زن، زندگی، آزادی: آغاز یک انقلاب؟
در ایران چه میگذرد – ۲
محمدرضا نیکفر − در ایران چه میگذرد؟ آیا جنبش "زن، زندگی، آزادی" طلایهی یک انقلاب تازه است؟ با چه درسهایی از انقلاب گذشته پا در مسیر تازه بگذاریم؟
مفهوم انقلاب دارد زنده میشود و شاید جای "براندازی" با بار مکانیکی آن را بگیرد.[۱] انقلاب تداعیهایی تاریخی و برنامهای دارد که براندازی فاقد آن است. اینک مفهوم انقلاب جان تازهای یافته، شاید به این دلیل که حرکت جاری
- به نسبت گسترده است؛
- استعداد و توان گسترش بیشتری دارد، و میتواند اکثریت ناراضیان را به خود جلب کند؛
- امید برانگیخته و میتواند خاطرهی همهی شکستهای پیشین را تبدیل کند به حس لزوم جبران ناکامیها با حرکتی تازه، و عزم و اراده به پیشروی پرتوانتر؛
- شرکتکنندگان در آن در مجموع میدانند که چه نمیخواهند: حکومت ولایی؛ و میدانند چه میخواهند: نظامی دموکراتیک با شاخص مؤکد جدایی دین و دولت، رفع تبعیض، عدالت، آزادی.
- چنان به صورت قطبی در برابر حکومت اسلامی است – به صورتی بارز در رابطه با موضوع آزادی زن – که صحبت از اصلاح منتفی است، و اگر اصلاحی هم صورت گیرد، فروپوشی دستگاه را تشدید میکند.
- فوراً شکافی در زمان ایجاد کرده، پیش از آن و پس از آن شکل گرفته، و دورهی پس از جمهوری اسلامی را به آیندهای متصور، به «آیندهی معاصر» تبدیل کرده است؛
روزمرگی تا حدی تعلیق شده و این با خود نوع دیگری از ادراک زمان را میآورد، از جمله به صورت اندیشه بر هنگام و نحوهی پایان کار حکومت ولایی. رژیم اما هنوز میتواند خود را حفظ کند؛ کار به این زودیها یکسره نخواهد شد. نیروی سرکوبی که حکومت تا کنون در خیابان مستقر کرده، با وجود گستردگیاش، هنوز نهایت توان وحشتافکنی و آدمکشی دستگاه نیست. به احتمال بسیار، بسته به میزان قدرتنمایی خیابانی جنبش، با زور بیشتری به میدان خواهد آمد، تا آن زمانی که شکاف بردارد و بشکند. نمونهی انقلاب ۱۳۵۷ نشان میدهد که حضور نظامی تمامعیار در خیابان به جای ایجاد رعب و وحشت، تحریک به خیزش میکند، و بیشتر به ورشکستگی اخلاقی کانون قدرت راه میبرد.
شرط به هم خوردن موازنهی قدرت این است که نیروی سرکوب، فقط نزند، بلکه بخورد، و با ضربههایی که میخورد شکاف بردارد، شکافی که ممکن است فوراً خود را نشان ندهد، اما زمانی جلوهگر خواهد شد. منظور از ضربه زدن به نیروی سرکوب، توسل به اقدامهایی در ردیف مقابلهی مسلحانه نیست که در همهی انقلابها تعیینکننده نبودهاند، و اگر بودهاند این حقیقت را از اعتبار نمیاندازند که اصل خود جنبش تودهای است. منظور، بیاثر کردن سازوکارهای کنترل است که با تحرک و ابتکار به دست میآید. هر تظاهراتی که تور کنترل را بشکافد، هر ابتکاری که سرمشق ایجاد کند، هر نماد فراخوانندهای که تکثیر شود، ضربه به نیروی سرکوب است.
اما آنچه ایجاد شک میکند در این که جنبش جاری آغاز یک انقلاب باشد، دو محور دارد: بالاییها و پایینیها:
- بالاییها هنوز در مجموع منسجماند و توانمند برای حفظ قدرت و پیشبرد سرکوب.
- حضور پایینیها در خیابان و توان ماندنشان در میدان هنوز گسترده نیست، برای اعتصاب عمومی آمادگی ندارند، فاقد رهبری و برنامهی روشن هستند.
با این ملاحظات، جنبش جاری از جمله "عصیان انقلابی" نام گرفته است. اما اگر تنها عصیان هم باشد، چیزی ازبرازندگی آن برای آنکه طلیعهی یک انقلاب تازه خوانده شود، کم نمیکند. پس از یک حاشیهروی در مورد مفهوم "انقلاب" به این موضوع برمیگردیم.
حاشیهروی در مورد مفهوم "انقلاب"
"انقلاب" از زمان انقلاب کبیر فرانسه به یک مقولهی مرکزی تئوری و گفتار سیاسی تبدیل شده است. در قرن ۱۹ اندیشهی سوسیالیستی میان انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی فرق گذاشت، اولی را اصل و دومی را فرع گرفت و ارزیابی از دگرگونی در عرصهی قدرت دولتی را تابع میزان و چگونگی کمک آن به پیشرفت انقلاب اجتماعی با هدف درهم شکستن ساختارهای استثماری کرد. این جامعهمحوری در قرن بیستم جای خودش را به دولتمحوری داد. عملاً انقلاب سیاسی در شکل براندازی اصل گرفته شد و نیروی انقلابی عمدتاً بر روی پیشبرد انقلاب سیاسی متمرکز ماند. گروههای انقلابی معمولاً فکر میکردند که دولت را که تسخیر کردند، دیگر اصل کار صورت گرفته و پس از آن با خیال راحت به برنامههای اصلاحی میپردازند. برای پیشبرد برنامههای اصلاح هم مدام بر قدرت دولت میافزودند. نتیجه چه بسا بوروکراتیک شدن، تبدیل شدن نیروی انقلابی به صاحبمنصب، بیگانه شدن از جامعه، و سرکوبگری به نام انقلاب بوده است.
در جهان به اصطلاح "سوم" فکر انقلابی دولتمحور بود. پایهی فکر این بود که چیرگی بر عقبماندگیها نیاز دارد به دولت قوی و اصلاحگری پرقدرت از بالا. به ویژه دو تصور این باور را تقویت میکردند:
۱) دولت موجود که باید برانداخته شود، اساساً یک دولت پوشالی است و با تمرکز نیرو میتوان آن را برافکند؛ پس اصل کار را براندازی عملی بدانیم و از صرف نیرو در جاهای دیگر بپرهیزیم. به این ترتیب کار فرهنگی و اجتماعی فاقد ارزشِ در خود میشد و تنها از زاویهی کمک به براندازی اهمیت مییافت. رهبران انقلابی پیش از قدرتگیری، شخصیتی دولتی مییافتند و اقتدارمنش میشدند. روند فراموش کردن اصل و انگیزههای خود پیش از موفقیت در قدرتگیری آغاز میشد. همهی انقلابهای تجربهشده اقتدارگرایی را پرورش دادند و همین در نهایت به مسخ آنها انجامید. بازاندیشی انتقادی مفهوم انقلاب نیازمند توجه ویژه به این نکته است. انقلاب باید در دو جهت پیش رود: علیه قدرت مستقر و علیه آفت اقتدارگرایی در صف انقلاب.
