● پرونده ویژه پنجاهمین سالگرد سیاهکل
نگاهی به زمینههای شکلگیری مبارزه مسلحانه در ایران
حماد شیبانی از خلال اسناد سیاسی و آثار فرهنگی، فضای محلی و جهانیای را بازسازی میکند که در آن مبارزه مسلحانه چریکی در ایران آغاز شد.
چرا دل به دریا زدند و مشعل سیاهکل را باشعلههای جان خویش افروختند؟
نخست با هم به دو بخش بریدهشده از دو نمایشنامهای که فضای سالهای آخر دهه چهل خورشیدی در ایران را نشان میدهد نگاه کنیم:
از نمایش مترسک - براساس «چهارصندوق» اثر بهرام بیضایی:
از نمایش دیکته اثر غلامحسین ساعدی:
سال ۵۰ فریدون مشیری با اشاره و ارجاع به چشم تر نیما («خواب در چشم ترم میشکند») و فغان او از نظارهگری ساحلنشینان و احوال خفتگان («این خفته چند») چنین میسراید:
مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجرهها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی! با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما «خفته چند»!
چه کسی میآید با من فریاد کند؟
به گذشته بر میگردیم تا به ناچاری این انتخاب نگاه کنیم
نخست ببینیم پیشینه سیاسی نسلی که در برابر بیعدالتیهای حاکم بر کشور ما در نظام سلطنتی، به قهر انقلابی یا مبارزه مسلحانه روی آورد چه بوده است؟ نمونههایی را انتخاب کردهام:
شکراله پاکنژاد نخستین تجربه مبارزاتی جدی را وقتی دانشجو بود، در صفوف جبهه ملی ایران به رهبری مصدق و نیز جبهه ملی دوم از سرگذرانده بود. او سرخورده از سترونی ایدههای رفرمیستی در برابر سلطه رو به گسترش دیکتاتوری سلطنتی ناشی از کودتای مورد حمایت امپریالیسم، به انقلاب باورمند شد. او و یارانش نه فقط از سر همبستگی، بلکه برای کسب تجربه عملی در به کارگیری قهر، راهی فلسطین و در مسیر پیوستن به جنبش فلسطین بودند که درمرز دستگیر شدند. شکری طی دفاعیاتش در بیدادگاه نظامی شاه، در ۲۳ دیماه ۱۳۴۹ یکماه پیش از عملیات سیاهکل از جمله گفت:
«کودتای ضد ملی بیست و هشتم مرداد که با کمک دلارهای آمریکایی و سیاستمداران انگلیسی و دستنشاندگان ایرانی آنان انجام گرفت، راه را برای ورود آمریکا به صحنه سیاست ایران به عنوان یک عامل تعیینکننده باز کرد. بعد از بیست و هشتم مرداد ۳۲ زنجیرهای گران استعمار بر دست و پای ملت ما هر روز بیشتر و بیشتر پیچیده میشد...»
او اضافه می کند که: «در جریان مبارزه اجتماعی، پس از مطالعه زیاد، پس از تفکر زیاد، پس از بارها توقیف و زندان و کسب تجربیات زیاد، در عمل به این نتیجه رسیدم که سعادت ملت ایران و آزادیِ تمام بشریت تنها در سایه پرچم مارکسیسم- لنینیسم، یعنی ایدئولوژی محرومترین تودههای مردم، قابل وصول است.»
او می پرسد: «چگونه میتوان در میان مردمی که در چنگال استبداد، گرسنگی، بیسوادی و وحشت اسیرند احساس آزادی کرد؟» و خود پاسخ می دهد: «... بشریت امروز این واقعیت را درک میکند که تا زمانی که در روی زمین یک انسان زندانی، یک انسان گرسنه، یک انسان مظلوم، یک انسان محروم و یک انسان بیفرهنگ وجود داشته باشد، آزادی تنها یک کلمهی توخالی و بدون مفهوم است. مارکسیسم - لنینیسم، ایدئولوژیِ بشریت مترقی برای از بینبردن همهی مشکلات جهانی است».
سه سال پیش از شکری و گروه فلسطین، بیژن جزنی در برابر دادگاه نظامی ـ بعنوان یک مارکسیست ـ خطاب به حکومت سرکوبگران گفته بود:
«شما تعداد اندکی دانشجو را نیز براندازنده حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداختهاند، در حالی که خوب میدانید آنکه امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازه داشتن یک باشگاه یا یک کتابخانه را در دانشگاه نمیدهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکلهای صنفی خود نیز محرومند و…» و تصریح کرده بود:
«در کشوری که همه درهای دموکراسی بسته میشود و همه درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید».
