجرای طرحهای شهری در حکومت رضاشاه به نظامیان و يا افراد غیرمتخصص سپرده شد که بهعنوان شهردار فعالیت ميکردند. اين افراد بلديه و یا شهر را بدون مشارکت مردم و به اجبار بر اساس نظام تصمیمگیری متمرکز و از بالا به پايین اداره میکردند.
ناگفته نماند که ساختار قدرت جدید، تقریباً تنها شکل و حیات شهری را دستخوش تغییر و دگرگونی کرد و زندگی روستایی تا حد زیادی از این تحولات به دور ماند و بسیار تدریجی و غیرمستقیم از آن تاثیر پذیرفت. در واقع، ساخت فضای شهر بهعنوان اهرم تعیینکننده در ساخت قدرت متمرکز دولت پهلوی و گریز از نظام پراکنده و کم تحرک قاجار، عاملی تشدیدکننده در جدایی و فاصله زیاد بین شهر و روستا و عقبماندن فرهنگ روستایی گردید و یک دو قطبی تاریخی را در زیست اجتماعی ـ فرهنگی بین مرکز و حاشیه و شهر و روستا پدید آورد.
بنابراین دولت پهلوی در یک انقطاع تاریخی از جامعه و شهر و شیوههای زندگی مبتنی بر توسعه برونزا، شیوههای زندگی غیربومی و الگوی رفتار غربی و... که بهطور وسیع از سوی دولت و نظام موجود تبلیغ میگردد، تعاریفی سخت ناآشنا و غریبه را به دست میدهد؛ تعاریفی که نه پذیرش و ترکیب بلکه تضاد بین مفاهیم فرهنگ ایرانی و مفاهیم فرهنگ غربی و تضاد بین انقطاع و تداوم تاریخی را تولید و بازتولید میکند (حبیبی،۱۳۷۸)
داشتن طرح و سیاستهای توسعه و رشد شهر از ویژگیهای بسیار مهم دولت مدرن و فرایند مدرنیزاسیون در جامعه است. وسیله رسیدن به این توسعهطلبی در جوامع بسته سنتی که میل به دنیای مدرن و رو به رشد پیدا میکنند، گسترش نظارت و کنترل دولت بر جامعه است. ابزارها و سازوکارهای سیاست دولت پهلوی درصدد کنار زدن سنتهای قدیمی و فرهنگ بومی و تلاش برای ورود مدرنیته و نوسازی به کشور بود. بسترسازی سیاست فرهنگی نه از سوی نهادها و انجمنهای فرهنگی مردم در جامعه، بلکه از سوی حاکمیت و محافل فرهنگی وابسته به قدرت در جهت تغییرات در زندگی مردم و توجیه افکار عمومی انجام میشد. رضاشاه برای تسلط نظارت و کنترل بر دو حوزه خصوصی و عمومی سعی در کنترل نظم و انضباط در امور جاری زندگی روزمره مردم و سیاسی کشور داشت. فرایند مدرنیته و تولید فضاهای شهری و عمومی پیامدهای جدی برای سایر ابعاد ساختار اجتماعی داشت و موجب تغییرات بنیادین در همه حوزههای زیست سیاسی، اجتماعی و زندگی روزمره گردید.
در اواخر قرن نوزدهم و در طول قرن بیستم، شهرسازی و مدلهای برنامهریزی شهری بر ساختار کلی تاریخ مدرن متکی است که نمادی بود از «تخریب خلاقانه» که مارشال برمن به عنوان ماهیت دوسویه و تراژیک مدرنیته مطرح میکند. به بیان برمن «به محض آنکه توسعهگر، جهان مقابل مدرن را نابود و تخریب میکند و همه موانع را کنار میزند به نحوی طنزآمیز، خودش هم باید از سر راه توسعه کنار برود» (برمن، ۱۳۷۹: ۸۷). عرصه ظهور این توسعه و تخریبهای سازنده را نه در واقعیات اقتصادی و اجتماعی این دوره بلکه باید در رویاهای افراطی و آرمانی رهبران حکومتهای اقتدارگرا جستوجو کنیم.
در دهه ۱۸۶۰ ژرژ اوژن هوسمان ، رییس شهربانی پاریس و حومه به اتکای فرمان سلطنتی ناپلئون سوم مشغول ساختوساز شبکه وسیعی از بولوارها در مرکز بخش قدیمی و قرون وسطایی شهر بود. احداث بولوارها و راههای جدید بخشی از طرح جامع برنامهریزی شهری بود که بازارهای مرکزی، پلها، شبکه فاضلابها، لولهکشی آب، تالار اُپرا و دیگر کاخهای فرهنگی و شبکه وسیعی از پارکها را شامل میشد. به علاوه احداث بولوارها که نقش شریان اصلی را در سیستم گردش خون شهری ایفا میکرد باعث پاک شدن حلبیآبادها و گشودهشدن فضای تنفس در مرکز منطقهای میشد که میرفت غرق در تاریکی، دود و ازدحام خفهکننده جمعیت شود. (همان، ۱۸۰).
استفان دی هلمر، نویسنده کتاب «برلین هیتلر: طرحهای اشپیر برای بازسازی مرکز شهر» بیان میکند:
هیتلر تغییر طراحی برلین را بهعنوان پایتخت جهانی آلمان نوین و تجلی تمامیتخواه رژیم و یک متروپولیس مگالومانیا (جنون انجام کارهای بزرگ) با ساختاری غولپیکر را داشت که روح رایش سوم را منعکس میکرد و ترسی در قلب دشمنان و زیردستان وی بهوجود میآورد. بنابراین هیتلر به آلبرت اشپر، معمار و بازرس کل ساختمانسازی دستور داد که از هوسمان پیشی بگیرد و با هم نقشهای جسورانه برای نوسازی و توسعه شهر ریختند و میدانی عظیم با محیطی حدود ۳۵۰ هزار متر مربع با نام «گروبر پلاتز» را طراحی کردند که ساختمانهایی بزرگ شامل قصر رهبری، ساختمان رایشتاگ، کاخ صدراعظم، رایش سوم و مقامات ارشد ارتش آلمان در اطرافش احاطه میشد، با اینکه فرصت ساخت این شهر آرمانی بهوجود نیامد.
