از دانشگاهِ کهنه به دانشگاهِ نو
جویا آروین − دانشگاهِ مدرن چگونه زاده شد؟ چرا دانشگاه برلین (عکس) سرمشق شد؟ در این نوشته نگاهی کوتاه میاندازیم به دگرگونی دانشگاه در دوران مدرن.
انقلاب فرانسه، آغازی پرزور
انقلاب فرانسه دورهای از بُنگشتها و تحولاتی بود که در میان سالهای ۱۷۸۹ و ۱۷۹۹ در فرانسه روی داد. تأثیراتِ این رخداد بر دانشگاهها اما زنجیرهوار تا سالها پساتر در سراسرِ اروپا ادامه یافت. در مارسِ ۱۷۹۳ دانشگاهها در سراسرِ فرانسه نخستین چوب را از انقلاب فرانسه خوردند و داراییها و موقوفههایشان که تا آن زمان متعلق به کلیسا محسوب میشد همه ملی شدند. چند ماه پساتر در سپتامبرِ همان سال دانشگاهها در پیِ فرمانی حکومتی سرکوب شدند. در سالهای بعد، با کشورگشاییِ فرانسویها، تنش و بیثباتیِ اجتماعی به فراتر از مرزهای فرانسه هم میکشید و زینرو دانشگاهها و کلیساها و طبقهی اشراف در سراسرِ اروپا دورانی دشوار را به خود میدیدند.[1]
حتا پیش از رویدادِ انقلاب در فرانسه شماری از اندیشمندانِ مترقی در سرتاسرِ اروپا سخت خواهانِ اصلاحات ریشهای و فراگیر در دانشگاهها بودند و از این میان بسیاری معتقد بودند که اساساً باید نهادِ دانشگاه را چنان که هست منسوخ کرد و از نو نهادی دیگر بر پا کرد. سَرچهرههایی چون دنیس دیدرو، کندورسه، هلوسیوس، منتسکیو، و ژان ژاک روسو، کسانی که نامهایشان با دوران روشنگری گره خورده است، سالها پیش از انقلابِ فرانسه خواستارِ اصلاحاتی در آموزش همگانی شده بودند.
پای انقلاب فرانسه به هرجا که میرسید بُنگشتها و تغیراتی همسان دربارهی دانشگاهها روی میداد: حکومتها داراییها و موقوفههای دانشگاه را در اختیار خود میگرفتند، برنامههای درسی بهطوربنیادین تغییر میکردند، و آن دانشگاههایی که گمان میرفت بیمایه هستند و بروندادی ندارند تعطیل میشدند یا به مدارسِ تخصصی و فنی تبدیل میشدند.
پیآمدی که انقلاب برای نهادِ دانشگاه در اروپا داشت بسیار سترگ بود. در این باره فقط کافی ست اشاره کنیم که در حالی که در سالِ ۱۷۸۹ در اروپا ۱۴۳ دانشگاه برپا بود در سالِ ۱۸۱۵ فقط ۸۳ دانشگاه برجا مانده بود. در همین روند بود که از قضا چند دانشگاهِ اروپایی که بسیار پرآوازه بودند نیز بسته شدند: دانشگاه لووِن، دانشگاه ویتنبرگ، دانشگاه هاله از این جمله بودند.[2]
این بنگشتها و تغییرات گرچه پرزور و یکباره بودند از آن گونه نبودند که روشنفکران و اندیشهوران در آن زمانه را خوش نیاید. بلکه، کاملاً برعکس، این انگار همان چیزی بود که روشنفکران در اواخر سدهی هژدهم انتظارش را میکشیدند. حتا پیش از رویدادِ انقلاب در فرانسه شماری از اندیشمندانِ مترقی در سرتاسرِ اروپا سخت خواهانِ اصلاحات ریشهای و فراگیر در دانشگاهها بودند و از این میان بسیاری معتقد بودند که اساساً باید نهادِ دانشگاه را چنان که هست منسوخ کرد و از نو نهادی دیگر بر پا کرد.
