هفتادوچهارمین جلسه دادگاه حمید نوری: «یک دادگاه بر اساس احکام شرعی برای زندانیها حکم صادر میکرد»
هفتادوچهارمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق قوه قضاییه و متهم به دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در سال ۶۷، در دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه نادر حدادی مقدم، جانبهدر برده از اعدامهای سال ۶۷ در دادگاه شهادت داد. او گفت در مقطع اعدامها متوجه شدهاند یک دادگاه شرعی بر اساس احکام شرع در حالی برگزاری است و زندانیان را به اعدام محکوم میکند.
جلسه هفتادوچهارم دادگاه حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه بدوی استکهلم به ریاست قاضی توماس ساندر، ۱۵ مارس / ۲۰ اسفند برگزار شد. در این جلسه نادر حدادیمقدم، از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ و جانبهدر برده از اعدامهای سال ۶۷ به ارائه شهادت خود پرداخت. نادر حدادی مقدم از هوادران فدائیان خلق شاخه اقلیت بوده است.
پیش از این و در چند جلسه قبلی دادگاه، حضور خانواده حمید نوری و همچنین افرادی از سفارت جمهوری اسلامی در صحن دادگاه، خبرساز و حاشیهآفرین شد. در آخرین جلسه دادگاه اما جفری رابرتسون، وکیل حقوق بشری استرالیایی-بریتانیایی به ارائه شهادت درباره اعدامهای سال ۶۷ در زندانهای ایران پرداخت.
در تازهترین خبرها درباره دادگاه حمید نوری، محمد اولیایی فرد به عنوان یکی از کارشناسان معرفی شد که قرار است روز ۲۴ مارس به ارائه گزارش خود درباره اعدامهای سال ۶۷ در ایران بپردازد. اما نام نادر حدادی مقدم، شاهد دادگاه نوری در جلسه هفتادوچهارم، پیش از این در جلسه شصتوهفتم از سوی محمد ایزدجو، یکی دیگر از شاهدان دادگاه حمید نوری مطرح شد.
محمد ایزدجو در پاسخ به سوال دادستان درباره صادق و جعفر ریاحی با اشاره به اعدام این دو برادر گفته بود:
«ویدئویی هست که مادر ریاحی در آن درباره فرزندانش صحبت میکند. او فوت کرده و این ویدئو در اختیار نادر حدادی مقدم است. امیدوارم او [نادر حدادی مقدم] این فیلم را با خودش به دادگاه بیاورد و دادگاه این امکان را داشته باشد که آن را به نمایش بگذارد یا ببیند.»
در آغاز جلسه هفتاد و چهارم دادگاه حمید نوری، قاضی توماس ساندر پس از صحبتهای مقدماتی و خوشآمدگویی به شاهد، از او خواست که قسم شهادت یاد کند. بعد از ادای سوگندِ شهادت، قاضی ساندر برای نادر حدادی مقدم توضیح داد که به دنبال این سوگند چه بار حقوقیای بر دوش خواهد داشت. او گفت که شاهد بر اساس شهادتش زیر بار مسئولیت کیفری خواهد بود و ملزم است حقیقت را بگوید. او از نادر حدادی مقدم خواست آنچه را مطرح میکند دقیق بگوید و با توجه به گذشت زمان اگر از چیزی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست و دیدهها و شنیدههایش را هم از یکدیگر تفکیک کند.
سپس با اعلام آغازِ ضبط صوتی و تصویری جلسه، بخشی از این توضیحات بار دیگر و این بار از سوی دادستان مطرح شد و بعد، بازپرسی دادستانها از نادر حدادی مقدم آغاز شد. در این جلسه، دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون از شاهد بازپرسی کرد و به عنوان اولین سوال از نادر حدادی مقدم خواست تا درباره زمان دستگیریاش توضیح دهد. حدادی مقدم در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«من در اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۴ دستگیر شدم. دلیل دستگیری من به خاطر عضویت در تشکیلات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران-اقلیت بود. فداییان زیاد داریم اما من عضو آن شاخه بودم که به اقلیت معروف است و یک سازمان مارکسیستی و کمونیستی بود. من بعد به ۱۰سال زندان محکوم شدم. در زمان دستگیری با یکی از رفقایم به نام محمود محمودی بودم. ما را در راه کرج به تهران دستگیر کردند و به کمیته مشترک بردند. اسمش سه هزار بود؛ همان کمیته مشترک ضد خرابکاری زمان شاه. دوران اولیه بازجویی که حدودِ دو ماه بود، من در این بازداشتگاه بودم. بعد به زندان اوین منتقل شدم و دوره پنج ماهه اول را در سلولهای انفرادی بودم و بعد تا بهمن ۶۶ در اوین بودم. از بهمن ۶۶ به زندان گوهردشت منتقل شدم و بعد از قتل عام مرداد و شهریور ۶۷ دوباره به زندان اوین منتقل شدم. فکر میکنم پاییز یا اوایل زمستان ۶۷ دوباره به اوین رفتم و بعد از مدت کوتاهی که دقیقا خاطرم نیست چند ماه بود از این زندان آزاد شدم. اسفند ۶۷ بود که همراه تعداد زیادی از زندانیان آزاد شدم.»
دادستان در ادامه از نادر حدادی مقدم پرسید که دلیل انتقالش به زندان گوهردشت در بهمن ماه سال ۶۶ چه بوده و او در پاسخ گفت:
«من در زندان اوین در سالنی بودم که به سالن “سر موضعیها” معروف بود. اواخر ۶۵ مقاومتها و حرکتهایی در زندان بهخصوص در سالن سه اتفاق افتاده بود. این سالن، سالنی بود که مخلوطی از گرایشهای مختلف سیاسی در آن بودیم. بعد از این حرکتهای اعتراضی که اتفاق افتاده بود، رژیم سعی کرد در حقیقت سالن سه و زندانیان آن را بر اساس گرایشهای سیاسی جدا کند. آخرین باری که ما را از سالن سه به بند سه منتقل کردند ما در اعتصاب غذا بودیم. این اعتصاب غذای ما یک اعتصاب غذای پنج روزه بود، در بهمن ماه. ما را که در اعتصاب غذا بودیم در بهمن ۶۶ به زندان گوهردشت منتقل کردند. اعتراضهای ما از اواخر سال ۶۵ شروع شد و تا دی و بهمن ۶۶ ادامه داشت. در همین دوره ما یک اعتراضی داشتیم که معروف شد به اعتراض “تحریم غذا”. رژیم سعی داشت شرایط زندان را برای ما سختتر کند...»
دادستان در اینجا صحبتهای نادر حدادی مقدم را قطع کرد و گفت که باید روندِ بازجویی را پیش ببرد. کریستینا لیندهوف کارلسون سپس از نادر حدادی مقدم پرسید: «شما را در بهمن ۶۶ به زندان گوهردشت منتقل کردند. از کسانی که با شما منتقل شدند نامهایی را به خاطر میآورید؟»
نادر حدادی مقدم: «اسم خیلیهایشان را به یاد دارم. رفیق مجید ایوانی بود. من سعی میکنم تعدادی از اسمها را پشت سر هم بگویم؛ اگر اشکالی ندارد.»