۲) دولت موجود، دولت وابسته به امپریالیسم است. وابستگی است که مانع رشد است، و باعث استبداد و فساد و فقر فراگیر شده است. پس باید به وابستگی پایان دهیم و به این منظور دولت وابسته را براندازیم. تئوریهای وابستگی، که در قرن بیستم رواج داشتند، بر درک غلوآمیزی از نقش عامل خارجی در روند رشد استوار بودند. این درک اجازه نمیداد به سنت فکری، ساختارهای اجتماعی بازتولیدکنندهی فلاکت در خود تودهی دستخوش فلاکت، و نیروهای ارتجاعی دیگری جز آنهایی که مستقیماً به امپریالیسم اتکا داشتند، توجه لازم و درخوری شود.
فضای انقلابی، فضای شور و امید است. به این فضا تعلق دارد تحقیر قدرت مستقر و قوی جلوه دادن نیروی مردم برای درهم شکستن آن. سیاه و سفید میبینیم و چشم بر اشکالها و ضعفهای خود میبندیم. در انقلاب ۱۳۵۷ کلّ زرادخانهی دوگانهاندیشی چپِ خلق−ضد خلق، اسطورهایِ کاوه-ضحاک و اسلامیِ الاهی-شیطانی به کار گرفته شد تا "خیر" بر "شر" چیره شود. شرّ درون خود جبههی انقلاب دیده نشد.[۲]
در جریانهای انقلابی قرن بیستم گرایش مشکلآفرینی به ستایش از خودانگیختگی به جای تأمل و فکر بازتابی، و غریزهی طبقاتی به جای آگاهی طبقاتی دیده میشود. پوپولیسمی با این مختصات راه برده است به ضدیت با روشنفکری و بحثهای روشن برنامهای، با خردورزی، با برجسته کردن مفهومهای ناظر بر حق و روآوری به بینش و گفتار حقیقی، و در عوض تقویت تخریبگری، عوامفریبی، عامهپسندی و توجیه کاربرد هر وسیلهای به بهانهی هدف عالی.
خود انگیختگی با نیرویی همراه است که بودِ آن همان نمود آن است. زمانی که بخواهد نمایندگی پیدا کند هر اتفاقی ممکن است بیفتد؛ پنداری صندلیای خالی روی دستها این سو و آن سو میرود و هر کس میکوشد روی آن بنشیند؛ و زمانی میرسد که کسی به واقع بر آن مستقر شود. از تحلیل ذات خودانگیختگی و حرکت سیلوار نمیتوان به تعیین دقیق عاقبت آن رسید، زیرا ذاتی وجود ندارد جز خود حرکت، و حرکت همان انگیزههای حرکت نیست؛ یعنی تنها با تحلیل انگیزهها نمیتوان کیفیت و سرانجام حرکت را تعیین کرد.
اگر بخواهیم از تمثیل صندلی خالی برای ترسیم یک آیندهی مطلوب بهره گیریم میتوانیم با اقتباس فکری از فیلسوف سیاسی معاصر، کلود لفور بگوییم که دموکراسی آنجایی برقرار است که سریر قدرت خالی بماند، به این معنا که از آنِ کسی یا حزبی نشود. آنچه در انتخابات تعیین میشود، کاندیدای اول برای یک دورهی محدود است.
چیزهای مختلفی میتوانند اقتضای یک کارکرد را برآورند. کارکردی ضروری حتما چیزی خاص یا ساختاری خاص را الزامی نمیسازد. عامل معینی به ضرورت پیامدی از پیش تعیینشدنی ندارد. علت یکسان میتواند به نتیجههای مختلفی راه برد. میان علت و نتیجه یک حرکت است؛ و حرکت رخدادی است پر از رخدادهای کوچک و بزرگ. تنها چیزی که میتواند زیر کنترل ما باشد، تا حدی عقل ماست، بسته به آنکه تا چه حد و چگونه تعقل ورزیم. نباید گذاشت خردورزی انتقادی با گم کردن خویش در شور حرکت، تعطیل شود.
اگر بخواهیم تنها یک درس از انقلاب بهمن بگیریم، آن درس این تواند بود: اندیشهورزی انتقادی را فراموش نکنیم!
معیار فراموش نکردن، یادآوری پیگیر انگیزههای بنیادین انقلاب است: مقابله با استبداد و تبعیض و استثمار.
فکر انتقادی مدام میپرسد که چه کنیم تا دوباره یک رژیم مستبد و خادم گروهی استثمارگر و غارتگر بر سر کار نیاید. چنین پرسشی ما را متوجه برنامههای سیاسی و اجتماعی سازمانهای فعال و مدعی رهبری میکند. همه وعده میدهند، چنانکه خمینی و اطرافیانش هم در دورهی انقلاب ۵۷ مدام وعدهی آزادی و عدالت میدادند. در آن هنگام به ندرت پرسیده شد: چگونه، با چه برنامهای، با چه تضمینی؟
هیچ تضمینی برای این که به آزادی و عدالت برسیم وجود ندارد، جز از راه برقراری حاکمیت مردم.
هدف مقدم هر انقلابی به صورت جنبش آشکار فراگیر، انقلاب سیاسی است. اما برای تعطیل نشدن تفکر انتقادی و دوری از شر ابتذال، لازم است از یاد مبریم که اصالت با انقلاب اجتماعی است. دولت باید در هم بشکند، تا عرصه برای جامعه باز باشد.
انقلاب ولایتشکن
در مورد ایران، حاصل همهی این بحثها را میتوان در یک کلام خلاصه کرد: ضرورت ولایتشکنی پیگیر – اگر بخواهیم برای همیشه از موقعیت صغارت و رعیت بودن خارج شویم.
اکنون جنبش اعتراضی به تراز یک جنبش ضد اساس نظام ولایی رسیده است. میتوان از شروع انقلاب سخن گفت، حتا اگر خیزش انقلابی آغاز شده پس از قتل حکومتی ژینا، با سرکوب شدید خاموشی گیرد، به گونهای که پساتر از خیزشی دوباره سخن رود نه تداوم همین حرکت.
از زمان استقرار حکومت ولایی، درگیری قطبی با آن را تنها در مبارزات سالهای نخست پس از انقلاب شاهد بودهایم. آن مبارزات به طور مشخص تنها در کردستان و تا حدی ترکمنصحرا تودهای شدند. حرکتهای دیگری که درگرفتند، در واکنش به فقر و فلاکت و به تقلب انتخاباتی بودند. آن حرکتها، با وجود شعارهای ضد حکومتی تندی که در آنها سر داده شد، هنوز از ساختار خارج نمیشدند. خواستههایی در آنها مطرح بودند، که برآورده شدن آنها به شکلی ساکتکننده برای یک دوره، ناممکن نبود. اینک اما جنبش "زن، زندگی، آزادی" رفع تبعیض از زنان و از این طریق دستیابی به کرامت انسانی را آماج خود قرار داده است. کرامت انسانی تضاد قطبی با نظام ولایی دارد.