بیژن جزنی از رهبران گروهی بود که عمده اعضایش در سال ۴۶ در جریان تدارک مبازره مسلحانه دستگیر شدند.
همین واکنش را از جانب گروههای غیرچپ از جمله نهضت آزادی هم میتوان دید. برای نمونه بازرگان در دادگاه نظامی میگوید که ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما برخورد میکنیم. اگر شما ما را برنتابید بر اساس گفتمانی که حاکم است با گروههایی سر و کار خواهید داشت که دیگر زبان قانون را به کار نخواهند برد. (میدانیم که بخش مهمی از رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران سابقه فعالیت در نهضت آزادی داشتند.)
و بالاخره در نوشته راهگشایی که محصول کار جمعی گروه احمدزاده است و «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» نام دارد و در سالهای اولی شروع مبارزه مسلحانه همراه با نوشته کوتاه امیرپرویز پویان در «رد تئوری بقاء»، مانیفست سازمان چریکهای فدایی بود، با این جمعبندی مواجهیم:
پیروزی انقلاب کوبا با سمتگیری سوسیالیستی و انقلاب ملی الجزایر راههای تازه مقاومت و تلاش رهاییبخش را نشان میداد. جنگهای پیروزمندانه ویتکنگها تحت رهبری حزب کمونیست و ایده ایجاد یک، دو، سه ویتنام دیگر توسط چه گوارای بزرگ پاسخ نوینی به «چه باید کرد» در عرصه جهانی پیش روی مشتاقان آزادی قرار داده بود...این مبارزات به قلب جهان سرمایهداری، و پیشرفتهترین کشورهای اروپای غربی نیز رسیده بود.
«اگر انقلاب بورژوائی (کلاسیک) مقارن بود با گسستن قید و بندهای فئودالی از دست و پای تودههای شهری، مقارن بود با لغو عوارض سنگین فئودالی، مقارن بود با رقابت آزاد صنایع، در اینجا "انقلاب سفید" درست مقارن بود با سرکوب تودهای شهری، درست برابر بود با تحکیم آن قدرت مرکزی که سالها و سالها تودههای شهری را در بند نگهداشته بود، درست در جهت تحکیم سلطه امپریالیستی و منافع انحصارات امپریالیستی، درست در جهت سرکوب هر چه بیشتر صنایع ملی، بورژوازی ملی، خرده بورژوازی صنعتگر و کاسبکار و تشدید هر چه بیشتر استثمار پرولتاریا صورت میگرفت. شهر سالها بود که ظلم و ستم و فقر ناشی از سلطه امپریالیسم را تجربه میکرد و حافظ این سلطه همان قدرتی بود که اینک "انقلاب سفید" را برپا میکرد. اگر در یک انقلاب بورژوائی (در اروپا) برای تودههای تازه از بندرسته لازم بود دهها سال شرایط نوین را تجربه کنند تا قید و بندهای تازه و سلطه جابرانه نوین را بر خود حسّ کنند، در اینجا تودههای شهری همه را از قبل میدانستند و حوادث اوایل سال ۴۲، به ویژه ۱۵ خرداد، پاسخ به ادعاهای رژیم بود و اگر پس از آن اوج مبارزه فرونشست نه به خاطر باور کردن دروغهای رژیم بلکه به خاطر سرکوب قهرآمیز مبارزه بود. چطور میشد در شرایط فقر روزافزون، ورشکستگی مداوم، تشدید استثمارِ سلطه جابرانه سرمایه خارجی، فربه شدن یک مشت سرمایه دار وابسته و بوروکراتهای کله گنده به قیمت ورشکستگی بورژوازی کاسبکار و صنعتگر و به قیمت استثمار وحشیانه کارگران باصطلاح انقلاب سفید را باور کرد...»