دادستان: خیر، صبر کنید. بعدا دوباره برمیگردم به این سوال. میتوانید برای ما بگویید وقتی به زندان گوهردشت رسیدید چه اتفاقی افتاد؟
نادر حدادی مقدم در جواب این پرسش و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«وقتی رسیدیم به گوهردشت، با اتوبوسهای زیادی ما را برده بودند چون تعدادمان زیاد بود. وقتی وارد محوطه گوهردشت شدیم به ما گفتند وسایلتان را یک گوشهای بگذارید. بعد هدایت شدیم به یک طبقه همکف. آنجا به ما گفتند لباسهایتان را دربیاورید. ما لباسهایمان را درآوردیم و در دست گرفتیم و از پلهها بالا آمدیم. وقتی وارد راهپله شدیم دیدیم تعدادی پاسدار دو طرف پلهها ایستادهاند و از همانجا شروع کردند به ضرب و شتم ما. این کار ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به یکی از بندهای بالای قسمتهای اولیه ساختمانهای گوهردشت. وقتی ما وارد سالن شدیم، دوباره در دو طرف عدهای بودند و تونل درست کردند و باز شروع کردند به ضرب و شتم و کتک زدن همه ما. ما فقط سعی میکردیم جلوی چشم و صورتمان و جلوی پایمان را بگیریم و آنها هم از ابزارهای مختلفی استفاده میکردند. از چوب، از آهن... وقتی کتککاری تمام شد ما را وارد اتاقهایی کردند و همان طور که ما لخت بودیم به ما گفتند که رو به دیوار بایستید. بعد خودشان درها را بستند و رفتند. وقتی ما بعد از چند دقیقه چشمهایمان را باز کردیم، دیدیم همهمان لخت -فقط با یک شورت- دور اتاق ایستادهایم...»
دادستان: آیا میدانید در گوهردشت به کدام بند وارد شدید؟ در واقع منظورم در سال ۶۷ است.
نادر حدادی مقدم:
«من نمیدانم که در ابتدا در کدام بند بودم. بندهای گوهردشت را خوب نمیشناختم اما بعد از مدتی که در این بند موقت بودیم، ما را منتقل کردند به بند ۱۴. این بند در بندهای میانی بود و یک بند بالا و یک بند پایین داشت. من تا مقطع قتل عامهای ۶۷ در این بند بودم. فکر میکنم مدت زیادی طول نکشید که ما را از بند موقت به بند ۱۴ منتقل کردند. دقیق نمیتوانم بگویم اما شاید یک هفته بعد از انتقالمان به گوهردشت بود. من تصورم این است که در بندهای بالای ما “ملیکشها” بودند اما از بند پایین چیزی یادم نمیآید.»
دادستان در ادامه سوالات خود از نادر حدادی مقدم پرسید: «تعداد شما در بند ۱۴ تقریبا چقدر بود؟»
نادر حدادی مقدم در پاسخ به این پرسش و سوالهای بعدی دادستان درباره مقطع اعدامهای سال ۶۷ گفت:
«ما ۷۴ تا ۷۶ نفر بودیم که عموما هم از ۱۰ تا ۱۵ سال حکم داشتیم. تصور ما این بود که ما را بر اساس حکم تقسیمبندی کردهاند. ما در مقطع اعدامها در بند ۱۴ بودیم. مشاهدات من از اعدامها و قتل عامها از طرفهای مرداد شروع شد. در یکی از روزهای مرداد ماه، هفت مرداد [۶۷] بود که روز جمعه بود و ما در حال شنیدن نماز جمعه تهران بودیم. در این روز رفسنجانی امام جمعه تهران بود. با وجود اینکه ما خبرهایی شنیده بودیم از حوادثی در غرب کشور اما آنجا رفسنجانی رسما اعلام کرد که عملیاتی در غرب کشور صورت گرفته است که در غرب کشور سازمان مجاهدین خلق حملهای را آغاز کرده. خودشان البته با اسم “منافقین” از آنها نام میبردند. در این سخنرانی رفسنجانی شروع کرده بود به گزارش دادن از جنگ و ما میشنیدیم که میگوید منافقین حمله کردند و ما توانستیم ضربه سختی به آنها بزنیم. سخنرانی خیلی تندی کرد. ما هم از بلندگوهای بند سخنرانی او را میشنیدیم که بعد هم عدهای شروع کردند به شعار دادن. شعارهایی که میدادند اینها بود “مرگ بر منافق! مرگ بر منافق مسلح! مرگ بر منافق زندانی” … این کسانی که شعار میدادند، طرفداران رژیم و حزبالهیها بودند. شنیدن این نماز جمعه برای ما یک شوک بود. ما تازه فهمیدیم با توجه به این شعارها که در نماز جمعه میدهند، شرایط دارد عوض میشود. بهخصوص من دقیقا یادم است که وقتی شعار “منافق مسلح” یا “منافق زندانی” “اعدام باید گردد” را شنیدیم، خیلی شوکه کننده بود برایمان و فهمیدیم که شرایط سختی دارد آغاز میشود. از فردای آن روز، روزنامه و اطلاعاتی که ما از بیرون میگرفتیم قطع شد. تلویزیون ما را قبلا به دلیل خرابی برده بودند و دیگر نیاوردند. از همان روز دیگر خبرهای مختلفی از جاهای مختلف میآمد برای ما. بخشی از این خبرها هم از طریقِ خود زندانیها و با توجه به روشهایی که یاد گرفته بودند منتقل میشد. یکی از دیگر خبرهای شوکهکننده این بود که تعداد زیادی از زندانیان در زندان اوین اعدام شدهاند. در حقیقت خبری که آمده بود با این عنوان بود که ۲۰۰ نفر در اوین اعدام شدند. ولی این خبر از آنجا که برای ما مشخص نبود؛ یک عده میگفتند ۲۰۰ نفر اعزام شدند و یک عده دیگر تفسیر کرده بودند که اعدام شدند. ما در حقیقت اوایل شهریور بود که خبرهای جدیدتری گرفتیم؛ به ویژه خبر آمده بود که یکی از نظافتکنندهها که افغانستانی بود با دست سعی کرده بود به زندانیانی که رفته بود جلوی دری و آنها را دیده بود نشان بدهد -با حرکات دست که دور سرش چرخانده بود- که یک هیأتی و یک تعدادی آمدهاند اینجا [زندان گوهردشت] … من این را شنیدم. ما خبر اعدامها را دقیق در روز هشتم شهریور گرفتیم که خبرهای جدیتری از بندهای مختلف به بند ما رسید. ما شنیده بودیم تعدادی از افراد بندهای روبهروی ما را بردهاند پیش یک هیأتی. شنیده بودیم که هیأتی متشکل از آخوندها آمدهاند و این آمدن هیأت بین زندانیهای مختلف به شکلهای گوناگون تفسیر شده بود.»
نادر حدادی مقدم در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت که خبرهای روز هشتم شهریور عموما از طریق مورس و از بندهای مقابل به دستِ آنان رسیده:
«از آنجایی که در آن دوره تمام روابط را قطع کرده بودند -در واقع از قبل و از مرداد ماه قطع کرده بودند- در واقع ارتباطات مستقیمی میان زندانیان وجود نداشت. خبر را البته کس دیگری دریافت کرده بود که بعد برای ما بازگو کرد چون از لحاظ امنیتی درست نبود که همه بدانند خبر از کجا و از طریق چه کسی و به چه شکلی رسیده است. این خبرها از طریق بچههایی که به همدیگر اعتماد داشتند به بندهای مختلف منتقل میشد.»