هلمر، ۱۹۸۵
در طول قرن نوزدهم و پس از آن، بزرگترین چالش قرن برنامهریزی و ساخت «آرمانشهر مدرن غربی» بود که این آرمانگرایی جهانی در چهارچوب صنعتیشدن و رشد جمعیت شهری صورت میپذیرفت. با وجود انقلابی عظیم در معماری شهر مدرن، اما طرحهای شهری هوسمان که موجب تخریب بافت تاریخی و صدها ساختمان، آوارگی و جابجایی هزاران نفر و نابودی کامل محلاتی که برخی از آنها قرنها قدمت داشتند، شد. در عین ستایش شکوه و افتخار، ساختوسازهای عظیم و آرمانی، همواره منتقدان زیادی داشته و دارد.
آنچه والتر بنیامین (۱۹۶۵) «هوسمانیزاسیون پاریس» مینامد در دوران پهلوی اول به ایران رسید. برخي ويژگيهای مهم در شهرسازی هوسمان بدين قرار بود: احداث خیابانی اصلی در امتداد ايستگاه راهآهن شهر، احداث خیابانها و بولوارها به جای ديوارهای دفاعی شهرِ کهن، متحدالشکلکردن نمای ابنیه در پاريس، تخريب محلات قديمی کارگرنشین و ايجاد فضاهای باز بیشتر در اطراف ابنیه حکومتی. برساخت آرمان شهری که خواهناخواه مورد توجه حکومتهای مقتدر و تمرکزگرا قرار میگرفت. (جابری مقدم، ۱۳۸۴).
اعمال اقتدار و انضباط بر سوژه مدرن شهری
بعد از بهروی کار آمدن رضا شاه، او با تأکید بر سکولاريسم و ناسیونالیسم به تمرکزگرايی اداری، مدرنسازی نظامی و توسعه بروکراتیک دست يازيد. همچنین بر اجرای برنامههای بازسازی شهرها، شبکه حمل و نقل جديد، بازار ملی و ادغام محلات اصرار ورزيد و برای نخستین بار در تاريخِ شهرنشینی کشور، دولت بر آن شد که چهره و سازمان شهر را دگرگون سازد و از طریق فضای شهری، اقتدار و انضباط خود را بر سوژه اعمال کرد و زندگی روزمره را برای سوژه مدرن شهری قابل درک و فهم ساخت و اشکال دیگری از روابط و مفاهیم جدیدی را از سوژه مدرن شهری در جهت پیشبرد اهداف یکسانسازی نظام خود خلق کرد.
برای نظم جدید پهلوی، مناسبات اجتماعی دنیای سنتی دیگر پاسخگوی نیازهای فضای شهری مدرن و انسان جدید نبود و گونهای دیگر از زیست انسان مدرن متناسب با معماری فضای خصوصی خانهها و فضاهای عمومی و شهر مدرن، مطلوب و مورد نیاز داشت. استفاده از «فضای عمومی» که از شاخصههای نظم مدرن تلقی میشود نخستین بار در دوران پهلوی اول در تاریخ شهرسازی ایران به ثبت رسید و از حضور سوژه شهری در فضای عمومی رونمایی شد.
مدرنیزاسیون در دوران رضاشاه در سطح کلان در شهرها و در مقیاس عظیم در تجربه و سبک زندگی همه مردم به شیوهای آمرانه از بالا به پایین و نابرابر و فاصلهای زیاد بین پایتخت و باقی شهرهای کشور صورت پذیرفت، به شکلی که رضاشاه همزمان هم عامل و هم مانع توسعه بود و نتوانست خود را به عنوان کسی که بر سوژه مدرن شهری اعمال قدرت و نظارت میکند کنار بکشد و به طور کامل زمینه مناسب را برای رشد سوژه مدرن و فرایند مدرنیزاسیون فراهم سازد. چون قدرت در شکل مدرن عبارت است از تقویت، کنترل، مراقبت، بهینهسازی و سازماندهی نیروها. در جوامع مدرن و توسعه فضای شهری دیگر، مهم نیست که «چه کسی» قدرت اعمال میکند. «او مهم نیست»، بلکه آنچه ضروری است فهم این نکته است که بر چه کسانی و چگونه قدرت اعمال میشود. بنابراین، سرانجامِ این نظم شهری و نظام اقتدارگرای رضاشاه به بیثباتی و استبداد شدید آن فرهنگی که از نیاز و امیال شخص شاه نشأت میگرفت ختم گردید.
مدرنیته ناقص رضاشاه از یک طرف، با عدم موفقیت کامل در واسازی نظام فرهنگی و زبانی دوران پیش از خود، در نتیجه عدم انطباق ساختارهای سازنده سوژه مدرن با زمینه فرهنگی و سنتی موجود روبهرو شد و از طرف دیگر، تناقض درونی حاکم یعنی شیوه اقتدارگرایانه و اراده معطوف به حفظ پدرسالاری در حوزه خانواده و جامعه، سوژه مدرن شهری و هویت زن را در دام تناقضی همزمان با گشودگی عرصه عمومی به روی سوژه و انسداد وضعیتهای نهادی و سیاسی به روی عقلانیت گرفتار کرد.
مصداق بارز این سوژه متناقض و ناقص مدرنیته را میتوان در نمایشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته» جستجو کرد که یکی از مشهورترین نمایشنامههایی است که در سال ۱۳۰۰ ه.ش بهدست حسن مقدم (۱۳۰۴-۱۲۷۷) نوشته شده است و در طلوع آغازین مدرنیته و شهرگرایی رضاشاه، شکلی از رابطه اجتماعی میان نیروهای جدید نوگرا و سوژه جدید شهری و تعارضهای درونی فرهنگ سنتی و خانوادههای ایرانی را نشان میدهد.
