«وطن دیگرانِ» لیلا سلیمانی و ضرورت فاصله گرفتن از فاجعه
سومین رمان نویسنده سرشناس مراکشی – فرانسوی درباره بازنگری در مفاهیمی مانند ملیت و طبقه اجتماعی است. سلیمانی توانایی تشخیص تکاندهندهترین جزئیات را دارد.
دومین رمان لیلا سلیمانی (به عربی: لیلی السلیمانی، به فرانسه: Leïla Slimani) نویسنده فرانسوی-مراکشی، که در سال ۲۰۱۶ در فرانسه منتشر شد و تحت عنوان «لالایی» به انگلیسی ترجمه و منتشر شده، درباره یک پرستار بچه است که برای یک زن و شوهر متمول پاریسی کار میکند و دو کودک تحت مراقبت خود را به قتل میرساند. این اثر در سراسر جهان هیاهویی عظیم به دنبال داشت، برنده جایزه گنکور شد (لیلا سلبمانی اولین زن مراکشی بود که این جایزه را دریافت کرد) و توجه امانوئل مکرون، رئیس جمهوری فرانسه را هم جلب کرد، و در نتیجه مکرون، سلیمانی را به عنوان نماینده خود در "ارتقاء زبان و فرهنگ فرانسوی" برگزید.
این رمان در نمایاندن پیامدهای تبعیضهای اجتماعی در یک جامعه نئولیبرال بسیار خوب عمل کرده است. جالب اینجاست که سلیمانی عمداً اشتراکات معمول نژاد با طبقه اجتماعی را اشتباه میگیرد؛ بیشتر پرستاران کودک داستان او مغربی یا آفریقایی هستند، اما پرستار کودک قاتل، سفیدپوست بوده و کارفرمای او، یعنی مادر بچهها، وکیلی فرانسوی-مراکشی است.
«وطن دیگران» رمانی تکاندهنده و تأثیرگذار است، اما از برخی لحاظ اثری گیج کننده است. در تنشی تعلیقی که بیش از حد به شیفتگی ما به حقایق جنایت وابسته است، حکمهای مجازات از پس هم میآیند. درک کتاب از ناراحتی این زوج و تنهایی پرستار کودک، نمیتواند تصویر کاملی از پس رویدادها به دست دهد. این اثر ممکن است تنها مرتبط با آسیبشناسی روانی شخصیتها باشد. مرگ کودکان حادثهای تأسفبار و وحشتناک است، اما هیچ معنای سیاسی ندارد.
سلیمانی در مصاحبه با نیویورکر، در مورد داستان کوتاهی که از دیدگاه یک متجاوز نوشته بود، گفته است:
«من درباره چیزهایی مینویسم که بیشتر از هر چیز از آنها وحشت دارم.»
توانایی تشخیص تکاندهندهترین جزئیات
سلیمانی غریزهای ذاتی برای تشخیص تکاندهندهترین جزئیات دارد، اما تلاش او همیشه به درون خود و به سوی حقیقت ترسهای خودش معطوف نمیشود؛ بلکه بیشتر شبیه نمایشی است که در آن به واکنش خوانندگان (شوک، ترس، برانگیختگی) نظر دارد (این وضع در اولین رمان او یعنی «ادل»، که درباره یک زن معتاد به روابط جنسی است، بیشتر صادق است). اما از همان صفحه اول سومین رمان خود، Le pays des autres، که سام تیلور آن را به «وطن دیگران» ترجمه کرده، میتوان تفاوتی را مشاهده کرد. این رمان تازه به طور قابل ملاحظهای به تاریخچه خانوادگی خود سلیمانی میپردازد و گویی برخی موقعیتها در اعماق نوشتههای او تغییر کرده است. در «لالایی»، سبک او شامل جملات پی در پی، کوتاه و جداگانه بود.
