«از رفته و رفتار»، نگاهی به زندگی ادبی گلستان
فرزانه اکبری - «مد و مه» نوشته ابراهیم گلستان یکی از اندک نمونههای جلوه نفت در ادبیات معاصر ایران است. «اسرار گنج دره جنی» تمثیلی از فروپاشی و سقوط را بدون «مد و مه» نمیتوان درک کرد.
در آخرین روز مرداد ابراهیم گلستان درگذشت. گرمای مرداد در ذهن گلستان خاطرهای بود از سالیان دور در شیراز یا تهران. او سالها بود که دور از وطن میزیست. فیلم «اسرار گنج دره جنی» او به مشکل برخورد و توقیف شد و او سال ۵۷، به انگلستان مهاجرت کرد و پس از آن دیگر به ایران بازنگشت. «اسرار گنج دره جنی» که به سیاق معمول دیگر داستانهایش نوشته نشده بود و از زبان و نثر معمول او فاصله داشت، پیشگویی سقوط حاکمیت پهلوی بود در گیجیِ حاصل از ثروت بادآورده نفت که روابط حاکمیت را با مردم از یک سو و با دنیا، از سوی دیگر، دگرگون کرده بود، بیآنکه حکومت وقت متوجه این تغییر باشد و بتواند موازنهای بین ثروت و قدرت پدید آورد. پیشگویی هنرمندانهی گلستان چندان به دراز نکشید که تحقق یافت.
زندگی گلستان بیش از هر نویسنده و هنرمند دیگری مورد توجه رسانهها بوده است و بنابراین ظاهراً نکتهی پنهان و نگفتهای باقی نمانده است. همه میدانیم که او در بیست سالگی با دخترعمویش فخری ازدواج کرد. ازدواجی که بنا به گفته فخری (در گفتوگویی که سالها بعد، پس از مرگ کاوه، با او منتشر شد) از سر عشق بوده است. بعد به تهران آمدند و گلستان وارد دانشکده حقوق شد. در همان سالهای دانشجویی بود که به حزب توده پیوست. خود او فعالیتهایش را در آن سالها بهطور گذرا در کتاب «مختار در روزگار» گفته است که گزارشی خاطرهمانند است بر احوال دوست روزنامهنگارش که در زندانهای شاه کشته شد. درباره حزب توده میگوید:
ندای این نیرو، به ضد کهنهبودن بود و این خودش جذبه فراوان داشت. اجزای انسانیاش را نمیشناختی و هر جور کارگزارش را در پوشش خیالی خوبی به دید میآوردی، با نیروی یک برادری که هنوز از پلیدی و کجی، که کمابیش ناچار است چیزی نشان نداده بود یا چیزی در آن نمیدیدی- شاید تجربهات کم بود یا نداشتی، اصلاً.
(مختار در روزگار).
با این همه او در سال ۱۳۲۶ از حزب توده جدا شد. برای کار در شرکت نفت انگلیس و ایران به آبادان مهاجرت کرد. شرح زندگی شغلیاش را در این دوره، در کتاب «برخوردها در زمانه برخورد» و آشناییاش با شاعر انگلیسی دیلن تامس را نوشته است:
کار اداری من از غروب بود تا نیمهشب، ولی از صبح میآمدم تا ظهر در این جای دنج کار میکردم و برای خودم کتاب میخواندم یا مینوشتم یا نوشتههایم را خط میزدم میانداختم دور.
(برخوردها در زمانه برخورد)
جلوه نفت در آثار گلستان
گلستان هفت سال در این اداره کار کرد و بخشی از امور تبلیغاتی این دفتر و روابط عمومی آن را عهدهدار بود که «منجر به تولید فیلم و عکس و کتابچههای تبلیغاتی شد.» رد پای این دوره را در فضای داستانهایش بخصوص در داستان بلند «مد و مه» میتوان دید. در «مد و مه»، راوی کارمند مجرد شرکت نفت است و در یک خانه سازمانی زندگی میکند. خانه در واقع خوابگاهی است برای استراحت با امکاناتی برای گذران زندگی مجردی و جای خواب. داستان با یادآوری اندوهباری از پسربچهای به نام عباس آغاز میشود که بعداً معلوم میشود سرپاسبان از او خوشش نمیآمده چون «زبر و زرنگ بود، جوشش داشت. سالم بود. اگر میموند اسباب دردسر میشد. با ما مخالف بود.» و انگار مرگش به نفع آنها شده باشد، راوی را از آنکه هست تلختر میکند. رنگ تلخی و نفرت در سراسر این داستان همچون پرههای چرخان پنکه سقفی به همه سو اشاره دارد «رنگ از دست رفتگی نسلی که گلستان از آن برخاست.» خاطرهها در مد و مه همه تلخاند، همه شرورند و هیچ ردی از پاکی بر آن نیست. مرگ دلخراش عباس با دوچرخهای که غروب آن را خرید و ظهر فردا بر آن مرد، یا به قول گلستان «عباس از دوچرخه مرد، عباس در دوچرخه مرد، او با دوچرخه مرد.» به همه چیز رنگی از نفرت میدهد و از گذشته، فقط زهرش را زنده میکند. در همین داستان است که از ذهن راوی میگوید:
در معرض تعفن افتادن از جمله قواعد بازی نیست. این یک تحکم جغرافی است.
