ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

آیا نئولیبرالیسم دموکراسی آمریکا را از بین برد؟

برگردان به فارسی: شریف‌زاده / آزاد

دوشنبه یکم بهمن / ۲۰ ژانویه، دونالد ترامپ رسما به‌عنوان چهل‌وهفتمین رئیس‌جمهوری ایالات متحده کار خود را آغاز کرد. همانطور که ترامپ، به‌سرعت تهدیدهای خود برای به چالش کشیدن نهادهای آمریکایی را عملی می‌کند، مخالفان او تحت فشار قرار دارند تا راهی برای دفاع از دموکراسی آمریکا و در نهایت تقویت آن بیابند. اما ابتدا باید بفهمند که ایالات متحده چگونه به این نقطه رسیده است.

توضیح: متن اصلی این مطلب پیش از آغاز به کار رسمی دونالد ترامپ و در ۶ دسامبر ۲۰۲۴ منتشر شده است.

شاید باورنکردنی به نظر نرسد که رأی‌دهندگان آمریکایی فردی را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کردند که دو بار استیضاح شده، یک مجرم محکوم و یک متهم به تجاوز جنسی شناخته شده که باعث شورش بر علیه دولت شد و مصمم به انتقام از مخالفانش است. پیروزی دونالد ترامپ و پیامدهای آن برای دموکراسی ایالات متحده، مخالفان او را در تلاش برای یافتن توضیح و راهبردی مؤثر سردرگم کرده است.

جوزف ای. استیگلیتز (Joseph Eugene Stiglitz)، برنده جایزه نوبل اقتصاد، معتقد است مشکل اساسی آشکار است: «۴۰ سال نئولیبرالیسم ایالات متحده را با نابرابری بی‌سابقه، رکود درآمدها و کاهش میانگین طول عمر» مواجه کرده است و کارگران به شدت به دنبال یک جایگزین هستند. برای تبدیل شدن به این جایگزین، حزب دموکرات باید نئولیبرالیسم را کنار بگذارد و به «ریشه‌های مترقی خود در دوران ریاست‌جمهوری فرانکلین دی. روزولت و لیندون بی. جانسون» بازگردد. این به معنای ارائه «تغییرات جزئی» در سیستم موجود نیست، همانطور که کمپین معاون رئیس‌جمهور کامالا هریس پیشنهاد داد، بلکه به معنای ارائه چشم‌اندازی قوی از یک «اقتصاد جدید» است که شامل «قوانین جدید و نقش‌های جدید برای دولت» می‌شود.

اما آندرس ولاسکو (Andrés Velasco)، رئیس دانشکده سیاست عمومی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن، هشدار می‌دهد که چنین فراخوان‌هایی برای کنار گذاشتن نئولیبرالیسم نه تنها بر «پایه‌های تجربی ضعیف» استوار هستند، بلکه نادیده می‌گیرند که جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات متحده، در دوره خود دقیقاً همین کار را انجام داد. دولت بایدن از صنعت داخلی در برابر موانع تعرفه‌ای حمایت کرد، هزینه‌های دولت را برای خدمات اجتماعی افزایش داد و سرمایه‌گذاری‌های عظیمی در زیرساخت‌های سبز انجام داد، اما «موفق نشد».

دارون عجم‌اوغلو (Daron Acemoglu)، دیگر برنده جایزه نوبل و استاد MIT، یک رویکرد متمرکز بر کارگران را پیشنهاد می‌کند. به گفته او، رأی‌دهندگان آمریکایی «تا حد زیادی تحت تأثیر هشدارهای دموکرات‌ها مبنی بر اینکه ترامپ «تهدیدی جدی برای نهادهای آمریکایی است» قرار نگرفتند، زیرا دموکراسی آمریکا نتوانسته به چهار وعده کلیدی خود: «رونق اقتصادی عمومی، داشتن صدای شهروندی، حکمرانی مبتنی بر تخصص و خدمات عمومی مؤثر» عمل کند. خبر خوب این است که به گفته او «دموکراسی می‌تواند بازسازی شود و قوی‌تر گردد»، اما این وظیفه «بر عهده نیروهای مرکزی است» که باید «روابط خود را با تجارت بزرگ و فناوری بزرگ تضعیف کنند و به ریشه‌های طبقه کارگری خود بازگردند».