«لوییز مثل یک احمق، تنها آنجا ایستاده است. طعم تلخی در دهانش احساس میکند. میخواهد بالا بیاورد. بچهها آنجا نیستند. در حالی که سرش پایین است و اشک میریزد، قدم میزند. بچهها به تعطیلات رفتهاند. او تنها بود و این موضوع را فراموش کرده بود. او با نگرانی به پیشانی خود ضربه میزند.»
جملات کتاب وطن دیگران، لایه لایه و پر از جزئیات است. نوع نگارش بیشتر اکتشافی است، و به جهان بیرون تمایل دارد. و دنیای پیچیدهای به واژههای او فشار وارد میکند و کیفیت توجه او را نسبت به آن تغییر میدهد.
«وقتی متیلد پرسید که علت مرگ او، این پدر شوهری که هرگز با او ملاقات نداشته، چه بوده است، امین شکمش را لمس کرد و بیصدا سر تکان داد. بعداً متیلد پی برد که چه اتفاقی افتاده است. کادور بلهاج، پس از بازگشت از وردون، از درد مزمن معده رنج میبرد و هیچ شفادهنده مراکشی یا پزشک اروپایی قادر به درمان او نبود. بدین ترتیب این مرد، که به علاقهاش به منطق، تحصیلاتش، و استعدادش در زبانهای خارجی افتخار میکرد، در حالی که زیر بار شرم و ناامیدی خم شده بود، خود را به زیرزمینی که توسط یک جادوگر شفادهنده اشغال شده بود، کشاند. جادوگر سعی کرد او را متقاعد کند که طلسم شده است، و دشمنی قدرتمند مسئول رنج او است.»
«وطن دیگران در سال ۱۹۴۴ آغاز میشود؛ زمانی که متیلد، زنی فرانسوی، جوان و پرشور اهل الزس، عاشق امین، سرباز خوشتیپ مراکشی که برای فرانسویها میجنگد، میشود. متیلد با او ازدواج میکند و پس از جنگ آنها برای زندگی به مراکش میروند. ابتدا با مادر و خواهر و برادر امین در شهر مکنس زندگی کرده، و سپس به زمینی چند هکتاری در حومهای سنگی که امین از پدرش به ارث برده میروند؛ زمینی که پدر امین قصد داشت مزرعهای در آن ساخته و درختان میوه و بادام پرورش دهد. هنگامی که پدر امین در مورد «سرزمین ما» صحبت میکرد، «او این کلمات را نه به شیوه ملیگرایان یا استعمارگران (به خاطر اصول اخلاقی یا یک آرمان) بلکه تنها مانند زمینداری که از تملّک زمینش خوشحال است، بیان میکرد.»
مادربزرگ سلیمانی در واقع یک دختر الزسی به نام «آنه زوب» بود که با یک سرباز مراکشی ازدواج کرد. آنها با هم یک مزرعه میوه در نزدیکی مکنس ساختند. آنه زوب کتاب خاطرات خود را در سال ۲۰۰۴ در مراکش منتشر کرد و احتمالاً سلیمانی در نوشتن رمان خود کوشهچشمی هم به خاطرات مادرش داشته است. با این حال، خلق شخصیتهای داستانی سلیمانی، محتاطانه نیست. او هنوز جادوی خطرناک خود را به ارمغان میآورد و با به تصویر کشیدن خشونت خواستهها و خشم آنها، خواننده را شوکه میکند.
«[متیلد] هرگز از دستهای امین، دهان او و عطر تنش خسته نشد، و اکنون فهمیده بود که علت آن با حال و هوای این سرزمین ارتباط دارد. او کاملاً شیفتهی امین شده بود، و به او التماس میکرد تا جایی که توان دارد آلتش را درون بدن متیلده نگه دارد، حتی زمانی که در حال خوابیدن یا صحبت کردن بودند.»
در ضرورت دور شدن از فاجعه
هنگامی که امین متوجه میشود خواهرش، دختری به نام سلما، عاشق یک خلبان فرانسوی شده و از او باردار است، خلبان را با هفت تیر خود تهدید میکند.