دادستان: بعد چه شد؟
نادر حدادی مقدم:
«غروب هشت شهریور خبر از بند مقابل رسید که تعدادی از بچهها را بردند. گفته بودند که آنها را بردهاند برای دادگاه شرعی و یک تعدادی هم اعدام شدهاند. برای ما قابل لمس و قابل هضم نبود که این اعدامها برای چیست. تعدادی از بچهها تا صبح روز نهم شهریور مورس میزدند تا خبرهای جدیدتری بگیرند. هر خبر تازهای که میآمد، برای ما اطمینان بیشتری حاصل میشد که از این هیأتی که آمده بوی خوبی نمیآید، اما همچنان برای ما باور کردنی نبود تا اینکه اسم تعدادی از بچههای بندهای مقابل آورده شد که اینها را بردند و اعدام کردند. بهخصوص یکی از اسمهایی که من خودم میشناختم امیرهوشنگ صفاییان بود که در بند مقابل بود و در خبر آمده بود که رفته جزو اعدامیها…»
دادستان: فردایِ آن روز چه شد؟
نادر حدادی مقدم در پاسخ به این سوال و پرسشهای بعدی دادستان گفت:
«صبح روز ۹شهریور من خواب بودم. حدود ساعت شش صبح بود که یکی از دوستانم، محمد ایزدجو خبر را به من منتقل کرد که یک خبر جدیدی از حمید نصیری شنیده و این را منتقل کرد به ما که بچههای بندهای روبهرو را بردهاند و همه را اعدام کردهاند. کوتاه زمانی بعد (نیم ساعتی شاید) خبر آمد که حمید نصیری، نوریک مسخوانی و یک نفر دیگر که نمیتوانم نامش را بگویم، از بند خارج کردهاند. آن فرد سوم را من نپرسیدم که اجازه دارم اسمش را بگویم یا نه. این افراد حکمشان تمام شده بود. بعد ما با شنیدنِ این خبرها، تعدادی که همدیگر را میشناختیم با هم جلسه گذاشتیم که چه عکسالعملی نشان بدهیم و چه کار کنیم و اینکه این خبرها میتواند ۱۰۰ درصد درست باشد یا نه. من و تعدادی از دوستان نزدیکم با هم مشورت کردیم. در جلسه ما مجید ایوانی بود، محمد ایزدجو، احمد خسروی و یکی از دوستانمان که آزاد شد و الان در ایران است و به همین دلیل نمیتوانم اسمش را بگویم. برای ما مسجل شده بود که خبر اعدامها درست است و این را هم میدانستیم که به نظر میرسد یک دادگاه شرعی بر اساس احکام شرعی برای زندانیها حکم صادر میکند. اتفاقا من با جعفر و صادق ریاحی که هماتاقی من بودند و مصطفی فرهادی هم صحبت کردم. مصطفی فرهادی میدانست که مفهوم این دادگاه شرعی چیست. من با مصطفی و جعفر هماتاق بودم. مصطفی فرهادی گفت که اگر این دادگاه شرعی باشد، بر اساس آن چیزی که من میدانم خود به خود حکمم اعدام است. برای اینکه مصطفی فرهادی در زمان شاه زندانی بود و عضو سازمانِ مجاهدین. او بعدا کمونیست شده بود و حکمش بر اساس احکام شرعی به اصطلاح اعدام بود. در همین گیر و دار مشغول صحبت کردن درباره این خبرها بودیم که در بند باز شد و ناصریان، لشکری، عباسی و تعداد دیگری از پاسدارها وارد بند شدند. سه نفرشان وارد بند شدند و بقیهشان پشت در بند ماندند. من شخصا ندیدم کی صدا میزد، اما به نظرم رسید ناصریان و لشکری داد میزدند که چشمبندهایتان را بزنید و بیایید بیرون. یک تعدادی چشمبند هم خودشان داشتند و دادند به ما و ما زدیم. به تعدادی هم که چشمبند نداشتند گفتند هر چه دستشان رسید -حوله، پارچه، هر چه هست- ببندند به چشمشان و بیایند بیرون. وقتی ما چشمبند زدیم ما را به یک راهرویی بردند و از آنجا به طبقه پایین. از روی پلهها متوجه شدم که ما را به طرف طبقه همکف زندان گوهردشت میبرند؛ به طرف سالن ملاقات…»
دادستان: ببخشید که باید حرفتان را قطع کنم. گفتید که در بند باز شد و ناصریان، لشکری و عباسی داخل آمدند. این کسانی که آمدند داخل را شما با چشم خودتان دیدید؟ شما در کجا بودید و از چه زاویهای میدیدید؟ کمی بیشتر میتوانید توضیح بدهید؟
نادر حدادی مقدم: «من اتاق و در حقیقت سلولم از سلولهای وسط بند بود. فاصله ما و سلول ما از در ورودی بند چیزی حدود ۱۰ تا ۱۲ متر بود. صحنهای که من دیدم این بود که در سالن باز بود، ناصریان و لشکری داخل سالن بودند و سمت راستشان هم عباسی بود. تعدادی هم پشت سالن در راهرو دیده میشدند.»
دادستان: آیا آنها وارد شده بودند یا در آستانه در بودند یا قبل از آستانه در بودند؟ میتوانید این را کمی دقیقتر بگویید؟
نادر حدادی مقدم در پاسخ به سوال دادستان گفت:
«این سه نفر وارد بند شده بودند. در آستانه در اما در داخل بند بودند. من سمت چپ ناصریان و لشکری را دیدم. در سمت راست، کمی گوشهتر و در فاصله نیم متری آنها عباسی [حمید نوری] هم ایستاده بود. من در حقیقت در وسط بند بودم. از سلول آمده بودم بیرون و داشتم ورودی را نگاه میکردم چون داد زده بودند که چشمبندهایتان را بزنید و بیایید بیرون. من آمدم و دیدم این سه نفر ایستادهاند و دارند نگاه میکنند.»
نادر حدادی مقدم در ادامه درباره چشمبند و زدن آن گفت: «به من یکی از چشمبندهایی را دادند که با خودشان آورده بودند و من از آن استفاده کردم. این چشمبند را من وقتی راه افتادم- آنها جلو میرفتند و ما پشت سرشان از در میرفتیم بیرون- جلوی در و قبل از خروج از بند به چشم زدم.»
نادر حدادی مقدم، شاهد جلسه هفتادوچهارم دادگاه حمید نوری در ادامه شهادت خود گفت که بعد از خروج از بند و رسیدن به پلههای طبقه همکف، جایی که نسبتا تاریک بوده است، به طرف سالن ملاقات برده شده و در همان راهرو، او را همراه دیگران نشاندهاند:
«من تا جایی که یادم است حدود دو ساعت، دو ساعت و خردهای منتظر ماندم تا اینکه یک نفر آمد سراغ من… همان موقع که من نشسته بودم، یک نفر آمد خیلی آرام و در گوش من اسمم را گفت و بعد گفت که بلند شو با من بیا! من از آن راهرو که نشسته بودم بلند شدم و حرکت کردم. احساس کردم وارد یک راهروی دیگر شدم و بعد او دری را باز کرد و من را وارد یک اتاق کرد. آنجا دقیقا یادم نیست که ناصریان من را برد داخل اتاق یا او دم در، توی اتاق بود. من که وارد اتاق شدم دیدم عده زیادی توی اتاق هستند. سه نفر به طور مشخص دور یک میزی نشسته بودند و من که وارد شدم یک صندلی آنجا بود که گفتند روی آن بنشینم. سمت راست من یک فردِ لباس شخصی بود که بعدها فهمیدم اشراقی است. البته من اشراقی را همانجا شناختم چون قبلا روی روزنامهها عکسش را دیده بودم. روبهروی من بین سه نفر نیری نشسته بود. نیری را از قبل میشناختم. برای اینکه نیری به اصطلاح قاضی دادگاه اولیه من هم بود. سمت راست نیری، محمدی یعنی پورمحمدی نشسته بود. پورمحمدی را هم میشناختم چون وزیر اطلاعات بود(؟) و مرتب در اخبار عکسش نشان داده میشد. پورمحمدی دور چشمهایش قهوهای بود و من در مواجهه با او احساس کردم با فردی معتاد روبهرو شدهام یا کسی که تریاک میکشد. من عملا وقتی با این سه نفر روبهرو شدم به عمق ماجرا پی بردم و اینکه چرا آنجا هستم. در آن اتاق چند نفر دیگر هم بودند اما ناصریان را من دقیق یادم است چون که دم در منتظر بود تا ما را بیرون ببرد یا بیاورد داخل.»
