پایان یک مرحله با دو نتوانستن
در ایران چه میگذرد – ۷
محمدرضا نیکفر – رژیم نتوانست جنبش را خفه کند. جنبش هم نتوانست حضور در خیابان را گسترش دهد و از اعتصابهای موضعی و موقت فراتر رود.
وضعیت کنونی
رژیم نیروی سرکوبش را در هر دو شکل سختافزاری و نرمافزاری، به شکلی گسترده به کار گرفته تا جنبش را مهار کند. حرکتهای اعتراضی ادامه دارند، اما به نظر میرسد پیشروی جنبش کُند شده باشد. ممکن است در این مرحله به یک تعادل رسیده باشیم، تعادلی با این دو مشخصهی اصلی:
- رژیم نتوانست جنبش را خفه کند؛
- جنبش هم نتوانست حضور در خیابان را گسترش دهد و از اعتصابهای موضعی و موقت فراتر رود.
موفقیتهای محسوس رژیم تا کنون از این قرار بودهاند:
- مهار نسبی خیابان،
- اجرای برنامهی دستگیری شماری از افراد مؤثر و سازمانگر، کاری که مطمئنا از پیش برای آن تدارک دیده شده بود،
- حفظ یکپارچگی خود.
و موفقیتهای مردم اینهایند:
- غلبهی اخلاقی بر رژیم؛ بازنمایی موفق حاکمان به عنوان مشتی دروغگو، فاسد، سرکوبگر، زنستیز، قاتل، بچهکش... و در مقابل، حضور خود به عنوان آزادیخواه و عدالتخواه، خشونتپرهیز و در عین حال نترس و مصمم،
- پیش افتادن از رژیم در جنگ رسانهای،
- حفظ همبستگی؛ نشان دادن دلبستگی به مردمی که به صورت ویژه زیر ستم و سرکوب هستند،
- ارتقای آگاهی نسبت به ستمی که بر زنان رفته است،
- نمایش دادن گرایش سکولار به شکلی قوی، طرح قوی لزوم پایان دادن به نظام ولایی،
- پروریدن الگوهایی برای حرکتهای اعتراضی، نمادهایی برای همرسانش میان خود، تبحر یافتن در خبررسانی حتا در وضعیت دسترسی محدود به اینترنت، تا حدی شبکهسازی برای سازماندهی در دانشگاه و محله،
- ماندن روی شعارها و خواستهای اصلی، دنبالهروی نکردن از کسانی که در خارج سودای رهبر شدن و رهبری کردن دارند.
تعادل چگونه شکسته خواهد شد؟
هر تعادلی در این وضعیت، ناپایدار است. کارشناسان رژیم و برخی از مقامات هم بر این نکته تأکید میکنند. تیتر نوشتهای در یکی از وبسایتهای داخل، چنین است: «هشدار به مسئولان؛ مراقب آتش زیرخاکستر باشید؛ از شعلهور شدن مجدد این آتش بترسید»[۲] .
با ماندن در زبان تمثیل، میتوان گفت که همه باور دارند آتشی زیر خاکستر وجود دارد؛ مسئله این است که آیا منبعی تمامنشدنی برای افروخته ماندن دارد، از کجا به آن سوخت بیشتری خواهد رسید و چگونه و از کجا شعلهور خواهد شد.
از سطح که به زیر برویم، با سه لایه مواجه میشویم: لایهای تشکیل شده از حادثهها، در زیرِ زیر آن لایهای که اجزا و ساختار آن حاصل یک روند تاریخی بلندمدت است، و در میان این دو لایهای که متشکل است از فرآیندهایی با برد میانمدت تا کوتاهمدت و در رابطهی مستقیم با دو عامل عمده: ۱) اقتصاد و ۲) ترکیب و شیوهی کارکرد دستگاه قدرت.
به این سه لایه نظر میدوزیم:
− به لایهی زیرین در بخش نخست این یادداشتها پرداخته شد. نظر به این لایه، نسبت جنبش جاری را با خیزشهای پیشین، با جنبش سبز، با مقاومت دههی اول پس از انقلاب، و با خود انقلاب و آنچه باعث برانگیختن آن شد، روشن میکند. توجه به آن مهم است، برای اینکه دریابیم کدام مسئلههای بنیادی جنبش کنونی را برانگیخته، و اگر قرار باشد یک انقلاب نو به ثمر برسد، بایستی به چه پرسشهایی پاسخ دهد. موضوع اصلی به شرحی که گذاشت این است که جامعهی ایران برای بسامان شدن بایستی به لحاظ ساختار سیاسی و امر عدالت اجتماعی، جامعیت (انتگراسیون) یابد، به طور مشخص، لازم است امکان مشارکت برابر و بیتبعیض در ساماندهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تأمین شود، لازم است عدالت اجتماعی برقرار شود، در درجهی اول به این صورت که مانع استبداد سیاسی در شکل زندان، سانسور و منع تشکل از سر راه مبارزه برای عدالت برداشته شود. انقلاب ۱۳۵۷، نتوانست به موضوع اساسی انتگراسیون پاسخ دهد. نیرویی که به قدرت دست یافت، با برقراری تبعیضهای مختلف، در درجهی اول نسبت به زنان، جامعه را ناجامعتر از آنی کرد که پیشتر بود. اکنون مهم است که مدام به مسئلهی اساسی انتگراسیون توجه کنیم و از هر نیروی سیاسی شرکتکننده در جنبش بپرسیم که برای حل آن چه برنامهای دارد.
− از لایهی زیرین به لایهی رویین، یعنی لایهی رخدادها میآییم. در چنین لایهای است که قتل ژینا (مهسا) رخ میدهد و باعث میشود، آتش زیر خاکستر، شعلهور شود. هر روز با حادثههای تازهای مواجه میشویم، و معلوم نیست همین فردا چه پیش آید. حادثهها با نظر به آنچه جهاز (Dispositif) نمادین جنبش را تشکیل میدهد، تفسیر میشوند؛ یعنی جنبش کُدهایی را پرورانده و در مخزن تجهیزات خود دارد که به هر حادثه معنایی خاص میدهد: اکنون وقت سر دادن چه شعاری است، عمل بعدی چیست؟ باید ساکت ماند یا خیز برداشت؟ حادثهای وجود دارد که شروع مرحلهای تازه خواهد بود. معمولاً در گرماگرم حادثه نمیتوانیم بدانیم اهمیت نمادین حادثه ممکن است چه باشد.
− برای بحث تشخیص موقعیت و مرحلهبندی مهم آن لایهی میانی است که گفتیم دو عامل در فرایند آن عمده است: ۱) اقتصاد، و ۲) ترکیب و شیوهی کارکرد دستگاه قدرت. عاملهای دیگر، مثلا مجموعهی آنچه در مقولهی سیاست خارجی میگنجد، قاعدتاً از طریق این دو عامل تأثیرگذار هستند.
۱) عاملی اساسی در تعیین فرایند لایهی زیر رخدادها، وضعیت اقتصادی است. رژیم خود به این موضوع واقف است، شاید بهتر از میانگین فکر تحلیلگران نیروهای مخالفش. به احتمال بسیار، در جلسههایی که مقامات برای بررسی وضعیت تشکیل میدهند، بخش اصلی وقت و بحث را نه به رخدادهای اعتراضی، بلکه به مشکلات اقتصادی اختصاص میدهند.[۳]
به بیانی فشرده، وضع از این قرار است: رشد نقدینگی ادامه دارد، تورم بالاست و برخلاف ادعای دولت مدام بالاتر میرود، قیمت اجناس و اجارهبها رو به افزایش است، پیشبینی میشود که دلار به زودی ۴۰ هزار تومانی خواهد شد، فرار سرمایه از کشور شتاب بیشتری گرفته است، سازوکار درونتابی در اقتصاد که به مثابه سیر کردن شکم از راه خوردن گوشت خود است، به نهایت خود رسیده و به طور مشخص نیروی کار با دستمزدها و قراردادهای فعلی از ادامهکاری و بازتولید خویش وامیماند.[۴]
دولت امکانهای محدودی برای کنترل وضعیت دارد. به ارزانفروشی نفت ادامه میدهد، و هنوز میکوشد گفتوگوهای برجام به نتیجه برسد. این در حالی است که طرفهای گفتوگو با آگاهی بر ضعف و نیاز رژیم، دیگر به آن توافقی تن نمیدهند که ممکن بود سه-چهار ماه پیش برایشان پذیرفتنی باشد. کار دیگر دولت استفادهی ناگزیر از صندوقی است که در آن برای روز مبادا ارز ذخیره کردهاند. دستاندازی به آن برای دستاندرکاران بازار سرمایه شوکآور است؛ میل به گریز را در آنان تشدید میکند.
رژیم در چنین وضعیتی میخواهد از اهرم بالا بردن دستمزدها، و اینجا و آنجا کنترل قیمتها به عنوان گونهای رشوهدهی برای به دست آوردن دل مردم استفاده کند. توصیهی عقلای نظام هم نه به سرکوب بیشتر، بلکه رسیدگی به امر معیشت مردم است. شروع کردهاند به دادن این وعده که دستمزدها را بالا میبریم.[۵]
وضعیت تا حدی شبیه سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ است. در سال ۵۶ بروز نارضایتیها به سبب بالا رفتن تورم و افزایش قیمتها، رژیم شاه را دستپاچه کرد. بحران آغاز شده از چندی پیش در این سال گام به گام از عمق به سطح رسید. برای کنترل نارضایتیها شروع به دادن وعدهی مبارزه با فساد و ریختوپاش، و از طرف دیگر افزایش دستمزدها کردند. مبارزه با فساد، آنسان که سردمدارش "سازمان بازرسی شاهنشاهی" شده بود، بیشتر درون دستگاه را سست و مهرههای وفادار را آزرده و مایل به فرار کرد. در مورد دستگاه فعلی هم رابطهای وجود دارد میان تلاش برای کنترل فساد و بالا رفتن شکاف در میان کادرها. جالب برای امروز به ویژه موضوع بالا بردن دستمزدها در سال ۱۳۵۷ است: بالا رفتن دستمزدها، یکسان و سرتاسری نبود. همین امر به نارضایتی دامن زد. جایی که در آن دستمزدها بالا نرفته یا اندکی بالا رفته بود، زمزمهی اعتصاب بالا گرفت. در برخورد با اعتصاب، رژیمِ دستپاچه و مضطرب، پس از اندکی مقاومت، معمولاً از در تسلیم وارد میشد. الگوی اعتصاب موفق فوراً به یک اداره یا کارخانه دیگر سرایت میکرد. در جریان این تجربه، کارکنان به ضعف رژیم پی میبردند، متشکل میشدند، و به خواستههایشان وجهِ سیاسی هم میدادند. روندی گسترش یابنده آغاز شد که سرانجام به اعتصاب عمومی سیاسی رسید.