شخصيت اصلی نمايشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته»، جعفرخان است که پس از هشت سال با لباسهای تازه فرنگی، سگ و چمدان و چتر از فرنگ برگشته و فرنگیمآب شده است. او در حالیکه بیان آشفتهای از آمیزش کلمات فارسی و فرانسه دارد و یک در میان فارسی و فرانسه حرف میزند، حتی سادهترین رفتارهای مادر و داییاش را درک نمیکند و در نقطه مقابل، آنها هم به صورت اغراقشده خرافاتی، سادهلوح، سنتی و متحجر هستند. درگیری و تعارض بین جعفر فرنگیشده و خانواده سنتی آنقدر زیاد میشود که او دیگر قادر به ادامه زندگی در ایران نیست و ناگزیر خانه را ترک میکند و دوباره به فرنگ بازمیگردد.
واژه «فرنگیمآب» (بالسلو، ۱۴۰۰) در اواخر قاجار و دوران مشروطه که توجه به غرب و نوگرایی فراگیر شده بود پدیدار شد و به معنای کسی است که به آنچه در ظاهر فرنگی و غربی است گرایش دارد. گرایش به فرنگیمآبی در دوران پهلوی اول توسعه و ارزش بیشتری یافت. بهزعم روشنفکران تجددخواه که در پی توسعه و ترقی میهن بودند، فرنگیمآب چهرهای سطحی و جوانی سبک مغز و افراطی بود که موجب بدنامی منورالفکران در دوران مشروطه میشد که معتقد بودند فرنگیمآب تنها شیفته ادا و اطوار و مد اروپا شده است و از دانش و جایگاه آموزش نوین غربی که زیربنای جامعهای قوی و مستحکم را شکل میدهد، بیبهره است.
از اینرو فرنگیمآب، که بیشتر زبان و لهجه و ظاهر و لباسهای تنگ و چسبان بدننما و وسایلی مثل چکمه، چمدان، چتر، عینک مطالعه، ساعت جیبی، عصای پیادهروی، دستکش و عطر و پیپاش شبیه فرنگیها شده بود، تا عمق فهم و درکش از خردورزی و تغییرات و توسعه، مورد نقد و استهزاء نویسندگان مجلات و فرهنگ عامه قرار گرفت که معتقد بودند این افراد تجدد و تمدن را فقط در کافهنشینی در لالهزار و زدن حرفهای قلمبهسُلمبه باب روز و تبعیت از آخرین مُدهای پاریس و لندن میدانند.
تجدد، ترقی و دوران جدید کنترل بدنها
در پی این تغییرات که از دوران مشروطه شروع شده بود در پروژه نوسازی حکومت پهلوی اول، رضاشاه بر آن شد تا تلاش کند رویکرد منفی و اتهام تقلید را که به تجددگرایان و به طور اخص مردان فرنگیمآب در ظاهر و لباس زده میشد، از بین ببرد و الگوی غربی را بومیسازی و ایرانی کند. اینبار با رویکرد جدید در نظام پهلوی اول، فرنگیمآب تضعیفکنندۀ پروژه ملیگرایی تصویر میشد. ادا و اطوار غربی و ظاهرپرستی دیگر اثباتکننده غربگرایی نبود و اکنون لازم بود تا برای مردانگی و زنانگی برتر، دارا بودن دانش غربی را در لباس ایرانی اثبات کنند.
بنابراین، قانون جایگزینی پوشاک در سال ۱۳۰۶ همه مردان ایرانی را ملزم میکرد کت و شلوار غربی بپوشند و کلاه پهلوی بر سر بگذارند که دیگر به آن لباس غربی نمیگفتند و لباس پهلوی و یا لباس ملی نام گرفت. در سیاست فرهنگی لباس ملی و گفتمان یکسانسازی پوشش، بیش از هر چیز هدف، تولید سوژه ملی بود که در نظم جنسیت یافت میشود. نظام پهلوی را میتوان آغاز دوران جدیدی از کنترل بدنها و نظارت بر هویت سوژه به شمار آورد که در آن بدنها تحت آموزش و نظم قرار گرفته و به مثابه تجسم نظم جدید عمل میکند.
در سوم بهمن سال ۱۳۰۷ دولت حکم کرد که لباسهای متحدالشکل معروف به لباس پهلوی شامل کلاه پهلوی به رنگهای ساده، پیراهن یا کت با یقه ایستاده یا یقه برگشته و شلوار بلند، کوتاه یا پاچه تنگ بپوشند. شال بستن دور کمر برای مردان ممنوع شد. کلاههای قاجاری با نسبت دادن منشاءشان به قبایل ترکمن و نشاندادن زیانشان برای اقتصاد ملی از ملیگرایی و تاریخ ایران منفک میشد. این ملیسازی بدان معنا بود که یگانه سبک پوشش مناسب برای هر ایرانی میهنپرست سبک غربی و لباس پهلوی بود که قانون جدید حکم میکرد. علاوه بر استدلالهای ملیگرایانه، با دلایل پزشکی و طبی نیز از جایگزینی پوشاک دفاع میشد. مقالاتی درباره لباس «ناسالم و مضر» مناطق قومی گوناگون از عربهای خوزستان تا ترکمنها و لرها و از کردستان تا بلوچستان نگاشته میشد و زشتی دست و پا و شکل بد بدن ایرانی مورد انتقاد قرار میگرفت. درهم تنیدن ملیگرایی، سلامت و زیباییشناسی در بحث اصلاحات پوشاک ناظر به بدن و روشهای بدنمندی سوژه شهری را جسمیت میبخشید.