نادر حدادی مقدم، شاهد دادگاه حمید نوری، در ادامه درباره جزییات مواجهه با “هیأت مرگ” صحبت کرد:
«بعد نیری شروع کرد به سوال پرسیدن از من. او ابتدا سوالاتی درباره حکم من پرسید و اینکه چرا دستگیر شدهام و چند سال حکم گرفتهام. سپس اولین سوالی که کرد این بود که آیا مسلمان هستی؟ من اینجا گفتم که به این سوال جواب نمیدهم. موضع ما در برابر سوالاتی که میشد -بر اساس منطقی که خودمان داشتیم- این بود که ما به این سوالات ایدئولوژیک پاسخ نمیدهیم. من گفتم که پاسخ نمیدهم و گفتم که برای این دستگیر نشدهام. دوباره سوال کرد که الان مسلمان هستی؟ نماز میخوانی؟ من هم دوباره گفتم که به این سوال پاسخ نمیدهم. من بر اساس فعالیتهایم دادگاهی شدهام و شما به من حکم دادهاید. بعد از من سوال کرد که پدر و مادرت مسلمان هستند که من در پاسخ گفتم بله، اتفاقا خیلی هم مؤمناند. بعد باز سوال کرد که نماز میخوانی؟ نماز خواندهای… که من در پاسخ گفتم نه، تا به حال نماز نخواندهام و بلد هم نیستم بخوانم. بعد نیری رو به ناصریان کرد و گفت این را بردار ببر بیرون! در حین اینکه من بلند شدم تا ناصریان من را ببرد بیرون، اشراقی شروع کرد به صحبت کردن. او گفت که “نه حاج آقا! صبر کن! این بچه مسلمان است. برگرد پسر جان.” بعد اشراقی شروع کرد به صحبت کردن که پسر جان مگر تو مسلمان نیستی؟ مگر پدر و مادرت مسلمان نیستند؟ تو بچه مسلمان هستی. باید نماز بخوانی. برو نماز بخوان! بعد شروع به موعظه کرد که مگر این آسمان و زمین الکی به وجود آمده؟ خدایی هست که این آسمانها و زمین را آفریده و از این حرفها. بعد برگشت رو به نیری کرد و گفت حاج آقا این میرود نماز میخواند. پسر جان، برو! برو نمازت را بخوان! آقای ناصریان این را بردارید ببرید. او نماز میخواند. من دیگر به این حرفهای اشراقی عکسالعمل نشان ندادم، برای اینکه دلم میخواست هرچه زودتر از آن اتاق بیرون بروم. بعد ناصریان من را از اتاق آورد بیرون و داد دست یک پاسدار دیگری. او هم من را تقریبا برد به همان جا که قبلا نشسته بودم و من را نشاند. من یک چیزی حدود بیش از دو ساعت آنجا نشسته بودم تا در نهایت ما را برداشتند و با یک گروهی بردند به یکی از همان فرعیهای توی بند همکف.»
دادستان از نادر حدادی مقدم خواست تا روایتش را نگه دارد و به سوالات او پاسخ دهد. کریستینا لیندهوف کارلسون درباره جزییات روایت این شاهد دادگاه حمید نوری سوال کرد و چنین پاسخ شنید: «در جایی که من نشسته بودم رفت و آمدهای زیادی را میدیدم توسط پاسدارها. حتی من پایی دیدم که نعلین پوشیده بود؛ یعنی کفش آخوندی. وقتی زندانیها را برمیگرداندند، آنها را به بخشهای مختلفی منتقل میکردند. یک سری را میبردند به قسمت چپ و یک سری را به قسمت راست. ولی به طور کلی سعی میکردند سکوت مطلق بر این راهرو حاکم باشد…»
نادر حدادی مقدم در ادامه پاسخ به سوالات دادستان گفت:
«من دور و بریهایم را در حدی میدیدم که چشمبندم اجازه میداد. برای لحظاتی چشمبندم را کمی میزدم بالا و میتوانستم اطرافم را ببینم که همبندیهایم نشسته بودند. عموما هم پاسدارها را از طرف کمر به پایین میدیدم؛ با شلوارها و کفشهایشان [میفهمیدم که پاسدار هستند]… من زندانیهای دیگر را از طریق لباسشان میشناختم چون که همبندیهای خودم بودند و در راست و چپم نشسته بودند یا روبهرو نشسته بودند. اگر کمی چشمبندم را جابهجا میکردم -چون آنها هم نشسته بودند- میتوانستم تا صورتشان را ببینم اما چون آنها هم چشمبند به صورت داشتند نمیتوانستم صورت و چهرهشان را کامل ببینم. اما الان دقیق یادم نیست که چه کسی یا کسانی نزدیک من نشسته بودند.»
نادر حدادی مقدم در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوالات دادستان به بازگو کردن روایت خود از مواجهه با کمیته یا هیأت “مرگ” پرداخت و درباره نقش اعضای این هیأت گفت:
«تا جایی که من خبر داشتم، میدانستم که اشراقی دادستان کل کشور است. وقتی ترکیب او را با نیری و پورمحمدی دیدم، حرف آن رفیقم مصطفی فرهادی یادم آمد که گفته بود دادگاه یک دادگاه شرعی است…»
کریستینا لیندهوف کارلسون: فکر میکنم متوجه منظور من نشدید. گفتید که وقتی داشتید از اتاق خارج میشدید، اشراقی صحبتهایی کرد. بر اساس این صحبتهای او چه نقشی در این هیأت برایش قائل شدید؟
نادر حدادی مقدم در پاسخ به این پرسش دادستان گفت: «استنباط من این بود که او میخواهد جو را عوض کند. میخواهد شرایطی ایجاد کند که من بگویم بچه مسلمانم و میروم نمازم را میخوانم و دوباره برمیگردم به اسلام. چون سر این سوال که آیا پدر و مادرم مسلمان هستند و من گفتم که هم مسلمان هستند و هم معتقد خیلی تأکید میکرد.»
دادستان: چرا این کار را کرد؟
نادر حدادی مقدم: «من شخصا تفسیر خاصی برایش ندارم. احساس کردم او آنجا قصد دارد یکطورهایی من را از زیر حکمی که نیری میخواهد برای من صادر بکند، بیرون بیاورد و حکم او را بشکند. چون عملا بعد از آن هم دیگر نگذاشت که نیری حرف بزند و خطاب به ناصریان گفت که این یعنی من را بردارد و ببرد و گفت که این بچهمسلمان است و میرود نماز میخواند.»
دادستان در ادامه درباره بخش پایانی روایت نادر حدادی مقدم (تا اینجا) و حضور دوبارهاش در راهروی مرگ از او سوال کرد و این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوال دادستان گفت:
«تنها چیزی که من تا آن لحظه متوجه میشدم این بود که افرادی که از داخل همین دادگاه هیأت میآورند بیرون یک تعدادی را به سمت چپ میبرند و یک تعدادی را به سمت راست. برداشت من در همین حد بود.»
دادستان: این را از کجا متوجه شدید؟
نادر حدادی مقدم: «از روی پا تا کمر میدیدم که افراد به کدام سمت میروند. من فاصله زیادی تا خود اتاق دادگاه نداشتم -شاید یک متر و نیم، دو متر بود- و آنجایی نشسته بودم که راهرو شروع میشد. من میدیدم که افراد را به سمت چپ میبرند یا سمت راست.»