اکنون − اگر این فرض درست باشد که در مرحلهی دوم از پیشرفتِ جنبشِ انقلابیِ آغاز شده با شعار "زن، زندگی، آزادی"، مسئلهی "زندگی" در معنای معیشت، نقشی محوری ایفا خواهد کرد− پرسش این است که چگونه ورود به پردهی دوم رقم خواهد خورد و جنبش در آن چگونه پیش خواهد رفت. پرسش چگونگی سیر رخدادها در این مرحله مهم است برای فضایی که پیشامدها ایجاد خواهند کرد: فرق میکند که ما با اعتصابهای به نسبت منظم مواجه شویم یا با شورش. در اینجا از گمانورزی در این باره خودداری میکنیم، چون به نظر میرسد باید منتظر هر چیزی باشیم. بزرگراهی آسفالتشده در برابر ما قرار ندارد. راه سنگلاخ است، رشتهرشته میشود و فراز و نشیب دارد.
۲) در لایهی میانی، عامل مهم دیگر در مرحلهبندی سیر رخدادها، عامل ثبات و تزلزل در دستگاه حکومتی است. نقش این عامل را در دورهی انقلاب ضدِ سلطنتی تجربه کردهایم. هر چه جنبش پیش رفت، دستگاه متزلزلتر شد و هرچه دستگاه سستتر گردید، جنبش توان بیشتری یافت. دست آخر، کاخ قدرت که بسی استوار مینمود، فرو ریخت، در اصل پیش از آنکه تصرف شود. در دورهی حکومت ولایی، در هنگام بررسی وضعیت دستگاه، معمولاً به شکافهای درونی آن – آن هم به صورت درگیری دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب – توجه میشود، چیزی که گمراه کننده است. کانون اصلی قدرت − جایی که تصمیمهای اصلی در آن گرفته میشود، تصمیم در مورد سرکوب کردن، زندانی کردن، کشتن، و همچنین مدیریت خزانه و توزیع پول− سختکیش و نرمکیش ندارد، هیچگاه نداشته است، از جمله در دورهی ریاست جمهوری خاتمی.
جنبش جاری در این مرحله – که گفته شد آن را میتوانیم مرحلهی "قیام ژینا" بنامیم – باعث تزلزل دستگاه حاکم نشده است. به نظر میآید آنانی که کلید زندان و کلید خزانه را در دست دارند، برای دفاع از ارکان قدرت، مصممتر هم شدهاند. ریزش، که هنوز به آن کمیتی نرسیده که کیفی تلقی شود، در اطراف دستگاه قدرت است، نه در بخش کانونی آن. از اطراف آن، صداهایی را میشنویم که لرزان شدهاند، اما هنوز عمدتاً ثناگوی رژیم هستند و از نظر فاصلهگیری به حد فراکسیون منتقد در مجلس رستاخیزی شاه در سال ۱۳۵۷ نرسیدهاند. اما در کانون قدرت اینک دارند از "حکمرانی نو" و اصلاح شیوهها سخن میگویند. این درست آن چیزی است که لازم است به آن در بررسی لایهی زیرین رخدادها توجه شود. از ارکان "حکمرانی نو" تا کنون این سویهها آشکار شدهاند:
- ادامه دادن به سرکوب، به صورتی نظامیافتهتر؛ در این رابطه برقراری هماهنگی بیشتر میان ارگانها،
- ترکیب سرکوب با نرمش برپایهی دوگانهسازی اعتراض-اغتشاش (اعتراض مجاز است، اغتشاش ممنوع)،
- ایجاد هماهنگی بیشتر میان مسئولان و سخنگویان،
- توجه بیشتر به کار تبلیغی و "ارشادی"، اختصاص نیروی بیشتر به کار رسانهای، منعکس کردن صداهایی "انتقادی" در رسانه به قصد خنثاسازی برپایهی دوگانهی "اعتراض اشکالی ندارد – این اغتشاش است که بد است"،
- توجه بیشتر به اقتصاد و امور معیشتی مردم،
- تلاش برای دستیابی به توافق هستهای به صورت احیای برجام − برنامهی A؛ همهنگام پیشبرد برنامهی B که آمادگی برای رونمایی از بمب اتمی در روز مبادا است.
در برنامهی "حکمرانی نو"، نقش اصلاحطلبان تزئینی است. صدای آنان را به شکلی کنترل شده در رسانههای حکومتی منتشر میکنند تا دوگانهی اعتراض−اغتشاش جدی گرفته شود.
طبق روال "حکمرانی نو"، ضمن اینکه میکوشند بحران بالا نگیرد، در چهار جا کوتاه نمیآیند:
- در عرصهی نمادین پوشش زنان؛ خط قرمزشان پذیرش رسمی عادی شدن و گسترش یافتن بیحجابی است.
- در کردستان و بلوچستان؛ سخت مواظباند که شهری یا محلهای آزاد نشود،
- گشایش نسبی رسانهای؛ اما سانسور را تا حدی حفظ میکنند که صدای مخالفان جدی امکان بازتاب نیابد و در عرصهی رسانههای داخلی هیچ جزیرهای شکل نگیرد که از کنترل خارج شود،
- در زمینهی اعتراضهای معیشتی و اعتصابهای کارگری؛ سخت میکوشند از گسترش حرکتها، سازمانیابی آنها و پیوستنشان به یکدیگر جلوگیری کنند.
ترسیدن از عاقبت کار خود به دو گونه است: یا آدم کوتاه میآید، یا این که جریتر میشود. خلق و خوی رژیم در کلیت خود متمایل به قاطعیت است، نه تردید. بخشی از آن زمانی دچار تردید خواهد شد و وا خواهد داد که جنبش عمق و گسترش بیشتری یابد، و این در هنگامی است که خیزش عمومی کارگران و کلیت تودهی محروم آغاز شود.
درگیریهای موضعی و رویارویی جبههای
بحث بالا در شکلی که پیش گذاشته شد، ممکن است این گمان را تقویت کند که جنبش پس از مرحلهی قیام ژینا پا در مرحلهای خواهد نهاد که با حضور قوی کارگران و همه محرومان از درگیری موضعی با رژیم، به رویارویی جبههای با آن خواهد رسید و نظام را در یک نبرد نهایی، که در این میان دچار تفرقه میشود، شکست خواهد داد. ممکن است چنین شود؛ اما هنوز آنچه در افق رخدادها دیده میشود، تداوم برخوردهای موضعی، و حتا فروکش کردن آنها در حد درگیریهای ایذایی است. رژیم اذیت میشود، اما پس نمیشیند.
تصحیح مهمی که در بررسیها باید وارد کرد، اجتناب از به کار بردن مقولههای اجتماعی همچون ذاتهایی ثابت و با گرایشهایی پایدار است.[۶] بار مؤثر هر مقولهای بسته به جریانی است که در آن قرار میگیرد. افراد در معرض مسئلههای مختلف و جریانهای مختلف هستند، به مسئلهیشان این یا آن پاسخ را میدهند، و بسته به وضع و حال با این یا آن جریان همراهی میکنند، و همه نه شبیه یکدیگر. جنبش، افراد را تقسیم میکند به فعالِ همراه، همدل، ناظرِ مردد، و مخالف. اما افراد فقط در این مورد تصمیم نمیگیرند. برای گروه انبوهی، موضوع گذران زندگی در مفهومی بس ابتدایی، یعنی خورد و خوراک و داشتن سرپناه، به مسئلهای حاد تبدیل شده است. از فقر و استیصال یکسر به لزوم شرکت فعال در جنبش نمیرسند. چاره در به هم زدن کل این نظم است: این ادراک در موقعیتی ویژه حاصل شده و فراگیر میشود. عدهی پرشمار دیگری هم هستند که شاید دچار فقر نباشند، به رژیم هم وابسته نباشند، اما نگران آناند که وضع ممکن است از آن چه هست، بدتر شود. آنان برای شرکت فعال در جنبش نیاز به چشماندازی امیدبخش دارند.
یکی از شعارهای اخیر جنبش، "چه باحجاب، چه بیحجاب – پیش به سوی انقلاب" دوگانهی باحجاب – بیحجاب را با منطق انقلاب رفع کرد. چه بسیار خواهیم دید که دوگانگیهایی رفع شوند و دوگانگیهای تازهای شکل بگیرند.
تقویت جنبش
دیگر این امری قطعی است که جنبش نمیتواند از درگیریهای موضعی به صورت فعلی با رشد کمّی به درگیری جبههای و نبرد نهایی برسد. شاید وضعیت به همین صورت با افت و خیز ادامه یابد یا با تحولی در آن لایهی میانی، دگرگون شود. به شرحی که گذشت، در لایهای که بیمیانجی در زیر رخدادها قرار میگیرد، دو عامل برانگیزانندهی وضعیت معیشتی و تحول در ترکیب و شیوهی کارکرد دستگاه قدرت مهم هستند.
