مبارزه با رژیم جنگ در سطح جهانی
آنتونیو نگری و ساندرو متزادرا
آنتونیو نگری و ساندرو متزادرا در مقالهای مشترک درباره ظهور یک «رژیم جنگی جهانی» هشدار میدهند و میگویند که مطالبه پایان جنگ در اوکراین باید با مطالبه از بین رفتن و خنثی شدن این رژیم جنگی جهانی همراه شود.
در حالی که مبارزات انتخاباتی در داغترین آگوست تاریخ ما آغاز میشود [۱]، این فقط تغییرات آب و هوایی نیست که اساساً در بحثهای سیاسی ایتالیا نادیده گرفته شده است. در واقع ظاهراً حتی جنگ نیز مسکوت گذاشته شده است. بهتر است بگوییم فرض بر این است که در مورد خطی سیاسی که به عنوان «اروپا و آتلانتیک» [۲]تعریف میشود، یک اجماع اساسی وجود دارد و برای تقبیحِ انحرافات واقعی یا بالقوه از آن خط، در بین راست، چپ و جنبش پنج ستاره [۳] به جستجو برمیخیزند. اقدامات جورجا ملونی [۴] از ابهام همین صورتبندی مورد اشاره استفاده میکند و با تاکید بر وفاداری و تبعیت آتلانتیکی حزبش، این وفاداری را تابع موضعگیری اروپایی میکند که الگویش را در ناسیونالیسم لهستان مییابد. امروز کافی است «دلایل» قابل اتکایی برای مدعای خود در سطح «بین المللی» داشته باشیم.
از سوی دیگر، جنگ کماکان جنبشها و چپها را در فرقههای متعدد و اغلب متضاد خود با مشکل مواجه کرده است. انحراف از جنگهایی که در سالهای اخیر شناختهایم (به دلیل اینکه اینبار روسیه خود را به عنوان یک کشور متجاوز معرفی میکند) به سرعت محدودیت بسیجِ ضدجنگی را که بین ماههای فوریه و مارس ایجاد شده بود، آشکار کرد. در حالی که مواضع کاریکاتوری در حمایت از روسیه و ادعاهایِ ضدامپریالیستی در این جنگ (بدون توجه به نقش آشکارا ارتجاعی "تمدن" مورد دفاع پوتین در داخل و خارج از کشور) اینجا و آنجا آشکار شده است، تعداد زیادی از ابتکارات و کاروانها در دفاع از مردم و پناهنجویان اوکراینی تنشی اخلاقیاتی را بیان کردهاند که اغلب قابل ستایش است، اما قادر به غلبه بر محدودیتهای یک رویکرد اساساً بشردوستانه نیست.
به نظر ما غلبه بر این بنبست، که فقط هم به ایتالیا مربوط نمیشود، ضروری است. جنگی که بیش از پنج ماه در جریان است در اوکراین رخ داده و خصلت یک جنگ اروپایی را به خود گرفته است. اما این فقط یک جنگ اروپایی نیست: این جنگ ابعادی جهانی دارد که این روزها نمیتوان نادیده گرفت؛ بهویژه در مواجهه با عملیات نظامی ارتش اسرائیل در غزه (که در واقع نفوذ ایران را هدف خود قرار داده است) و مهمتر از همه در مواجهه با عواقب اقدام تحریک آمیز نانسی پلوسی که در اطراف تایوان اتفاق میافتد. البته هیچ رابطه مستقیمی بین این درگیریها و جنگ در اوکراین وجود ندارد اما این پیوندها چندلایه هستند و پیشاپیش خبر از یک رژیم جنگیِ جهانی میدهند که دارد به حالتی جدید و عادی تبدیل میشود (با مسابقه تسلیحاتی که به این مسأله دامن زد همراه با پیشفرضها و عواقب مشابه). مبارزه با جنگ در اوکراین به معنای مبارزه با این رژیم جنگی در سطح جهانی است.