در دنیای جدید پهلوی، کنترل بدنها تبدیل به سوژه اصلی گفتمان رسمی نظام پهلوی و مدرن شهری میشود. سیاست اجبار و سازوکار انضباطی قدرت و و یکسانسازی هویتها، مستلزم اعمال کنترل منظم و نظارت مستمر است. برای رسیدن به رویای اطاعت و فرمانبرداری و یکدستسازی کامل، کل ابعاد فضا، زمان و حرکت میبایست به قاعده درآیند و بلاوقفه مورد بهرهبرداری واقع شوند. ابزارها و سازوکارهای سیاست فرهنگی دولت پهلوی درصدد کنار زدن سنتهای قدیمی و فرهنگ بومی و قومی و تلاش برای ورود تجدد و ترقی و مدرنیته به کشور بود.
بسیاری از روشنفکران هم «تجدد» و «ترقّی» را تنها راه نجات کشور میدانستند و آن را در وجود قدرت متمرکزی میدیدند که بتواند با حداکثر نیرو و قدرت ترقی و تجدد را به پیش ببرد و از اینرو، بسیاري از آنان متاسفانه آرمان مشروطیت و محدود شدنِ قدرت شاه راه کنار گذاشتند و راه را در یکپارچگی و تمرکز قدرت دیدند. روشنفکران ایرانی با گسترش ایدههایی چون «حکومت مقتدر» و «تمرکز قدرت» آنچه را در حالِ وقوع بود، تئوریزه کردند. از سوي دیگر با طرح مباحثی چون باستانگرایی ناسیونالیسم، غربگرایی، گسترش زبان فارسی، یکسانسازی افراد از لحاظ زبانی و پوشش و صنعتی شدن و نظایر آن، ایدههای آتی حکومت رضا شاه را فراهم کردند.
پایگاه اجتماعی و سلسله مراتبهای قدیمی منتسب به دربار قاجار در دوران رضاشاه از بین رفت و به جای آن به برساخت و شکلگیری سوژه یکسان و همشکل در فضای عمومی اهمیت داده شد. سیاستهای انضباطی دولت و اصلاحات آموزشی و نوسازی فضای شهری به شکلگیری طبقه متوسط شهری یاری رساند که در نهادهای دولتی مشغول به کار شدند. با مدرن شدن فضای دوران پهلوی اول، کنترل و نظارت دولت بر «بدن» به مثابه اصل هویتبخشی و بازآفرینی هویت از طریق «بدن» در پیشروی فزاینده خود در دوران معاصر، حوزههای عمومی و خصوصی را متأثر از تظاهرات جسمانی خود ساخته و گفتمان بدن را شکل میدهد.
در گفتمان و عصر جدید «بدن» در پیوند با دال ترقی و تمدن مفصلبندی میشود و در پرتو این گفتمان، دال حجاب زنانه به مظهر دنیای سنتی و عقبماندگی تقلیل مییابد و بیحجابی و آزادی به عنوان نماد مدرنیته تعبیر میشود. در چنین شرایطی، کشف حجاب و حضور بدنها و یکسانسازی و الگوی پوشش جدید و پوشاک در عرصه عمومی میتواند به ابزاری برای کنترل و سیاستهای نظام حاکم تبدیل شود.
در حقیقت قانون کشف حجاب بنا داشت یک نظام معنایی را جایگزین نظام معنایی پیشین کند و این کار از رهگذر توزیع مناصب و منزلتها صورت گرفت. تحصیل، اشتغال و مشارکت اجتماعی برخی از این امتیازات بودند که با کشف حجاب در اختیار برخی از زنان قرار میگرفت و برخی دیگر را محروم میکرد. به دنبال فرمان کشف حجاب، زنان محجبه از سوار شدن بر کالسکه و درشکه محروم شدند و نمیتوانستند حتی به درمانگاههای عمومی بروند. در این میان چگونگی کیفیت رفتار پاسبانان و مامورین شهرداری به عنوان کارگزارانی که در زمینه کنترل اجتماعی فعالیت داشتهاند به منظور یکشکلکردن بدنها و سیاست تنظیم لباس مورد توجه است.
در اسناد تاریخی درباره کشف حجاب آمده در نامههای محرمانهای که از مرکز و رئیس الوزراء به به شهربانی شهرها و ایالات و ولایات مخابره و تلگراف زده میشد از همان ساعت اول آژانها و امنیهها در شهرهای بزرگ و کوچک و فرهنگ مردمی که هنوز در چنبره سنتها بودند به جان لباس مردان و چادر سیاه زنان افتاده و مردم را به زحمت میانداختند و در برابر کشف حجاب، فقط زنان «فاحشه» باید چادر سیاه بر سرمیگذاشتند تا مفهوم چادر و حجاب به پایینترین سطح خود نزول کند. (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، صفحه ۲۱۹ تا ۲۳۱، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۷۸)
پیرو چنین سیاستهایی حضور برخی زنان که مایل به برداشتن حجاب خود نبودند در فضاهای عمومی به حداقل ممکن رسید. بعضی از زنان تصمیم گرفتند اصلاً از خانههای خود بیرون نیایند. کشف حجاب در شهرهای مذهبی با مشکلات بیشتری همراه بود. بعضی از مردم به دلیل انتشار خبر برداشتن حجاب از رفتن دختران خود به مدرسه ممانعت به عمل آوردند.
نکته مهم در مساله کشف حجاب این است که رضاخان در واقع استفاده از پوشاک محلی را که در میان اقوام و گروههای دینی مختلف در ایران در طیف متنوعی استفاده میشد ممنوع اعلام کرد. از آنجا که پوشاک و لباس زنانه در میان بیشتر اقوام یا گروههای دینی مختلف در سراسر ایران عموماً شامل سربند یا پوشش سر نیز میشد، استفاده از این سربندها هم به همراه دیگر اجزای لباس محلی ممنوع شد. ناگوارترین کنش دولت در این زمینه تغییر لباس زنان عشایر بود.