معیشت موضوعی است که اساس "زندگی" در گسترهی شعار "زن، زندگی، آزادی" است. اگر مرحلهای دیگر پس از مرحلهی قیام ژینا، شورش فقیران و گرسنگان باشد، نفسِ پیشآمد آن ممکن است عبور از موقعیت درگیریهای موضعی و ایذایی را میسر نسازد. اگر در قلب قیام دوم، اعتصاب سازمانیافتهی سرتاسری ننشیند، باز جنبش در وضعیت درگیری موضعی و حرکتهای ایذایی میماند.
در مورد تأثیر تحول در ترکیب و شیوهی کارکرد دستگاه قدرت نمیتوان پیشاپیش نظر داد. آنچه مسلم است در این زمینه، موضوع جانشینی خامنهای از هر چیز دیگری مهمتر است. دستهکشی اصلی در بالا گِرد این موضوع است. اما وقتی از تحول در این عرصه با نظر به جنبش رهاییبخش سخن میگوییم، منظور نه گشایشهایی به لطف کانون قدرت تحولیافته، بلکه بُروز امکانهایی به سبب درگیریهای درونی آن است. امکانهایی محصول جنبشاند و به کار استفادهی آن میآیند که نه با برنامهای کنترلشده از سوی رژیم، همچون تریبون دادن به این یا آن اصلاحطلب یا مجاز شدنِ بیان انتقادهایی ملایم، بلکه به سبب وضعیتی پدید آیند که از کنترل نظام خارج شدهاند.
چنانکه گفته شد، موقعیت کنونی با دو نتوانستن مشخص میشود: رژیم نمیتواند جنبش را فروخواباند، جنبش نیز قادر نیست از برخوردهای موضعی فراتر رود. معلوم نیست این وضعیت تا چه حد تداوم یابد و کی مرحلهای تازهای آغاز میشود. ورود پرتوان به مرحلهی تازه مستلزم سه چیز است:
- تداوم جنبش در سنگرهای مختلف آن
- سازمانگری
- کار فکری و برنامهای.
وقفه، عقبنشینی و دلسردی است. در عین حال تجربه میگوید که جنبش را تنها با ارادهگرایی نمیتوان پیش برد. در این فاصله الگوهایی متنوعی برای کنش و تحرک شکل گرفتهاند که امکانهای مختلفی برای اعلام حضور به دست میدهند. معیاری اساسی برای انتخاب یک تاکتیک معیار دایرهی فراخوانی و شمول است، یعنی اینکه گستردگی پیام یک عمل تا چه حد است، چه میزان جمعیت میتواند به آن بپیوندند یا آن عمل را در آینده سرمشق قرار دهند. در نهایت، اصل این است: جمعیت تعیینکننده است؛ پیروزی نهایی در جایی است که جنبش بیشترین جمعیت را به اعتصاب بکشاند، با خود به خیابان بیاورد و در خیابان نگه دارد. خلاصه اینکه معیار اصلی جمعیت است. کنش باید پیوندپذیر باشد و در نهایت آن جمعیت کثیری را پدید آورد که کار را تمام میکند. نیروی اصلی جنبش جمعیت آن است و اخلاق و روحیهی آن. این دو عامل هستند که جبههی مقابل را متزلزل میکنند.
هر چه جمعیت ساختارمندتر باشد، به شکل بهینهای پیوندپذیر و مقاومتر میشود و جهت حرکت و حمله را بهتر تشخیص میدهد. سازماندهی موضعی (در محل کار و زندگی، و گرد موضوعی مشترک) و ارتباطهای شبکههای میان کانونهای مختلف به جمعیت ساختار میدهد و آن را استوار میکند. در سازمان است که انرژی جنبشی، آگاهی و تجربه ذخیره میشود و از مرحلهای به مرحلهی بعد انتقال مییابد. و در نهایت ساختاری که امروز جامعهی مدنی جنبشی مییابد، سرنوشت سامان آیندهی کشور را تعیین میکند. هر کاری برای سازمانیابی، افزون بر کمکی که به پیشبرد جنبش میکند، گامی برای ساختن آینده است. هر چه سازماندهی امروزین دموکراتیکتر باشد، هر چه بیشتر مواظب باشد که به پیشداوریهای تبعیضآمیز، به کیش اطاعت و رعیتمنشی، به ولایتپذیری در همهی شکلهای آن آلوده نشود، هر چه اصول روشنتری از نظر عدالت اجتماعی را مبنای صفبندی خود قرار دهد، افق آینده برای رسیدن به عدالت و آزادی گشودهتر میگردد.
اصول، با کار فکری و بحث روشن شده و تثبیت میشوند. کیفیتی که جنبش از نظر فرهنگ آزادیخواه، تکثرگرا، ضد تبعیض و ولایتشکن خود دارد، هنوز در تحلیلهایی استوار و بحثهای برنامهای بازتاب نیافته است. یکی از سه وظیفهی اساسی برای تقویت جنبش، تلاش در جهت ژرفایابیِ فکری آن است. بحث دربارهی پرسشهای اساسی آن، تمرکز تحلیلی و استدلالی در نوشتههایی روشن بر روی تکتک آنها، تشکیل محفل و پایگاههای گفتوگو کمک میکنند تا کمبود کنونی جبران شود.
اکنون در خارج، عدهای شرط نیروگیری جنبش و پیشروی سریع آن را در آن میبینند که یک ستاد رهبری از برخی چهرهها تشکیل شود. این خط طیف راست است که فکر و سازماندهی را به صورت پیروی از یک "ولی" میبیند که حالا اسم تازهای مییابد. این گونه رهبرتراشی در تضاد با چیستی جنبش "زن، زندگی، آزادی" است.
بخش بعدی این نوشته به موضوع رهبری میپردازد.
ادامه دارد
––––––––––––––––––––––––––
پانویسها
[۱] "هرانا" در این باره گزارشی حاوی دادههای کمّی عرضه کرده است:
[۲] آفتاب نیوز، ۱۲ آذر ۱۴۰۱، مطلبی به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی.
[۳] به عنوان نمونه، این خبر را در نظر گیرید:
فشردهی گزارشی از نظر عدهای اقتصاددان در اینجا آمده است: تودهای شدن فقر در ایران.
[۴] درباره سازوکار درونتابی بنگرید به این مقاله:
[۵] از آخرین نمونهها:
چند روز بعد گفتند که این میزان افزایش قطعی نیست.
[۶] عنوانهایی چون "کارگر"، "زن"، "کرد"، "بلوچ" و "دانشجو" اگر به صورت نامهای هویتهایی جوهروار استفاده شوند، ما را با بردن به یک قلمرو مابعدالطبیعی با مختصاتی ثابت از طبیعت جامعه و سیاست دور میکنند؛ طبیعتی که شاخص آن فضاهایی متنوع، گوناگونی تفاوتها، پویش آنها و وجود جریانهای مختلف است. گرایش به این مابعدالطبیعه، از گرایش به سادهسازی در برخورد با پیچیدگیها ناشی میشود. یک راه اجتناب از سادهسازی، توجه به آن است که یک تقابل آیا به راستی به یک تضاد راه میبرد یا نه، با توجه به اینکه تقابل امری هستیشناختی است، اما تضاد مقولهای منطقی است. تقابل نوعی از مواجهه دو باشندهی عینی با یکدیگر است، در جامعه با قرار گرفتنشان در یک ساختار تقابلزا. تضاد قرار گرفتن دو گزاره در برابر هم است. تقابل برای اینکه به تضاد تبدیل شود، باید وارد عرصهی آگاهی شود که عرصهی ذهن است، و ذهن رابطهای مستقیم و خطی با عین ندارد.
کارگر به لحاظ عینی در رابطهی تقابلی با سرمایهدار است. این تقابل به تضاد میرسد اگر کارگر بگوید که سودی که سرمایهدار میبرد و سرمایهای که میاندوزد حاصل دسترنج کارگران است پس نابحق است، و این گزاره را در برابر چنین گزارهی سرمایهدارانهای بگذارد: سودی که میبرم حاصل فکر و ابتکار خودم است، نمیخواهی کار نکن. تضاد منطقی این دوگزاره و گزارههای دیگر شبیه به آنهاست که به مبارزهی طبقاتی شکل میدهد. کارگر و سرمایهدار در وجود عینیشان در ساختار روابط تولیدی در مقابل هم ایستادهاند، اما این تقابل، آن تضادی نیست که مبارزهی طبقاتی را پیش برد. باید حرکتی در آگاهی پیش آید، هر چند محدود، تا این طرف "نه-الف" بگوید در برابر حرف آن طرف که"الف" است، تا بتوانیم از تضاد و با نظر به پیامد عملی آن به صورت درگیری از مبارزه سخن گوییم.
