ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

داستان زمانه

ری‌را عباسی: کوررنگی

در دنیایی که زنان اغلب در حاشیه روایت‌های تاریخی و اجتماعی قرار می‌گیرند، داستان «کوررنگی» اثر ری‌را عباسی، صدای زنی را به گوش می‌رساند که هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر عاطفی در تبعید به سر می‌برد. این داستان، روایتی‌ست بسیار عاطفی از عشق، فراموشی و مقاومت.

«تق!»

صدا از بیرون بود. پنجره را باز کردم. نیست. کسی نیست. صدای ریگی به شیشه.

درست همان جایی که می‌دیدمش. پشت شمشادهای بلند. همان صدا بود. می‌دویدم تا به او برسم. هفده سالگی.

تق!

با این صدا پشتِ میله‌ها، پشتِ دیوارِ بلند شمشادها رفتم. پنچره‌ باز و ماه مثل گذشته، درست مثلِ ماه خاکستری که روی جلد این مجله است.

چیزی شکست؟ نه نشکست.

سهراب مگه نمی‌بینی دارم می‌نویسم بازی در نیار خیلی بی‌معرفتی چرا سراغی ازم نگرفتی. می‌دونی من کجام؟ دارم دور خودم می‌چرخم. قشنگ به در وُ دیوار اینجا نگاه کن، پر از یادگارِ خونه‌ی مادربزرگم. دستمالِ مخملِ سِرمه‌دوزی، گوشواره‌های شرابه‌دارش. اینم گیوه‌های پدربزرگ، دستکارِ بروجرده همون سوغاتی که از دخترانِ بلوچ دارم. به آینه نگاه کن. انگار به جای نقشه ایران یه هیکلِ خوشگل، تو بگو یه زن وُ مرد با کفش وُ کلاه، میخ کردم به دیوار. یعنی این شد سهم من از ایران؟ بیا دست بکش به آینه. اینجا از ایران خیلی سردتره. اصلن آینه‌ها همه جا سردَند. ایران آلمان. می‌بینی توی آینه‌ی آلمانی‌ها گیر کردم. خیلی ساله گیر کردم. به آخرین عکسی که گرفتی همون زن با موهای بلند وُ سیاهش، سهراب دست بکش به موهام برای تو خیسه... چرا نمی‌پرسی این‌جا چکار می‌کنم و چرا زل می‌زنم به چیزهایی که نیست وُ خیلی هم هست. سهراب تو می‌دونی خیال هم بوی مکان داره، بوی زمان داره. بوی تن. اصلن مزه هم داره. مزه‌ی صدا و لحظه. توی کافه شلوغی بودیم توداد می‌زدی وُ من با خنده می‌گفتم هیس یه کم آروم، حالا همه می‌شنوند و تو می‌گفتی عاشق خنده‌هاتم بذار ببینن، بذار بشنوند. سهراب به صفحه اول این مجله نگاه کن این عکس وُ تو از من گرفتی. توی ماهنامه‌ی رابطه جنسی همسران کار می‌کنم، یعنی می‌نویسم. به نوشتن پناه بردم. زیرِ نوشته‌هام خط می‌کشند. برام نامه می‌نویسند. به خاطر همین نوشته‌ها جایزه گرفتم. کسی اصلن از تو چیزی نمی‌دونست روزی که جایزه گرفتم به تو تقدیمش کردم که چی؟ نمی‌دونم. گفتی مسخره نباش. هستم.

تق!

شنیدی چی گفتم؟ این صدا هنوز روی پلیورته. دست بکش به تنم. به حریر نازکِ صورتی. سهراب بذار برم پلیورِتو بیارم. همین جاست توی اتاق بغلی، بشین تا بیام. راستی مشکلِ کوررنگی حل شد؟ رژ لبِ قرمز با موی خیس دست بکش روی لبم. حالا می‌دونی سرخ چیه؟

از سرما نیست که می‌لرزم. دلم می‌خواد روی آینه چیزی بمالم. سهراب، فکر نمی‌کنم هنوز هم بدونی که جای لب‌هایِ زن روی آینه چه معنایی داره. آخه چند بار گفتم این تخت جیرجیر صدا میده، مرام داشته باش بده درستش کنند زشته دیگه نمیشه از توی حیاط گذشت خوبه همسایه‌ها چرتکه بندازن وُ تقویم پُر کنند که ماهی چند بار... نخند سهراب نگو روزی چند بار مسخره.