و باز: «به علت بسط سرمایه وابسته، به روستاها، نزدیکی بیشتری میان پرولتاریا و دهقانان ایجاد شده است. در شهر هم سلطه جابرانه سرمایه وابسته بیش از پیش تضاد پرولتاریا و بورژوازی ملی و بویژه خرده بورژوازی را، با از بین بردن تدریجی بورژوازی ملی و منحصر کردن هرگونه شیوه تولید سرمایهداری وابسته و ورشکسته کردن آنها از طریق انحصارات امپریالیستی، خود تحت الشعاع تضاد آنها با سرمایهداری وابسته و بوروکراتیک و سلطه امپریالیستی قرار میدهد... مسئله سلطه امپریالیسم را باید بهطور ارگانیک و بهمثابه زمینه هرگونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد... همیشه تکیه به زور و قهرِ ضدانقلاب جزو لایتَجزّای تسلط امپریالیستی بوده است. امپریالیسم با تکیه به زور سیاسی و نظامی خود، که ناشی از قدرت اقتصادیِ جهانی وی میباشد، هجوم به شرق را آغاز کرد و با تکیه به همین قهر ضدانقلابی، رشد طبیعیِ جوامع شرق را مختل کرد و در حقیقت در مقایسه با رشد جوامع غربی یک رشد مصنوعی بوجود آورد... سلطه اقتصادی امپریالیسم بر شرق تنها با هجوم سیاسی و نظامی امکانپذیر میشد، و نیز هرگونه ادامه سلطه اقتصادی، ناگزیر با قهر ضدانقلابی عجین بوده است».
در این نوشته به روشنی نشان داده می شود که در کشور ما با شبه انقلاب سفید و رفرم ارضی، سیستم فئودالیستی از میان میرود «بدون این که به دهقانان فرصت داده شود لحظهای احساس آزادی کنند. فئودالیسم از میان میرود در حالیکه بورژوازی ملی هم بیش از بیش سرکوب میشود. در حقیقت، با استقرار سلطه امپریالیستی،» از دیدگاه گروه پیشتاز تمام تضادهای درونی جامعه ما تحت الشعاع یک تضاد قرار گرفت، تضادی که در مقیاس جهانی گسترش دارد: تضاد خلق و امپریالیسم.
در نیم قرن اخیر، میهن ما شاهد گسترش این تضاد و سلطه روزافزون امپریالیسم بوده است. هرگونه تحولی میبایست این تضاد را حل کند. و حل این تضاد یعنی استقرار حاکمیت خلق و سرنگونی سلطه امپریالیستی.
خروش جهانی علیه اقتدار بازسازیشده سرمایهداری
رفقای پیشتاز ما در جنبش فدایی در دورانی به مبارزه مسلحانه روی آوردند که تمام جهان در فضای انقلابهای رهاییبخش علیه اقتدار بازسازی شده سرمایه داری بعد از جنگ دوم جهانی به سر میبرد.
در آن سالها، درگوشه و کنار جهان، جنبشهای رادیکال با مضمون ضد سرمایه داری و سمتگیری عدالت اجتماعی، دستیابی به جهانی فارغ از جنگ، فقر و دنیایی بدون استثمار، و نابرابری وستم ملی، طبقاتی و جنسیتی را امکان پذیر مینمود.
پیروزی انقلاب کوبا با سمتگیری سوسیالیستی و انقلاب ملی الجزایر راههای تازه مقاومت و تلاش رهاییبخش را نشان می داد. جنگهای پیروزمندانه ویتکنگها تحت رهبری حزب کمونیست و ایده ایجاد یک، دو، سه ویتنام دیگر توسط چه گوارای بزرگ پاسخ نوینی به «چه باید کرد» در عرصه جهانی پیش روی مشتاقان آزادی قرار داده بود. کانون های شورشی و مبارزه چریکی در برابر قلدرمنشی و تجاوزگری نظامی امپریالسم آمریکا در حال گسترش بود و روند فروپاشی نظام مستعمراتی اوج تازه ای گرفته بود. شیلی و سایر کشورهای آمریکای جنوبی و بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیای جنوب شرقی عرصه نبردهای انقلابی بود که چپها رهبری غالب آن را تشکیل میدادند.
این مبارزات به قلب جهان سرمایهداری، و پیشرفتهترین کشورهای اروپای غربی نیز رسیده بود.
جنبش فراگیر ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه و حرکتهای مشابه در سایر کشورهای اروپایی انرژی تازهای به اردوی همبستگی بین المللی می داد.
در خاورمیانه، در تعدادی از کشورهای عربی، تحت تاثیر ایدههای ملی گرایانه و چپ، برخی نظامیان ناسیونالیست و ترقیخواه، رژیمهای دست نشانده را با کودتاهای نظامی سرنگون کرده بودند.