نظرها
جوادی
با بیشتر گزاره های مطرح شده در این مقاله موافقم. در مقاله آمده است که عده ی پرشمار دیگری هم هستند که شاید، دچار فقر نباشند، به رژیم هم وابسته نباشند، اما نگران آن اند که وضع ممکن است از آنچه هست، بدتر شود. آنان برای شرکت فعال در جنبش نیاز به چشم اندازی امیدبخش دارند. درست است که معمولا می توان وضعی بدتر از وضع موجود را در ذهن تجسم کرد، اما به نظرم آنچه مانع شرکت اکثریت خاکستری یا بی تفاوت در یک جنبش اعتراضی یا انقلابی می شود، تحلیل هزینه_ فایده است که لزوما نتیجه بدتر شدن وضع از آن استخراج نمی شود، بلکه سنگین تر بودن کفه ی هزینه از آن استخراج می شود. نباید فراموش کرد که شخص بی تفاوت آدم بسیار محتاط است ،یعنی ریسک پذیری کمی دارد.ریسک یعنی عدم اطمینان از نتیجه. شخص بی تفاوت مثل آدم خسیس است، آیا می توان از آدم خسیس انتظار بخشندگی و دست و دل بازی داشت؟ ارائه چشم اندازی امید بخش به تنهایی کافی نیست، احتمال تحقق آن مهم تر است. به بیان دیگر شخص بی تفاوت اهل سبک و سنگین کردن است و احتمال پیوستن او به جنبش نسبت مستقیم با احتمال موفقیت جنبش دارد. آقای دکتر نیکفر می گوید کنش باید پیوند پذیر باشد و در نهایت آن جمعیت کثیری را پدید آورد که کار را تمام کند. اگر اندیشه مقدمه چنین کنشی باشد، این حرف درباره اندیشه هم صدق می کند. واژه پیوند پذیری به نظرم یعنی جذابیت داشته و دیگران را متعهد کند. آقای دکتر نیکفر در پایان مقاله می گوید: اکنون در خارج، عده ای شرط نیروگیری جنبش و پیشروی سریع آن را در این می بینند که یک ستاد رهبری از برخی از چهره ها تشکیل شود، این خط طیف راست است که فکر و سازماندهی را به صورت پیروی از ولی می بیند که حالا اسم تازه ای می یابد. اینگونه رهبرتراشی در تضاد با چیستی جنبش زن، زندگی،آزادی است. آقای دکتر نیکفر ایده رهبری دموکراتیک را نادیده می گیرد. من یک راست گرا هستم ولی من سازماندهی را به صورت پیروی از ولی نمی بینم. ولایت بر مفهوم صغارت استوار است، در حالیکه مساله رهبری جنبش یک مساله سازمانی و استراتژیک است. در طول تاریخ نیروهای نظامی زیادی با هم جنگیدند، در کدام جنگ، این نیروها فاقد ستاد فرماندهی بودند؟ طرف مقابل یک جنبش انقلابی، نیروهای نظامی هستند که دارای ستاد فرماندهی هستند. آیا کسی ضرورت ستاد فرماندهی برای نیروهای نظامی را زیر سئوال می برد ؟ به نظرم همین ضرورت برای نیروهای انقلابی نیز برقرار است. در ضمن لنین به عنوان یکی از بزرگترین نظریه پردازان چپ معتقد است که هیچ جنبش انقلابی بدون یک سازمانی پایدار از رهبران که حافظ تداوم جنبش باشد،نمی تواند پایدار بماند. به نظرم در این نظر لنین رگه هایی از حقیقت وجود دارد و نمی توان آن را به طور کلی رد کرد. خودانگیختگی و ماهیت دموکراتیک جنبش زن، زندگی،آزادی در تضاد با ضرورت رهبری دموکراتیک نیست، بلکه نافی رهبری فردی و کاریزمایی است . خیلی عالی می شد که این رهبری از درون جنبش و در داخل شکل می گرفت، اما آیا دستگاه حاکم اجازه شکل گیری سازمان رهبری را می دهد؟ از ابتدای شکل گیری جنبش، دستگاه حاکم متوجه این موضوع بود و رهبران بالقوه را زندانی کرد. حتی به نظرم تلاش می کند جلوی تشکیل یک ستاد رهبری در خارج را هم بگیرد و در این راه آشکار یا پنهان سنگ اندازی می کند. تلاش برای تخریب چهره های سرشناس از جمله حامد اسماعیلیون را می توان در همین راستا ارزیابی کرد.
جوادی
آقای دکتر نیکفر در پانویس ها، بند ۶، تقابل را اینگونه تعریف می کند: تقابل نوعی از مواجهه دو باشنده عینی با یکدیگر است در جامعه با قرار گرفتن در یک ساختار تقابل زا. به روشنی این تعریف دچار دور است زیرا تقابل را بر اساس ساختار تقابل زا تعریف می کند. به نظرم به جای کلمه ساختار تقابل زا، می توان از واژه ساختار سلسله مراتبی یا عمودی استفاده کرد که در کنار تقابل، تعاون نیز عنصر اساسی آن است. تا کنون سازمان افقی ساخته نشده است، گرچه ایده سازمان افقی و جامعه بی طبقه که نوعی سازمان افقی است، به عنوان یک ایده آرمانشهرگرا بسیار گیرا بوده است.
جوادی
اگر جنبش انقلابی زن،زندگی،آزادی دارای یک ستاد رهبری یا ستاد هماهنگی بود، آیا جمهوری اسلامی می توانست بلافاصله بعد از اعتصابات موفق چهارده تا شانزده آذر، با اعدام ناگهانی محسن شکاری، جنبش را دچار شوک کرده و از موضوع استراتژیک اعتصابات منحرف کند؟ به نظر می رسد جنبش زن، زندگی آزادی برای رویارویی با مساله اعدام هیچ گونه آمادگی نداشت. مهمترین فایده تشکیل ستاد هماهنگی، قوت قلب برای معترضان و تحریک بسیاری از انسانهای بی تفاوت یا تماشاگران( به قول معترضان) برای پیوستن به جنبش است. هر کار جمعی به هماهنگی نیاز دارد. حرکت انقلابی اگر فاقد ستاد رهبری باشد،ممکن است به سطح یک شورش کور تنزل یابد.
م.
جالب است. و قابل تامل.
جوادی
یک مثال معروف درباره چشم انداز امیدبخش می خواهم بزنم تا مساله احتمال تحقق چشم انداز بهتر قابل فهم شود. همه ما می دانیم که در انقلاب ۵۷، آقای خمینی با وعده های آب و برق مجانی، بالابردن معنویات و.. چشم انداز امیدبخشی ترسیم نموده است و خیلی ها این وعده ها را عملی تلقی نموده و به صف انقلابیون پیوستند. حال فرض کنید در این جنبش انقلابی، کسی بیاید و با دادن چنین وعده ها یا وعده های مشابه، چشم اندازی امید بخش ترسیم کند، آیا اکثریت مردم با توجه به تجربه تلخی که در سال ۵۷ داشتند، آیا وعده های عوام گرایانه( پوپولیستی) را جدی خواهند گرفت؟ آیا درباره احتمال عملی شدن این وعده ها تامل نخواهند کرد؟ بنابراین جنبش انقلابی زن، زندگی،آزادی، بر خلاف انقلاب آرمانشهرگرای( اتوپیایی) سال ۵۷ نمی تواند وعده های سرخرمن بدهد زیرا بر اساس تجربه شکست خورده انقلاب ۵۷، کمتر کسی آن را جدی خواهد گرفت. انقلاب ۵۷، نه تنها به وعده هایش عمل نکرد، بلکه حتی آزادی های فردی از جمله آزادی پوشش را هم از زنان گرفت. انقلابی که قرار بود آزادی سیاسی به مردم بدهد، حتی حق پیش پاافتاده رفتن به ورزشگاهها را هم از زنان سلب کرد. عبارت برای حسرت زندگی معمولی در ترانه انقلابی برای شروین حاجی پور بیان تراژیک تنزل آرزوها و توقعات نسلهای بعد از انقلاب ۵۷ است که متاسفانه روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ که همچنان رسوبات آرمانشهرگرایی سال ۵۷ در ته ذهن شان هست، نمی توانند آن را به خوبی درک کنند زیرا در حکومت پیشین، زندگی معمولی از آنها دریغ نشده بود. حکومت پهلوی استبدادی بود اما لیبرال هم بود و زندگی معمولی را از شهروندانش دریغ نکرده بود. اینجاست که تفاوت مهم بین یک نظام استبدادی لیبرال و نظام استبدادی مذهبی نمایان می شود. انقلاب ۵۷، بر خلاف ادعای انقلابیون ۵۷ ،انقلاب ضد استبدادی نبود، بلکه انقلاب ضد لیبرالیسم و امپریالیسم بود. کلمه امپریالیسم ورد زبان چپ های آن دوره بود. کلمه ی استقلال در شعار استقلال ،آزادی ،جمهوری اسلامی ،خصلت ضد امپریالیستی انقلاب ۵۷ را نشان میدهد. ظاهرا درد بزرگ انقلابیون ۵۷ این بوده است که ایران به غرب وابسته است و ایده پوپولیستی نه شرقی نه غربی یک آرمان بزرگ شده بود. در انقلاب ۵۷، شعار مرگ بر شاه ورد زبان ها بود اما اثری از شعار مرگ بر دیکتاتور دیده نمی شود. شعار مرگ بر شاه را زمانی می توان با شعار مرگ بر دیکتاتور به یک معنی گرفت که اینهمانی شاه و دیکتاتور را فرض در نظر بگیریم و انقلابیون ۵۷ همین خطای معرفت شناختی را انجام دادند. با توجه به زمینه و گفتمان های غالب در انقلاب ۵۷، می توان گفت که معنی آزادی در شعار محوری استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی ، نه تنهت معنی آزادی از نگاه لیبرالیسم نبوده است، بلکه حتی ضد آن بوده است. آزادی لیبرالیستی در آن دوره به معنی بی بند وباری و هرزگی بود، اما کسی توضیح نمی داد که منظور از آزادی در شعار استقلال،آزادی، جمهوری اسلامی چیست؟ معنی استقلال دست کم برای روشنفکران آن دوره روشن بود. آنها نزدیکی ایران به غرب را به معنی عدم استقلال تعبیر می کردند. اما این واژه تازه ابداع شده جمهوری اسلامی بود که بیشترین ابهام را داشت و گویا این ابهام عمدی بوده و برای عده کمی برکت و برای اکثریتی محنت آفرید. درسته ابهام گاهی خانمانسوز است. بنابراین مساله ابهام شعارها را نباید دست کم گرفت. باید هر شعار را در برابر پرسش ضد ابهام( یا به قول دکتر نیکفر، پرسش نقادانه) منظورتان چیست، قرار داد. دیگر نباید به توضیحات مفهومی و انتزاعی شعارها بسنده کرد، بلکه توضیح نهادگرایانه و عملیاتی آنها مهم تر است. همین مساله ابهام را در شعار محوری زن، زندگی،آزادی نیز وجود دارد.