کریستی هافمن (Christy Hoffman)، دبیرکل اتحادیه جهانی Union Network International (UNI) به یک شرکت بزرگ خاص مثل آمازون اشاره می‌کند: تلاش‌های این غول خرده‌فروشی برای تضعیف سازماندهی کارگری که معادل «حمله به حقوق اساسی کارگران برای سازماندهی، چانه‌زنی جمعی با کارفرمایان و مبارزه برای محیط‌های کاری امن‌تر و عادلانه‌تر» است. او هشدار می‌دهد که اگر این شرکت موفق شود، «استراتژی آن به عنوان یک کتابچه راهنمای کاربردی جهانی» برای سایر شرکت‌های چندملیتی که به دنبال فرودست کردن حقوق بشر و نهادهای دموکراتیک در برابر منافع خود هستند، عمل خواهد کرد.

این امر نشان می‌دهد که چرا مخالفان آمریکایی ترامپ باید پیروزی او را در متن گسترده ‌تری در نظر بگیرند. همانطور که بارتوش ام. ریدلینسکی از دانشگاه کاردینال استفان ویشینسکی توضیح می‌دهد، حمایت کارگران از احزاب راست‌گرای پوپولیست محدود به ایالات متحده نیست. راست افراطی به «استفاده از خشم کارگران برای پیشبرد برنامه ضد دموکراتیک خود» ادامه خواهد داد؛ مگراینکه احزاب چپ مرکزی در فرانسه، آلمان و سایر کشورها به کارگران یقه‌آبی رای دهنده اطمینان دهند، که آنها هم می‌توانند جایی زیر چتر حمایتی این احزاب خواهند داشت. – فرآیندی که با «جدی گرفتن نگرانی‌های آن‌ها و پاسخگویی به خواسته انها باشند» آغاز می‌شود.

کاترینا پیستور از دانشکده حقوق کلمبیا نیز دیدگاهی مشابه جهانی را ارائه می‌دهد. او استدلال می‌کند که در جامعه سرمایه داری «جهانی‌سازی مالی سرنوشت تمام جوامع را به دست سرمایه‌گذارانی سپرده است که تنها به سیگنال‌های قیمتی اهمیت می‌دهند و نسبت به نیازهای انسانی بی‌تفاوت هستند.» با قرار گرفتن دموکراسی تحت یک «نظام اجتماعی-اقتصادی که همه را در برابر یکدیگر قرار می‌دهد»، نباید تعجب کنیم که دموکراسی در یک «مارپیچ مرگ» قرار گرفته است.

مقاله اصلی در  project syndicate شامل نظر ۶ تحلیلگر است. در ادامه این ترجمه نظر ۳ تحلیلگر را بازتاب خواهد داد.

حزب دموکرات باید از نئولیبرالیسم دست بکشد

اگرچه عوامل متعددی به پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری امسال ایالات متحده کمک کرده‌اند، اما پیام برای دموکرات‌های شکست‌خورده روشن است: حزب باید از نئولیبرالیسم دست بکشد و به ریشه‌های مترقی خود در دوران ریاست‌جمهوری فرانکلین دی. روزولت و لیندون بی. جانسون بازگردد.

جوزف ای. استیگلیتز (Joseph Eugene Stiglitz)، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۱

نیویورک – با فروکش کردن شوک پیروزی دونالد ترامپ، تحلیل‌گران و سیاستمداران در حال بررسی این هستند که این رویداد چه معنایی برای آینده ایالات متحده و سیاست جهانی دارد. درک این‌که چرا شخصیتی چنین تفرقه‌افکن و بی‌صلاحیت دوباره پیروز شد، برای دموکرات‌ها حیاتی است. آیا آن‌ها بیش از حد به سمت چپ گرایش پیدا کردند و آمریکایی‌های میانه‌رو که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند را از دست دادند؟ یا آیا نئولیبرالیسم میانه‌رو – که از زمان بیل کلینتون توسط رؤسای‌جمهور دموکرات دنبال شده است – نتوانست نتایج مورد انتظار را ارائه دهد و در نتیجه تقاضا برای تغییر ایجاد شد؟