ما باید درک کنیم که چه روندهای عمیق و بلندمدتی، وضعیت خطرناکی را که در حال تجربه آن هستیم توضیح میدهند و دلایل جنگ تجاوزکارانه روسیه در اوکراین درون آن نهفته است. حداقل از زمان بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۷ ما در دنیای چند قطبی زندگی میکنیم. این بدان معنی است که همانطور که امانوئل والرشتاین و جیووانی آریگی از دهه ۱۹۹۰ هشدار دادند، روند اساسی که وضعیت کنونی ما را از گذشته متمایز میکند، بحران هژمونی جهانی و قدرت نرمِ ایالات متحده آمریکا است. باید درک کرد: ما سناریوی "فروپاشی" ایالات متحده را ترسیم نمیکنیم، به طور واقع بینانهتر، کوچک شدن تواناییاش برای تحمیل اجماع در مورد سیاستهای جهانیِ پیرامون سازماندهی بازارها و مبادلات را مستند میکنیم (چیزی که اجماع واشنگتن نامیده میشود). ایالات متحده در آسیا و همچنین در آمریکای لاتین و آفریقا، با متحدانی مردد یا سرکش مواجه است، در حالی که قدرتهای متوسط و بزرگ جدید بر سر مناطق تحت نفوذ خود رقابت میکنند.
بنابراین، مدتها قبل از جنگ پوتین در اوکراین، وضعیتی پیش آمد که آدام توز [۵] آن را با فرمول «چندقطبیبودن گریزان از مرکز» تعریف کرد و این وضعیت نه تنها بر نهادهایی که با جنگ جهانی دوم به وجود آمدند (در وهله اول سازمان ملل)، بلکه بر نهادهایی که - برخاسته از قرارداد برتون وودز - پس از پایان جنگ جهانی دوم متحول شده بودند، فشار فزاینده ای وارد کرد. جنگ سرد به همراه بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی، جنینی از حکومت اقتصادی جهانیشده را تشکیل داده بود. در این شرایط، چندقطبی بودن و گریز از مرکز، به راحتی میتواند به تعارض تبدیل شده و زمین مناقشه به سازماندهی فضای جهانی شدن یا سازماندهی سیاسی بازار جهانی مربوط باشد. ما در واقع متقاعد شده ایم که تنها با فهم جهانیسازی از طریق لفاظیهای نئولیبرالی که آن را در دهه ۱۹۹۰ ستایش میکردند، میتوان پایان آن را تأیید کرد. مادی بودن وابستگی متقابل (که هم با توجه به اثربخشی نسبی تحریمها علیه روسیه و هم با توجه به «بحران گندم» پدیدار شده است) و ریشهدواندن فرآیندهای جهانی که اقتصادها و جوامعی عمیقاً متفاوت با یکدیگر در چهارگوشه سیاره را صورتبندی میکنند، نشاندهنده نیاز به یافتن فضاها و تمهیدات جدیدی برای حکمرانی است.
در این شرایط پرتلاطمِ گذار در سطح جهانی است که تهدید جنگ خود را در مرکز فرآیندهای جهانی شدن قرار میدهد و بازاندیشی جدیدی را بر مفهومی مانند امپریالیسم تحمیل میکند که بعدا به این قضیه برمیگردیم. اما در این میان میخواهیم مشکل اساسی موضع ضد جنگ را در همه جای جهان و بهویژه در اوکراین مطرح کنیم، جایی که درگیری بین روسیه و ناتو هر روز شبح سلاحهای هستهای را تداعی میکند. جنگ باید در اوکراین متوقف شود تا به کشتار غیرنظامیان و ویرانی کشور پایان داده شود. اما دلیل دیگر توقف جنگ این است: باید ضرورت خنثی کردن آنچه رژیم جنگی در سطح جهانی نامیدهایم، با قدرت تصدیق شود و گذاری هژمونیک را که از خلال جنگ عبور نمیکند، تحمیل کند. بیایید به روشنی با این مساله روبرو شویم، جنگ فضاهای مبارزه برای برابری و آزادی را میبندد، این به سادگی نفی هر گونه رشد مدنی و اقتصادی است.