«یک لحظه به این فکر کرد که به خودش شلیک کند. اینطور همه مشکلات حل میشد. دیگر نیازی به کلمات یا توضیحات بیشتر نخواهد بود. و بهترین ژاکتش غرق خون خواهد شد. او هفت تیر را به زمین انداخت و بدون اینکه به آنها نگاه کند از اتاق بیرون رفت.»
میتوان گفت دور شدن از فاجعه تقریبا در آخرین لحظه، تم اصلی این رمان است. زبان پراحساس سلیمانی، حس کردن خطوط شکسته درون و میان افراد و فرهنگهای گوناگون آنها، ما را برای بدترین شرایط آماده میکند: همان بدترینی که نزدیک به وقوع است، اما هرگز به طور کامل اتفاق نمیافتد. در زندگی زناشویی، توافقهایی انجام میشود؛ و مرزهای بینفرهنگی بیشتر از آنچه در ابتدا به نظر میرسد عاری از یکپارچگی است. متیلد دمدمیمزاج و اخلاق او متغیر است، اما در عین حال به شکلی شجاعانه مبتکر است و راههایی برای سازگاری با کشور جدید خود و دوست داشتن آن پیدا میکند. امین، سلما را نمیکشد؛ اگرچه برای او برنامهها دارد، و این برنامهها شامل افسری فداکار به نام مراد میشود که پس از جنگ در هندوچین درهم شکسته و نیمه دیوانه شده است. کارگری قدیمی، از روستای چادرنشینی که کارکنان مزرعه در آن زندگی میکنند، به متیلد هشدار میدهد که اگر شب به سراغ او آمد، نباید در را باز کند، زیرا در آن صورت مجبور میشود که او را بکشد. «این به این دلیل است که من حرف کسانی که میگویند اگر میخواهید به بهشت بروید باید فرانسویها را بکشید، را باور کردم.» اما او نمیآید.
همه این تنشها در شخصیت باهوش، منزوی و مضطربی به نام عایشه، دختر امین و متیلد، جمع میشود. او به مدرسهای مسیحی در شهر فرستاده میشود، و در آنجا از این که مورد تحقیر دختران دیگر قرار بگیرد، میترسد. زیرا نه به مراکشیهای زمزمهگر تعلق دارد و نه به اروپاییهایی که لی لی بازی میکنند. موهایش مجعد است، لباسهایش ماماندوز و زشت است؛ دیر به مدرسه میرسد و در ماشینی پر از جعبههای میوه که مقصدش بازار است، به مدرسه میآید. خواهر ماری سولانژ، که دهقانان مراکشی را همچون شخصیتهای عهد عتیق میداند، به او میآموزد که هنگام سختیها به درگاه عیسی دعا کند؛ اگرچه عایشه یاد میگیرد که بیرون مدرسه و جلوی پدرش نامی از عیسی نبرد. وقتهایی که موفق میشود از خانهی پر از مشکلاتشان فرار کند و با بچههای خدمتکاران و کارگران مزرعه در روستای چادرنشینان بازی کند (روستایی شامل پنج کلبه محقر و چند تپه سنگی سفید به عنوان محل دفن اجداد)، بیش از همیشه خوشحال است.
داستان طبقه و نژاد و ملت در سالهای اولیه ازدواج امین و متیلد، اولین قسمت این سهگانه است. دیدن این که باقی داستان به چه شکل آشکار میشود، جذاب خواهد بود. در انتهای رمان، آغاز مبارزهای برای استقلال در مزرعه حس میشود؛ عمر، برادر خشمگین امین، یک ملیگراست. در صحنهای که داستان به اوج خود میرسد، صحنهای که به شیوهای شگفتانگیز توصیف میشود، عایشه کوچولو، هنگامی که خانههای مستعمرهنشینان فرانسوی در حال سوختن است خوشحالی میکند، و با این که معنی این اتفاق را نمیداند، اما گرفتار قدرت دگرگونکننده آن لحظه میشود. او با خود میاندیشد: «بگذار بسوزند. بگذار بروند. بگذار بمیرند.»
نظرها
نظری وجود ندارد.