جوزف ای. استیگلیتز (Joseph Eugene Stiglitz)، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۱ - منبع: ویکی‌پدیا

به نظر من پاسخ روشن است: ۴۰ سال نئولیبرالیسم ایالات متحده را با نابرابری بی‌سابقه، رکود درمیان طبقه با در آمد متوسط (و شرایط بدتر برای کسانی که در سطوح پایین‌تر هستند) و کاهش میانگین طول عمر که با افزایش «مرگ‌های ناشی از ناامیدی» برجسته شده است، روبرو کرده؛ «رویای آمریکایی» در حال نابودی است. اگرچه رئیس‌جمهور جو بایدن و معاونش کامالا هریس با پذیرش سیاست‌های صنعتی از نئولیبرالیسم فاصله گرفتند، اما به عنوان نمایندگان جریان اصلی سیستم، همچنان با میراث آن پیوند خورده‌اند.

در حالی‌که اوضاع اقتصاد در لحظه کنونی اهمیت دارد، اما شاخص‌های ماهانه اشتغال و تورم باید در یک زمینه تاریخی گسترده‌تر درک شوند. همان‌طور که دولت بایدن در آستانه انتخابات تأکید کرد، که اقتصاد امریکا قوی به نظر می‌رسد، به‌ویژه در مقایسه با سایر کشورهای گروه ۷. اما این کافی نبود. آمریکایی‌ها فراموش نکرده‌اند که دموکرات‌ها ابتدا بخش مالی را آزاد گذاشتند (کلینتون)، سپس بانک‌ها را نجات دادند در حالی که صاحبان خانه‌ها و کارگرانی که در رکود بزرگ شغل خود را از دست داده بودند، هزینه‌ها را پرداخت کردند (باراک اوباما). علاوه بر این، این کلینتون بود که جهانی‌شدن را آغاز کرد و به طور ضمنی به اقتصادی مبتنی برسیاست‌های «قطره چکانی سود به پایین» که در نهایت به نفع همه خواهد بود اعتقاد داشت. در این زمان تنها تفاوت واقعی بین دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان در این زمینه این بود که دموکرات‌ها ادعا می‌کردند درد کسانی را که متضرر می‌شوند، احساس می‌کنند.

تراژدی این است که به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها بیشتر از هر چیز دیگری فقط به ایجاد اختلال محض رأی داده‌اند. در مواجهه با ناامنی اقتصادی و سایه سقوط اجتماعی، ده‌ها میلیون آمریکایی به ترامپ رأی دادند، تا به نوعی «مشت محکم به سیستم حاکم» بزنند، همچنین بسیاری هم معتقدند که او، ترامپ، از آن‌ها حمایت می‌کند.

درحالی‌که او چنین حمایتی نمی‌کند. دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ و کمپین انتخاباتی ۲۰۲۴ او به وضوح نشان داد که ترامپ هیچ قصدی برای اجرای سیاست‌هایی که آمریکایی‌های عادی به آن نیاز دارند، ندارد. او از کاهش مالیات برای میلیاردرها و شرکت‌ها، حذف قانون مراقبت مقرون‌به‌صرفه (اوباماکر) و تعرفه‌های گسترده حمایت می‌کند که عملاً مالیاتی بر مصرف‌کنندگان و کسب ‌وکارهای آمریکایی است. به احتمال زیاد، این تعرفه‌ها به نفع افراد فاسدی خواهند بود که از طریق کمک‌های مالی انتخاباتی به یکدیگر کمک کردند؛ و در هر صورت، این سیاست‌ها به احتمال زیاد اقدامات تلافی‌جویانه و از دست رفتن مشاغل آمریکایی را به دنبال خواهند داشت.

ترامپ همچنین کسری بودجه عظیمی ایجاد خواهد کرد که منجر به افزایش نرخ بهره و کاهش سرمایه‌گذاری در آینده آمریکا می‌شود. اگر او و جمهوری‌خواهان کنگره به وعده خود برای لغو قانون کاهش تورم (که شامل کاهش قیمت داروهای تجویزی است) و اوباماکر(بیمه‌های ارزان‌قیمت بهداشتی) عمل کنند، آمریکایی‌ها با دسترسی کمتر به خدمات درمانی و هزینه‌های بالاتر مواجه خواهند شد.