اما انقلاب؟
پرسیدنی است که آیا برچیدن گشت ارشاد و حتّا دست کشیدن از تحمیل حجاب در چارچوب همین رژیم ممکن نیست. تا کنون به نظر میآید که رسماً نمیخواهند به این خواسته تن دهند؛ تنها تا این حد پیش میروند که بگویند سختگیری نخواهند کرد، و حتا مدعی میشوند از اول هم بنا بر سختگیری نبوده است. پذیرش دست کشیدن از تحمیل حجاب به معنای دست کشیدن از یکی از مهمترین تحمیلها در مجموعهی نظام تحمیلی است. حجاب نماد اصلی نگاه شریعت به زن است؛ برافتادن آن "مسئلهی زن" را از مسیر پاسخگویی سنتی اسلامی به آن خارج میکند.[۳] از دید سختکیشی اسلامی در "مسئلهی زن"، جنسیت، مالکیت، ولایت، و سلسله مراتب آدم و عالم با هم تلاقی میکنند. اما بالاتر از هر مسئلهای، برای پیروان الاهیات سیاسی مکتب خمینی و دیگر مکتبهای همسنخ آن، مسئلهی قدرت است. خمینی خود به روشنی تأکید کرده که الزام اقتدار و حفظ قدرت، بالاتر از هر حکم و باور شرعی دیگری مینشیند. بر این قرار موضوع گشت ارشاد و حجاب تابع سیاست قدرت میشود. دو حالت تصورشدنی است: ۱) به خاطر حفظ قدرت انعطاف نشان دهند، ۲) عقبنشینی در این عرصه را کوتاهی در امر اقتدار بدانند و سیاست همیشگی را دنبال کنند. در عمل اما محتملتر آن است که هر دو رویه را در ترکیب با هم پیش برند، یعنی کمی عقبنشینی کنند تا به خیال خودشان سر و صداها بخوابد. هر گونه عقبنشینی رژیم، پیروزی جنبش است.
خواستهی برچیدن گشت ارشاد و پایان دادن به تحمیل حجاب، خواستهی بهجایی است و تأکید بر آن هیچ منافاتی با هدفهای فراروندهی شعار «زن، زندگی، آزادی» ندارد. جنبش بایستی دستاورد ملموس داشته باشد و بتواند با هر گام تثبیتشدنی خود و عقبنشینی رژیم، شور و امید بیشتری در خود بینبارد.
روشن است که جنبش از موضوع مشخصی چون گشت ارشاد فراتر رفته و به دلیل خصلت میانبخشی (intersectional) خود همتافتهای از انگیزهها را برای پیشبرد مبارزه در خود جمع کرده است. آنچه این جنبش را برازندهی آن میکند که آغاز انقلاب نام گیرد، همین تلاقی و ترکیب انگیزهها و طنینافزایی (resonance) حرکتها در آن است.
موقعیت هنوز موقعیت انقلابی نیست، موقعیتی با این مشخصه: ضمن اینکه مردم وضع موجود را نمیخواهند و این نخواستن را با حرکت عملی و شجاعت و فداکاری بروز میدهند، رژیم هم دیگر نمیتواند خود را حفظ کند. حکومت هنوز قادر به حفظ خود است و شکاف و لرزش در آن هنوز محسوس نیست. و در این سو، با اینکه ارادهی مردم به تغییر قوی است، اما جنبشی را که پیش میبرند، هنوز گستردگیای ندارد که حکومت را فلج کند، برنامه و رهبری منسجم مشخصی ندارد و دارای سازوکار روشن سنجیدهای برای پالایش خود از گرایشهای منحرفکننده، بازتولید کنندهی استبداد و شر ابتذال نشده است.
سخن آخر
جنبش کنونی برازندهی آن است که با صفت "انقلابی" مشخص شود، حتا اگر به سبب سرکوب یا عاملهای درونی خاموش شود تا خیزشی دیگر آن را پی گیرد.
قیام انقلابی هنوز به معنای وجود موقعیت انقلابی نیست.
تصور اینکه همین جنبش گسترش مییابد و با رشد کمّی زمانی به کیفیت و توانی میرسد که قادر شود رژیم را براندازد، سادهنگرانه است.
مسیر پیچیدهای طی خواهد شد که مرحلههای مختلفی خواهد داشت.
پیشبینی دقیق ممکن نیست، اما تا حدی میتوان منطق تحولات را روشن کرد. یادداشت بعدی به این موضوع میپردازد. در این یادداشت خواهیم دید که برای درک منطق تحولات تنها توجه به دو قطب بالاییها و پایینیها کافی نیست. نقشی اساسی را منطقهی خاکستری میان این دو ایفا میکند؛ و درست این منطقه است که در هنگامهی شور و هیجان از نظر دور داشته میشود.
ادامه دارد
موضوع بعدی: منطق دگرگونیها
––––––––––––––––––––––––
پانویسها:
[۱] اراده به سرنگون کردن رژیم اسلامی، ابتدا در بخشی از چپ شکل گرفت. در سال ۱۳۵۸ یک خط فاصل میان گروههای مختلف این بود که معتقد به سرنگون کردن رژیم تازه هستند یا نه. سرنگونیخواهان معمولاً در زیر صفحهی اول نشریهی خود شعاری با این مضمون مینوشتند: سرنگون باد رژیم ضد خلقی / ضد انقلابی جمهوری اسلامی! آن هنگام سازمان مجاهدین خلق به اردوی سرنگونیخواهان تعلق نداشت. حزب دموکرات کردستان ایران هم در آغاز چنین شعاری نمیداد.
به جای سرنگونی خواست یک انقلاب تازه مطرح نبود، هر چند گاهی گفته میشد: "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب". باور عمومی این بود که انقلاب صورت گرفته، اما نتیجهی آن دزدیده شده است.
در میان برخی شخصیتهای حکومت سرنگونشدهی شاه در خارج هم ایدهی سرنگون کردن رژیم "غاصب" مطرح بود. آن گونه که از خاطرات برخی از خود آنان برمیآید، تلاشهایی کردند، تماسهایی با دولتها گرفتند برای تهیهی پول و حتی اسلحه، اما طرحشان روشن نبود و با هم اختلاف داشتند. یک نقشه کودتا هم در داخل وجود داشت که چند و چون آن هنوز روشن نیست، از جمله معلوم نیست که طراحان آن آیا به راستی قصد احیای سلطنت را داشتند. چیزی نگذشت که بخش اصلی سلطنتطلبان موضوع سرنگونی را در شکل عملی آن فراموش کردند. در گفتارشان ابراز انزجار از رژیم "غاصب" پایدار ماند، اما تا دورهی بیشفعالی ترامپیشان کمتر از سرنگونی − در معنایی برنامهای و عملی که خودشان را متعهد کند − سخن میگفتند.
گروههای چپ در دههی شصت به شدت سرکوب شدند. رژیم میان گروههای برانداز و غیر برانداز در نهایت فرقی نگذاشت و جنازههای گروهی از اعدامشدگانشان از سازمانهای مختلف را در "خاوران" کنار هم دفن کرد.سرنگونیخواهان چپ، پس از دههی شصت دیگر توان و امکان پیگیری عملی خط سرنگونی را نیافتند. مجاهدین به "براندازی" ادامه دادند، اما لفظ "انقلاب" را ذخیره کردند برای تحولهای درونی خودشان ("انقلاب ایدئولوژیک").