تصویری وجود دارد که رضاشاه را در میان زنان عشایر لرستان ملبس به کت و کلاه فرنگی نشان میدهد. در واقع قربانی اصلی پروژه یکسانسازی پوشش و مدرنیته، لباسهای محلی و تنوع اقوام بومی مختلف بود. بعد از بهروی کار آمدن رضاخان، انسان بومی بهمثابه موجودی وحشی و شرور که باید تربیت و کنترل شود مورد خشونت قرار گرفت و عملاً طرد شد. تبعید، برکناری از کار و تاراج اموال خاندانهای قدیمی و سرکوب اهالی در نقاط مختلف و حذف نمود مادی بومیها در زندگی روزمره یعنی لباس در دستور کار قرار گرفت. دولت با تضعیف لباسهای محلی، هویت قومیتها را انکار میکرد؛ فرایندی که در دوره محمدرضا شاه شدت یافت و با تأکید بر قوم آریایی، تبار و اعتبار دیگر اقوام را زیر سوال برد و این مسألهای بود که اهمیت آن تا مدتها از چشمها و نظرها دور ماند. اما همین طردِ دیگری، دلیل مهمی بود که اقوام و قومیتها برای کسب هویت خود در دگرگونی نظام و انقلاب سال ۵۷ فعالانه شرکت جویند.
برای بسیاری از طبقات عامه، نوسازی و اقدامات شاه مخالفت با دین و اقدام به از میان بردنِ دین تلقی شد، و در مقابل آن مقاومتهایی صورت گرفت. در بسیاری از گزارشها و تحلیلهای تاریخی که در مورد کشف حجاب در کسوت مقاومت نوشته شده، تأکید عمده بر نقش نخبگانِ مرد، روحانیون، بازاریان و اصناف و در مجموع مردان جامعه ایران است و برعکس تصویر ترسیم شده از زنان در روایتهایی که در مورد مقاومت به عمل آمده القاگر انفعال، دنبالهروی و فقدان فاعلیت از سوی آنهاست. در حالیکه وضعیت برای بسیاری از زنان از مردان سختتر بود و انطباق با آن دشوارتر. زنان از یک سو تحت فشار دولت بودند تا حجاب را کنار بگذارند و پوشش جدید را بپذیرند و از سوی دیگر تحت فشار خانواده بودند تا حافظ «سنتها» باشند. در صورت انتخاب هر یک از این دو طیف، میبایست هزینهای را متحمل شوند. کمااینکه بسیاری از زنان به همین دلیل از مدرسه رفتن و با سواد شدن بازماندند و اگر به «سنت» پشت میکردند، میبایست تقبیح اجتماعی و هزینههای دیگر را به جان بخرند که گاهی بسیار برایشان گران تمام میشد. با وجود ذهنیت رایج دال بر تلازم میان عفت و پردهپوشی، بسیاری از زنانی که کشف حجاب کردند همواره در معرض اتهام بیعفتی بودند. هراس از دیده شدن توسط آشنایان و از دست رفتن آبرو و منزلت، نگرانی از آزار و اذیت از سوی مردان در خیابان و جز اینها چیزهایی بود که زنان را ناچار میکرد در برابر فرمان حکومتی مقاومت کنند. زنانی که چادر و روبنده را کنار گذاشته بودند شاید از دست پلیس در امان میماندند اما میبایست تبعات دیگر را به جان بخرند (صادقی، ۱۳۹۶).
حجاب اجباری جمهوری اسلامی و کشف حجاب اجباری پهلوی اول
پر بیراه نیست اگر گفته شود حجاب اجباری در نظام جمهوری اسلامی در تقابل با کشف حجاب اجباری در دوران پهلوی اول و حذفشدگان مذهب و نمایندگان سنت شکل گرفت که آنها هم پس از به قدرت رسیدن، سکولارها و نمایندگان تجدد را حذف کردند. از این رو، صورتبندی نظم نوین به شکل آمرانه از بالا به پایین و بدون مشارکت آحاد جامعه در دوران پهلوی اول و حتی با وجود تجربه حجاب اختیاری در دوران محمدرضا پهلوی به دلایل متعدد و زیست طبقاتی در نظام دوگانه اشرافیگری/حاشیهنشینی در جامعه نتوانست فرهنگی همگانی را شکل بدهد و جامعه انقلابی را وادار سازد که در برابر خشونت حکومت و قانون حجاب اجباری بایستد.
در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، زن به تجلی غربزدگی بدل شده بود و اغلب در مباحث سیاسی ضدشاه، سکولارها و مذهبیون به او بهعنوان عروسک بزک شده رژیم پهلوی اشاره میکردند. در اعتراضات ضدشاه و دوران انقلاب سال ۵۷، زنان و صدها زن مسلمان با چادر مشکی در حالیکه دست خود را مشت کرده بودند به خیابانها آمدند و شعار میدادند: «ما همه سرباز توییم خمینی، گوش به فرمان توییم خمینی». بسیاری از مردان و زنان انقلابی ضمن تجلیل از اسلام، و حمله و هجمه به امپریالیسم و غرب که نمادش زن بیحجاب بود، شعار میدادند: «یا روسری یا توسری» و بعد تهدید به مرگ و نیستی زن بیحجاب میکردند با شعار «مرگ بر بیحجاب». مفهوم بدحجابی به اندازه شعار مرگ بر شاه و مرگ بر امپریالیسم با صدای بلند شنیده میشد و به همان اندازه برای ساختار انقلاب دارای اعتبار بود. در همان مسیر تاریخی، پدرسالاری بار دیگر یکسانسازی هویتی و سرمایهگذاری بر بدن و حجاب، گفتمان و ساختار یک نظام انقلابی را پایهریزی کرد، اما اینبار نه با حذف سنت و مذهب که با حذف تجدد و نوگرایی.