این حتی بدتر از نئولیبرالیسم است، که حداقل مدعی ترویج بازارهای رقابتی و بدون انحراف بود. ترامپونومی نوعی سرمایه‌داری تقلبی است که برای قدرتمندان و توسط آنان اداره می‌شود و بر اساس این اصل عمل می‌کند که پول از همه چیز مهم‌تر است.

به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها اعتماد خود به نهادها و باور به این‌که دولت برای آن‌ها کاری خواهد کرد ، را از دست داده‌اند. این نتیجه حاصل ۴۵ سال تبلیغات جمهوری‌خواهان (و دموکرات‌های نئولیبرال) است که با عبارت معروف رونالد ریگان آغاز شد: «وحشتناک‌ترین ۹ کلمه در زبان انگلیسی این است: من از دولت هستم و اینجا هستم که کمک کنم.»

دونالد ترامپ در یک مهمانی در جریان انتخابات درون حزبی آیوا سخنرانی می‌کند
دونالد ترامپ در یک مهمانی در جریان انتخابات درون حزبی آیوا سخنرانی می‌کند، ۱۵ ژانویه ۲۰۲۴، دس موینس-(Photo by Jim WATSON / AFP)

جنگ‌های فرهنگی نیز نقش بزرگی در پیروزی ترامپ ایفا کردند. کارزار انتخاباتی او به طور موفقیت‌آمیزی این پیام را منتقل کرد که دموکرات‌ها بیش از حد درگیر مسائل جنسیتی، نژادی و دیگر موضوع‌های اجتماعی هستند، در حالی که بیشتر آمریکایی‌ها فقط سعی دارند زندگی روزمره خود را بگذرانند. در نتیجه این تبلیغات، بسیاری از رأی‌دهندگان به این نتیجه رسیدند که ترامپ تغییرات گیج‌کننده‌ای را که سلسله‌مراتب‌ها و نقش‌های اجتماعی دیرینه را به چالش کشیده‌اند، را معکوس خواهد کرد و یا حداقل سرعت آن‌ها را کاهش خواهد داد.

مانند ملی‌گرایان در همه جا، ترامپ مشکلات آمریکا را به نیروهای خارجی از مهاجرت تا تجارت «ناعادلانه» نسبت می‌دهد. اما اگرچه درست است که هیچ یک از این مسائل به خوبی مدیریت نشده‌اند، پیشنهادهای او برای اقتصاد آمریکا و جهان فاجعه‌بار خواهد بود. مشخص نیست که رأی‌دهندگان او تا چه حد این را درک کرده‌اند. به نظر می‌رسد بیشتر آن‌ها جذب نمایش سیاسیون شده‌اند. مهمتر اینکه آن‌ها می‌خواستند پیامی از نارضایتی خود را ابراز کنند، و اکنون این کار را انجام داده‌اند.

برای دموکرات‌ها، این پیام باید روشن باشد: نئولیبرالیسم را کنار بگذارند و به ریشه‌های مترقی خود در دوران ریاست‌جمهوری فرانکلین دی. روزولت و لیندون بی. جانسون بازگردند. حزب دموکرات باید چشم‌انداز جدیدی از جامعه ارائه دهد که آموزش و فرصت را برای همه فراهم کند؛ جایی که بازارها برای تولید محصولات بهتر که استانداردهای زندگی را افزایش می‌دهد، رقابت کنند، بازار نه برای طراحی راه‌های بهتر برای استثمار کارگران، مشتریان و محیط زیست است؛ به‌طوری‌که باید به این واقعیت اذعان کنند که «ما از عصر صنعتی به اقتصادی مبتنی بر خدمات، دانش، نوآوری و مراقبت از مردم حرکت کرده‌ایم. یک اقتصاد جدید به قوانین جدید و نقش‌های جدید برای دولت نیاز دارد.»