[۲] اکنون انتقاد از انقلاب ۱۳۵۷ در شکل سرزنش و خوارداشت طرفداران آن و شرکتکنندگان در آن در پهنهی همگانی به میزان چشمگیری طرفدار دارد. هواداران سلطنت و محمدرضاشاه در میان ملامتگران صدای بلندی دارند. آنان تا جایی پیش میروند که خواهان طرد همهی "پنجاهوهفتیها" میشوند و میخواهند میدان مبارزهی سیاسی حتّا بر روی "پنجاهوهفتیها"ی مخالف نظام ولایی هم بسته شود مگر اینکه طرفدار نظام سلطانی – به قول خودشان "پادشاهی" − شوند. آنچه اینان نمیدانند یا نمیخواهند بدانند این است که از پنجاهوهفتیترین پنجاهوهفتیها یکی خود شاه است. مقامات و درباریان او نقشی اساسی در برانگیختن انقلاب ۵۷ داشتند. دشنامدهندگان به "پنجاهوهفتیها" در نظر نمیگیرند که رژیم شاه در اصل از درون فروپاشید و بخش مهمی از قدرت جریان مذهبی ناشی از نوع سازوکار سیاسی و فرهنگی دستگاه سلطنت بود. در این باره لازم نیست به رسالههای دانشگاهی – که از نظر سلطنتطلبان مشکوک به "مارکسیستی" بودن هستند – بلکه به خاطرات خود مقامات درجهی یک آن نظام رجوع کنند، از جمله در "تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد". شاه صدای انقلاب ایران را شنید، اما بسی دیر. محسن هاشمینژاد، ژنرال آجودان شاه، زمان تأسیس حزب واحد "رستاخیز" در اسفند ۱۳۵۳ را، یعنی زمانی را که شاه در اوج تکبر خود بود، به عنوان نقطهی شروع بحران منجر به سقوط معرفی میکند. (ر.ک. این ویدئو، دقیقه ۱:۳۵:۰۰) برخلاف این گونه ارزیابیها از درون، جمعبندیهایی که اینک در میان سلطنتطلبان جوان دربارهی انقلاب رواج دارد، این است که دستگاه شاه به دلیل توطئهی "ارتجاع سرخ و سیاه" سقوط کرد و فتنهگران توطئه خود را پیش بردند به این علت که شاه دلرحم بود، ساواک به اندازهی کافی سختگیری نشان نداد و ارتش با قدرت سرکوب نکرد. آنان آزاد کردن زندانیان سیاسی را از مهمترین خطاهای آخر دورهی شاه میدانند؛ هیچ حساسیتی نسبت به شکنجه، سانسور، نبود آزادی بیان و تشکل، و استبداد سیاسی ندارند. تحریف تاریخ را تا جایی پیش میبرند که کودتای ۲۸ مرداد را قیام و انقلاب ۵۷ را کودتا میخوانند.
در میان سلطنتطلبان یک اندیشهی منسجم و واقعگرا دربارهی علتهای انقلاب ۵۷ رشد نکرده است. هیچ کتاب جدی قابل اعتنائی درباره انقلاب ننوشتهاند. داریوش همایون داشت به یک بررسی انتقادی نزدیک میشد، اما کسی فکر او را دنبال نکرد.
بسیاری از سلطنتطلبان امروزه خود را لیبرال و دموکرات میخوانند، اما انتقادی از موضع لیبرالی به رژیم سلطنتی ندارند. آنان در دفاع از نظام شاهی به نمونههای اروپایی امروزین توسل میجویند، و کارنامهی خونین شاهان و درباریانشان به ویژه در "تاریخ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران" را در نظر نمیگیرند. از این تاریخ چند چهره را برجسته کرده و آنان را تا حد مقدسان بالا بردهاند.
عنوان مشروطهخواه نیز برازندهی بسیاری از سلطنتطلبان کنونی نیست. مشروطهخواهان دوران ما مصدق و یارانش بودند. از جمع آنان یکی شاپور بختیار بود که به شاه گفت نخستوزیر میشوم، به این شرط که شما از کشور خارج شوید. پهلوی در قاب مشروطهخواهی نمیگنجید.
افرادی از میان سلطنتطلبان اصل فکر سیاسی خود را با صفت «محافظهکار» معرفی میکنند و به ویژه به مکتب بریتانیایی کنسرواتیسم نظر دارند. حکومت محمدرضاشاه اما در درجهی نخست از دو نظر محافظهکار بوده است: اتکا بر اقتدار و استبداد سنتی سلطانی و پشتیبانی آن از جریان دینی تا در برابر گرایش لیبرال و چپ در جامعه بایستد. هم او هم پدرش میخواستند از تصویر شاه شیعه دور نشوند. خود را چون جنتلمن کنسرواتیو انگلیسی معرفی کردن، سلطنت طلب ایرانی بودن و در همان حال مدعی پشتیبانی از جنبشی بودن که ضد ولایت و به شکل بارزی تجددگراست، گرفتار شدن در ناسازهای است که زمانی ذهنهای حامل آن را مجبور به انتخابهای واقعی بیتناقض میکند. محافظهکاری ایرانی بر دو رکن اقتدار سلطانی و اقتدار دینی استوار است، که مبنای مرکب اجتماعی و فرهنگیشان در شکلهای مختلف پدرسالاری، مناسبات ارباب-رعیت و مرجع تقلید – مقلد و گونههای دیگر ولایت-صغارت جلوه میکند.
همچنین بنگرید به این مصاحبه: سکولاریزاسیون یعنی آزادی زن.
نظرها
برای تغییر
همه ما در ج.ا جز خون جگر چیزی نخوردیم. از دهه چهلیها که گوشت دم توپ جنگ ۸ ساله شدند تا نسلهای جدیدتر که یک زندگی نرمال از آنها دریغ داشته شده و در این جهانیشدگی به حق احساس اجحاف میکنند. یک زندگی نرمال برای آنها. همه با هم برای تغییر
بیگی
من بە شخصە امیدوارم کە جنبش موجود خاموشی نگیرد و شعلە ورتر شود، هنوز شنبە ( فردا فراخوان رو داریم) اما اگر دقت کنید بی بی سی کە فهمیدە تریبون بە اصلاح طلبان آب در هاون کوبیدن است ، همراە با شبکە من و تو و انترناشنال دارند مرتب پروژە رهبری سازی رو پیش می برند و می خواهند جنبش را از محتوای ضد اتوریتە و پیشروانە زن زندگی زادی خالی کنند، و مانند ٥٧ قیم مورد نظر خود را سوار جنبش کنند، براستی اگر موفق شوند، برای جنبش مترقی و بی نظیر مردم و جوانان ایران فاجعە خواهد بود بخصوص چپ هم بدون امکانات است و هم پراکندە و هم درگیر تئوریهایی کە با پراکسیس واقعی اجتماعی امروز ما نمی خواند، هم از روست کە نمی تواند سوای این همە پتانسیل چپ گرایانە در میان جوانان و کارگران و … و همین شعار زن زندگی آزادی کە خود منشاء چپ دارد، چپ سازمانی و سیاسی در حاشیە و ناپیداست می خواستم ببینم کە نظر شما در بارە احتمال قاپ زدن یا های جک جنبش موجود توسط شاە پرستان تا چە اندازە است؟ با درود فراوان
شهروند
شرایط امروز مردم بازتاب ضرب المثلی است که میگوید "مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد". مردم رهبری طلب نیستند و دیگر نمی توانند به یک نفر اعتماد کنند. بلائی که خمینی با آن چهره روحانی به سر این مردم آورده است اعتماد را به هر کسی که ادعای رهبری کند از دست داده اند. میتوان حدس زد از درون این اعتراض ها جنبش خود رهبری را برگزیند. مشکل امروز عدم وجود هژمونی است. ما از انقلاب مشروطه تا امروز برای بر قراری حاکمیت ملی، آزادی و حکومت قانون مبارزه کرده ایم بی آنکه به آن دست بیابیم. هیچ وقت مخالفین نتوانسته اند حول این خواست متحد شوند. من بر این باورم که جای خالی حزبی که بتواند پاسخ گو به این نیاز تاریخی باشد حس میشود. حزبی که قدرت طلب نباشد و خواهان بر قراری دموکراسی باشد.حزبی که به زبان توده مردم صحبت کند و بذر آگاهی سیاسی بپراکند. دموکراسی یعنی حکومت مردم به دست مردم برای مردم. در سایه این دموکراسی ازادی های مدنی تامین میشود و آزادی بیان،تشکل،اجتماع و رسانه ها تامین میشود. باید اعتراض ها را جهت داد باید به مردم راه را نشان داد. به امید پیروزی