سَرچهرههایی چون دنیس دیدرو، کندورسه، هلوسیوس، منتسکیو، و ژان ژاک روسو، کسانی که نامهایشان با دوران روشنگری گره خورده است، سالها پیش از انقلابِ فرانسه خواستارِ اصلاحاتی در آموزش همگانی شده بودند. برای نمونه، کتاب «امیل»، که اثری در زمینهی آموزش و پرورش بود و ژان ژاک روسو آن را بهترین اثرش میشمرد، به سال ۱۷۶۲ منتشر شده بود. از میان چهرههای پرآوازهی عصر روشنگری میشود گفت کندورسه، در کنار روسو، جایگاهی ویژهتر در زمینهی اصلاحات آموزش و پرورش دارد و از قضا او در میان اندیشمندان پرآوازه در عصر روشنگری تنها کسی بود که در زمان انقلاب فرانسه هنوز در قید حیات بود و کارگروهی با عنوان «کارگروه آموزش همگانی» را رهبری میکرد. پیشنهادهایی مشخص برای اصلاحات آموزشی ارائه شده بود. بهویژه برای ما ایرانیان که در روزگار کنونی به کندوکاو دربارهی تاریخچهی آموزش و پرورش و آموزش عالی میپردازیم بسیار سخت است باور کنیم که آنچه در آن زمان برای اصلاحات در نظام آموزش و پرورش پیشنهاد شده چه اندازه پیشرو و مترقی بودند: برای نمونه، تأکید بر دانش، امکان آموزش برای همه بدون لحاظِ جنسیت، توجه به ورزش و تربیت بدنی، و آموزش شهروندی در میانِ این پیشنهادها بودند.[3]
از آموزش و پرورشِ همگانی که بگذریم، دربارهی آموزش عالی گفتنی ست که در آن زمانه نهاد دانشگاه به هیچ روی در نظر نوینگرایان نهادی خوشنام نبود. در دیدگاهِ آنان، دانشگاه چیزی نبود جز کهنهنهادی بازمانده از میانسدهها که هنوز رویکرد و نظمی را بازتاب میداد که در آن دورانِ بدنام رایج بود. این دیدگاه دربارهی دانشگاه درست در مقابلِ دیدگاهی قرار دارد که امروزه رایج است؛ امروزه بسیاری از مردم دانشگاه را نهادی پیشرو و مدرن میدانند و چشم دارند که این نهاد در اصلاح و بهسازیِ جامعه پیشآهنگ باشد. اما جالب است که دانشگاه در آن دوران چنان بیآبرو شده بود که برخی از کسانی که در دههی ۱۷۹۰ در فرانسه به اصلاحِ نظام آموزشی میاندیشیدند حتا اِبا داشتند نامی از دانشگاه ببَرَند و واژهی «یونیورستی» را به کار نمیبردند چراکه باور داشتند که لازم است بسیار زود یونیورستی برافتد و نهادی سراپا متفاوت بهجایش پایهگذاری شود؛ آنان نهادی میخواستند که با آرمانهای انقلاب همخوان باشد و علم نوین را در خود میزبانی کند.[4]
میتوان درک کرد که چرا دانشگاه از نظرگاهِ ترقیخواهانی که در آن دوره میزیستند نهادی خوشنام نبود. همه میدیدند که دانشگاه برای سالهای سال کاری درخور نکرده است. سالها بود که نوآوریها در علم و دانش و فلسفه در بیرون از دانشگاه پا گرفته بود و این نهاد تا اندازهی زیادی به فعالیتهای مَدرِسیِ کسلکننده و بیثمر محدود شده بود. برای نمونه در آلمان برخی از سرشناسترین روشنفکران، از جمله لایبنیتس، لسینگ، و گوته، در بیرون از دانشگاه ایدهها و آثارشان را پروراندند.[5] بدینسان جای هیچ شگفتی نیست که نواندیشان در آن زمانه دانشگاه را نه نهادی مدرن بلکه نهادی درست در مقابلِ مدرنیته میانگاشتند، نهادی که فقط با بازدیسیِ فراگیر و بنیادین میتوانست بارِ نوینگرایی را بر دوش کِشَد.
وقتی خودِ نهادِ دانشگاه بهخاطر روحِ کلیساییاش چنان بدنام شده بود، عجیب نیست که برخی از ترقیخواهان در آن زمان معتقد بودند جایی برای دانشکدهی الهیات در دانشگاه نیست؛ این دانشکده رنگ و بویی از کهنگی و نشانی از میانسدهها داشت و اساساً الهیات در نظر ترقیخواهان دانشی راستین به شمار نمیآمد. زینرو روندی آغاز شد که طیِ آن کمکم الهیات که روزگاری ملکهی علوم خوانده میشد هرچه بیارجتر شد و در بسیاری جاها از دانشگاهها بیرون انداخته شد و به مدارس دینی محدود شد. بدین ترتیب بود که کمکم پای دین نیز از دانشگاه کوتاه میشد.[6]
بسیاری بر این باورند که دانشگاهِ مدرن بهطورمشخص نه در فرانسه بلکه در قلمروِ آلمانیزبان که در آن زمان پروس نامیده میشد زاده شد و در آنجا بود که الگویی در آموزشِ عالی پدید آمد که به «الگوی پروسی» یا «الگوی آلمانی» نامدار شد. الگوی آلمانی نخستین بار در دانشگاهِ برلین (برپاشده به سال ۱۸۱۰) نمود یافت که بسیاری آن را نخستین نمونهی دانشگاهِ مدرن در تاریخ میدانند.