تفاوت بزرگی بین این چشم‌انداز جدید و اصلاحات کوچک پیشنهاد شده توسط کمپین هریس (کمی تأمین مالی بیشتر برای آموزش در اینجا، و چند دلار برای کمک به خریداران خانه اولی در آنجا)  وجود دارد. تدوین یک برنامه قوی آسان نخواهد بود، و اجرای آن حتی سخت‌تر است. اما آینده آمریکا به انجام این تغییرات بستگی دارد.

- ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴

جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۱ و استاد دانشگاه در دانشگاه کلمبیا، از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ اقتصاددان ارشد بانک جهانی، رئیس شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور ایالات متحده و هم‌رئیس کمیسیون عالی قیمت‌گذاری کربن بوده است. او هم‌اکنون هم‌رئیس کمیسیون مستقل اصلاح مالیات‌های شرکت‌های بین‌المللی است. او نویسنده اصلی ارزیابی اقلیمی IPCC در سال ۱۹۹۵ بوده است. راه آزادی: اقتصاد و جامعه خوب (انتشارات دبلیو. دبلیو. نورتون و شرکت، آلن لین، ۲۰۲۴) جدیدترین کتاب او است.

چگونه نباید به دونالد ترامپ واکنش نشان داد

پوپولیست‌ها با جلب توجه به حس عمیق هویت رأی‌دهندگان، پیوند با ارزش‌ها و نگرانی‌های آن‌ها، و درک بهتر طبیعت قبیله‌ای سیاست معاصر نسبت به لیبرال‌ها، موفق می‌شوند. این امر نیازمند تفکر جدی از سوی مترقی‌هاست، نه واکنش‌های احساسی مانند کنار گذاشتن نئولیبرالیسم.

آندرس ولاسکو (Andrés Velasco)، رئیس دانشکده سیاست عمومی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن

لندن – با پیروزی هولناک دونالد ترامپ، بسیاری از مترقی‌ها به دو روش واکنش نشان داده‌اند که دشوار است تشخیص دهیم کدام بدتر است.

اولین واکنش، خالصاً از سر خشم است. روز پس از انتخابات، با دوستی لیبرال از آمریکا ملاقات کردم که ناآرام و با چشمانی خسته بود. او گفت: «این انتخابات ثابت کرد که آمریکایی‌ها آدم‌های خیلی خوبی نیستند».

آندرس ولاسکو، وزیر سابق دارایی شیلی، رئیس دانشکده سیاست عمومی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن - منبع: ویکی‌پدیا

دومین واکنش انکار است. به‌عنوان مثال، جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد، اخیراً اعلام کرد که دموکرات‌ها باید نئولیبرالیسم را کنار بگذارند، گویی تیم جو بایدن در چهار سال گذشته سعی نکرده بود دقیقاً همین کار را انجام دهد. هر دو واکنش بر پایه‌های تجربی لرزانی قرار دارند و بدتر از آن، از نظر سیاسی شکست‌آور خواهند بود. گفتن اینکه رأی‌دهندگان احمق یا بی‌رحم هستند، به ‌ندرت ایده خوبی است. هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ با لحن بدی هواداران ترامپ را «سبدی از تأسف‌برانگیزان» نامید؛ ممکن است همین امر باعث شکست او در انتخابات شده باشد. جو بایدن نیز به کامالا هریس کمکی نکرد وقتی ترامپ‌گرایان را «زباله» خطاب کرد.

پافشاری بر یک استراتژی انتخاباتی شکست‌خورده هم بی‌فایده است. پس از باختن در انتخابات، واکنش شرطی هر دو حزب راست‌گرا و چپ‌گرا این است که اگر آن‌ها «به اصول خود وفادارتر» بودند، «واقعاً محافظه‌کار» یا «به‌درستی مترقی» عمل می‌کردند، حتماً پیروز می‌شدند.

در سال ۲۰۱۵، پس از شکست سخت اد میلیبند از حزب کارگر توسط دیوید کامرون از حزب محافظه‌کار، حزب کارگر بریتانیا به جرمی کوربین، سیاستمدار چپ‌گرای افراطی روی آورد؛ کسی که در سال ۲۰۱۹ حزب را به بزرگ‌ترین شکست انتخاباتی‌اش از زمان رکود بزرگ رساند. تنها زمانی که مترقی‌های بریتانیا به سیاست‌مدار میانه‌رویی چون کی‌یر استارمر روی آوردند، توانستند محافظه‌کاران را شکست داده و به قدرت بازگردند.

