ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«آخرین قطره‌ی اشکِ یاقوت»: منصور یاقوتی و خاطراتی از او در زندان جمهوری اسلامی

متن حاضر، روایتی شخصی و تاثیرگذار از زندگی و شخصیت منصور یاقوتی، نویسنده فقید ایرانی است. شاهپور شهبازی با تکیه بر تجربیات شخصی خود در زندان، تصویری زنده و چندبعدی از یاقوتی به عنوان یک انسان پیچیده، رنج‌دیده و هنرمند ارائه می‌دهد.

زمانی که در زندان شنیدم او «منصور یاقوتی» است، باورم نشد. اولین بار او را در مسیر راه سلول‌های انفرادی ۶۴ به بند عمومی ۲۸ زندان دیزل‌آباد کرمانشاه دیدم. بعد از چند ماه سلول انفرادی تعدادی از انفرادی‌ها را به بند عمومی انتقال می‌دادند. منصور یاقوتی پتو و بالش و وسایل شخص‌اش را در ملحفه‌ای پیچیده بود و آن را روی شانه حمل می‌کرد. این موضوع معمول نبود؛ به همین دلیل به خوبی در خاطرم مانده است. شلوار کردی و دم‌پایی به پا داشت با یک پیراهن معمولی و کت سرمه‌ای به تن. ساده و خاکی مثل باربرهای زحمتکش. به نظر زندانی سیاسی نمی‌آمد.

قدش بلند نبود اما استخوان‌بندی درشت و محکمی داشت رنگ چهره‌اش مانند کولی‌ها تیره بود با لب‌هایی که از فرط سیگارکشیدن کبود شده بود. چشمانش مانند عقاب بود و مردمک‌ بی‌قرارش زیر سایه‌بان ابروان پرپشت در گودی کاسه‌ی صورت، اطراف را کنجکاوانه می‌پائید. نگاهش نافذ و صامت بود. به ندرت می‌خندید خنده‌هایش اما گرم و کوتاه بود. قیافه‌ی سرسخت و جدی داشت با بینی کشیده‌ی استخوانی، سبیل‌ کم‌پشت دُم‌باریک و صدای فروافتاده و خش‌دار. ساده، صادق، کم‌حرف و تودار بود. برای این‌که در بند ۲۸ او را تحت فشار قرار دهند به کوچه‌ی تواب‌ها تبعیدش کرده بودند.

اکثر اوقات تنها در هواخوری بند ۲۸ قدم می‌زد. در میان آن‌ همه زندانی سیاسی، به جز با دو سه نفر دوستِ ثابت، قاطی جمع نمی‌شد اما در بین زندانی‌ها از احترام همگانی برخوردار بود. نسبت به سایر زندانی‌ها که اکثراً جوانان و نوجوانان پرشور بودند، دوران پختگی میانسالی را می‌گذراند. دقیق یادم نیست فکر کنم حبس ابد گرفته بود یا شاید ۲۰ سال و اتهامش سازمان اقلیت (چریک‌های فدایی خلق) بود.

پیش از زندان از نویسندگان کرمانشاهی آثار «علی‌اشرف درویشیان» را خوانده اما فقط نام «منصور یاقوتی» را شنیده بودم. چند بار در هواخوری بند با هم قدم زدیم. از این که آثارش را نخوانده بودم احساس شرمندگی می‌کردم. او نیز با بزرگواری هیچ‌گاه نپرسید. به عنوان یک جوانِ علاقمند به هنر کلی سئوال از او داشتم. مختصر و گاه بسیار کوتاه جواب می‌داد. بیشتر با بله و خیر تائید و رد می‌کرد. مانند نویسندگان شهودی که تجربه‌های زیستشان را روایت می‌کنند، خودآموخته‌ی زندگی بود. از آن تیپ هنرمندان با قیافه‌ی نمایشی فاضل‌مابانه نبود که با هیاهوی ساختگی و با روح و روان تیره‌ی بی‌خیالشان مشغول سرگرم‌کردن جامعه‌ای می‌شوند که بنیان‌هایش به نحو وحشت‌انگیز و تهوع‌آوری غیرانسانی است.

اهانت‌دیده و رنج‌کشیده بود. مسکوت و تودار. درخشش چهره‌های شاداب و تابان را نداشت اما پر از صداقت و پاکی‌دلی خاضعانه و صفای پنهانِ زنبق‌ها بود. از آن تیپ هنرمندان مراقب ریاضت‌کش بود که هیچ‌گاه دچار خودشیفتگی سفهیانه نمی‌شوند. اهل افتخار بدون شهرت، و بلند‌مرتبگی بدون مزد.

زمان شاه هم زندان را تجربه کرده بود. حساسیت روی زندانی‌های زمان شاه در زندان‌های خمینی به مراتب بیشتر بود. منتظر کوچک‌ترین بهانه و فرصت بودند تا برای همیشه از شرشان خلاص شوند.

غمی عمیق، سکوتی باوقار و بی‌اعتمادی استتار‌شده‌ای تا اعماق وجودش رخنه کرده‌بود. فهم این ویژگی‌ها پیچیده نیست. بسیاری از جوانانی که امروز به شوق آزادی، زندان و شکنجه را تجربه و تحمل می‌کنند، اگر در نظام سیاسی آینده باز هم زندانی و شکنجه شوند، خوش‌بینی و اعتمادشان نسبت به انسان و جهان آسیب‌پذیر می‌شود. آن‌گاه به تجربه درمی‌یابند که تا چه اندازه اراده‌ی فردی‌شان در تغییر جهان کم تأثیر است و هزاران رمز و راز پیدا و ناپیدا عمل می‌کند که یک انقلاب و آرزوی بذر و باران یک ملت به ثمر بنشیند. برای تعدادی از آن‌ها بعد از این ملال و اندوه شمشیر مبارزه و بدبینی و یاس سپر دفاعی‌شان می‌شود.

آن‌چه در شکست یک انقلاب از دست می‌رود، فقط ارجمندترین فرزندان آن خاک و سرزمین نیستند بلکه امید و ایمانِ غول‌آسا «به جهانی که قرار است خانه‌های آن‌ها باشد» عبث و پوچ می‌شود.

اهل درگیرشدن با تقابل‌های اجتناب‌ناپذیر موجود میان زندانیان نبود. نه این‌که متفرعنانه به نظرش این تقابل‌ها مضحک باشند بلکه شاید به این دلیل که انسان در میانسالی به ساحت خودآگاهی فرهیخته‌ای نزدیک‌تر می‌شود و از جدالی عمیق‌تر‌ و طاقت‌فرسا‌تر رنج می‌برد.

منصور یاقوتی از اهالی سنگینی بارهستی بود و قدرندیده ماند تا آخرین قطره‌ی اشکِ یاقوتی‌اش را در انزوا با وقاری تراژیک نثار قلب شکسته‌اش کند. یاد و خاطره‌اش گرامی باد.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.