دادستان در ادامه سوالات خود از نادر حدادی مقدم پرسید که آیا در زمان حضور در راهروی مرگ کسی از کارکنان زندان را هم دیده است یا نه که او در جواب گفت غیر از ناصریان کسی را آنجا به خاطر نمیآورد. به دنبال این پاسخ شاهد جلسه هفتادو چهارم دادگاه حمید نوری، دادستان تقاضای تنفس و وقت استراحت کرد که با موافقت قاضی توماس ساندر روبهرو شد. دادگاه برای ۱۵ دقیقه تعطیل شد تا پس از آن بازپرسی از نادر حدادی مقدم توسط دادستانها از سر گرفته شود. (پس از پایان زمان تنفس، بخشی از جلسه هفتادوچهارم دادگاه حمید نوری به دلیل قطع پخش زنده آن از محل سالن ۳۷ دادگاه بدوی استکهلم در اختیار زمانه قرار نگرفت.)
در ادامه جلسه، دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون درباره حمید عباسی و نقش و حضور او در دادیاری از شاهد سوال کرد و او به سوالات دادستان پاسخ داد و گفت که در این مورد نکته خاصی برای مطرح کردن به ذهنش نمیرسد. در ادامه وقتی دادستان خواست تا به بخشی از بازجویی شاهد در نزد پلیس ارجاع دهد و از رو بخواند، قاضی توماس ساندر گفت که این موضوع به درازا خواهد کشید و پایان جلسه در نوبت صبح را اعلام کرد و از دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون خواست تا نوبت بعدازظهر دادگاه را با طرح موضوع مورد نظرش آغاز کند.
با آغاز جلسه هفتادوچهارم دادگاه حمید نوری در نوبت بعدازظهر در روز سهشنبه ۲۴ اسفند/ ۱۵ مارس، دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون بازپرسی از شاهد، نادر حدادی مقدم را با رجوع به بازجویی و اظهارات او در نزد پلیس سوئد از سر گرفت. دادستان پس از گرفتن اجازه از رئیس دادگاه گفت که شاهد در بخشی از اظهاراتش در نزد پلیس سوئد چنین بیان داشته است که در آن زمان عباسی مثل یک پرسنل زندان یا نگهبان یا کسی که میآمد و افراد را برای کارهای مختلف میبرد عمل میکرد و حتی غذا تحویل میداد. بعد در ادامه گفتهاید او بعدا به چهره مهمی تبدیل شد و دستیار دادستان (دادیار) شد: «آیا این را شما گفتهاید؟»
نادر حدادی مقدم در پاسخ به این نکته و سوال دادستان گفت:
«موضوعی که من آنجا به آن اشاره کردم این بود که آنچه من در مورد عباسی در زندان گوهردشت میدانستم این بود. من خودم با او به عنوان دادیار یا یک شخصیت حقوقی با او مواجه نشدم بلکه او در دورههای مختلف نقشهای مختلفی داشته و من این اطلاعات را از شنیدهها و گفتههای همبندیهای خودم به دست آوردم. او به عنوان یک پاسدار معمولی کارش را در زندان شروع کرده و دقیقا هم نمیدانم کدام زندان. بعد در دادیاری بوده و کارهای زندانیان را انجام میداده؛ کارهای مختلف…»
دادستان: اما من سوالم این است که روز نهم شهریور وقتی که شما او را در بند دیدید آیا او در دادیاری کار میکرد یا پاسدار بود؟
نادر حدادی مقدم: «من فکر میکنم توضیحات من در نزد پلیس برای این بود که او در آن زمان در مقام دادیار یا دستیار دادیار عمل میکرد.»
دادستان در ادامه از این شاهد دادگاهِ حمید نوری خواست تا اگر یادش میآید، بگوید که متهم در موارد برخورد با شاهد چه لباسی به تن داشته است.
نادر حدادی مقدم در پاسخ به این سوال دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون گفت: «نه متأسفانه ….»
او سپس در جواب پرسشهای بعدی دادستان در مقام شاهد گفت: «من وقتی عباسی را برای اولین بار دیدم و وقتی او را در سالن دیدم که تعریف کردم، نمیدانستم که او نامش چیست. وقتی که ما را بعد از اعدامها در ترمینال جمع کردند و ما اطلاعاتمان را روی هم ریختیم، متوجه شدم و پی بردم که این فرد عباسی است.»
دادستان: شما این را دقیقا چطور فهمیدید؟ در میان نامها و اطلاعاتی که مطرح میکردند، شما چطور به این اطلاع و آگاهی رسیدید به این فرد نامش عباسی است؟
نادر حدادی مقدم: «برای اینکه مطرح شده بود کسانی که آمده بودند توی بند چه کسانی بودند. من داود لشکری و ناصریان را در همان لحظه اول فهمیدم که چه کسانی هستند، اما عباسی را آنجا نمیدانستم. بعدا از صحبتهایی که همبندیهای من کردند برای من معلوم شد که نام این فرد عباسی است.»
دادستان: آیا شما باز هم بعد از نهم شهریور عباسی (حمید نوری) را دیدید؟
نادر حدادی مقدم:
«من بعد از این تاریخ دیگر او را ندیدم اما یک بار با او مواجه شدم و برخورد داشتم. بعد از این ماجرای دادگاه چند بار از ما فرمهایی خواستند که پر کنیم و به سوالات جواب بدهیم. یک بار اتفاقا قبل از بردن ما به اوین، همه ما را بردند برای پر کردن این فرمها و فردی از ما سوالو جواب میکرد. من با چشمبند بودم و قیافهاش را ندیدم اما بچههایی که قبل و بعد از من رفته بودند و خوب صدایش را میشناختند، میگفتند که عباسی آمده و سوال و جواب میکند و این فرمها را پر میکند.»
دادستان سپس درباره ظاهر و چهره حمید عباسی در زندان گوهردشت از نادر حدادی مقدم سوال کرد و این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت:
«آن موقع به نظرم موهای کوتاهی داشت، مشکی بود. یک تهریشی داشت اما بیشترین چیزی که آن زمان نظر من را جلب کرد چشمهای او و نگاهش بود. همینطور دماغش بود که به نظر من کمی سر به پایین بود. نکتهای که آن زمان در ذهن من حک شد این بود که میدیدم یک فردیست که همسن و سال من است و تصورم این بود که قدش هم اندازه خودم است. من خودم یک متر و ۷۴ هستم و او یک و ۷۳، ۷۲ بود.»
دادستان: بدن و هیکلش چگونه بود؟ تنومند بود؟ لاغر بود؟ چگونه بود؟
نادر حدادی مقدم: «هیکلش زیاد لاغر نبود. متوسط بود. آن زمان من حدود ۷۰ کیلو، اینطورها بودم و حس کردم که او هم باید همین قدرها باشد. هم هیکل من بود.»
دادستان: گفتید او همسن و سال شما بود. سال ۶۷ شما چند سال داشتید؟
نادر حدادی مقدم: «من سال ۱۳۴۱ به دنیا آمدم و آن زمان ۲۵، ۲۶ سالم بود.»
دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون در ادامه بازپرسی از شاهد جلسه هفتادوچهارم دادگاه حمید نوری از نادر حدادی مقدم پرسید که آیا زمان دستگیر شدن نوری (عباسی) عکسی از او دیده است؟ حدادی مقدم در پاسخ به این سوال دادستان و سوالهای بعدی او گفت:
«بله!… من عکسهای متفاوتی از او دیدم. اولین عکسی که از او دیدم از سینه به بالا بود و لبخند بر لب که برای من مشخص نبود این لبخند مصنوعی است یا واقعی. موهای کوتاه و جو گندمی داشت در این عکس و کوتاهتر شده بود موهایش. من ابتدا خبر این را دیدم که فردی به نام عباسی از زندانِ گوهردشت دستگیر شده. وقتی خبر را دیدم اما حقیقتش شوکه شدم. شک هم کردم چون فکر نمیکردم که اینها به همین راحتی بتوانند بیایند خارج و بروند. بعد وقتی عکس و چهرهاش را دیدم خیلی سریع برای من تداعی شد که فردی که من با او در زندان مواجه شده بودم، همین فرد، یعنی عباسی است. اولین چیزی که باز توجه من را جلب کرد چشمهای او بود که سریع من را گرفت و متمرکز شدم روی چشمهایش…»
دادستان: آیا درست است که با افراد دیگر هم صحبت کردید درباره این عکس؟
نادر حدادی مقدم: «من وقتی عکسها را دیدم برایم مسجل بود اما طبیعی است که بعد با همبندیهای سابقم تماس گرفتم و دربارهاش صحبت کردیم. ضمن اینکه من همچنان با این همبندیهای سابق تماس دارم.»
