عدالت در میانِ نسلها - معرفی کتاب
جویا آروین − پای محیط زیست هم در بحث عدالتِ میاننسلی باز شده است. اساساً یکی از اصلیترین بحثها بر سر این است که آیا عدالت میاننسلی اقتضا میکند که آیندگان نیز از طبیعت و زیستبوم بهرهمند باشند درست همانطور که ما بهرهمندیم. کتابی در این باره.
رفتار و کردارِ ما انسانهایی که اکنون بر روی کرهی خاکی میزییم بر زندگیِ نسلهای آینده بیتأثیر نیست. به ما اکنونیان بستگی دارد که چه شمار انسان در آینده زندگی کنند؛ به ما بستگی دارد چگونه انسانهایی در آینده زندگی کنند؛ به ما بستگی دارد زندگیِ آیندگان چه کیفیتی داشته باشد؛ و حتا اصلِ وجودِ انسان در آینده نیز به ما زندگان بستگی دارد.
با این حال آیا ما وظیفهای در قبالِ نسلهای آینده داریم؟ اگر آری چه وظیفهای؟
«موضوعاتی در عدالت میاننسلی: فلسفهی بومی، محیط و روابط»
در بحثِ عدالت میاننسلی کوشش بر این است که به پرسشهایی از این دست پاسخ داده شود. پای محیط زیست هم در بحث عدالتِ میاننسلی باز میشود و اساساً یکی از اصلیترین بحثها بر سر این است که آیا عدالت میاننسلی اقتضا میکند که آیندگان نیز از طبیعت و زیستبوم بهرهمند باشند درست همانطور که ما بهرهمندیم. بسیاری از اندیشهوران در پهنهی مطالعات محیط زیست معتقد اند که یکی از دلایلی که برای پاسداری از طبیعت داریم این است که آیندگان نیز حق دارند از محیط زیستی درخور بهرهمند باشند.
اما آیا با آن مبانی و چارچوبهای اندیشگی که در دنیای امروز رواج و چیرگی دارد — یعنی با اندیشهی لیبرال و منفعتمحور — میتوان عدالتِ زیستمحیطیِ میاننسلی را تأمین کرد؟ در کتابِ موضوعاتی در عدالت میاننسلی: فلسفهی بومی، محیط و روابط نویسنده به این پرسش پاسخی منفی میدهد و میکوشد جایگزینی پیش نهد. در این کتاب عدالتِ زیستمحیطیِ میاننسلی چنان که در باخترزمین رایج است سخت به پرسش گرفته میشود و در عوض بر توجه به نقشِ اندیشههای بومی و محلی در چارهجویی برای مشکلات زیستمحیطی در سطح جهان تأکید میشود.
نویسنده چارچوب اندیشگیِ غربی را در همسنجی با برخی چارچوبهای بومی و محلی بررسی میکند و نشان میدهد که کلیت یا جهانرواییِ چارچوبِ غربی چالشپذیر است. در نظر نویسنده، فلسفهی بومی در چند زمینهی اصلی با لیبرالیسم غربی تفاوتهای اساسی دارد. در این باره از این جمله باید به فردگرایی اشاره کرده که مشخصهی لیبرالیسم است در حالی که در فلسفههای بومی شکلهایی از جمعگرایی دیده میشود. همچنین در حالی که لیبرالیسم شدیداً انسانمحور است در فلسفههای بومیان همواره گونهای از نگرش کیهانشناختی در کانون اندیشه است. به دیدِ نویسنده حتا در بارهی زمان نیز دو نگرشِ اساساً متفاوت در اندیشههای بومی و در لیبرالیسم غربی هست؛ در لیبرالیسم زمان منقطع پنداشته میشود و اکنون از ارج و اهمیتی ویژه برخوردار است، اما در فلسفههای بومی زمان پیوسته است و زمان حال هیچگونه رجحانی بر دیگر زمانها ندارد.