جوادی
احتمال پیوستن یک انسان بی تفاوت به جنبش انقلابی بی رهبر بیشتر است یا به جنبش با رهبر؟ به این پرسش خیلی کوتاه پاسخ می دهم زیرا بارها به تفصیل در این باره حرف زدم. انسان بی تفاوت اهل سبک و سنگین کردن است یعنی اغلب تحلیل هزینه_ فایده را پیش از انجام کاری، راهنمای خود قرار می دهد. از دید یک انسان بی تفاوت احتمال شکست یک جنبش بی رهبر بیشتر است یا احتمال شکست یک جنیش با رهبر؟ امیدوارم روشنفکران این قابلیت را داشته باشند که خودشان را جای یک انسان بی تفاوت بگذارند و مساله را از دیدگاه او بنگرند.
جوادی
تاملی درباب مفهوم جمهوری ایرانی دموکراسی یعنی مردم کف خیابان رهبر را تعیین می کنند. این تعریفی از دموکراسی است که آقای دکتر ی که خودش را عقل کل می داند، ارائه داده است. باید یادآوری کرد که موسولینی را نیز همین آدم های کف خیابان و در راهپیمایی معروف رم به عنوان رهبر انتخاب کردند . افسوس که مثل ایشان تلویزیونی ندارم تا به نحو مستدل نظرات این روشنفکر ضد دموکرات را مورد نقد قرار دهم. . بعد از قیام ۹۶ و دادن شعارهایی به نفع پادشاهی، ایشان فکر کرد که مبادا از قافله عقب بیافتد و خیلی زود یه شعاری برای حزب متبوع ساخته شد: شعار زندگی انسانی، جمهوری ایرانی. روشن است زندگی انسانی یک مفهوم اخلاقی است. بلافاصله این پرسش اساسی را می توان طرح کرد که آیا جمهوری ایرانی دولت اخلاقی است؟ به بیان دیگر آیا حکومت فرضی جمهوری ایرانی خودش را مسئول تعالی و ارشاد شهروندان می داند؟ اگر پاسخ مثبت باشد، می توان گفت که شعار زندگی انسانی، جمهوری ایرانی یک شعار شبه فاشیستی است. اما منظور از جمهوری ایرانی چیست؟ روشن است واژه ایرانی اشاره به ملیت دارد. از آنجا که ایده جمهوری ایده ای ایرانی نیست و در تاریخ ایران فاقد سابقه است، ایده جمهوری ایرانی را بر فرض اینکه با معنی باشد با رجوع به تاریخ نمی توان فهم کرد. بنابراین باید دید خالق این ایده یا مروجان این ایده چگونه آن را تعریف می کنند. خالق این ایده را نمی شناسیم. اما یکی از مروجان این ایده، می گوید جمهوری ایرانی یعنی یک جمهوری بر اساس ارزشهای ایرانی. آیا این عبارت را می توان به عنوان تعریف پذیرفت. تعریف باید جامع و مانع باشد. جامع باشد یعنی همه توضیحات را برای شناساندن دارا باشد و مانع باشد یعنی توضیح اضافی نداشته باشد. صرف نظر از ابهامی که در مفهوم جمهوری است، مفهوم ارزشهای ایرانی به هیچ وجه روشن نیست. شعار پندار نیک، گفتارنیک، کردار نیک به روشنی یک ارزش زرتشتی و بنابراین ایرانی است، اما آیا همیشه به این سادگی می توان ایرانی بودن یک ارزش را مشخص کرد؟ آیا ارزشهایی که در طول تاریخ از خارج وارد ایران شده اند و به زور یا داوطلبانه پذیرفته شده اند، ایرانی به شمار می آیند؟ آیا ارزشهای مدرنیته، ایرانی به شمار می آیند؟ آیا خود جمهوری ارزشی ایرانی است؟ بنابراین می بینیم که مفهوم ارزشهای ایرانی خودش دچار ابهام است و نمی توان مبهم را بوسیله مبهم تعریف کرد. دیوید بیتام در کتاب دموکراسی و حقوق بشر می گوید: دموکراسی را باید در وهله نخست بر حسب اصل یا اصول تعریف کنیم و در وهله دوم بر حسب نهادهایی که اصول را تجسم می بخشند، تعریف کنیم. با این رویکرد و به نحو مستدل به شومپتر ایراد می گیرد که تعریفی صرفا نهادگرایانه از دموکراسی ارائه داده است. من رویکرد دیوید بیتام درباره تعریف دموکراسی را می پذیرم. به نظرم همین رویکرد را می توان درباره مفاهیم مانند جمهوری و پادشاهی به کار گرفت. اگر این رویکرد را درباره مفهوم جمهوری ایرانی به کار گیریم، می توانیم بگوییم که جمهوری ایرانی را در وهله نخست باید بر حسب اصول تعریف کنیم و در وهله دوم بر حسب نهادهایی که آن اصول را تجسم می بخشند، تعریف کنیم. آیا در این زمینه ها کاری از سوی مروجان ایده جمهوری ایرانی صورت گرفته است؟ همین مساله درباره ایده جمهوری اسلامی در سال ۵۷ پیش اومد و نه بر حسب اصول تعریف شد و نه بر حسب نهادگرایی و اکثر مردم و روشنفکران نمی دانستند در همه پرسی ۵۸ به چه چیزی آری می گویند. همین ابهام در معنی واژه جمهوری اسلامی باعث شد که این واژه را در معنی ولایت فقیه نهادینه کنند. بنابراین برای اینکه یکبار دیگر سر مردم و روشنفکران کلاه نرود نباید صرفا به تعریف یک مدل حکومتی بر حسب اصول بسنده کرد، بلکه تعریف آن مدل حکومتی بر حسب نهادها هم از اهمیت اساسی برخوردار است. تا زمانی که ایده های مانند جمهوری ایرانی بر حسب نهادها تعریف نشوند، ما نمی توانیم بفهمیم اینها به طور ملموس به چه ساختاری اشاره می کنند. به همین دلیل در چندین یادداشت بر موضع گیری نسبت به نظریه تفکیک قوا که یک نظریه نهادگرا است تاکید کردم. عدم موضع گیری نسبت به این نظریه در سال ۵۸ باعث شد، که با ابداع نهاد ولایت فقیه، رژیم اختلاط قوا را تاسیس نموده ولی این تقلب را به عنوان نوع چهارم مدل تفکیک قوا بفروشند و امروزه ادعا کنند که رژیم جمهوری اسلامی از نوع ریاستی است در حالیکه بدون رعایت اصل تفکیک قوا نمی توان از رژیم های سه گانه ریاستی، پارلمانی و نیمه ریاستی حرف زد. به عنوان مثال بی معنی است اگر ادعا کنیم رژیم سلطنت مطلقه پارلمانی یا ریاستی یا نیمه ریاستی است. فقط درباره رژیمی که اصل تفکیک قوا را رعایت کرده باشد ، اصطلاحات ریاستی، پارلمانی و نیمه ریاستی قابل استفاده است. مروجان ایده جمهوری ایرانی نمی توانند مثل مروجان ایده جمهوری اسلامی از موضع گیری نسبت به اصل تفکیک قوا طفره روند زیرا سطح آگاهی سیاسی مردم نسبت به آن دوره بسیار بالاتر رفته است.
شهروند
من قبلا گفته ام و دوباره آن را تکرار می کنم، دلیل ماندگاری این جمهوری نکبت نه در قدرت سرکوب آن که در ضعف مخالفین است. نیکفر در مقاله ای تعریف خوبی از اپوزیسون داده است که بر مبنای آن تعریف ما فاقد اپوزیسیون هستیم. من مطمئن هستم روزی که اپوزیسیون شکل بگیرد نیمی از مشکل سرنگونی حل شده است. اپوزیسون همان رهبری است که جنبش نیاز دارد. گرو ه های موجود نشان داده اند که خشک اندیش تر از آن هستند که بتوانند درک درستی از شرایط و نیازهای امروز ایران داشته باشند. من با الهام از جنبش مشروطیت بر این باورم که هدف اصلی مشروطیت که حاکمیت مردم و برقراری قانون و تامین آزادی های مدنی بود بر آورده نشده است و وجود حزبی که نه بر مبنای اراده معطوف به قدرت که با هدف سپردن قدرت به مردم حرکت کند می تواند مردم را متحد کند. من بر این باورم که شعر حکومت مردم برای مردم و به دست مردم میتواند ما را متحد کند.
شهروند
در شرایطی که در داخل کشور سرکوب شدید مانع بزرگی در راه سازماندهی است خارج از کشور می تواند از ازادی موجود بهره بگیرد و با دعوت برای گفتگو در مورد نوع حکومت در آینده بذر آگاهی را به داخل کشور منتقل کند.
جوادی
در مقاله ی اختراع دوباره جمهوری، بحث انتزاعی درباره مفهوم جمهوری را مورد نقد قرار دادم و بدون کاربرد واژه تفکر انضمامی با تاکید بر تاریخ جمهوری ها از ضرورت تفکر انضمامی درباره مفهوم جمهوری دفاع کردم. تا به حال دیده نشده است که یک جمهوریخواه ایرانی بیاید و درباره مصادیق جمهوری مورد نظر خود حرف بزند،چرا؟ اکثر جمهوری خواهان ایرانی تمایل دارند از واژه ی جمهوری دموکراتیک استفاده کنند ولی تمایل ندارند وارد بحث مصادیق آن شوند و مثال یا مثالهایی از آن ارائه دهند. آیا نباید درباره چرایی این موضوع تامل کرد؟ به عنوان مثال آقای دکتر نیکفر هم طرفدار جمهوری دموکراتیک است ولی با مثال توضیح نمی دهد منظور از جمهوری دموکراتیک چیست. در مقاله اختراع جمهوری تاکید کردم که جمهوریخواه ایرانی، جمهوری را به عنوان یک نظام سیاسی کامل تصور می کند و به همین خاطر از ارائه مصداق یا مثالی از آن ناتوان است زیرا نظام سیاسی کامل در گذشته وجود نداشته و در آینده هم وجود نخواهد داشت. به نظرم برداشت کمال گرایانه از مفهوم جمهوری، مانع تفکر انضمامی درباره مفهوم جمهوری است. مقاله اختراع دوباره جمهوری را می توان نقد تفکر انتزاعی درباره جمهوری نیز نامید.