اسامی مردانه موجود در شعارهای دینی و قدسی و حماسی همچون «رهبر، شاه، برادر، مرد، امام و..» و شعار «مرگ بر بیحجاب» پیشاپیش گفتمان انقلاب را که طنین و تمنای سربرآوردن ساختار پدرسالار و حذف و مرگ زنان را در خود نهفته داشت، لو میداد. تبلیغ و تکیه بر گزاره «زن با حجاب» و «زن عفیف» یکی از مهمترین پایگاهها و نماد همه انقلابیون ضدشاه بود که طیفهای متفاوتی از مبارزان را دربرداشت؛ اعم از زنان و مردان روستایی و شهری، مجاهدین، روحانیت و روشنفکران و احزاب چپ و غیره...
با دوگانه حجاب/بیحجاب به عنوان یکی از فراگیرترین نماد اعتراض و شعارهای انقلاب ۵۷، انقلاب اسلامی گویی در حال تبدیل شدن به یک انقلاب جنسیتی بود و از همان آغاز، مبارزه بر سر مالکیت بدن و زیست زنان بود. تنها ۲۴ روز پس از پیروزی انقلاب ۵۷، یک روز مانده به روز جهانی زن (هشت مارس)، به دستور روحالله خمینی، زنان از ورود بدون حجاب به ادارات دولتی منع شدند. زنان زیادی در تهران در اعتراض به این دستور برای سه روز دست به تظاهرات و تحصن زدند، اما در نهایت حجاب اسلامی رفتهرفته و تا سال ۱۳۶۰ کاملاً اجباری و ابتدا در سال ۱۳۶۲ در قانون تعزیرات به عنوان یک جرم تثبیت شد.
قوانین جمهوری اسلامی ایران بدون ارائه تعریفی دقیق از حجاب، حضور زنان بدون «حجاب شرعی» در «معابر و انظار عمومی» را جرم اعلام کرده و مجازات حبس و جریمۀ نقدی را برای آن تعیین میکند و رعایت نکردن حجاب شرعی از سوی نیروهای پلیس و سایر نهادهای رسمی مقابله میشود. از این رو، برای دومین بار در تاریخ این سرزمین بدن زن عیناً به عنوان سلاحی سیاسی برای کنترل افراد و جامعه، در اختیار حاکمیت قرار گرفت. در هر دوی این تحولات ما شاهد برساختهشدن و بازتولید بدنهای زنانه از طریق کنترل سیاسی تن زنان هستیم.
در هردو گفتمان پیش و پس از انقلاب با بدنهایی مواجهایم که تحت سيطره نظامهای مردسالار، همواره عرصه مهم كشمكش میان ارزشهای «مردانه» بوده است كه نتايج آن را ميتوان در ساحتهای حقوقی، عرفی، سنتی، مذهبی و خشونتهای مرسوم مشاهده كرد. بنابراين در جامعهای مبتنی بر روابط مردسالارانه، سلطه بر تن و بدن، دلالتهای سياسی مييابد و در همپوشانی پيچيدهای با ديگر سازوكارهای سلطه و برسازنده نظم و كنترل اجتماعی قرار ميگيرد.
زنان سکولار و روشنفکر که در جریان انقلاب ۵۷ بهشدت سیاسی شده بودند و با مجموعهای از ایدئولوژیهای متنوع همراه بودند به روندهای فرهنگی و اقتصادی که منجر به فرودستی زنان میشد انتقاد داشتند و علیه تلاشهای مکرر برای اجبار به پوشش حجاب نیز اعتراض میکردند. هما ناطق، مورخ برجسته و مترقی، از فعالیتهای انقلابی قهرمانانۀ زنان ایرانی ستایش میکرد. او هنگامی که اوایل سال ۱۳۵۷ در جمع بزرگی در دانشگاه تهران سخنرانی کرد یک کلاه بر سر گذاشته بود. اینکه دقیقاً چرا کلاه گذاشته بود خیلی مشخص نبود اما او تمام قد از انقلاب مردم و زنان حمایت میکرد. درعینحال زنان محجبهای که چادر مشکی بر سر داشتند و مطیع و گوش به فرمان بودند را بهصورت غیرمستقیم محکوم میکرد و آنان را واپسگرا میخواند و هشدار میداد که زنان باید هوشیار باشند تا از سوی دولتهایی که قصد دارند اعتراضات و بسیج آنان را با استبداد و ظلم و امپریالیسم خنثی کنند به حاشیه کشیده نشوند و مورد سوء استفاده و ابزار تبلیغات دولت و حکومت جدید قرار نگیرند. چند سال بعد، هما ناطق از همراهی با زنان افسونشده انقلاب و تعصب مذهبی مردان انقلابی ابراز پشیمانی کرد.
انقلاب ۱۳۵۷ فصل جدیدی را در تاریخ زنان معرفی کرد و این زن تازۀ شکلگرفته، نگهبان و حافظ اسلام سیاسی و قدرت حکومت و دولت شد. این دوره جدید از تاریخ، زنان با حجاب را مورد احترام قرار داد و با برچسب «طاغوتی» مستضعفین را از مستکبرین جدا کرد و سکولارها و زنان بیحجاب را بیارزش و ضد اجتماعی تعریف کرد و تلاش کرد هر آنچه را که مربوط به گذشته بود با این واژه حذف و پاک کند.
بعد از انقلاب و فرمان حجاب اجباری، کمکم فضای جنسیتی در شهرها ایجاد شد و تفکیک فضای زنانه و مردانه در سواحل تفریحی و در باشگاههای ورزشی و سپس در فضای شهری در اتوبوسهای واحد شهری، مکانهای عمومی و پارکها و ... در دستور کار قرار گرفت. تصویر زنان روی کتابها، روی تمبرهای پستی، بُردها و آگهیهای تبلیغاتی و دیوارهای شهر و اعلامیههای ترحیم و سنگ قبرها و... ممنوع اعلام شد و علیه زنانی که در فضای عمومی در برابر حجاب اجباری مقاومت کنند اعلام جرم شد و مجازات دیه و حبس و ضربه شلاق تعیین گردید. قوانین حمایت از خانواده مربوط به ازدواج و طلاق که سال ۱۳۵۳ تصویب شده بود از سوی دفتر روح الله خمینی لغو شد و کمکم قوانین اسلامی که ماهیت آن علیه آزادی و حقوق زن و شهروندی بود پایهگذاری شد. از این رو، گفتمان جمهوری اسلامی بر پایه اسلام شیعی، ضد امپریالیسم و حجاب اجباری صورتبندی شد.