دانش اموز علم سیاست
با سلام من یک دانش آموخته علوم سیاسی در تهران هستم وباید بگویم که این تحرکات خیابانی منتج به انقلاب وسرنگونی نخواهد شد اما تبعات زیان باری را در پی خواهد اشت ؟ 1_فرسودگی فعالان سیاسی در داخل 2_تلفات جانی وبه زمین ریخته شدن تعدا دی اشخاص بی گناه وغیر مرتبط با این فعالیت ها ویا پیاده نظام از طرفین 3_ناامنی اقتصادی ومالی ورکود اقتصادی وخروج حداقل روزانه یک میلیارددلار سرمایه از کشور؟ 4_با انحراف کشیده شدن مطالبات سیاسی واجتماعی مردم وعقیم تر شدن جنبش های اجتماعی 5_امنیتی شدن کشور و از بین رفتن بسترهای مسالمت امیز فعالیت های رسانه ای وسیاسی و قطع ارتباطات حداقلی مثل اینترنت؟ 6_رادیکال شدن فضاهای سیاسی و در صورت عدم موفقیت ؟سرخورده شدن فعالین ونسل جوان از سیاست و فعالیت های ازادی خواهانه ؟ 7-دوقطبی شدن فعالیت های اعتراضی با اغتشاشات وایجاد هراس بین مردم کوچه وبازار و نا امنی عمومی وخانوادگی ؟به بهانه دفاع مشروعو ترویج هرو مرج اجتماعی 8_ترویج تبلیغات سیاه ودامن زدن به شایعات واخبار دروغ و برجسته کردن خبرهای کوچک با هدف به انحراف کشیده شدن مطالباتت حداقلی وقانونی در نهایت تنها دستاورد این قعل وانفعالات افزایش بودجه های تخصیصی برای سازماندهی کنندگان وتشویق کنندگان و عناصر کلیدی وحامیان این گونه اقدامات و دستگا ههای تبلیغاتی مرتبط است ؟ جنبه ایزایی و کوتاه مدت را دارد * طراحان این گونه تحرکات خودشان هم می دانند به نظر من در حال حاضر حداقل چهل میلیون حامی و عناصر خاکستری وجود دارداما برای بالا بردن قدرت چانه زنی بیشتر برای فشار حداکثری به حکومت دست به این اقدامات زده اند اما متاسفانه یک تعداد اشخاص پیاده نظام ویک بار مصرف و نا اگاه هم در این بین تلف می شوند؟اپوزیسیون وجنبشی که تابلو ورهبر وسر ندارد نتایجی بیش تر از این هم نخواهد داشت .
اشکان
یک پیشنهاد...برای جوانان محلات تهران...یا ... با در نظر گرفتن خشونت زیاد حکومت و اینکه هیچ کس در جهان جلوشو نمیگیره باید شعارهای تند را حذف کرد و دو نوع شعار سر داد....تا اختلاف بندازه بینشان..... یکی ....شعارهای دوستانه در غالب دوستی و اتحاد شهرها و قومیت های مختلف دوم....شعارهایی که آخوند ها و نظامیان و حتی عوامل سرکوب را از تغییر یا اصلاح حکومت نترساند. مثلا ....." آخوند فقط تو مسجد نه کمتر نه بیشتر" "زندگی بخشش آزادی"....."انقلاب آینده، بخشش برا رزمنده".. همچنین انتخاب روزهایی خاص برای بخشش و فراموشی ظلم تا آن روز....
جوادی
حکومت سلطنت مطلقه در همه جا بر نظریه حقوق الهی استوار بوده است. متاسفانه این حقیقت مهم سیاسی یا اصلا مورد توجه روشنفکران ایرانی قرار نگرفته یا خیلی سطحی درباره آن بحث شده است. مصدقی ها به این سخن دکتر فاطمی می بالند که گفته بود سلطنت ام الفساد است . این انتقاد یک انتقاد سطحی و بی مایه است زیرا نظریه حقوق الهی را که سلطنت مطلقه بر آن استوار است، زیر سوال نمی برد. وقتی یک سیاستمدار، روشنفکر و متخصص علوم سیاسی نمی تواند ریشه الهیاتی استبداد سلطنتی را درک کند و زیر سوال برد از بقیه چه توقعی باید داشت؟ انقلاب ۵۷ نظریه حقوق الهی را که انقلاب مشروطه آن را تا حدی تضعیف کرده بود، دوباره احیا کرد و در قانون اساسی نظام جدید گنجاند. هنوز هم مخالفان پهلوی وقتی از پادشاهی یا به قول خودشان از نظام سلطانی انتقاد می کنند، از نظریه حقوق الهی حرفی نمی زنند. انتقاد از نهاد سلطنت مطلقه بدون انتقاد از فلسفه سیاسی آن ، انتقادی کم مایه و سطحی است که ره به بازتولید استبداد بر اساس همان فلسفه سیاسی و یا نظریه مشروعیت بخشی می برد. تنها تغییری که در این میان رخ می دهد تغییری صوری است. فرمول خدا ،شاه، میهن به فرمول خدا، ولی فقیه( رهبر)، امت تبدیل می شود. جربان قدرت در هر دو فرمول از عمودی و ازآسمان به زمین است. من قبول ندارم که محمد رضا شاه، محافظه کار بوده است. بر عکس اعتقاد دارم او گرچه دموکرات نبوده ولی زیادی لیبرال بوده است. اگر انقلاب سفید سیاستی لیبرالی نبوده است، پس چرا خشم محافظه کاران را و آقای خمینی را بر انگیخته بود؟ اگر بگوییم شاه محافظه کار بوده، پس علت مخالفت روحانیونی مثل خمینی با او از چه موضعی بوده است؟ آیا آقای خمینی و سایر اسلام گراها ار موضع محافظه کاری و ارتجاعی( محافظه کاری افراطی) با شاه مخالفت نمی کردند؟ هیچ یک از انقلابیون ۵۷ و یا طرفداران این انقلاب تا کنون درباره اینکه آقای خمینی راست گرا بوده یا چپ گرا، محافظه کار بوده یا لیبرال ، حرفی نزده اند.چرا؟ چون توجه به همین مساله مهم اعتبار انقلاب شان را زیر سوال می برد. چه دوست داشته باشیم چه نباشیم، رهبر انقلاب ۵۷ ونیروی اصلی آن محافظه کار افراطی بوده اند و همین عامل ، تعیین کننده جهت گیری نهایی انقلاب به سمت راستگرایی افراطی بوده است. راست گرایان افراطی در انقلاب ۵۷ دست بالا را داشته اند. به انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه نگاه کنید. اگر ائتلاف چپ و راست افراطی با هم متحد می شدند، به حکومت میانه رو مکرون پایان می دادند ، اما اینکار را نکردند زیرا بعدش باید با هم می جنگیدند. اما درسال ۵۷ ما شاهد یک ائتلاف نامیمون بین چپ ها و راست گراهای افراطی هستیم که به سقوط سلطنت منجر می شود و نیروهای ائتلاف هیچ برنامه ای برای توزیع قدرت بعد از سرنگونی سلطنت نداشتند. در اینصورت آیا از جنگ قدرت در فردای پیروزی انقلاب باید تعجب کرد؟ اینکه چپ ها و لیبرال های شرکت کننده در انقلاب ۵۷ که افکارشان آمیخته به رسوبات اسلامی بود و نتوانستند حتی محافظه کار بودن رهبر انقلاب شان را تشخیص دهند، این را نمی توان گردن شاه یا بیگانگان انداخت. انقلابی که رهبر آن یک محافظه کار افراطی است، روشن است که به استبداد و پسرفت ره می برد.