به هدفِ مقایسهی این دو چارچوبِ اندیشگی، کتاب همچنین به یک مطالعهی موردی مجهز شده و تجربهی مائوریها (بومیان پولینزی که در نیوزلند ساکن اند) در دوران معاصر را بررسی میکند و نشان میدهد که تعارضهایی هستیشناختی میان فلسفههای مائوری (و بهطورکلی فلسفههای بومی) در زمینهی عدالت میاننسلی و فلسفههای غربی در این زمینه هست. در این مطالعهی مقایسهای نظریههای گوناگونی که در باخترزمین در زمینهی عدالت زیستمحیطیِ میاننسلی پرورانده شده — نظریههای عدالت توزیعی، رهیافتهای مبتنی بر اجتماعگرایی (communitarianism)، رهیافتهایی که بر پایهی انگارهی حقوق بشر شکل گرفتهاند، و رهیافتهای ناظر به قابلیت — هیچکدام سربلند بیرون نمیآیند. نکتهی پراهمیتی که در این مطالعه طرح میشود این است که این رهیافتهای غربی خود برای استعمار زمینهسازی کرده و میکنند.
از پیشگفتارِ کتاب
"این کتاب برخی از پذیرفتهترین باورها را به پرسش میگیرد. این دیدگاه طرح میشود که نظریههای عدالت در باخترزمین گرچه از نیاتی نیک برخاستهاند اما بر برخی فرضهایی استوار شدهاند که جهانروایی و کلیتشان را از آنها ستانده است. افزون بر این، این نظریهها با دعاویی کلی درواقع برنامهی استعماری را هم تداوم بخشیدهاند — برنامهای که یکی از هدفهایش این بوده که بومیان را سرکوب کند و به نابودی بکشاند. شاید برخی این را مشکلی جدی و فوری ندانند چراکه برنامهی استعماریِ بومیان و پرسمانهای بومی را تا حدی به حاشیه رانده که نظریهپردازان در زمینهی عدالت نیز بیعدالتی و ستمی را که ممکن است در نظریهشان باشد بهآسانی تشخیص نمیدهند. از این گذشته، برای اینکه بحث فقط انتقادی نباشد و پیشنهادی سازنده هم ارائه شود، در این کتاب پیشنهاد میکنم که افسانهی کلیت و جهانشمولی را رها کنیم و چیزهایی را از هستیشناسیهای بومی برگیریم، که در این صورت اندیشههایی درستتر و قابلدفاعتر در زمینهی عدالت ممکن خواهد شد و بر پایهی این اندیشهها میتوان بحرانهای جهانی را چاره کرد. استوارت-هراویرا در کتاب نظمِ امپراتوریِ جدید (2005: 34) استدلال میکند که «تاکنون … از بحثها در خودِ مطالعاتِ بومی که بگذریم در جایی دیگر در درون حلقههای دانشگاهی و پژوهشی توجه جدی به بررسیِ ظرفیتها در هستیشناسیهای بومی بسیار اندک بوده است.» در این کتاب هدف این است که این کمبود را از برخی جهات جبران کنیم و این کار را از این طریق انجام میدهیم که محتوا و بافتاری فراهم میآوریم برای گونهای عدالتِ میاننسلی که نیازهای بومیان را در مستعمرهها در نظر گیرد. برای اینکه هدف کمی دسترسپذیرتر باشد، در این کتاب تمرکز بهطورمشخصتر بر عدالتِ زیستمحیطیِ میاننسلی است. و باز مشخصتر، عدالتِ زیستمحیطیِ میاننسلی در این کتاب از دریچهی استعمارزدایی درنگریسته میشود. در این کتاب انگشت میگذاریم بر بنانگاشتهایی در آن دسته از نظریهها در فلسفهی زیستمحیطی، اخلاق زیستمحیطی و فلسفهی سیاسی که نظریههای لیبرال هستند، و نشان میدهیم که این بنانگاشتها باعث میشوند این نظریهها در برخی بافتارها یعنی برای برخی مردمان کارایی نداشته باشند. امید است که این کتاب پلی بزند میان فلسفهی غربی، فلسفهی مائوری، و فلسفهی بومی، که در این صورت به کارِ فیلسوفان لیبرال هم خواهد خورد."
نظرها
نظری وجود ندارد.