دادستان: در پایان از شما میخواهم برگردید و به حمید نوری نگاه کنید، بعد به ما بگویید آیا این حمید نوری همان کسیست که شما روز ۹شهریور ۶۷ در زندان او را با نام عباسی دیدید و آیا کوچکترین شکی در این مورد ندارید؟
شاهد، نادر حدادی مقدم پس از نگاه کردن به متهم، حمید نوری در پاسخ به دادستان خطاب به هیأت دادگاه گفت: «زیاد ضرورتی ندارد… نگاهش میکنم اما زیاد ضرورتی ندارد دوباره نگاهش کنم. من به محض اینکه از در وارد شدم او را دیدم و شناختم. الان هم میگویم که او خودش است.»
پس از این پاسخ شاهد، نادر حدادی مقدم، دادستان، کریستینا لیندهوف کارلسون اعلام کرد که دیگر سوالی از شاهد ندارد. به این ترتیب توماس ساندر، رئیس دادگاه به سراغ وکیلان مشاور شاکیان رفت و از آنان خواست تا سوالات احتمالی خودشان را با شاهد در میان بگذارند. گیتا هدینگ ویبری از شاهد پرسید که آیا نام عادل طالبی کلهران را از زمان زندان گوهردشت و سال ۶۷ به یاد دارد که نادر حدادی مقدم در پاسخ گفت:
«من عادل طالبی کلهران را خوب میشناسم. با او در سالن سه زندان اوین بودم. در گوهردشت هم با او بودم. او بوکسور بود و در بند زیاد ورزش میکرد. فرد بسیار مهربان و خوشرفتاری بود. او همیشه میخندید و دوست داشت دیگران را هم خوشحال کند. عادل صورت پهنی داشت و دماغش هم به خاطر بوکس ظاهرا شکسته بود و تو رفتگی داشت…»
رئیس دادگاه از وکیل مشاور خواست تا پاسخ شاهد را محدود کند و او هم گفت که نخواسته حرف شاهد را قطع کند.
رئیس دادگاه از وکیل مشاور درخواست کرد که این کار را بکند و او در ادامه از نادر حدادی مقدم پرسید که آیا میداند چه بر سر طالبی کلهران آمده است. این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت: «او از کسانی بود که برای اعدام برده شد.»
وکیل مشاور: در گوهردشت؟
نادر حدادی مقدم: بله! در گوهردشت.
وکیل مشاور: یعنی از بند شما؟
نادر حدادی مقدم: «بله! او را از بند ما بردند.»
پس از این پاسخ، گیتا هدینگ وایبری هم اعلام کرد که سوال دیگری ندارد. سپس یوران یالمارشون گفت که یک سوال دارد و از شاهد پرسید: «آیا عادل روزدار را میشناسید؟»
نادر حدادی مقدم: «نه متأسفانه. او را نمیشناسم.»
یوران یالمارشون: اگر بگویم دانشجوی دندانپزشکی و عضوِ حزب توده بود هم باز برایتان آشنا نیست؟
نادر حدادی مقدم: نه متأسفانه.
وکیل مشاور: ممنونم. سوال دیگری ندارم.
وکیل مشاور آخر، بنکت هسلبری، اعلام کرد که چند سوال از شاهد دارد. او پرسشهای خود از نادر حدادی مقدم را با این سوال آغاز کرد: «شما گفتید وقتی به بند ۱۴ برگشتید تا ساکهایتان را جمع کنید، به شما گفتند وسایل دیگر زندانیان را هم جمع کنید. آیا به شما گفتند که دلیل این خواسته چیست؟»
نادر حدادی مقدم:
«نه! چیزی به ما نگفتند. به ما گفتند وسایل خودمان را جمع کنیم و وسایل آن دیگران که نیستند هم جمع کنیم و بگذاریم یک گوشهای تا وقتی آنها آمدند، وسایل را بردارند و با خود ببرند. من تا جایی که یادم است ما ساکها را نشانهگذاری کردیم، بستیم و رفتیم. یعنی جوری که مشخص باشد وسایل مال چه کسیست.»
وکیل مشاور: چه کسی/کسانی قرار بود بیایند و وسایل را ببرند؟
نادر حدادی مقدم: «من نمیدانم. ما وسایل را بستیم و رفتیم. دیگر خبر ندارم که چه کسانی آمدند و آنها را بردند.»
پس از این سوال و جواب، بنکت هسلبری چندین نام را هم با نادر حدادی مقدم در میان گذاشت و از او خواست تا اگر آنها را از گوهردشت و مقطع اعدامها میشناسد، بگوید. او ابتدا نام حسین حاجیمحسن را با شاهد جلسه هفتادوچهارم دادگاه حمید نوری در میان گذاشت و او در پاسخ گفت: «من نام او را در زندان شنیده بودم اما خودم شخصا با او نزدیکی نداشتم.»
بنکت هسلبری: درباره مجید ایوانی که خودتان گفتید اما بیژن بازرگان چطور؟
نادر حدادی مقدم: «من در زندان متأسفانه نام ایشان را نشنیده بودم.»
وکیل مشاور: و محمود علیزاده اعظمی چطور؟
نادر حدادی مقدم: «نه، متأسفانه این اسم هم برایم آشنا نیست.»
با این پاسخ نادر حدادی مقدم، وکیل مشاور بنکت هسلبری هم اعلام کرد دیگر سوالی از شاهد ندارد و با اعلام رئیس دادگاه، توماس ساندر، نوبت بازپرسی متقابل به وکیلان مدافع حمید نوری رسید. دانیل مارکوس، یکی از دو وکیل مدافع حمید نوری، طرح سوالات با نادر حدادی مقدم را آغاز کرد و به عنوان اولین سوال از این شاهد پرسید: «شما گفتید چه زمانی دستگیر شدید، حکمتان ۱۰ سال حبس بود و کجاها زندان بودید. اگر درست جمعبندی کرده باشم، شما از سال ۶۴ زندانی شدید و اسفند سال ۶۷ هم آزاد شدید.»
نادر حدادی مقدم: بله
وکیل مدافع حمید نوری: پس شما شش سال و دو ماه قبل از پایان محکومیتتان آزاد شدید… آزادیتان هم از زندان اوین بوده. آیا با شما پیش از آزادی مصاحبهای کردند؟ مثلا از شما نخواستند به دفتر دادیاری بروید برای مصاحبه؟
نادر حدادی مقدم: نه!
وکیل مدافع حمید نوری: شما گفتید بهمن ۶۶ به گوهردشت منتقل شدید. اما من اجازه میخواهم از دادگاه تا به بخشی از بازجویی شما در نزد پلیس که دادستان هم به آن استناد کرد بپردازم. در این بخش درباره زمان انتقال شما به زندان گوهردشت تناقضی وجود دارد.
رئیس دادگاه پس از بررسی این تناقض را وارد دانست و به وکیل مدافع حمید نوری اجازه داد تا اظهارات شاهد را از رو بخواند. بر اساس آنچه خوانده شد، شاهد در بازجویی پلیس گفته است اواخر سال ۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شده است.