mashang
این نسل، نسلیه که تا تحقق خواسته هاش به پیروزی کامل نرسه، زندگی و روز خوش رو بر شما «خلافت نظامی اسلام» حرام خواهد کرد!
mashang
درختی رو که ۱۴۰۰ سال میوه نداده نه آب میدن نه هرس میکنن، قطعش میکنن
جوادی
من برای فهم انقلابها بویژه انقلاب های مشروطه و اسلامی ایران، ترجیح می دهم نخست درباره تئوری های عمومی انقلاب مطالعه کنم. اما اکثر روشنفکران ایرانی برعکس ترجیح می دهند بدون فهم تئوری های انقلاب، انقلاب های ایران را بررسی کنند. تا کنون سه نسل از تئوری ها برای بررسی انقلابها پدید آمده اند که تقریبا با اطمینان می توان گفت هیچ روشنفکر ایرانی به خود زحمت نداده است درباره این تئوری ها مطالعه کند و انقلابهای ایران را از دیدگاه آنها توضیح دهد. مارکسبست ها معمولا انقلاب را بر اساس مفهوم نفی تعریف می کنند و اصولا نفی را فرآیندی تکاملی می دانند، بنابراین از دیدگاه مارکسیستی ، انقلاب دینی یا ارتجاعی وجود ندارد. مارکس حتی به این موضوع نیز اشاره نکرده است که محافظه کاری و ارتجاع می تواند یک نیروی انقلابی باشد. اما در روند انقلاب ۵۷ به روشنی می بینیم، نیروی مذهبی، نیروی اصلی انقلاب را تشکیل می دهد. اما مارکسیست ها ی ایرانی چون به کامل بودن مارکسیسم اعتقاد دارند نمی توانند قبول کنند که وقوع انقلاب ارتجاعی هم ممکن است. بنابراین انقلاب ۵۷ را انقلاب اسلامی نمی نامند و روی کار آمدن جمهوری اسلامی در فردای انقلاب ۵۷ را دزدیده شدن انقلاب تعبیر می کنند و اینجوری از خود سلب مسولیت می کنند. حتی فرض کنیم عبارت دزدیده شدن انقلاب با معنی باشد،، پرسش این است که آیا مارکسیسم این موضوع را پیش بینی کرده با نه و اگر پیش بینی کرده بود چه راه حلی برای آن طرح کرده بود و چرا چپ های ایرانی برای اینکه انقلاب سوسیالیستی شان توسط روحانیون که از قضا یکی از روحانیون رهبر انقلاب سوسیالیستی شان نیز بوده، دزدیده نشود، اقدامی پیشگیرانه انجام ندادند؟ مگر به ما یاد ندادند که علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد؟ به نظر می رسد تحلیل انقلاب ۵۷ از دیدگاه مارکسیستی ، نمی تواند مساله رهبری انقلاب سوسیالیستی توسط یک روحانی و روی کار آمدن یک حکومت دینی از دل یک انقلاب سوسیالیستی را توضیح دهد.بنابراین برای فهم و تبیین انقلاب ۵۷ باید به تئوری های غیر مارکسیستی رجوع کرد.
جوادی
وقتی اینجا می نویسم به این موضوع توجه نمی کنم که نوشته هایم مطابق استاندارها، یادداشت یا مقاله به شمار می آیند با نه. در عوض تلاش می کنم خیلی فشرده نظراتم را بیان کنم. از اول شروع خیزش زن، زندگی، آزادی بر ناکافی بودن مدیریت صفی اعتراضات و لزوم مدیریت ستادی جنبش تاکید کردم ، آیا با گذشت یکماه از این خیزش، نمی توان اهمیت این دیدگاه استراتژیک را فهمید؟ معترضان در کف خیابان بارها اعلام همبستگی کردنداما احزاب پر مدعی ایرانی در جهت همبستگی حتی یک ستاد هماهنگی نتوانستند تاسیس کنند. خوب آیا حق نداریم بپرسیم فایده این احزاب چیست و به چه دردی می خورند؟ احزابی که خود را بروز رسانی نکرده اند و همواره از مردم داخل عقب ترند. اگر همچنان انحصار طلب هستید نمی توانید با هم همکاری کنید آیا بهتر نیست این احراب خودشان را منحل کنند تا امید واهی اکثریت مردم ناراضی به این احزاب از بین رود و مردم داخل به فکر چاره دیگر باشند. اگر می توانستیم در داخل حزب تشکیل دهیم، دست یاری به سوی احزاب پر مدعی و انحصار طلب خارج از کشور دراز نمی کردیم. در داخل معترضان جان شان را کف دست گرفته و در خیابان مبارزه می کنند، اما احزاب ایرانی در خارج از کشور حاضر نیستند از تنگ نظری و غرور کاذب شان دست بکشند و دست کم برای قوت قلب مخالفان و تحریک دهی میلیونها ناراضی که در خانه نشسته اند، یک ستاد هماهنگی تشکیل دهند یا با هم در یک کنفرانس از راه دور شرکت کنند. آیا این کارها از شان شما می کاهد؟ من فعلا تریبونی جز این وب سایت ندارم و برای اینکه نظراتم به گوش برخی از روشنفکران برسند و موثر واقع شوند، به فعالیت میانجی نیاز هست. بررسی برخی از مسایل سیاسی و اجتماعی از دیدگاه استراتژیک، باعث تخلیه من نمی شود.گرچه قبلا در برخی از نوشته ها از انزوا و دردهای روشنفکرانه نالیدم، اما بر ِآن تمرکز نکردم و هدف اصلی از نوشتن در این وب سایت تغییر فضای روشنفکری و به تبع تغییر فضای سیاسی ایران است. بنا به تجربه دریافتم اگر بخواهم به عنوان یک روشنفکر ، روشنفکران دیگر را تحت تاثیر قرار دهم باید از موضع افقی آنها را مخاطب قرار دهم. روشنفکرانی مانند آرامش دوستدار که از موضع بالا تمام روشنفکران را مورد حمله قرار داده و هنر روشنفکر ایرانی را در نیاندیشیدن دانستند، روشنفکران را بیشتر به دفاع وادار کردند تا به اندیشیدن و گفتگوی انتقادی. با اونکه در من هم مانند تمام روشنفکران این گرایش وجود دارد که از موضع برتر ، بقیه را مخاطب قرار دهم ولی چون از این ناهنجاری آگاهی دارم، تلاش می کنم آن را مهار کنم. تمرین کردم تا برای تنوع نظرات و گفتگوی انتقادی ارزش قائل شوم و تلاش می کنم تا آخر عمر به ارزشهای کثرت گرایانه پایبند باشم.