جنبش مقاومت مردم فلسطین در اوج قدرت خود قرار داشت و سازمانهای مارکسیست و چپ نقش مهمی در مقاومت مسلحانه ایفا میکردند. در همسایگی ایران، در ظفار و نیز در ترکیه، کانونهای نبرد مسلحانه ایجادشده و همۀ این حرکتها را بطور عمده مارکسیست ها و جوانان کمونیست مستقل از صفبندیهای تبعیت اردوگاهی، رهبری میکردند.
این دوران، همان سالهایی بود که شاه، ارتش و ساواک علاوه بر سرکوب مبارزات مردم ایران، در پیوندی ارگانیک و فرمانبردار، هر زمان و هر کجا منافع امپریالیستی ایجاب می کرد، در صف نیروهای ضد انقلاب جهانی با تمام قوا آماده به خدمت بودند. از نمونههای آشکار این خوش خدمتیها میتوان این موارد را ذکر کرد: حضور هزاران مستشار نظامی آمریکایی و اسرائیلی در ایران و شرکت ارتش ایران در سرکوب جنبش ظفار و یاری رساندن نیروی هوایی شاه به آمریکا در جنگ تبهکارانهاش علیه مردم ویتنام و حمایت او از اسرائیل و از شاه اردن در سرکوب خونین فلطسینیها. بیدلیل نبود که سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سایر مبارزان چپ و ترقی خواه ایران، عضوی از گردانهای البته مستقل انقلاب جهانی در منطقه خاورمیانه به حساب میآمدند و در تعامل نظری و عملی با آنها قرار داشتند.
کلام آخر این که، جوهر انقلابی و برحق آرمان سیاهکلی ها را من امروزه و در برابر هیولای جمهوری اسلامی در کشورم، با ارجاع به این کلام تاریخی ویکتورهوگو قابل دفاع میدانم که پس از پیروزی انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه، در سخنرانی مشهور خود برابر مجمع قانونگذاری ضمن بیان جوهر خط مشی انقلاب گفت:
«… برای پیریزی جامعهای بکوشیم که در آن حکومت بیشتر از یک قاتل عادی، حق قاتل شدن نداشته باشد، و وقتی که به صورت حیوانی درّنده حمله کند، با خودش نیز چون با حیوانی درّنده عمل شود»
از سخنرانی ویکتور هوگو در مجمع قانونگزاری فرانسه روز پانزده ژانویه ١٨٥٠میلادی، ترجمه دکتر شجاعالدّین شفا
نظرها
آنا
ویکتور هوگو یک جمهوری خواه بورژوا بود و انقلاب ۱۸۴۸ هم یک انقلاب بورژوا بود. در این تردیدی نیست ولی جمله ای که ایشان می فرماید در تضاد کامل با خط کشی چریک های فدایی خلق است. کاملا ضد لنینیستی است و بیشتر همان به درد جمهوری خواهان بورژوا می خورد. با چنین نتیجه گیری متاسفانه نمایان میشود که نویسنده ی این مطلب هیچ گونه درکی از مبارزات مسلحانه و خط مشی تئوریک ندارد وگرنه چنین نتیجه گیری فاجعه آمیزی در آخر رخ نمیداد.
مهرداد خامنهای
خانم آنا به نظر میرسد که بسیار عجولانه (اگر نگویم ناآگاهانه) نتیجهگیری میکنید! مارکس و انگلس تحت تائیر نویسندگان بورژوایی چون بالزاک بودند و برخی از نویسندگان رئالیست (با این که از نظر فکری حتی مخالف اندیشههای چپ بودند) آثارشان بسیار بیشتر از آن چه که در تصور شما است در اندیشههای مارکسیستی دخیل بودهاند. در زمینه فرهنگ خطکشیها به این شکل تنگ و بسته تحلیل نمیشود. برای مطالعه بیشتر توجه شما را به این نامه انگلس جلب میکنم: ***
سرباز گومنام
تمام این مبارزات برای دستیابی به آزادی بوده، غافل از اینکه آزاده در کشتزار آگاهی رشد و تکامل میابد، در سراسر این مقاله از آگاهی نشانی نیست. اما تا دلت بخواد از امپریالیسم و دیکتاتور و .... پر است . شاید به همین دلیل در سال ۵۷ از خرد و کلان و بویژه روشنفکران و مبارزان مسلح در پی عقب مانده ترین قشر جامعه دوان شدند. و تا کنون هم یک انتقاد از خودشان نکرده اند، و اگر هم در جایی با آن اشاره کرده اند، کوشش نموده اند آنرا نه خطا بلکه تئوریزه نموده اند.