نهادسازیِ آلمانی و ایدهی دانشگاه
بازدیسیِ دانشگاه و زایشِ دانشگاه مدرن در سراسر اروپا عمدتاً در بازهی سالهای ۱۷۸۹ و ۱۸۱۵ روی داد. در این بازه بود که نهادی دینزده (دانشگاهِ پیشامدرن) به نهادی دینزدوده یا سکولار (دانشگاهِ مدرن) تبدیل شد. کوششهای نظری در این باره چنانکه گفتیم از سالها قبل آغاز شده بود اما تغییرها در عمل چنانکه پیداست با انقلاب فرانسه آغازیدن گرفت و بیشک این رخداد نقشی چشمگیر در باززایشِ دانشگاه در سراسرِ اروپا داشت و در فرانسه خودِ ناپلئون بناپارت بر نُوسامانهی که برای آموزشِ عالی ساخته میشد نظارت داشت.[7]
با این همه اما بسیاری بر این باورند که دانشگاهِ مدرن بهطورمشخص نه در فرانسه بلکه در قلمروِ آلمانیزبان که در آن زمان پروس نامیده میشد زاده شد و در آنجا بود که الگویی در آموزشِ عالی پدید آمد که به «الگوی پروسی» یا «الگوی آلمانی» نامدار شد. در طولِ سدهی نوزدهم در سراسرِ اروپا و سپس در جهانِ انگلیسیزبان همه جا دوست داشتند از الگوی آلمانی پیروی کنند.[8] برای نمونه، در آمریکا دانشگاهِ جان هاپکینز با الگوبرداری از دانشگاههای آلمانی ساخته شد و همین الگوبرداری باعث شد که این دانشگاه نخستین دانشگاهِ پژوهشبنیاد در آمریکا شمرده شود.[9]
الگوی آلمانی نخستین بار در دانشگاهِ برلین (برپاشده به سال ۱۸۱۰) نمود یافت که بسیاری آن را نخستین نمونهی دانشگاهِ مدرن در تاریخ میدانند. معمولاً دانشگاههای هاله و گوتینگن را نیز طلیعهدار و نویدبخشِ الگوی جدید میشمارند. آنچه دانشگاه برلین را متمایز میکرد صرفاً اداره و مدیریت و ساختار نبود بلکه با این دانشگاه بود که «ایده»ی دانشگاهِ مدرن درافتاد. در آن روزگار در آلمان بسیارانی بودند که دربارهی دانشگاه میاندیشیدند. بحثها و نقدونظرها دربارهی دانشگاه با ایمانوئل کانت درافتاده بود و در همان آغاز دیگرانی چون فیشته و شیلنگ و اشتفانس و شلایرماخر در این بحث هنبازی کردند. بحث بر سرِ بازدیسی و نوینسازیِ دانشگاه بود. پرسشی که در این بحث جایگاهی کانونی داشت این بود که دانشگاه چه هدفی را باید دنبال کند و از چه بنویژگیهایی باید برخوردار باشد. این اندیشیدنها به ثمر نشست و در نیمهی دوم از سدهی نوزدهم الگوی آلمانی و دانشگاهِ مدرن دیگر بهخوبی در آلمان تثبیت شده بود و برخی از دیگر کشورها در اندیشهی الگوبرداری رفته بودند. پژوهشگرایی، آزادی در آموزش و دانش و پژوهش، جایگاه و کارکردی مشخص برای دانشگاه در دلِ جامعه و دولت-ملت، و نقشی برجسته برای فلسفه و اندیشهی فلسفی، اینها از مهمترین بنویژگیهایی بودند که الگوی آلمانی در خود داشت.[10]
وقتی زایشِ دانشگاه مدرن را مطالعه میکنیم چنین به نظرمان میرسد که گویی تاریخ ورق میخورد. فقط این نبود که نهادی بهدردنخور و بیخاصیت به نهادی پرکار و پویا تبدیل شد، بلکه با این بازدیسی گویی تاریخ مسیرش را عوض کرد و راهی نو در پیش گرفت. برای اینکه دریابیم چه سترگ چرخشی در تاریخ روی داد، خوب است به وضعِ آزادیِ اندیشه در دورهای کمی قبلتر اشارهای کوتاه بکنیم. کتابِ «امیل» در ۱۷۶۲ یعنی همان سالی که منتشر شد در فرانسه ممنوع گردید و در ملأ عام سوزانده شد. در سال ۱۷۹۳ هنوز ایمانوئل کانت در قلمرو پروس آنقدر آزادی نداشت که کتابش «دین فقط در چارچوبِ خرد»[11] را منتشر کند — او این کتاب را از طریق دانشکدهی فلسفه در ینا که در بیرون از قلمرو پروس جای داشت منتشر کرد و به همین دلیل بود که نامهای تهدیدآمیز از سوی حاکمیت دریافت کرد.[12] باورکردنی نیست که چگونه چند دهه پساتر چنان حدی از آزادی در آموزش و پژوهش نخست در دانشگاه آلمانی و سپس در اروپای غربی تثبیت شد. گویی همین آزادی بود که به بیرون از دانشگاه تراوید و گسترهای آزاد در جامعه پدید آورد.