جوادی
آگاهی از موقعیت مشترک خویش کتابی را مطالعه می کردم که جمله ای از ِ آن نظرم را جلب کرد و مرا به فکر فرو برد. این جمله چنین است: مطابق تئوری مارکس در آغاز دوران بورژوازی، کارگران در جامعه هنوز توده نامنسجمی را تشکیل می دهند که در سراسر کشور پراکنده و به واسطه رقابت میان خویش دچار تفرقه اند.( پایان نقل قول) مشابه این قضیه را درباره گروههای مخالف جمهوری اسلامی می توان به کار برد. از آغاز جمهوری اسلامی تا کنون، احزاب مخالف جمهوری اسلامی، مجموعه نامنسجمی را تشکیل دادند که بواسطه رقابت و فقدان طرز فکر استراتژیک، دچار تفرقه اند و این موضوع به بقا و تحکیم جمهوری اسلامی کمک کرده است. طبق نظر مارکس آگاهی طبقاتی یعنی آگاهی کارگران از موقعیت مشترک خویش شرط لازم برای انقلاب است و تنها اقدام مشترک مشترک ِآنان می تواند موقعیت شان را تغییر دهد. به نظرم همین نظر را عینا می توان درباره احزاب مخالف جمهوری اسلامی به کار برد. احزاب مخالف وضع موجود هنوز به آگاهی از موقعیت مشترک خویش نرسیده اند و هنوز نفهمیده اند که تنها انسجام واقدام مشترک آنها میتواند وضع موجود را تغییر دهد. آیا چهل و سه پراکندگی و دعوا بس نیست؟ تمام احزاب ایرانی هنوز هم تا حد زیا دی تحت تاثیر فضای روشنفکری پیش از انقلاب هستند و خود را به روز رسانی نکرده اند. همه این احزاب از خیزش زن، زندگی، آزادی بسیار شگفت زده شدند زیرا به مخیله شان هم خطوز نکرد که در شرایط بسیار بد اقتصادی، جنبشی زنانه ،آزادیخواهانه و دموکراتیک شکل گیرد. بسیاری از روشنفکران منتظر انقلاب گرسنگان و یا قیام کارگران بودند زیرا فکر می کردند جمهوری اسلامی طبقه متوسط در ایران را نابود کرده و به زیر خط فقر کشانده است. گرچه طبقه متوسط در سالهای اخیر با بحران شدید معیشتی روبرو بوده و تحلیل رفت اما خیزش باشکوه زن، زندگی، آزادی نشان داد که این طبقه نه تنها زنده است بلکه با عبور از اصلاح طلبی دروغین ، انقلابی هم شده است. امیدوارم با پیوستن سایر اقشار ناراضی به این خیزش، هرچه سریعتر و با هزینه های کمتر به آزادی برسیم.
علی رضا
با سلام -ارای بیست میلیونی رئیسی وهشت میلیونی باطله و عبدالناصر همتی موید یک انقلاب در ایران نیست ؟در حال حاضر گقتمان براندازی توام با خشونت وتبلیغات سیاه و گفتمان مشت اهنین در خیابان شهرهای بزرگ بخصوص تهران در حال بازی موش وگربه هستند ؟من خودم از نزدیک شاهد عینی این ماجری ها هستم ؟در واقع به نظر من زمانی در ایران برای یک انقلاب مهیا خواهد شد که قاعده یک سوم بسیج اجتماعی و ظهور میلیونی در خیابان ها رقم بخورد ؟در حال حاضر یک اکثریت ناراضی وخاموش هیچ حمایتی از این گفتمان های خشونت وتبلیغات سیاه به بهانه براندازی ندارند که دلایل متعدد وجدی برای این مدعا وجود دارد؟به نظر می رسد این گفتمان خشونت وناامنی درخیابان ها ؟ بیش تر به عنوان یک اهرم فشار برای حکومت تهران استارت خورده است ؟
جوادی
لنین در تئوری حزب انقلابی( حزب پیشگام) که بعدها به لنینیسم معروف شد، می گوید: هیچ جنبش انقلابی بدون سازمانی پایدار از رهبران که حافظ تداوم جنبش باشد نمی تواند پایدار بماند. می توان لنینیست نبود ولی برخی از نظرات او درباره انقلاب را که مورد تایید تجربه هستند، پذیرفت. جنبش زن، زندگی، آزادی برای پیروزی به حمایت وسیع کارگران و به ویژه اعتصابات گسترده نیاز دارد. این مساله که چگونه طبقه کارگر را باید به مبارزه انقلابی کشاند، به نظر برخی از محققان انقلاب روسیه، مناقشه برانگیزترین بخش طرح لنین بوده است. در جنبش زن، زندگی، آزادی نیز با همین مساله دشوار روبرو هستیم و امیدوارم روشنفکران سوسیال دموکرات و حتی کمونیست ها کارگران را قانع کنند که پیوستن به این جنبش به نفع آنان است. در فردای پیروزی این جنبش دموکراتیک ، علاوه بر بهبود شرایط عمومی اجتماعی ، دست کم می توانند دارای حزب و اتحادیه های مستقل کارگری شوند.
جوادی
باز هم تاکید می کنم که مدیریت صفی جنبش یا همان هدایت جنبش توسط رهبران میدانی کافی نیست. برای پیروزی جنبش به تظاهرات چند صد هزار نفری و همزمان اعتصابات گسترده نیاز هست و سازماندهی توام تظاهرات بزرگ و اعتصابات گسترده در حیطه مدیریت ستادی است و کار رهبران میدانی نیست و نباید هم چنین انتظاری از آنها داشت. کسی که با الفبای مدیریت و مفاهیم صف و ستاد آشنا باشد این نظر را تصدیق خواهد کرد. از طرفی نباید انتظار داشت که از دل جنبش به تدریج رهبران ستادی ساخته می شوند. رهبران ستادی اگر در داخل اعلام موجودیت کنند بلافاصله دستگیر خواهند شد. بنابراین چاره ای جز این وجود ندارد که کنشگران در خارج از کشور یک ستاد هماهنگی فراگیر برای هدایت جنبش تاسیس کنند که وظیفه اصلی اش باید سازماندهی تظاهرات و اعتصابات بزرگ باشد. تظاهرات و اعتصابات کوچک را رهبران میدانی خودشان هدایت می کنند. کسانی که تاکید می کنند مدیریت ستادی از دل جنبش و در داخل شکل خواهد گرفت، اگر مزدور نباشند، ناآگاه هستند. اگر در داخل ،امکان تشکیل یک ستاد هماهنگی وجود داشت پس چرا با گذشت یک ماه از شروع جنبش، هنوز اعلام موجودیت نکرده است؟ میلیونها ناراضی که در خانه نشسته اند و در پیوستن به جنبش دودل هستند، منتظر تاسیس ستاد هماهنگی یا شورای رهبری هستند. برای اینکه لزوم رهبری جنبش انقلابی را فهمید نیازی نیست که حتما لنینیست بود. سازمانی در خارج به نام شورای مدیریت گذار وجود دارد که چون فراگیر نیست و مورد تایید اکثریت نیست، نمی تواند هدف اصلی را که برای آن تاسیس شده یعنی مدیریت گذار را انجام دهد. همین الان جامعه در دوره گذار از نظام مستقر است و نباید گذار را محدود به لحظه سرنگونی تا روی کار آمدن نظام جدید تعریف نمود. امیدوارم احزاب خارج از کشور در شرایط فوق العاده حساس کنونی هر چند به طور موقت از دیدگاههای تنگ نظرانه حزبی چشم پوشی کنند و از موقعیت مشترک خویش آگاه شوند و بدانند که تنها با اقدام مشترک می توانند به معترضان در داخل و به پیروزی جنبش کمک کنند. معترضان در داخل بارها همبستگی خود را نشان دادند، حالا نوبت ایرانیان خارج از کشور است که همبستگی خود را با تشکیل یک ستاد هماهنگی شبیه مرکز همکاری احزاب کرد، نشان دهند. برای اینکه تداخل پیش نیاید ،تاکید می کنم وظیفه اصلی این ستاد، سازماندهی توام تظاهرات بزرگ و اعتصابات گسترده است و تظاهرات و اعتصابات پراکنده تا زمان تشکیل این ستاد به طور خودانگیخته ادامه خواهند یافت.