شرایط برای مبارزه با رژیم جنگ در سطح جهانی وجود دارد: ما با هیچ یک از دولتها و قدرتهایی که امروز در حال ظهور هستند توافق نداریم، و با این حال نمیتوانیم پژواک مبارزات ضد استعماری را در ظهور یک جهان چند قطبی نشنویم. با اقتدارگرایی و ناسیونالیسم شی جین پینگ رئیس جمهوری چین مخالفیم، و با این حال نمیتوانیم در رشد چین انگیزه دههها مبارزه طبقاتی پرولتری را نبینیم. ما بهویژه در آمریکای لاتین تداوم حرکت قدرتمندی از جنبشهایی را میبینیم که از طریق دولتهای «مترقی» جدید به وقوع میپیوندند و فرآیندهای ادغام منطقهای را پیکربندی میکنند. به نظر ما بازسازی یک دیدگاه انترناسیونالیستی که قادر است این پژواکها و فشارهای از پایین را به مبارزات در حال وقوع در مناطق مختلف جهان مرتبط کند، یک کار اساسی است و بسیار فوریتر از عجله برای عضویت و موضعگیری در جبهه ادعایی درگیری بین «اقتدارگراییها» و «دموکراسیها».
بیایید به موضوع جنگ اوکراین برگردیم. واضح است که پوتین فکر میکرد که میتواند از فرصت کاهش قدرت جهانی ایالات متحده برای طرح موضاعاتی مانند بازتعریف ساختار امنیتی در اروپا و در عین حال تأیید جایگاه امپراتوری روسیه در جهان، استفاده کند. تجاوز به اوکراین، با بار غیرقابل تحمل مرگ و ویرانی، «دلایل» خود را اینجا مییابد. در پس "عملیات نظامی ویژه" یک "سرمایه داری سیاسی" [برای توضیح بیشتر بنگرید به این مطلب] وجود دارد که ماهیتی اساساً ایستا و استثماری دارد اما ساختن رژیمهای استبدادی نیز در کار است از جمله جنگهایی در چچن و سوریه در جریان است و توسعه قدرت روسیه در کشورهایی مانند لیبی و مالی نیز وجود دارد. شکی نیست که پوتین در میان دشمنان ماست (و به ویژه در میان دشمنان کسانی است که در روسیه برای برابری و آزادی می جنگند). اما با گذشت ماهها، به طور فزایندهای آشکار میشود که واکنش غرب به جنگ و بهویژه اصرار بر «پیروزی» اوکراین، بیش از آنکه به تضعیف رژیم پوتین کمک کند، خطر تحکیم آن رژیم را در پی دارد.
اگر درست باشد که ترامپ سعی کرد نوعی «جدایی» از جهان چندقطبیِ در حال شکل گیری را انجام دهد، تا «آمریکا را دوباره بزرگ کند» در فضاهای مشخصی، دولت بایدن نیز به نوبه خود در جنگ اوکراین فرصتی برای واکنش نشان دادن به بحران هژمونی جهانی ایالات متحده دیده است، یعنی سازماندهی مجدد غرب در اطراف خود که مختصات جغرافیایی آن از اقیانوس اطلس تا اقیانوس هند و اقیانوس آرام گسترش یافته است. ماهیت واکنشی این پروژه باید مشهود باشد، به ویژه از آنجایی که در ماههای اخیر برای جشن پیروزی بازگشته بود اما به نظر میرسد تمام ویژگیها و شخصیت «جهانی» خود را از دست داده است و اکنون خود را به عنوان بخشی معرفی میکند که مجبور است حضور ساختاری بازیگران مختلف در عرصه جهانی را به رسمیت بشناسد. یکی از تفاوت های اصلی با دوران جنگ سرد در اینجا نهفته است.
به رسمیت شناختن صریح هند و منطقه اقیانوسیه به عنوان مناطق مورد علاقهی ناتو در مفهوم استراتژیک جدیدش که در نشست مادرید در ژوئن گذشته به تصویب رسید، نشان میدهد که چگونه جنگ در اوکراین یک گام اساسی برای این سازمان است. یک اتحاد نظامی واقعی در مقیاسی جهانی (که در اروپا با الحاق سوئد و فنلاند تقویت شده و خود را برای تسلیم شدن در برابر فشار ترکیه و استرداد دهها شبه نظامی کرد آماده میکند). آنچه این روزها در تایوان اتفاق میافتد نشان دهنده خطر این دگرگونی است، همانطور که با اقدام اخیر پلوسی به خوبی دیده شد در سناریویی ایالات متحده قطعاً میتواند یک نیروی نظامی را از کشورهای متحد و غیر متحد انتخاب و برای تنش متقاعد کند، در حالیکه ممکن است تمایلی به جانبداری از آن در رویارویی با چین نداشته باشد.