وکیل مدافع حمید نوری: اینجا یک سال اختلاف دیده میشود. شما اینطوری به پلیس گفته بودید؟
نادر حدادی مقدم: «من اقرار میکنم که آنجا زمان را درست نگفتهام. آن چیزی که من به پلیس گفتم درست نیست چون من وقتی موضوع را در ذهنم کنترل کردم دیدم در تاریخی که به پلیس گفتهام در زندانِ گوهردشت بودهام، در زندان اوین به سر میبردهام.»
وکیل حمید نوری: پس بعد از بازجویی پلیس خودتان به این نتیجه رسیدید که آنچه گفتهاید درست نبوده؟
نادر حدادی مقدم: «الان دو سال از آن بازجویی میگذرد. طبیعیست تمام اتفاقات مختلفی را که برای من افتاده، با خاطرات گذشتهام مچ کنم و جورشان کنم.»
وکیل مدافع حمید نوری: بسیار خوب. شما درباره مجید ایوانی صحبت کردید اما در بازجویی پلیست نامی از او نیاوردهاید. شما گفتید با مجید ایوانی در یک بند بودید؟
نادر حدادی مقدم: بله!
وکیل مدافع حمید نوری: سوال بعدی من درباره گروه گفتوگوهای زندان است. این درست است که شما با زندانیان سیاسی سابق با هم این گروه را تشکیل دادهاید؟
نادر حدادی مقدم: «بله! من با این گروه درباره آنچه در دهه ۶۰ در ایران اتفاق افتاده کار میکنم.»
وکیل مدافع حمید نوری: آیا شما میدانید شاکیان یا شهود دیگری از این دادگاه هم با این گروه و مجموعه ارتباط دارند؟
نادر حدادی مقدم: «بله! محمد ایزدجو و کسان دیگری هستند. اینها کسانی بودند که اتفاقا در مقطع اعدامهای ۶۷ در زندان گوهردشت بودند.»
وکیل مدافع حمید نوری: آیا مهرداد دشتبانی هم در این پروژه هست؟
نادر حدادی مقدم: «خیر! مهرداد دشتبانی در این پروژه نیست.»
وکیل مدافع حمید نوری: آیا شما درباره این وقایعی که میگویید در سال ۶۷ اتفاق افتاده، سخنرانی یا نطقهایی کردهاید در مجامع مختلف؟
نادر حدادی مقدم: بله!
وکیل مدافع حمید نوری: آیا در سوئد هم در این رابطه مراسمی برگزار کردهاید؟
نادر حدادی مقدم: «الان اگر اشتباه نکنم تاریخش یادم نیست، اما ما یک گردهمایی سراسری داشتیم در یوتبوری (گوتنبرگ). من هم با کمیته برگزاری این گردهمایی همکاری داشتم.»
وکیل حمید نوری درباره سال برگزاری این برنامه از نادر حدادی مقدم سوال کرد و او در پاسخ گفت با توجه به گردهماییهایِ مختلف برگزار شده از سوی این گروه، به خاطر ندارد که گردهمایی در گوتنبرگ در چه سالی برگزار شده است: «سالش یادم نمیآید متأسفانه... به نظرم سال ۹۹ بود اما مطمئن نیستم.»
دانیل مارکوس، یکی از دو وکیل مدافع حمید نوری سپس درباره اسناد و گزارشهای احتمالی درباره اعدامهای سال ۶۷ سوال کرد و از نادر حدادی مقدم پرسید که آیا “گفتوگوهای زندان” اسناد و مدارکی در این مورد منتشر کرده است؟
حدادی مقدم در پاسخ به این سوال و پرسشهای بعدی وکیل مدافع حمید نوری گفت:
«ما از سال ۹۷ به این سو خیلی از ویدئوها، اسناد و گزارشها را جمعآوری و پخش کردهایم. بخشی از این گزارشها در شمارههای مختلف گفتوگوهای زندان منتشر شده، بخشی به صورت فیلمها و سخنرانیها در یوتیوب منتشر شده است و طبیعیست که مقالات دیگری هم منتشر و پخش شده است.»
وکیل مدافع حمید نوری: آیا یادتان هست که بخشی از این اسناد و مدارک را با خودتان به بازجویی پلیس برده باشید؟
نادر حدادی مقدم: «یک تعدادی از کتابها را با خودم برده بودم. بله.»
وکیل مدافع حمید نوری: اما در آنجا که چیزی تحویل ندادید؟
نادر حدادی مقدم: «چرا، تحویل دادم...»
وکیل مدافع حمید نوری: چه چیزهایی را تحویل دادید؟
نادر حدادی مقدم: «تعدادی کتاب و جزوه گفتوگوهای زندان و تا جایی که یادم است، کتابهای مربوط به اعدام زندانیان و “کتاب سیاه”.»
وکیل مدافع حمید نوری: آیا شما خودتان در تدوین این کتاب همکاری داشتهاید؟
نادر حدادی مقدم: «بله! من همکاری داشتم.»
وکیل مدافع حمید نوری سپس خطاب به شاهد گفت: «با توجه به مواردی که شما امروز مطرح کردید و همینطور مسائلی که در این کتابها مطرح شده است -شما حدود ۲۱-۲۲ سالی مشغول این جریان بودهاید-، آیا هیچ کجا نامی از موکلِ من به میان آوردهاید یا نه؟
نادر حدادی مقدم: «من خاطرم نمیآید. یکی دو مقاله نبوده است...»
وکیل حمید نوری سپس با گذر از این موضوع به نماز جمعه هفتم مرداد و سخنرانی هاشمی رفسنجانی پرداخت. او از شاهد، نادر حدادی مقدم پرسید: «آیا در این نماز جمعه بهخصوص کس دیگری هم سخنرانی کرد؟»
نادر حدادی مقدم:
«نمازِ جمعه یک سخنران پیش از خطبهها دارد. یکی سخنرانی کرد و بعد از او رفسنجانی صحبت کرد. یعنی دو نفر صحبت کردند، اما من خاطرم نیست آن کسی که قبل از رفسنجانی صحبت کرد که بود. همچنین فکر میکنم یک اشتباهی هم در بازجویی پلیس کردم و از موسوی اردبیلی هم به عنوان کسی که در همین نماز جمعه بوده، اسم بردم در حالی که موسوی اردبیلی در نماز جمعه بعدی یعنی روز ۱۴ مرداد سخنرانی کرد. در آن نماز جمعه شعارهای شدیدتری علیه زندانیان سیاسی دادند و آنجا هم یک شایعه مطرح شد که افراد با شعار “زندانی منافق اعدام باید گردد” و “منافق مسلح اعدام باید گردد” به طرف زندان اوین به راه افتادهاند.»
نادر حدادی مقدم در ادامه جلسه دادگاه حمید نوری در برابر این بخش از شهادت خود از وکیل مدافع نوری شنید که دقیقا قصد داشته است این بخش از بازجویی او در نزد پلیس را کنترل کند: «بله! دقیقا خودم میدانم که آنجا به خطا مطرح شده است.»
وکیل نوری: بسیار خوب. حالا من میخواستم با توجه به اظهاراتتان درباره لشکری از شما سوال کنم. شنیدم که گفتید لشکری و در بازجویی پلیس لشکریان هم گفتهاید. آیا او را لشکریان هم صدا میزدید؟
نادر حدادی مقدم: «نه! این اصولا خطاییست که در گفتار اتفاق میافتد. در خیلیها این اتفاق میافتد. برای من هم یک خطایِ گفتاری بود.
وکیل مدافع حمید نوری: «بله… بعد درباره نقش عباسی صحبت کردید. شما به پلیس گفتید که عباسی در دوره اعدامها در شهریور، دادیار یا معاون دادیار بوده است. درست است؟
نادر حدادی مقدم: بله!
وکیل مدافع حمید نوری: اما امروز دادستان نتوانست به این نتیجه برسد که عباسی دادیار یا معاون دادستان بوده. خودم هم که نگاه میکنم، میبینم شما به پلیس هم چنین حرفی نزدهاید.