سوختن خارهای خارکنی پیر که مثلاً برای نجات او را بر پلکان لغزنده آب انبار پرت کردهاند. تجاوز گدا بر دختر افلیج و نیمه دیوانه، خودکشی آشپزی که از خانه ارباب اخراج شده و حالا غریبهها او را دوره کردهاند؛ آشپزی که اخراج شده اما هنوز دل در گروی آن خانه و بچههایش دارد. دریا در مد است و از این رو راه عبور شط را بسته است و شط پس میرود با لایهای از کثافت نفت که رویش را انباشته است و بدین ترتیب گلستان، پلیدی نفت را برای آن سرزمین خاطرنشان میکند. «در زیر بار غلظت آن قشر فاسد بدبو، واریزهای چرک» نفت، ثروت بادآوردهی بیبتهای که به همه چیز رنگ نفرت و غم پاشیده است. این اشاره در آخر داستان پررنگتر میشود وقتی که در گفتوگوی راوی با پاسبان میبینیم که پاسبان یکی در میان انگلیسی میپراند و راوی ترجمه فارسیاش را میگوید؛ یکجور از خود بیگانگی که انگار با نفت و با انگلیسیها آمده است همانطور که کثافت و فقرش علیرغم اینکه میبایست منشا ثروت باشد. فسادی زودرس و ارزان: «در روی این مرداب، حالا نوبت لختههای لجن میرسد. گلهای قارچ، گلهای نیلوفر، گلهای نی، گلهای بیریشه، گلهای سم، همه رفتند، کنده شدند و در بخار فساد محیط خود مردند؛ اکنون دیگر دور، دور خالص و محض لجن شده است.»
حضور نفت فقط در این داستان نیست که جلوه میفروشد. داستان «اسرار گنج دره جنی» نیز به ایما و اشاره به نفت به عنوان ثروتی بادآورده اشاره میکند. این رمان از ۵۹ بخش کوتاه و بلند تشکیل شده است که هر بخش به نمایی دور یا نزدیک از فیلمی میماند. در واقع به نظر میرسد گلستان در ابتدا فیلم را ساخته است و سپس از روی آن فیلم این داستان را نوشته است. داستان در حال و هوایی هزار و یک شبی، داستانی از دل داستان دیگر خلق میکند و از این روست که «غرابتی به آن میبخشد که از دیگر داستانهای گلستان متفاوتش میکند.» گلستان در این داستان همچون روانشناسی اجتماعی کاستیها و دشواریهای حاکم بر جامعه در سالهای دههی ۱۳۵۰ را که غرق ثروت بادآورده نفت شده است نشان میدهد. در مد و مه میپرسد: «این سرزمین چه خواهد شد با این فساد زودرس ارزان؟» و در اسرار گنج دره جنی عاقبت آن فساد زودرس ارزان را نشان میدهد. گنج در این داستان استعارهای از نفت است که رفاهی را به دنبال آورده است اما این رفاه صرف ظاهرسازی میشود. همه درصددند که آن را از دیگری بدزدند تا به نفع خود مصادرهاش کنند. مهمانی بزرگ در این داستان نشانهای از رفاه طبقه متوسط است. «اسرار گنج دره جنی» طنزی سیاسی در مخالفت با تحول دروغینی است که ایران در سالهای ۱۳۵۰ برای رسیدن به تمدن بزرگ از سر میگذراند. جامعه کهنه و عقب ماندهای که بدون تغییرهای زیربنایی و درونی از طریق فروش گنجهای زیرزمینیاش- نفت- میکوشد که مقلد جوامع غربی شود. «اسرار گنج دره جنی» نوعی جبههگیری صریح در مقابل زمانه است و به همین دلیل نمایش فیلمش مدتها ممنوع بود.» (صد سال داستاننویسی ایران. حسن میرعابدینی) در این داستان خبری از نثر شاخص گلستان نیست و در عوض حادثهپردازی حرف اول را در داستان میزند؛ داستانی رمزی که به وضعیت سیاسی زمانه میپردازد.