در هر حال نمیتوان گفت که این ناتوی جهانی فقط در نظر انبوه مردم غیرغربی به عنوان یک ناتوی «سفید و امپریالیستی» ظاهر میشود. بنابراین در اینجا با دلایلی موجه یک پرسش اساسی رودرروی اروپا مطرح است که در ماههای اخیر به طور قابل توجهی در این مسابقه و رقابت شکست خورده است. اتحادیه اروپا با همه گیری کرونا به شیوهای متفاوت با بحران «بدهی دولتی» برخورد کرده بود. در سیاستهای بانک مرکزی اروپا و خود طرح «نسل بعدی اتحادیه اروپا» [۶] چیزهای زیادی برای انتقاد وجود داشت اما با این حال، اصل متقابل بودن بدهیها به نوعی خود را تثبیت کرده بود و منابع عظیمی برای بازسازی جوامع و اقتصادهای فرسودهشده در اثر دو سال همه گیری کرونا بسیج شده و ظرفیتی صوری و غیر واقعی از دموکراسی را به مبارزات و جنبشهای اجتماعی عرضه کرده بود. با شروع جنگ، ما شاهد تغییراتی خشونتآمیز بودیم، تغییر از اصرار بر سیاستهای رفاهی به اولویت تسلیح مجدد و نقش فزاینده کشورهای اروپای شرقی، که عضویت در ناتو برایشان از عضویت در اتحادیه اروپا مهمتر بوده است.
باید مساله اروپا را در مرکز بحث و کنشهای سیاسی قرار دهیم. در سناریوی چندقطبیِ گریز از مرکز و متعارضی که ما طرح کردیم، گشودن گسلها در غرب از اهمیت اساسی برخوردار است. تأیید منافع مجزا و متمایز اروپا از قطب ترانس اتلانتیک شرط مبارزه مؤثر با جنگ و در عین حال حمایت از منازعات و بسیج جنبشهای اجتماعی است که امروز ضروری است. میدانیم که در پاییز پیامدهای رژیم جنگ در اروپا و به ویژه در ایتالیا، فوری خواهد بود. مطمئن هستیم که چند ماه آینده با تنشها و درگیریهای اجتماعی همراه خواهد بود اما به هیچ وجه مطمئن نیستیم که آنها به شکل دلخواه ما خواهند بود. از امروز در همین بحث انتخاباتی باید شرایط سیاسی فراهم شود تا این اتفاق بیفتد. تقاطعی از مبارزات را حولِ نه به جنگ، نه به مخارج نظامی و درآمد و دستمزد شایسته برای همگان، بسازیم. یک شعار ساده به ما اجازه میدهد که یکبار دیگر اما به روشی کاملاً نو با هم متحد شویم: مبارزه طبقاتی و انترناسیونالیسم.
منبع: یورونماد
یادداشتها:
۱: با سقوط دولت ائتلافی ماریو دراگی در ایتالیا قرار است انتخابات زودهنگام پارلمانی در ماه سپتامبر در این کشور برگزار شود.
۲: به بخش غربی اروپا و کشورهای همجوار با اقیانوس اطلس اطلاق میشود.
۳: جنبش موسوم به پنج ستاره نام یک حزب پارلمانی عوام گرا است که از متحدین دولت ائتلافی ماریو دراگی محسوب می شد.
۴: سیاستمدار ایتالیایی که رهبر حزب محافظه کار و راست افراطی «برادران ایتالیا» است.
۵: مورخ بریتانیایی و استاد تاریخ در دانشگاه ییل است.
۶: طرح «بازیابی اتحادیه اروپا»» که «نسل بعدی اتحادیه اروپا» نیز نامیده میشود، طرحی برای احیای اقتصاد و کمک به کشورهایی اروپایی است تا بتوانند بحران همهگیری ویروس کرونا را پشت سر بگذارند و بار دیگر اقتصاد خود را توانمند کنند. بودجهای که برای این طرح در نظر گرفته شده، رقم ۸۰۶ میلیارد و ۹۰۰ میلیون یورو اغلب در قالب وام و سرمایه گذاری خارجی است.
نظرها
نظری وجود ندارد.