یکی از ابزارهای برساخت حکومت اسلامی از همان آغاز، اجباری کردن حجاب، دوقطبی کردن جامعه به طاغوتی و حزبالهی، خوب و بد، خیر و شر و دوگانههای دیگر در طول تاریخ تدوین قوانین اسلامی بوده است. به عنوان مثال برای برقراری نظم و یکدستکردن جامعه، زنان طبقه فرودست و حاشیهنشین را در برابر زنان طبقه متوسط شهری قرار دادند تا با تذکر حجاب و بیاحترامی به حقوق فرد و بدن او و خشونت و بههمریختن ذهن و روان زنان و احساس عدم امنیت در فضای عمومی، حجاب را اجباری کنند و این زنان از سطح پایین جامعه با کمترین آگاهی به عنوان منبع قدرت و مشروعیت تعریف شدند تا زنان طبقه متوسط شهری را از دایره گفتمانی دولت و ساختار حاکمیت خارج سازند. مهمترین ویژگی تعیینکننده نیروهای پوپولیستی، «تکثرستیزی»، «نخبهستیزی»، «محرومیتطلبی» و «قطبیسازی» است.
دهه ۶۰ در تاریخ بعد از انقلاب را یکی از بستهترین و تاریکترین فضاهای سیاسی و اجتماعی مردم میدانند. در این دهه زندگی زیرزمینی به جای بودن در فضای عمومی شکل گرفت و جنگ بین ایران و عراق به این فضای بسته و ایدئولوژیک و پر از وحشت کمک کرد و دامن زد. در سال ۱۳۶۵ هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در پی احکام قرآن و بنابر فتوای مجتهدان در نماز جمعه تهران به این موضوع اشاره کرد که: «زنها فقط میتوانند صورت و دستهای خود را نپوشانند، گردن و گوش و سینه و بازو و پاها باید پوشیده باشد». سپس زنان را از رفتار «زنانه» و صدا و لحنی که تحریککننده و برای مردان فریبنده باشد و پوشیدن لباسهای تنگ و چسبان برحذر داشت. در این دوران بود که رنگهای شاد ممنوع شد و به دلیل شهادت و ایثار مردان در جبههها و فضای ایدئولوژیک در سطح جامعه، رنگ سیاه رنگ عمومی و مورد پسند و با ارزش جامعه معرفی شد.
ورای جنگ و وحشت و نابودی که جنگ در پی دارد، گشتهای ثارالله و جندالله و کمیته انقلاب اسلامی که پوشش لباس و روابط جنسیتی داخل شهرها را کنترل و نظارت میکردند فضای رعب و وحشت را برای مردم داخل کشور و شهرها در آن دوران بوجود آورده بودند. به غیر از نیروهای کادری کمیته، زنانی از طبقات پایین که به لحاظ اقتصادی و اجتماعی به حکومت وابسته میشدند، برای مبارزه با بیحجابی و کنترل لباس و پوشش و آرایش و گشتن لباسها و داخل کیف زنان با تحریک و توهین و خشونت علیه آزادی و حقوق مردم بسیج شدند. گاهی اوقات زنان بسیجی با همراهی کمیته به داخل خانهها و فضای خصوصی مردم که در آن عروسی و تولد و جشن مختلط برگزار میشد میرفتند و زنان و مردان و دخترها و پسرها را دستگیر و جریمه میکردند. در این دوران بود که ساختار طبقه متوسط شهری که از دهه ۵۰ و دوران پهلوی باقی مانده بود به انزوای کامل کشیده شد و جداسازی فضای جنسیتی تثبیت گردید.
تغییر بازنمایی بدنها
از اواخر دهه ۶۰ و با پایان یافتن جنگ و آغاز نوسازی «توجه به بدن» جای خود را به ریاضت به بدن و شهادت دوران جنگ تحمیلی داد و جامعه وارد دورانی از سازندگی و ﺳﻴﺎﺳﺖﻫﺎی ﺧﺎصی از ﻗﺒﻴﻞ ﻣﺼﺮفﮔﺮایی و بازنمایی بدن شد و ارزشﻫﺎی ﺟﺎﻣﻌﻪای ﻛﻪ در دوران جنگ ﺣﻮل ﻣﺤﻮر ﻣﺴﺎﺋﻞ و ارزشهای ﻣﻌﻨﻮی ﺑﻮد ﺑﻪ ارزشﻫﺎی ﻣﺎدی و تنانه ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪ. عقلانیسازیِ مصرفگرایی و نمایش زندگی خصوصی در رسانهها و افزایش تبلیغات در رسانه و تلویزیون و بیلبوردها، فرهنگ توده را متأثر ساخت و تغییر در مقوله فرهنگ و سبک زندگی جامعه را کمکم آماده برای دوره اصلاحات نمود.
در دوران اصلاحات زنان موفق شدند نه برای مبارزه با حجاب اجباری که برای حقوق خود و اصل برابری و حضور در جامعه و حوزه عمومی از زیرزمین به خیابان، به پارکها، کافهها و گردهماییهای سیاسی و حوزههای هنری و ادبی و فرهنگی و فضای عمومی بیایند. با افزایش ورود دختران به دانشگاهها، زنان و دختران برای برابری جایگاه و حقوق خود در فضای دانشگاهها تحصن و اعتراض کردند و توانستند کمکم حضور خود را در فضای عمومی و سیاسی ثابت کنند و به طور سازماندهیشده با کمپینها و اعتراضات برای حقوق برابر و حضور در عرصه عمومی و سیاسی مبارزه را به طور جدی آغاز کنند.