نادر حدادی مقدم: «من دقیقا در مصاحبه با پلیس گفتهام که او یعنی عباسی، نقشهای مختلفی داشته؛ از جمله دادیار و دستیارِ دادیار. اما اگر اجازه بدهید من یک توضیح کوتاهی اینجا بدهم...»
وکیل مدافع حمید نوری: ببینید اینجا را که دیگر دادستان برایتان خواند. شما گفتهاید که او بعدا دادیار یا معاون دادیار شد نه در مقطع اعدامها. به همین دلیل من میخواهم بخشهای دیگری از بازجویی شما را بخوانم…
نادر حدادی مقدم: «اجازه بدهید من توضیحم را بدهم…»
وکیل مدافع حمید نوری: نه! الان نه! اول اجازه بده که من سوالم را کامل کنم. من با اجازه دادگاه میخواهم بخشی از صفحه ۱۹۹ بازجویی شاهد در نزد پلیس را بخوانم. بگذارید ببینم آیا صفحه دیگری را هم باید بخوانم یا نه. صفحه ۱۹۹، پاراگراف یازدهم از پایین و بعد چند سطر بعد از آن را میخواهم بخوانم.
گزارشهای تحقیقی زمانه درباره دادگاه حمید نوری:
توماس ساندر مشغول بررسی درخواست وکیل مدافع حمید نوری شد و سپس به او اجازه خواندن داد.
وکیل مدافع حمید نوری: شما اینطوری به پلیس گفتهاید؛ من اول لشکریان را دیدم و چند پاسدار و نگهبان هم در کنار او بودند. عباسی هم یکی از همینها بود. یعنی من صادقانه اگر بخواهم به شما بگویم، حرف شما را اینطوری میفهمم که لشکریان و چند پاسدار آنجا بودهاند و عباسی هم یکی از پاسدارها بوده است. یادتان میآید که در بازجویی پلیس اینچنین گفته باشید؟
نادر حدادی مقدم: «من به نظرم در انتقال این کمی مشکل پیش آمده. من همانجا هم توضیح دادم که ناصریان و لشکری وارد بند شدند و عباسی هم با ایشان بود. تعدادی از پاسدارها هم با ایشان آمده بودند و پشت در منتظر بودند تا ما را به طور گروهی بردارند و ببرند برای طبقه همکف که محل دادگاه باشد.»
پس از این پاسخ نادر حدادی مقدم، وکیل مدافع حمید نوری درباره بند ۱۴ زندان گوهردشت از شاهد سوال کرد و گفت محل این بند را درست متوجه نشده است: این بند و بالا و پایین آن دقیقا کجا بود؟
نادر حدادی مقدم: «خودشان درست گفتند. بند بالا، وسط، بند ۱۴ بود. ما هم در همین بند بودیم. مدتی بعد از ورود ما به این بند، “ملیکش”ها را وارد بند بالای ما کردند. اما خاطرم نیست که بند زیر ما چه بود.»
وکیل مدافع حمید نوری سپس از شاهد، نادر حدادی مقدم خواست تا مکان بند ۱۴ را روی ماکت زندان گوهردشت در صحن دادگاه نشان دهد و شاهد با اجازه رئیس دادگاه در مقابل ماکت قرار گرفت و محل مورد نظر را نشان داد. در این حین حمید نوری هم با اجازه قاضی ساندر از جای خود بلند شد تا بتواند محل مورد اشاره شاهد را به خوبی ببیند. پس از این فعل و انفعال، وکیل نوری گفت که شاید باز به موضوعِ محل بند برگردد، اما قبل از آن از رئیس دادگاه خواست که بگوید آیا زمان مناسبی برای درخواست تنفس هست یا نه. توماس ساندر، رئیس دادگاه، زمان را برای اعلام تنفس مناسب تشخیص داد و ۱۵ دقیقه استراحت اعلام کرد. با پایان زمان تنفس و آغاز دوباره هفتادوچهارمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، وکیل مدافع او از شاهد، نادر حدادی مقدم درباره اتاق “هیأت مرگ” و مختصات و جزییات آن پرسید که او در پاسخ گفت:
«… در سمت راست اتاق یک میز چیده شده بود. دور این میز چهار نفر نشسته بودند. یک صندلی هم جلوی این میزی که چیده شده بود قرار داشت و من رو به این سه نفر نشستم و تمام تمرکزم روی صحبتها و خود این افراد بود. من خیلی به چیز دیگری دقت نکردم یا چیزی نبود که توجه من را به خودش جلب کند.»
وکیل مدافع حمید نوری: آیا دیدی که پشت این سه نفر پارچهای یا پردهای چیزی باشد؟
نادر حدادی مقدم: «من چیزی یادم نمیآید… نه، چیزی یادم نیست. من بیشتر به قیافه نیری دقت میکردم.»
وکیل مدافع حمید نوری: شما درباره پورمحمدی صحبت کردید و گفتید که او را میشناختید. او چه لباسی به تن داشت؟
نادر حدادی مقدم: «پورمحمدی لباس آخوندی تنش بود. نیری هم همینطور.»
به دنبال این پاسخ نادر حدادی مقدم، دانیل مارکوس، وکیل مدافع حمید نوری گفت که دیگر سوالی از این شاهد ندارد و به این ترتیب توماس ساندر، رئیس دادگاه، ختم بازپرسی از نادر حدادی مقدم را اعلام کرد. او با قدردانی از نادر حدادی مقدم از این شاهد دادگاه حمید نوری پرسید که آیا وجهی مادی برای جبران حضورش در دادگاه طلب میکند؟ حدادی مقدم در پاسخ به این سوال گفت: «نه! متشکرم.»
قاضی توماس ساندر: بسیار خوب! ممنون از اینکه آمدید و سفر خوبی برایتان آرزو میکنم.
رئیس دادگاهِ رسیدگی به اتهامهای حمید نوری در پایان این جلسه، زمان برگزاری جلسه بعدی دادگاه را ساعت ۹ به وقت محلی (استکهلم) در روز پنجشنبه ۱۷ مارس اعلام کرد و گفت که روزبه پارسی و یان یرپه به عنوان کارشناس در جلسه هفتادوپنجم دادگاه حمید نوری شهادت خواهند داد.
این جلسه دادگاه حمید نوری از اینجا قابل شنیدن است:
نظرها
فرهاد - فرهادیان
یکی از مشکلاتی که در دادگاه شاهد هستم تکیه ی بیش از حد بر روی اسامی ست در حالی که ما در زندان داخل بند هم برای خود اسم مستعار انتخاب می کردیم تا تواب ها وقتی گزارش می دهند نتوانند به پرونده های ما منتقل کنند از اینرو حتی نزدیکترین افراد هم فکر هم اسم واقعی هم بندهایشان را نمی دانستند در بین چپ ها این متداول بود من می توانم همین الان اسمهای زیادی که همین الان در رادیو تلویزیونها تحلیل می کنند و معروف هستند نام ببرم که بعدا فهمیدم اسم واقعی آنها چیز دیگریست . لذا توجه دادگاه را دست اندرکاران باید به اطلاع دادگاه برسانند که وکلای مدافع آنرا بعنوان مچ گیری عنوان نکنند . از طرف دیگر پاسدارها دادیارها دادستانها و کارمندان همه خودشان را پاسدار معرفی می کردند و پاسدار بودن را افتخار می دانستند حتی بعدها بسیجی مد شده بود طوری که خامنه ای هم می گفت من بسیجی هستم لذا دادگاه باید بداند که حکم اداری این افراد یا سلسله مراتب را که به اطلاع زندانیان نمی رساندند بخصوص که حزب اللهی ها سعی می کردند یک شکل باشند .