گذار از سنتها
در داستانی دیگری از مجموعه «مد و مه» به نام «از روزگار رفته حکایت،»، گلستان تغییر شرایط اجتماعی را در گذر از سنت به مدرنیته با لوازمی که در داستان میآورد نشان میدهد و همچنان که به روابط پوشالی خانوادهی اشرافی میپردازد که نابودی خانوادهی فقیر (بابا و زنش) برایشان پشیزی ارزش ندارد اما خودشان هم خبر ندارند که در روابط جدید دارند از دست میروند. «کودک همراه بابا به گردش میرود و میبیند که درشکه جای خود را به اتومبیل میدهد و بازار کهنه را خراب میکنند تا خیابان بسازند. صدای سوت کارخانه تازه تأسیس دایی عزیز که وکیل مجلس هم هست آغاز دورانی متفاوت را خبر میدهد. دورهی قدرتیابی طبقه سرمایهدار –بوروکراتی که با رخوت اشرافیت کهن سازگار نیست.» (صد سال داستان نویسی ایران. حسن میرعابدینی. صص ۴۵۴-۴۵۳) در همین داستان است که گلستان تغییر روابط، رفتار و افکار شخصیتها را با مراحل تغییر تدریجی اجتماعی همگام میکند ضمن آنکه نثر او در این داستان در اوج خود و در پیوند با اجزای داستان و با شکلی از بیان تصویری (سینما) است:
زنِ بابا شلیته میپوشید. وقتی که مینشست- اگرچه همیشه نشسته بود- انگار میافتاد. شاید برای همین هم همیشه تا میشد از جا بلند نمیشد. وقتی که میافتاد هف فی! صدا میکرد.
شلیته، دامن کوتاه و گشاد و پرچینی که میتوان تصور کرد در هنگام نشستن گرد دور زن میافتد و تداعی نشستن را در شکلی از افتادن و پخش زمین شدن تداعی میکند. یا در این جمله:
و گفتای وای، بچه! تاجی... مرد؛ مرد؛ همین؛ خوب شد؟ فهمیدی؟ و در صدای بستن کرد و پرده از تکان افتاد.
در قامت موجودی زنده، که صدای بسته شدن میدهد و نه فعل بسته شدن. انگار راوی در جایی ایستاده یا آنچه شنیده حواس او را آنقدر پرت کرده که در کادر تصویر، فقط صدای بسته شدن در میآید (را میشنود) و تکان خوردن و ثابت شدن پرده. همین، تا فاجعه را تمام کند.
زبانآوری گلستان
گلستان استاد مسلم نثر است. تنها آن وقت میتوان نثر او را سنگین و پردستانداز قلمداد کرد که گرفتار در بازیهای زبانی و وسواس ریتم، ارتباط بین اجزای داستان را فدای نثر میکند. جز آن، در اغلب موارد موفق بوده است و نثر او بدعتی در داستاننویسی فارسی است و عجیب تأثیرگذار است آنقدر که پس از خواندن داستان یا نوشتهای از او تا مدتها نثر او در ذهن خواننده جولان میدهد. در داستان «آهنگ» نثر را با کوتاه کردن جملهها تند میکند. برای توصیف احساسی رمانتیک در داستان «درختها» نثری آرام و رام به کار میبرد. در «بعد از صعود» که مسائل کلی حیات را مطرح میکند نثری سنگین با ریتمی کوبنده مییابد. در واقع خلاقیت گلستان صرف تلاش برای دست یافتن به نثری زیبا و آهنگین میشود. نثری که به علت هماهنگی با ساخت داستان، هویت خاص خود را مییابد.» (صدسال داستان نویسی/ ص ۴۵۲)
او که در حوالی سالهای ۱۳۳۵ داستاننویسی را به قصد ساختن فیلم برای کنسرسیوم نفت رها میکند در سالهای آغازین دهه چهل پس از وقفهای ده ساله دوباره به داستاننویسی روی میآورد. در این دوره او دیگر کمتر متأثر از همینگوی است- (آنطور که پیشتر، منتقدان ردپای نثر همینگوی را در داستانهای او یافته بودند) - و بیشتر از سینما آموخته است و به قول مارکز «با تصویر میبیند.» میرعابدینی در صد سال داستان نویسی معتقد است که گلستان، فرسی و زوارزاده را میتوان از پایهگذاران مرحله جدید داستاننویسی مدرن ایران به شمار آورد:
به کارگیری صناعت داستان نو توسط گلستان صرفاً نوآوری فرمالیستی نیست، بلکه نتیجهی تغییر در شکل داستان ایرانی هم هست که همراه با تحولات محتوایی ضرورت یافته است. گویی نویسندگان برای دستیابی به ابعادِ از نظر پنهان ماندهی واقعیت، لزوم تجربهی صناعتهای جدید داستاننویسی را احساس کردهاند. (ص ۲۶۳)
حجمی از فشردگی و کمال
با این همه نویسندهای همچون گلستان و برخی دیگر از همنسلانش این تحولات محتوایی جامعهی ایران را فقط تا سالهایی خاص دنبال کردند. گلستان در مهاجرت، با قطع ارتباط با جامعهی مبدأ از نوشتن و ساخت فیلم دست کشید و برای هر کدام دلایل خاص خود را داشت. در آخرین مصاحبهای که با بی بی سی فارسی در مهرماه ۱۴۰۰ انجام داده است، عدم آشنایی با سرزمین جدید را دلیلی بر عدم ساختن فیلم عنوان میکند. هرچند که زمان درازی در اروپا زندگی کرد و از این رو جامعهی میزبان دیگر نمیتوانسته است چندان غریبه باشد ضمن اینکه کارگردانان دیگری از ایرانیان مهاجر در غربت فیلم ساختند و فیلمهای خوبی هم ساختند. دور شدن فیزیکی و شاید ذهنی از جامعهای که مسائلش زمانی آنهمه دغدغهاش بود، او را از نوشتن داستان نیز بازداشت گرچه نویسندگان مهاجر زیادی همچنان مشغول خلق آثار تازهاند. عمدهی خلاقیت گلستان تا سال ۵۷ و قبل از مهاجرت است. رابطهی او با جامعهی ادبی و هنری در مهاجرت به مصاحبهها و اظهارنظرها و انتشار کارهای پیشین مثل داستان خروس- که در سال ۷۴ منتشر شد- خلاصه میشود.
او در جلسه پرسش و پاسخی که در سال ۴۹ دردانشگاه شیراز با دانشجویان داشته است، گفته است:
من نمیخواهم سرگرم کنم. من میخواهم یک حجم و فضای فشرده اما دارای روابط کمابیش کاملی میان اجزای آن بسازم.
(آیندگان. ۱۸ فروردین ۱۳۴۹)
میل به ساختن حجمی از فشردگی و کمال در میان اجزای یک مجموعه را شاید بتوان در زندگی اجتماعی گلستان هم دید که در تلاش بود به سرانجام برساند. نمیتوان دربارهی گلستان حرف زد و نامی از فروغ فرخزاد زوج هنری- عاشقانه او به میان نیاورد. داستان عاشقانهی این دو نفر با تمام حواشی موجود چه در زمان حیات فروغ فرخزاد و چه پس از آن، عشق را در ادب ایران رنگ و بوی تازهای بخشید و به جایگاه افسانهای خود بازگرداند؛ عشقی ممنوعه که به خلق و مرگ منجر میشود درست همچون قلههای اساطیری.
با این همه نمیتوان از یاد برد که همواره لبه تیز انتقادها او را نشانه گرفته بود و گرچه بسیاری از این انتقادها به قصد دامن زدن به حواشی یپرامون این شخصیت ادبی بود اما از حق نمیتوان گذشت که بزرگترین نقطه تاریک در شخصیت او، انکار رنج دیگری/ دیگران بود و این انکار رنج بود که بین او و جامعه، بین او و همگنان ادبی- هنریاش و حتی بین او و نزدیکانش فاصله میانداخت و فرد منتقد از او به خشم میآمد. او حتی در آخرین مصاحبهاش به مناسبت صدسالگیاش در سال گذشته، باز به این انکار رنج دیگران پای فشرد و بر مسائل اجتماعی چشم بست.
نظرها
نظری وجود ندارد.