جوادی
آقای دکتر نیکفر عزیز از دست روشنفکران پیش از انقلاب اعم از راست گرا و چپ گرا، جمهوری خواه یا پادشاهی خواه به شدت آزرده هستم. این روشنفکران هم در ایجاد و هم در تداوم وضع موجود مقصرند. این حرف را از بغض نمی زنم. سالها در این باره مطالعه و فکر کردم. یه چه زبانی بگویم که مردم بدبخت و ستمدیده ایران به تحلیل گر و گزارشگر نیاز ندارند، این مردم بدبخت به آموزش مقاومت مدنی و سازماندهی نیاز دارند. این یک اصل معروف و استراتژیک است که اکثریت بی سازمان از اقلیت سازمان یافته ضعیف تر است. جنبش زن، زندگی،آزادی در مقطع کنونی از تب و تاب افتاد، فقط به این علت که فاقد سازمان رهبری بود.در همان دو سه روز اول در این باره هشدار دادم اما صدای من به جایی نرسید. به جای تشکیل سازمان یا ستاد رهبری، عده ای درباره ضرورت این کار تردید ایجاد کردند و عده ای دیگر بر سر رهبری به رقابت پرداختند و از ایده رهبری متکثر و دموکراتیک پشتیبانی نکردند و با توهم هدایت جنبش از راه تلویزیون، فقط خودشان را مستحق رهبری معرفی می کردند. جوانان زیادی به خاطر همین اشتباهات و جاه طلبی ها کشته و یا دستگیر شده و در صف اعدام قرار گرفتند. در یکی از مقاله های ارائه شده در همین سایت، به نقل از توماس جفرسون آمده است که زمانی که بی عدالتی قانون می شود، مقاومت وظیفه می شود. اگر رسانه های فارسی زبان خارج از کشور چنین نظراتی را رواج می دادند الان اینقدر درمانده نبودیم. تا وضع اپوزیسیون مثل سابق باسد و تحولی در ِِآن رخ ندهد، جمهوری اسلامی دوام خواهد داشت.
جوادی
اینها ماموریت دارند که ایران را به نابودی ببرند، خوب می برند دیگه اما من می ایستم که این کار نشه... هنوزم بسیاری از روشنفکران ایرانی از سر تعصب و تنگ نظری نمی خواهند قبول کنند که گوینده این سخن، یک قهرمان، یک فرصت استثنایی ،یک نابغه دوراندیش بوده که در نهایت قربانی جامعه نخبه کش شد.
جوادی
در ادامه یادداشت شماره ۳ جمهوری اسلامی توانست با علم کردن مساله اعدام، بعد از سه روز اعتصابات موفق ۱۴ تا ۱۶ آذر به جنبش یک شوک وارد کند و ابتکار عمل را از جنبش گرفته و یک جنبش انقلابی در آستانه پیروزی را به کارزار نه به اعدام تبدیل کند. الان مساله کانونی جنبش به جای سازماندهی اعتصابات ادامه دار و برنامه ریزی برای راهپیمایی میلیونی، مساله اعدام معترضان شده است. علم کردن مساله اعدام بعد از ۱۶ آذر یک اقدام تاکتیکی مهم از سوی جمهوری اسلامی بوده که ضربه محکمی به جنبش زد. داعش وقتی دست به جنایت های سنگدلانه می زد ، هدفش این بود که توجه رسانه ها را جلب کند و و این موضوع باعث تشویق و تقویت آنها به جنایت های بیشتر می شد. الان جمهوری اسلامی هم بسیار خوشحال است که در جنگ رسانه ای که تا ۱۶ آذر عقب بوده، توانست موفقیت بزرگی کسب کند. خوب در این شرایط جنبش چه باید بکند؟ از آنجا که خواست جمهوری اسلامی این است که مساله اعدام در کانون توجه جنبش قرار گیرد، بنابراین جنبش باید خیلی زود خودش را از این تله بیرون بکشد و مثل قبل و با قدرت راهش را ادامه دهد. جنبش شوک را می تواند با یک شوک پاسخ دهد. پیشنهاد من این است که یک ویدئو کنفرانس از چهره های سرشناس و رهبران احزاب مخالف جمهوری اسلامی فوری برگزار شود . من استراتژیست نیستم،اما اهمیت طرز فکر استراتژیک را می دانم و تلاش کردم آن را در خود پرورش دهم. یک ویدئو کنفرانس از چهره های سرشناس اپوزیسبون، انتظار بخش خاکستری جامعه است و باعث سازماندهی و تحریک نارضایتی مردم می شود. خیلی ساده بگویم که انسجام اپوزیسیون کابوس جمهوری اسلامی است. آقای دکتر نیکفر عزیز خواهش می کنم برای تحقق این پیشنهاد هر چه در توان دارید انجام دهید. نیازی به انتشار این یادداشت در سایت نیست.
جوادی
آقای دکتر نیکفر عزیز ، هدف از نوشتن پی گیر در این سایت، تحت تاثیر قرار دادن فضای روشنفکری ایران است. به خوبی آگاهی دارم که این هدف بسیار بلندپروازانه است . آیا هدف بعیدی را انتخاب کردم و به حکم عقل باید از ِِ آن دست بکشم؟ خواهش می کنم صادقانه جواب دهید.
جوادی
دموکراسی یعنی مردم کف خیابان رهبر را تعیین می کنند. گوینده این سخن بدون قید و شرط به همین حرف اعتقاد ندارد. ایشان به شرطی این حرف را قبول دارد که مردم در کف خیابان فقط نام او را صدا بزنند. اگر مردم کف خیابان بنا به فرض نام رضا پهلوی یا کسی دیگر را فریاد بزنند، ابشان بی تردید این رویداد را یک توطئه از سوی تل آویو و لندن تعبیر خواهد کرد. من جمهوری اسلامی را ساخته و پرداخته بیگانگان نمی دانم، بلکه آن را به مثابه یک فرآورده روشنفکرانه در نظر می گیرم. ایده جمهوری اسلامی را چه کسانی طرح کرده اند؟ آیا تراوش ذهن روشنفکران ایرانی نبوده است؟ طوری از انقلاب ۵۷ حرف زده می شود،انگار در این انقلاب همه چی به راه بود و ناگهان تل آویو و لندن رهبری آقای خمینی را بر انقلاب تحمیل کردند. معنایش ابن است که از دید این روشنفکر معصب اگر مردم کف خیابان نام خمینی را فریاد می زدند،همه چی حل بود. در حالیکه حقیقت این است که اتفاقا قبل از اینکه مردم در کف خیابان نام خمینی را فریاد بزنند، این روشنفکران بودند که دور او حلقه زدند و نام او را سر زبانها انداختند. آیا این هم توطئه بیگانگان بود؟ آقای دکتر رحیمی در نامه سرگشاده چرا به جمهوری اسلامی مخالفم، به خمینی التماس می کرد که می تواند یک قهرمان مثل گاندی باشد. انقلاب ۵۷ انقلابی ضد ولایت شاه بود اما ضد ولایت نبود. آیا شعاری علیه ولایت در آن انقلاب دیده می شود. هیچ روشنفکری اون اندازه آگاهی نداشت که بفهمد نهاد سلطنت بر نظریه حقوق الهی استوار است و انتقاد از این نظریه در جلوگیری از بازتولید استبداد حیاتی است. حتی شاه به اصول قانون اساسی مشروطه پایبند هم می بود ، از دل حکومت پارلمانی هم می توانست شبه فاشیست ها یا فاشیست ها به قدرت برسند، همانطور که در آلمان به قدرت رسیدند و در ایتالیای دموکراتیک از راه تظاهرات.
جوادی
درباره رهبری جنبش زن، زندگی،آزادی روشنفکری که نه تخصصی در مدیریت استراتژیک داره و نه طرز فکر استراتژیک داره و نه گرایش سیاسی اش را به طور شفاف مشخص می کنه، از لحاظ فنی یا تخصصی شایستگی رهبری جنبش انقلابی را ندارد. از طرفی جنبش انقلابی زن، زندگی،آزادی یک جنبش زنانه_ دموکراتیک است که شعار محوری آن زن، زندگی،آزادی و در مرتبه دوم شعار مرگ بر دیکتاتور است و کسی شعارهای تفرقه افکنانه حزبی را در این جنبش نمی بیند. شعارهای حزبی حتی به عنوان شعارهای فرعی هم در این جنبش دیده نمی شوند. این بدان خاطر است که جنبش زن، زندگی،آزادی یک جنبش فرا حزبی است. همچنین بر خلاف تمایل برخی از روشنفکران جاه طلب، این جنبش بنیاد و پیشروی خودش را با نام هیچ چهره از پیش مشهور گره نزده و هیچ کس را به عنوان رهبر کاریزما و نجات بخش صدا نزده است زیرا این جنبش یکجنبش عقلانی ( به مفهوم وبری )است و نه جنبش کاریزمایی. به نظر وبر ،اقتدار سنتی مبنای وضعیت متعادل است اما دو نیروی مخل ممکن است این وضع متعادل را به هم بزنند: یکی نیروی عقلانیت و دیگری نیروی کاریزما. نیرویی که امروز اقتدار مبتنی بر سنت در ایران را به چالش کشیده، نیروی کاریزما نیست، بلکه نیروی عقلانیت است. نیروی عقلانیت نخست موجب تغییر در محیط اجتماعی و سپس دگرگونی در جهان بینی مردم می شود. کاریزما برعکس در وهله اول زندگی درونی فرد را دگرگون می کند. جنبش زن، زندگی، آزادی به روشنی یکجنبش کاریزمایی نیست. خوب بر پایه چه منطقی از یک جنبش خودانگیخته که از بنیاد عقلانی است، انتظار می رود که نیمه راه به طور ناگهانی با ظهور یک رهبر کاریزما به جنبش کاریزمایی تبدیل شود؟ وقتی عده ای از روشنفکران حتی این مساله را درک نمی کنند آیا از فن سیاست و از تئوری های انقلاب شناخت کافی دارند؟ بنابراین مستدل نشان دادم که جنبش زن، زندگی، آزادی ، دموکراتیک ،فرا حزبی و غیر کاریزمایی است. خوب در این شرایط چه نوع رهبری مناسب این جنبش است؟ آیا رهبری این جنبش نباید با خصلت های بنیادی جنبش همخوانی داشته باشد؟ جنبش چون به محوریت زنان است پس در وهله اول زنان باید در سازمان رهبری جنبش شرکت داشته باشند. چون جنبش دموکراتیک است ، بنابراین رهبری جنبش هم باید دموکراتیک باشد و نه پدرسالارانه. چون فرا حزبی است، پس تیم رهبری آن هم باید فراحزبی باشد.