هی گفتم وصیت‌نامه به درد نمی‌خوره، وصیتِ زنده‌ وُ مرده بادِ هواست. کی از زندانی یاد می‌کنه؟ تعهد به کی به چی؟ همه چیز کشکه کشک. گفتم پسر خوبی باش برگرد به زندگی. بذار بعد این‌همه بدبختی یه کمی زندگی کنیم. دربه‌دری جنگ کافی نبود؟ گفتم تا برمی‌گردم تخت وُ درست کن. اصلن تعریف تو از زندگی چیه؟ می‌دونم اگه زبون باز کنی چی می‌خوای بگی...

‌ها چته فریده بذار جواب بدم تو یکی خوب می‌دونی هیچی سخت‌تر از زنده موندن توی قفس نیس. هی پشت یقه‌َتو بگیرن ببرند وُ هی بیارن. آزادی که دست من نیس هس؟ بله سهراب جان تو درست میگی تو حق داری.

تَق! تَق! تَق!

این صدا از ناقوس کلیسا بلندتر بود. چیزی شکست؟ نه نشکست.

سهراب دلتنگی یه جور شکستنه. یادته گفتی، فریده راست بگو واسه من ماتیک زدی؟ آره فهمیدم ماتیکِ سرخ یه جور تَکِ هُنریه حالا تو یه پاتکِ هُنری از من تجربه کنی اونوقت من خوب شیر فهم میشم مگه نه فرید؟

سهراب کورخوندی نمی‌تونی امشب وُ مُفتِ مفت تموم کنی. اول باید تخت وُ درستش کنی بعد...

فریده این چه حرفیه. مُفت کدومه؟ وقت نداشتم درستش کنم مگه دوست داشتن پولیه یا زوریه؟ حالا تو امشب واسه این تخت لَق لقُو به من میگی نه؟ خیلی دوسِت دارم.

بله سهراب بله برای همین تخت لق لقو میگم نه. به چی می‌خندی؟

به هیچی. دروغه بِگم نمی‌خندم ولی خوب فریده تو یه نگاه به خودت بِنداز، استُخونات عینِ ارواحِ بزُ زِده بیرون، بیا جلو بیا جلوتر تا سیر دل ببینمت.

بله سهراب من بُزم بز به دنده‌هام دست بزن یه پاره استخونم خوب نگاه کن ببین چی به روزم آوردی؟ سهراب دستم وُ ول کن نمی‌خوام برم تو گذشته، ول کن سهراب ولم کن تا یه چیزی نشونت بدم، بیا به این صفحه نگاه کن. یادته بعد از مقاومتِ آخرین شب که تخت جیر جیر صدا می‌داد برات خوندمش؟ تو گفتی جونِ جَدت ننویس از این چیزا ننویس، گفتی بدبخت‌مون نکن. ولی من نوشتمش حالا تیتر مجله‌ی همسران شده. یادت میاد؟ اصلن تو چی یادته مونده؟

به مدیر مجله گفتم متنِ فارسی هم روی مجله چاپ بشه. سهراب نگاه کن به فارسی در دو سطر ریز و درشت نوشتند: "زنی که به زور در آغوشِ همسرش قرار دارد می‌تواند با اجزای بی‌تفاوت ِاندامش ایستادگی کند و مردی که شرمنده اندامِ بی‌تفاوتِ زنش نباشد پیش از پیروزیش باخته است" یادته چه شبی نوشتمش؟ چه کار خوبی کردی که همون شب عذر خواهی کردی. سهراب تو هفته‌ها چشم بند به چشمات بسته بودند چرا هیچی به ما نگفتی. من می‌خوام برگردم به ایران به خونه‌ی خودم به همون تختِ لَق لقوُ می‌دونم اگه بودی می‌گفتی چِته خُل شدی و بعد می‌گفتی گریه کُن اما لجبازی نکن اینجا جات خوبه کجا می‌خوای بری و...