چرا چنان چرخشی سترگ در تاریخ روی داد؟ چنانکه در این نوشته بهاختصار نشان دادیم، در این باره نه میتوان علتهای سیاسی و مادی را نادیده گرفت و نه کوششهای نظری و اندیشگی را. اما اگر در اینجا بخواهیم مقایسهای کوتاه با دانشگاهِ ایرانی بکنیم باید در نظر داشت که در ایران دانشگاه مدرن از دلِ نهادی کهنه و قرونوسطایی برنخاست بلکه از هیچ و در بافتی یکسره متفاوت از نظر سیاسی-اجتماعی پایهگذاری شد. از همین رو دانشگاه ایرانی از همان آغاز بهویژه از نظر آزادیهای آکادمیک میلنگید. آن تجربهی تاریخی را که اروپاییان داشتند ایرانیان نداشتند: ایرانیان تاریخی دراز از دانشگاههای بیخاصیت و بیکاره در میانسدهها را نداشتند. شاید بهعلت همین بیتجربگی و بیپیشینگی بود که پس از انقلاب اسلامی در مقابلِ کوششها برای محدود کردنِ دانشگاهها بهدرستی ایستادگی نشد و در حال حاضر نیز دانشگاه ایرانی جایی برای بسیاری از اندیشمندان و روشنفکرانِ ایرانی نیست.
–––––––––––––––––
پانویسها
[1] Howard, T. A. (2006). Protestant theology and the making of the modern German university. Oxford University Press. pp.1-2.
[2] دربارهی تأثیرات انقلاب فرانسه بر نهاد دانشگاه در اروپا بحثی مفصلتر را در اثر زیر میشود یافت:
R. R. Palmer, The Improvement of Humanity: Education and the French Revolution (Prince- ton: Princeton University Press, 1985)
[3] بحثی مفصلتر دربارهی اصلاحات در آموزش و پرورش در دوران انقلاب فرانسه را در مقالهی زیر میشود یافت:
Stamp, R. M. (1966). Educational thought and educational practice during the years of the French revolution. History of Education Quarterly, 6(3), 35-49.
[4] Howard, ibid.
[6] در مقالهی زیر سرگذشت الهیات و دانشکدهی الهیات در دوران مدرن و اوضاع آن در دوران کنونی بهتفصیل پژوهیده شده است:
Van den Brink, G. (2019). How Theology Stopped Being Regina Scientiarum—and How Its Story Continues. Studies in Christian Ethics, 32(4), 442-454.
[7] Palmer, ibid.
[8] Howard, ibid.
[10] بنویژگیهای دانشگاه مدرن را نگارنده پیش از این در این نوشته بیشتر کاویده است. در آنجا حال و روزِ دانشگاه در ایران نیز بهاختصار بررسی شده است.
[11] این کتاب را منوچهر صانعی درهبیدی با عنوان «دین در محدودهی عقل تنها» به فارسی برگردانده است.
[12] Van den Brink, ibid.
نظرها
سعید ح.
نوشته ایست کوتاه و مناسب برای آشنایی نخستین از یک نهاد بسیار مهم در تاریخ فرهنگی و اجتماعی غرب. دستتان درد نکند. تنها دو نکته: فکر می کنم که ترجمۀ درست (transformation) «دگردیسی» است و «بازدیسی» ترجمۀ مناسب برای (reformation) است. دیس در زبان فارسی کهن به معنی «شکل» است. و نکتۀ دوم ترجمۀ مناسب تر عنوان کتاب معروف کانت: Die Religion innerhalb der Grenzen der bloßen Vernunft (1793) «دین در چارچوبِ [یا: در گسترۀ] مرزهای خرد ناب» است. «bloß» در آلمانی دارای چند معنی است ازجمله معنی «ناب»؛ به آلمانی «rein» (یا در زبان روزمره) «pur» . در اینجا، با توجه به فلسفۀ شناختشناسیک کانت و مقولات کلیدی آن، ترجمۀ «bloß» به معنی «ناب»، ترجمۀ دقیقی است. معنی های دیگر این کلمه به مانند: «تنها»، «برهنه»، «اما»، «بی قید و شرط» و... در اینجا نادقیق و مشکل زاست. موفق باشید
Orion
Very good.