جوادی
روشنفکران متعصب ایرانی بار دیگر معترضان شجاع را ناامید کردند و درحالیکه معترضان جان شان را کف دست گرفته و در کف خیابان مبارزه می کردند، این روشنفکران در جای امن نشسته و به تحلیل اعتراضات بسنده کردند. باز هم می گویم ما روشنفکران مثل رزا لوگزامبورگ شرافت و شجاعت نداشتیم که در خط مقدم مبارزه کنیم. الان بیش از گذشته انتقادت جنتیله و آرون ریمون از روشنفکران را تایید می کنم.
جوادی
در متن قبل نوشتم آرون رمون که اشتباه است و درست اش رمون آرون است.
جوادی
معاون امنیتی استاندار یزد گفت: اجازه نمی دهیم کشف حجاب عادی شود که البته منظورش تلویحا این بود که اجازه می دهیم اختلاس و فساد عادی شود اما اجازه نمی دهیم کشف حجاب عادی شود.
جوادی
اندیشه انقلاب می کند، این جمله ی ژرف را برتراند راسل گفته است. کمتر کسی را می توان یافت که مثل راسل قدرت اندیشه را منطقی و البته هنرمندانه بیان کرده باشد. راسل می گوید: انسانها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند، بیش از فقر، حتی بیش از مرگ. اندیشه انقلاب می کند، از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد. امتیازات دروغین، سنن و عرف جوامع و عادات راحت طلبانه ی انسانها را بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند. هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد، آنارشیست است. مراجع قانونی را به پشیزی نمی انگارد و بر خرد کهن وقعی نمی نهد. اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد و هراسی او را نمی گیرد. " بشر لکه ی کوچکی غرق شده در ژرفای بی پایانی از سکوت است." اندیشه این را می بیند و با این حال غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد، گویی ارباب جهان است. یگانه روشنایی این جهان و بزرگ ترین مایه ی فخربشر.
جوادی
در برخی از یادداشت ها از واژه شبه فاشیست استفاده کردم و این واژه در ادبیات روشنفکری ایران نیز گهگاهی به کار می رود ولی تعریفی از آن وجود ندارد. بنابراین لازم است به کار گیرنده این واژه، منظور خود از آن را توضیح دهد. در بین ایده های فاشیستی، ایده دولت اخلاقی یک ایده مهم و اساسی است و به طور ساده منظور از دولت اخلاقی این است که دولت خودش را مسئول ارشاد شهروندان بداند. منظور از ارشاد را می توان امر به معروف و نهی از منکر هم تعبیر کرد. تعبیر دیگر از ارشاد همان عبارت معروف آقای خمینی است که می گفت ما معنویات شما را بالا می بریم و همگی دیدیم که چگونه حکومت مدعی بالابردن معنویات، باعث سقوط اخلاقی جامعه شده است. با این مقدمه می توان گفت شبه فاشیست کسی است که که ارشاد اخلاقی شهروندان را وظیفه حکومت می داند. تجربه نشان داده که سیاست ارشاد اخلاقی نه تنها به ارتقاء اخلاقی جامعه کمک نمی کند، بلکه در عمل به تجاوز دولت به حریم خصوصی و اختناق (خفه کردن خودانگیختگی و خلاقیت ناب ) منجر می شود. گرایش شبه فاشیستی لزوما راست گرا نیست، بلکه هر ایدئولوژی که اعتقاد داشته باشد، دولت مسئول ارشاد اخلاقی شهروندان است، شبه فاشیستی است. فکر می کنم واژه بهشت اجباری در ترانه برای شروین حاجی پور به این گرایش اشاره داشته باشد. در یادداشتی تحت عنوان تاملی درباب مفهوم جمهوری ایرانی، ادعا کردم شعار زندگی انسانی، جمهوری ایرانی یک شعار شبه فاشیستی است. آیا کسی تردید دارد که واژه ی زندگی انسانی در این شعار یک مفهوم اخلاقی است؟ آیا واژه زندگی انسانی معادل با واژه زندگی اخلاقی نیست؟ حتی اگر پاسخ داده شود، منظور از زندگی انسانی همان انسانیت است، تفاوتی نخواهد کرد زیرا انسانیت هم یک مفهوم مناقشه برانگیز ( جدلی) اخلاقی است و تفسیرهای گوناگونی از آن وجود دارند و پای یک نظام اخلاقی خاص را به میان می کشد. لازم به یادآوری است که آگوست کنت پدیدآورنده دینی به نام دین انسانیت است. نظر من این است که دین انسانیت یا اخلاق انسانیت را نباید به قانون تبدیل کرد و به جامعه تحمیل کرد.
جوادی
هنری دیوید ثورو می گوید: فیلسوف بودن فقط به معنی داشتن ( یا طرح ، تاکید از من است) افکار ظریف و عمیق نیست، حتی بنیان نهادن یک مکتب فکری هم نیست، بلکه حل کردن برخی از مشکلات در زندگی است، آنهم نه در تئوری، بلکه به شکلی عمل گرایانه. آقای دکتر نیکفر عزیز، دهه ها روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ حرف زدند و نسلهای بعد از انقلاب گوش کردند، آیا هنوز زمان آن نرسیده است که این روشنفکران به خود آیند و به نظرات و خواست های نسلهای جدید گوش فرا دهند؟ آیا فقط جمهوری اسلامی ، صدای ما را خفه کرده است یا اکثریت روشنفکران پیش از انقلاب نیز آگاهانه یا ناآگاهانه همین سیاست را دنبال کردند؟ اینکه جمهوری اسلامی خلاقیت ما را سرکوب کرد و به این خاطر ما نتوانستیم آن را خوب بروز دهیم، آیا نباید به عنوان روشنفکر به حساب آییم؟ چرا روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ ، شکاف عمیق بین جمهوری اسلامی و مردم بویژه نسلهای جدید را می بینند ولی شکاف بین خود و این نسلها را نمی بینند؟ چرا روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ بعد از چهار دهه هنوزم باید بر فضای روشنفکری ایران مسلط باشند؟ آیا همین هژمونی روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷، به بقای جمهوری اسلامی کمک نکرده است؟ ِآقای دکتر نیکفر عزیز اندیشمندانی مثل شما باید روشنفکران نسلهای بعد از خودتان را به رسمیت بشناسید و به تغییر فضای روشنفکری بحران زده ایران در جهت کثرت گرایی و دموکراتیزه شدن کمک کنید و آن را سرعت بخشید. باز هم می گویم باید هر چه سریع تر به سلطه افراطی های چپ و راست بر فضای روشنفکری ایران پایان داد. البته اینکار در زیر پوست جامعه به طور آهسته و خاموش از سالها پیش آغاز شده است و در آینده نزدیک به ثمر خواهد نشست.