جوادی
نگاهی به شکاف بین جمهوریخواهان ایرانی بلاخره احزاب ایرانی چاره ای نخواهند داشت که درباره نوع رژیم سیاسی آینده ایران از منظر تفکیک قوا تصمیم گیری کنند. رژیم های سیاسی دموکراتیک از منظر تفکیک قوا عبارتند از :: رژیم پارلمانی، رژیم ریاستی و رژیم نیمه ریاستی. متاسفانه تا کنون جمهوریخواهان ایرانی اهمیت نظریه تفکیک قوا و انواع رژیم های ناشی از آن را در دموکراسی های مدرن درک نکرده اند. نگرش افلاطونی درباره جمهوری یعنی جمهوری به مثابه یکنظام سیاسی کامل بر ذهن تقریبا تمام جمهوریخواهان ایرانی سلطه دارد. یکی بی اعتنا به تاریخ جمهوری های سوسیالیستی، خواهان تاسیس جمهوری سوسیالیستی راستین در ایران است. دیگری خواهان تاسیس نظامی مبهم تحت عنوان جمهوری ایرانی هست و توضیح هم نمی دهند که از لحاظ حقوقی و فنی جمهوری ایرانی به چه معنی است. دیگری مدعی جمهوری سکولار و دموکراتیک هست. عده ای هم خواهان جمهوری فدرال هستند. بعضی ها هم تمایل ندارند هیچ پسوندی را به جمهوری اضافه کنند و می گویند صرفا خواهان نظام جمهوری هستند. بنابراین حتی در بین جمهوریخواهان برداشت یکسانی از مفهوم جمهوری وجود ندارد و ما با انواع جمهوری روبرو هستیم. همین برداشت های گوناگون از مفهوم جمهوری یکی از موانع اتحاد و همکاری جمهوریخواهان شده است و همین عدم انسجام یک ضعف عمده در اپوزیسیون جمهوریخواه است که به بقازی وضع موجود کمک کرده است. جمهوریخواه ایرانی چون نمی خواهد از برداشت افلاطونی درباره ایده جمهوری دست بکشد، از موضع گیری درباره اصل تفکیک قوا خودداری می کند زیرا در این صورت باید دو پای خودش را محکم روی زمین قرار داده و به جای مدلهای انتزاعی از مدلهای ملموس جمهوری صحبت کند. به عنوان مثال اگر بگوید خواهان نظام پارلمانی است، ناچار است به کشورهایی که دارای سابقه طولانی در این زمینه هستند نگاه کند و آنها را الگو قرار دهد و چون به ذهن ما ایرانی ها تزریق شده که تقلید از غرب گناه بزرگ است، برایمان سخت است که که حتی به نحو خردمندانه از غرب الگو برداری کنیم، به همین خاطر مثلا دم از جمهوری ایرانی یا جمهوری سوسیالیستی راستین می زنیم. ما درسال ۵۸ هم همین کار را کردیم و بی اعتنا به تاریخ جمهوری ها و تجربه غرب ، مدل من در آوردی جمهوری اسلامی را تاسیس کردیم و الان داریم دست و پا می زنیم تا شاید به زودی از دست آن خلاص شویم. اگر جمهوریخواه ایرانی به دموکراسی متعهد است باید به اصل تفکیک قوا نیز متعهد باشد و بنابراین باید به صراحت اعلام کند که طرفدار کدام مدل تفکیک قوا است. اگر به همین پبشنهاد ساده و روشن عمل کنند، نقطه اشتراک مهمی ایجاد خواهد شد که بر اساس آن راه برای اتحاد و همکاری اول بین خود جمهوریخواهان و سپس بین جمهوریخواهان و مشروطه خواهان تا حدی هموار خواهد شد.
جوادی
کسانی که با نوشتن مقالات غیرواقع بینانه مثل مقاله چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران، از ایده های رهبری فردی و دیکتاتوری صالح دفاع می کردند و دموکراسی خواهی را خواسته ای لوکس و نامتناسب با شرایط بد اقتصادی ایران در نظر گرفتند، الان نمی توانند رنگ عوض کنند و مدعی رهبری جنبش زنانه و دموکراتیک زن، زندگی، آزادی شوند. این جنبش دارای مانیفست است اما بر خلاف تصور معمول، مانیفست آن توسط نخبگان و ایدئولوگ ها و نظریه پردازان نوشته نشده است، بلکه توسط معترضان عادی بیان و در ترانه باشکوه و جاودانه " برای" گلچین شده است. باز تاکید می کنم برای فهم چیستی این جنبش بهتر است از نظریه پردازی های راست گرایانه یا چپ گرایانه دست کشید و به مانیفست غیر رسمی این جنبش توجه کرد. در مانیفست این جنبش عبارتهای برای بهشت اجباری، برای اقتصاد دستوری و برای حسرت زندگی معمولی را می بینیم. آیا به اندازه کافی روشن نیست که این جنبش چه ایده هایی را نفی می کند و خواهان چه ایده هایی هست؟ این انقلاب در حسرت زندگی معمولی است. انقلاب ۵۷ و محصول آن جمهوری اسلامی نه تنها برای ما رفاه نیاورد بلکه زندگی معمولی را نیز از ما گرفته است و این جنبش بر خلاف انقلاب ۵۷ دنبال بهشت و وعده های سرخرمن آب و برق و نفت مجانی نیست، بلکه دنبال خواسته های معقول و معمولی است. اقتصاد دستوری هم نفی می شود و منظور همان اقتصاد متمرکز رانتی و دولت محور است. حتی معترضان عادی هم اقتصاد جمهوری اسلامی را اقتصاد آزاد نمی دانند، در حالیکه اغلب چپ های ایرانی بر خلاف این می اندیشند. جنبش زن، زندگی ،آزادی به روشنی نه راست گرای افراطی است و نه چپ گرایی افراطی، بنابراین میانه گرا است و لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها باید در پیشبرد آن نقش محوری داشته باشند.
ایرج محمدی
جنبش اجتماعی که در واکنش به مرگ مهسا براه افتاد و بسرعت گسترده شد ، ماهیت و چشم اندازش اعتراض به جبر سرکوبگر فرهنگ الیگارشی حاکم در پوشش و فرهنگ و سبک زندگی بطور کلی بود. حکومت به رسم عادت دست به سرکوب این اعتراض زد و بنابراین بلافاصله جهت سیاسی یافت. اما نکته مهم اینجاست که لشگری از مخالفین قدیم و جدید و رقبای در کمین، از همان ابتدا ، در بستر خشم انباشته و عمیق جامعه شهری از مصایب گذشته و به ویژه گرانی سرسام آور موجود، غوغای قیام سرنگونی را به آن چسبانده و غوره نشده مویزش کردند! انقلاب با نام گذاری این و آن انقلاب نمی شود. انقلاب پدیده ای نوپدید است که بندرت رخ می دهد ولی هرگاه واقع شد، آشکار است و جای تردید و بحث اثبات و انکار باقی نمی گذارد. حتی شاه هم از ابتدایش صدای آن را می شنود. اکنون در فضای یک جنبش آزادیخواهی واقعی ولی معلق و منتظر!! ، به جز چندین شورش خیابانی توام باخشونت و کشته و زخمی و دستگیری از یکسو و غوغای احساسات به غلیان افتاده در فضای مجازی و ماهواره ای، از سوی دیگر، چه نشانه دیگری از ظهور انقلاب در جبین این کشتی است؟؟