آخ آخ فریده گریه می‌کنی اوووف دماغت باد می‌کنه عین دلقک‌ها میشی چه‌قد دستمال دادی به باد نکنه این‌جا دستمال کاغذی‌هاش مجانیه فریده همین جا بمون به حرفم گوش بده نرو. حالا خیال کن رفتی آخه چی می‌تونی ‌بنویسی مجبوری یه قُل دو قُل بنویسی. بعدش توبه نامه امضا ‌کنی و بنویسی سهراب دروغ بود. یعنی تو میگی من دروغ بودم؟ حالا خونه وُ شهر وُ مملکت که‌ گیره کم مُف مُف کن.

فریده بیا نزدیک‌تر هر چی گفتم تو بنویس، بنویس آخر پاییزِ آها سال هزار سیصد هفتاد وُ دو بود که دیگه ندیدمت. بنویس هر پاییز میری سراغِ کهنه لباس‌های من، پلیورِ من وُ از توی یه بقچه‌ی پر از گلِ سرخ درمیاری، فریده جون ِسهراب، چالی بازی وُ مسخره بازی درنیار. بنویس سهراب پسرِ خوش تیپ، بِچه‌ی کُفیشه آبادان یه شوهرِ نمونه‌ی با اخلاق پسرِ کار درست با معرفت و یه نمه یاغی بود، خلاصه خیلی مرد بود. تو به خیالت اگه دستم به تو می‌رسید تنهات می‌ذاشتم؟ حیف دستم از دنیا کوتاهه. فریده بنویس عیبِ بزرگش آها همین کوررَنگی بود. تا اینجا خوبه؟ راضی؟ بعد بنویس با این پلیور زندگیت یه هویی بهم ریخت. آفرین فریده. بنویس پاییز که میاد تو یه دستِ من وُ میندازی دورِ گردنت یکی روی شونهَ‌ت و با یه ترانه ایرانی تو بگو بندری هم بذاری زار زار می‌زنی زیرِ گریه. فریده خل شدی؟ بِرقص زن. برقص. تو بنویس تا من بگیرمت بغل. فقط یه قول بزرگ بده که این‌ خون وُ روی پلیور بشوری. تو هنوز بلد نشدی جای سوراخِ روی سینه‌ من وُ با چیزی پرُ کنی؟... حالا بیا هر چی نوشتی با هم خطِ‌ش بزنیم. یه خط تو یه خط من. ولش کن فریده. برو یه آبی به صورتت بِزن تا حالت بهتر بشه. تو قرار بود هر ماه از ماه نو و مجله‌ی نو برام حرف بزنی. فریده تو دلت خواست خوب من هم به شیشه زدم بلکه پنجره‌ باز کنی. مگه دلتنگم نبودی؟ مگه نخواستی با من به ماه نگاه کنی؟ پرده می‌کشی روی ماه؟ بیا روی سینه‌ی من وُ بدوز. هوا سرده این پلیور وُ درستش کن بذار یه مردِ دیگه تنش کنه، مردی که خوب گرمت کنه. تنهایی معلومه حالت بده! پس چی شد فریده؟ من دارم با تو حرف می‌زنم و تو با این پلیور؟ کجایی؟ یعنی من همش توی همین پلیورم؟ تابستون و زمستونُم شده یکی؟ بیا خلاصش کنیم. بندازش دور یا بشکافش وُ دوباره ببافش به اندازه مرد دیگه‌ای. به خودت اجازه بده بلکه مردِ خوش تیپی مثل من بیاد وُ جای من وُ بگیره... جانِ من از این تَق تَقِ غم‌انگیز بیا بیرون.

‌ها چی شد این حرف هم به دلت نبود؟ بیا خطش بزنیم.

بنویس این صدایی که زد به قلبِ سهراب قرار نیس بزنه به مغز فریده و نابودش کنه درست میگم فریده؟ با خیال نمیشه زندگی کرد. فراموش کن. فراموش کن...

سهراب سهراب سهراب من وُ فراموشی؟ تو توی قفس تمام شدی. من به تبعید و بعد فراموشی؟

نه نه من برمی‌گردم به سرزمینم. به خونه‌ام. نمی‌خوام بی‌‌صدا بی‌صدا تموم بشه.

تو با این صدا یکبار برای همیشه رفتی من هزار بار تَق تَق تَق تَق تَق تَق تَق تَق تَق تَق

پاییز ۱۳۷۴ بازنویسی ۱۳۹۰ بازنویسی و سال ۲۰۲۴

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.