جوادی
آقای دکتر نیکفر عزیز، روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷، دهه ها حرف زدند و نسلهای جدید گوش کردند، آیا هنوز زمان آن نرسیده که این روشنفکران نیز متقابلا به نظرات و خواست های این نسلها گوش فرا دهند؟ چرا فقط به شکاف بین جمهوری اسلامی و اکثریت مردم تاکید می شود اما به شکاف بین روشنفکران پیش از انقلاب و نسلهای جدید اشاره ای نمی شود؟ آیا فقط جمهوری اسلامی بوده که خلاقیت و خود انگیختگی را در ما خفه کرده است؟ آیا بسیاری از روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷، آگاهانه یا ناآگاهانه همین روش را دنبال نکردند؟ قبل از انقلاب ۵۷ و به قدرت رسیدن اسلام گرایان، روشنفکران دینی و مارکسیست و التقاطی بر فضای روشنفکری ایرانی مسلط شدند و این سلطه یکی از عوامل اصلی انقلاب ۵۷ بوده است که الیته روشنفکران دخیل در انقلاب ۵۷، تمایلی به قبول این تحلیل ندارند و مستبد بودن شاه را به عنوان علت اصلی انقلاب معرفی می کنند. همیشه وضع موجود در هر جامعه ای حتی جامعه دموکراتیک در مقایسه با وضع خیالی آرمانشهرگرایانه( اتوپیایی) ناقص و نارسا است، بنابراین آرمانشهر گرا فقط با اتکا بر همین حقیقت، همواره می تواند اندیشه و کنش انقلابی را توجیه کند و نیازی به بهانه های دیگر ندارد. بنابراین وضع موجود چه دموکراتیک باشد و چه نباشد ،چون کامل نیست، از دید آرمانشهرگرا قابل قبول نیست و باید در جهت تاسیس جامعه کامل یا آرمانشهر دگرگون شود. بنابراین برای یک آرمانشهرگرا دموکرات بودن یا نبودن حکومت فرقی نمی کند و آرمانشهرگرا معمولا انقلابی است و انقلابی نیز معمولا آرمانشهرگراست. اونیسم به عنوان یک نظریه آرمانشهرگرا ، طرفدار رفورم است و نه انقلاب خشن. انقلاب ۵۷ یک انقلاب آرمانشهر گرا بوده و مانند هر انقلاب آرمانشهرگرا بنا به طبیعیت ضد واقع گرایانه خود محکوم به شکست است. جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی مطابق بیانیه غیر رسمی اش یعنی ترانه برای شروین حاجی پور و شعارهای محوری اش، به شدت واقع گراست و بنابراین مخالف آرمانشهرگرایی است، گرچه پذیرش این حقیقت برای آرمانشهر گرایان که شامل اکثر روشنفکران پیش از انقلاب نیز می شود، فوق العاده سخت است. عبارت برای حسرت زندگی معمولی اگر دال بر واقع گرایی جنبش زن، زندگی، آزادی نیست، پس دال بر چیست؟ روشن است زندگی معمولی را هر جور تعبیر کنیم، نمی توان آن را به معنی زندگی کامل یا زندگی آرمانشهرگرایانه تعبیر کرد. بنابراین اندیشه انقلابی لزوما اندیشه آرمانشهرگرایانه( کمال گرایانه) نیست، بلکه اندیشه بهبودگرایانه نیز در صورت مقاومت سرسختانه حکومت، به صورت اندیشه انقلابی در خواهد آمد و این درست همان چیزی است که در ایران امروز شاهد آن هستیم.
نادر عصاره
مقاله “پایان یک مرحله، با دو نتوانستن” بقام دکتر محمدرضا نیکفر را باید دو بار با حوصله و با نگرش قیاسی با نظرات دیگر خواند. دو حکم در این نوشته است که باید حک شوند بر آگاهی ۱-بسیار درست هست که هر مدعی جایگزینی، باید برنامه و کارنامه و خود انتقادیش را، راجع به دموکراسی، لائیسیته، عدالت و آزادی و تبعیض زدایی ارائه کند. بخصوص در این شرایط که سعی بر آلترناتیو سازی بر محور اشخاص سرشناس می شود و بازارش گرم است. ۲-انقلاب، آفرینش جمعیت میلیونی و محصول آگاهی، تجربه، اراده و انرژی آن است. البته مطلوب، جمعیت ساختارمند است و نه توده وار که آگاهی و تجربه را ذخیره می کند با دموکراتیک عمل کردن، با خودداری از پیشداوریهای تبعیض آمیز، خودداری از کیش آمریت و تابعیت، پایبندی به عدالت اجتماعی در کنار این دو آموزش فوق العاده مهم مقاله نامبرده،، برخی تاملات و پرسش ها و تفاوت ها هم وجود دارد که بدینقرارند : پرسش ها : ۱-کند شدن جنبش در این مقاله نامبرده شده است. چه نشانه هایی این کندی راگواهی میدهند؟ توضیحی مستقیم و قانع کننده در مقاله یافت نمی شود.از حرکات سه روزه ۱۴-۱۵-۱۶ آذر که یکی از اوج ها بود، تا اوج های فرا رو، دوره ای چند روزه را نمی توان کندی جنبش نامید. بخصوص باتوجه به قوت اراده گرایی و ناشکیبایی حاضر در جوانان، از تازاندن نابهنگام نباید استقبال شود ۲-چه نشانه هایی هست که رژیم را در کلیتش متمایل به قاطعیت دانست، و نه تزلزل؟ این ارزیابی در مقاله بدون نشانه های قانع کننده مطرح شده است. ۳-چه نشانه هایی هست که معیشت که مشکل واقعی همگانی است، نقش محوری را در مرحله بعدی پیدا کند؟ و آزادی زندانیان سیاسی در جایگاهی غیر اصلی قرار گیرد؟ بدیهی است که وضع اقتصادی بحرانی بروشنی توضیح داده شده در مقاله نامبرده، یگانه عامل تعیین کننده جنبشی نیست که سرنگونی طلب است تفاوت ها ۱- جنبش در ایران و در جهان رژیم را فاقد اعتبارنموده برای حکومت کردن. این مهمترین دستاورد جنبش است که قابل بازگشت نیست. انقلاب به سرنگونی دینسالاری آدمکش جهت گیری کرده است. نگاه مقاله یعنی تعادلی بین دو سو بنظر واقعی نمی رسد. ۲-دستبردن رژیم به اعدام و وحشت افکنی، برای رژیم به یک شکست و برای جنبش به یک پیروزی اخلاقی دیگر منجر شده است. ۳-در تاثیر تزلزل و ریزش درمرکز تصمیم گیریرژیم، همانگونه که مقاله اشاره کرده، تعیین کننده است. اما تا رسیدن ریزش و تزلزل به آن مرکز مراحلی طی می شود. ریزش و عبور معتقدین و منتقدین حاشیه مرکزرژیم و تبدیل شدن آنها بهمعترض به آن یک مرحله مهم است که در مرحله کنونی پیشرفت داشته و در مقایسه با جنبش ۵۷، از انتقادات نماینده ای در مجلس شاه بسیار پیشرفته تر است. از سوی دیگر بی اعتباری جهانی یک رژیم و تاثیر مهم آن در تزلزل و ریزش ساختار سیاسی، اقتصادی و دولتی کاملا نادیده مانده است. ۴- بلحاظ مفهومی، در این مقاله مانند مقاله های دیگر نویسنده، انتگراسیون جامعیت یا در جامعه بودن معادل سازی شده است. یعنی انسان در زندگی نه موجودی فردی بلکه موجودی اجتماعی معنی شده است. این مفهوم تا اینجا روشن است. ولی مشکل و اغتشاش این مفهوم نویسنده این است که در آن مفاهیم لائیسیته، دموکراسی و عدالت نیز ادغام شده. بنظر میرسد واژه مورد نظر نویسنده، جامعیت، مفهوم زندگی با هم را دارد. جامعیت می تواند باشد با یا بدون دموکراسی، لائیسیته، عدالت. بنابراین ادغام این ها ابهام بر انگیز است ۵- نگاه به خیابان ها بکنیم و به نوشته های فعالین جنبش در شبکه های اجتماعی. آزادی و انتخاب سبک مدرن زندگی برجسته است. مقاله با تاکید بر حقوق برابر، عدالت و دموکراسی از آزادی و سبک مدرن و شاد نامی نبرده و این وجه برجسته جنبش را ناگفته گذاشته است. گفتگو دو طرفه است. از نسل های اخیر و جوانان پیشرو در خیابان باید بازهم بیشتر شنید در انتها همت نویسنده مستمر باد بخصوص در نوشتن مقالات دیگر و توضیح آن حکم طلائی.
جوادی
چگونه می توان بخش خاکستری را به مبارزه انقلابی کشاند؟ این مساله شبیه مساله معروف و اساسی چگونه می توان طبقه کارگر را به مبارزه انقلابی کشاند ،در تئوری های مارکسیستی انقلاب است. تقریبا یه سال پیش در یادداشتی تحت عنوان از بی تفاوتی تا مبارزه در کف خیابان این مساله را مورد بحث قرار دادم که اگر مورد توجه روشنفکران مخالف وضع موجود قرار می گرفت، به احتمال زیاد نیاز نبود تا به صورت یکی از مسایل مهم پیش روی جنبش زن، زندگی، آزادی قرار بگیرد. جنبش زن، زندگی،آزادی برای پیروزی به گسترش و به مشارکت بخشی از قشر خاکستری نیاز دارد. زمانی که یادداشت از بی تفاوتی تا مبارزه در کف خیابان را می نوشتم و حتی قبل از آن، روشنفکرانی که صاحب تلویزیون بودند ، بی تفاوت ها را مهم نمی دانستند و کنشگران یک درصدی را مخاطبان خود اعلام می کردند. اما الان متوجه شدند که کنشگران یک درصدی یا نیم درصدی با اتکاء به نیروی خود نمی توانند جنبش انقلابی را به پیروزی برسانند. البته همان زمان که این روشنفکران کنشگران یک درصدی را مخاطبان خود در نظر می گرفتند، اکثر مخاطبان شان بی تفاوت ها بودند و نه کنشگران سیاسی.
جوادی
آقای دکتر نیکفر عزیز از دست روشنفکران خیلی آزرده ام ، با این حال خودم را تا حدی با این سخن شما تسکین می دهم که تاثیر فکر بر جهان مادی( که به تبع شامل جهان اجتماعی هم می شود، تاکید از من است) محدود و تدریجی است و باید پیگیر تلاش کرد. من به این سخن عمل کردم ولی الان دیگه نمی توانم پیگیر تلاش کنم. احتمالا بیش از هر روشنفکر ایرانی تلاش کردم که فضای روشنفکری ایرانی را تحت تاثیر قرار دهم اما نمی دانم واقعا تاثیر ایجاد کردم یا نه.تمایل به انزوای روشنفکرانه در من قوت گرفته و دوست دارم بر اساس کتاب داشتن یا بودن نوشته ی فروم ،زندگی کنم گرچه هنوز تصمیم نگرفتم. گهگاهی ممکن است از این سایت بازدید کنم و احتمالا چیزی بنویسم. امیدوارم از غایب بودن من ناراحت نشوید. همین که این فرصت را به من دادید که نظراتم را در این سایت بیان کنم و علاوه بر آن حوصله کردید آنها را بخوانید، بی نهایت ممنونم.