فضای نسبتاً باز سیاسی و فرهنگی در دوره اول ریاستجمهوری محمد خاتمی آغاز شده بود و میرفت که به قدرت دوباره طبقه متوسط شهری و روشنفکران دانشگاهی بینجامد. اما کمکم در پایان همین دوره اتفاقات تلخی همچون سرکوب دانشجویان و کوی دانشگاه و قتل فجیع فروهرها و نویسندگان و روشنفکران از طرف گروههای فشار، فضای سیاسی و اجتماعی را برای بسته شدن دوباره و پدیدهای موسوم به «گشت ارشاد» آماده کرد.
به گفته اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده سابق نیروی انتظامی، تشکیل گشت ارشاد بر اساس مصوبهای بود که در آخرین روزهای فعالیت دولت محمد خاتمی در شورای عالی انقلاب به تصویب رسید و اوایل روی کار آمدن دولت احمدینژاد اجرایی شد. شورای عالی انقلاب فرهنگی در چهارم مرداد ۱۳۸۴ «راهبردهای گسترش فرهنگ عفاف» را تصویب کرد. در تابستان سال ۱۳۸۵ مقامهای نیروی انتظامی آغاز فعالیت گشت ارشاد را اعلام کردند و گفتند که این گشتها تنها وظیفه تذکر دادن به افراد «بیحجاب» را دارند. پنجم شهریور سال ۱۳۸۵ رييس پليس امنيت فرماندهی انتظامی تهران گفت که در مدت يك ماه به ۶۳ هزار نفر «بدحجاب» تذكر داده شده و يا تعهد اخذ شده است و هزار و ۱۴۹ دستگاه خودرو كه سرنشين آن «بدحجاب» بوده و يا با آلودگی صوتی، ايجاد مزاحمت میكردند، توقيف شدند. در ماههای بعد اما رویه تغییر کرد و مقامات نیروی انتظامی از بازداشت تعدادی از زنان نیز خبر دادند.
در فروردین سال ۱۳۸۶ احمدرضا رادان، فرمانده نیروی انتظامی تهران گفت: «افرادی كه وضعيت نامناسب بدتری دارند حتما دستگير شده و مورد مشاوره مشاوران زن قرار میگيرند. سپس از خانواده اين افراد درخواست میشود كه به مركز پليس آمده و با اصلاح در وضعيت ظاهری فرزندانشان، آنها را تحويل بگيرند.» او همچنین گفته بود: «خودروهایی كه در آن افراد بدحجاب نشسته باشند، توقيف و به مدت دو ماه در پاركينگ نگه داشته میشوند.» پس از آن نیز طرحهای مختلف موسوم به «امنيت اجتماعی» در نقاط مختلف از جمله تفرجگاهها اجرا شد.
هرچقدر فشار گشت ارشاد و سرکوب زنان در خیابان و فضاهای عمومی افزایش یافت بر گستردگی مقاومت زنان هم افزوده شد. اعتراضات دانشجویی، کمپین یک میلیون امضاء، پیادهروی بدون حجاب ، پرفورمنس دختران خیابان انقلاب، دوربین ما اسلحه ما، جنبش میتو و همه مبارزات زنان علیه گشت ارشاد برای مالکیت بدن خود، روز به روز افزایش آگاهی سیاسی مردم را در پی داشت تا جنبش جهانی و گسترده «زن زندگی آزادی»[ژن، ژیان، ئازادی] بهوقوع پیوست.
جنبش «زن زندگی آزادی» موجب پدیدارشدن تغییرات ساختار جنسیت و تغییر مفهوم «بدنمندی» در جامعه گردید که با مفهوم امر سیاسی در پیوند بود و ظهور فنآوری و فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی در این تغییرات ساختاری سهم بسزایی داشتند و ساختارهای کنشگری جنبش و شیوه مبارزاتی کنشگران را نیز دگرگون کرد.
شیوههای سرکوب و برخورد با زنان که به دنبال مالکیت و آزادی بر بدن و وجود خود هستند از همان ابتدای انقلاب بنا بر گستردگی مقاومت زنان مدام تغییر کرده است تا بتوانند زنان را تحت فشار قرار بدهند و جامعه را یکدست و از درون تهی سازند و از پدیده گشت ارشاد به پیدایش کلینیک و هر آزمون و سرکوب دیگری برای کنترل و نظارت علیه سوژه زن برسند. در نظام پدرسالار و تمامیتخواه و جامعه بیمار، زنان امید واقعی هستند برای یک جامعه بیدار.
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
منابع:
- بالسلو، سیوان. مردانگی ایرانی؛ در اواخر قاجار و اوایل پهلوی. ترجمه: لعیا عالینیا. تهران: نشر همان. ۱۴۰۰.
- جعفریان، رسول (۱۳۸۰) رسائل حجابیه، قم: نشر دلیل ما.
- حبیبی، محسن (۱۳۷۸). از شار تا شهر، تهران، دانشگاه تهران.
- صادقی، فاطمه (۱۳۹۶). کشف حجاب، بازخوانی یک مداخله مدرن، تهران: نگاه معاصر.
- مارشال برمن (۱۳۷۹) تجربه مدرنیته. ترجمه مراد فرهاد پور نشر نی.
- مرتضي هادی جابری مقدم و حسن حبیبی (۱۳۸۴) شهرگرایی و شهرسازی شتابزده؛ الگوی فاوستی توسعه»، هنرهای زیبا، ش .۲
Ehlers, Eckart & Willem Floor “Urban Change in Iran", 1920-1941, Iranian Studies, Volume 26 , Issue 3-4 , Published Online 24 Feb 1985.
نظرها
A3EILM2S2Y.
خریدارم ! به هر حال خریدارم !!!