برای بیش از یک دهه، ظهور پوپولیست‌های اقتدارگرای راست‌گرا مانند ترامپ، ویکتور اوربان در مجارستان، ژائیر بولسونارو در برزیل یا نارندرا مودی در هند به این شکل توضیح داده شده است: سیاست‌های اقتصادی به‌اصطلاح نئولیبرال مشاغل صنعتی را نابود کردند، توزیع درآمد را بدتر کردند و طبقه متوسط را تضعیف کردند، و رأی‌دهندگان احساس کردند که نادیده گرفته شده‌اند و به سوی عوام‌فریبانی که وعده رونق آسان و ملی‌گرایی ارزان می‌دادند، گرایش پیدا کردند.

این نظریه که حمایت از پوپولیست‌ها تنها منعکس‌کننده مسائل معیشتی است، کاملاً اشتباه بود. این بحران نه بحران درآمد، بلکه بحران هویت و احترام است. رأی‌دهندگانی هستند که از سوی نخبگان – چه سیاسی چپ‌گرا و چه راست‌گرا – احساس بی‌احترامی می‌کنند.

پوپولیست‌هایی مانند ترامپ تنها با وعده دفاع از صنعت و مشاغل محلی موفق نمی‌شوند. آن‌ها به ارزش‌ها و هویت‌های عمیق رأی‌دهندگان متصل می‌شوند و بهتر از لیبرال‌ها طبیعت قبیله‌ای سیاست معاصر را درک می‌کنند. این همه نیازمند تفکر جدی توسط لیبرال‌ها و مترقی‌هاست – تفکری بسیار جدی‌تر از آنچه فراخوانی احساسی برای کنار گذاشتن نئولیبرالیسم می‌تواند به ارمغان بیاورد.

نتیجه‌گیری سیاسی این تحلیل ظاهراً باید کاملاً واضح باشد: حمایت از صنایع داخلی از طریق تعرفه های گمرکی، افزایش هزینه‌های دولتی برای خدمات اجتماعی و زیرساخت‌های سبز (و بدین‌ترتیب مشاغل خوبی ایجاد کنید)، پول نقد را به خانوارهای فقیر منتقل کنید و منتظر باشید تا رأی‌دهندگان به‌سرعت به احزاب مترقی بازگردند.

خب، بایدن این کار را کرد. اما جواب نداد. بایدن تعرفه‌هایی که ترامپ علیه چین اعمال کرده بود، حفظ کرد. او بسته محرک مالی اقتصادی عظیم ۱.۹ تریلیون دلاری را به قانون تبدیل کرد که شامل هزینه‌های بهداشت برای مبارزه با پاندمی، چک‌های کمک‌هزینه به خانوارهای نیازمند و انتقال پول به دولت‌های ایالتی و محلی بود. سپس او قانون موسوم به «کاهش تورم» را تصویب کرد که حتی بیشتر از این‌ها ارائه می‌داد؛ به‌علاوه یارانه‌های سبز گسترده، بودجه برای کاهش قیمت داروهای نسخه‌ای، تقویت قانون مراقبت مقرون‌به‌صرفه (اوباماکر) و پروژه‌های ساختن دوباره و بهتر بناهای زیرساختی «بازسازی بهتر» (Build Back Better) رابه اجرا گذاشت.

تصویر تزئینی از جو بایدن در محوطه کاخ سفید
جو بایدن در محوطه کاخ سفید

کارگران در ویسکانسین، میشیگان و پنسیلوانیا یارانه‌ها را دریافت کردند، مشاغل را به‌دست آوردند (نرخ بیکاری در ایالات متحده در زمان انتخابات بسیار پایین و معادل ۴.۱ درصد بود)، و سپس به ترامپ رأی دادند.

مشکل بایدن بسته اقتصادی او نبود. بله، محرک مالی ۲۰۲۱، که پس از یک محرک بسیار بزرگ دوران ترامپ آمد، باعث تورم شد. و هیچ مقدار افزایش تعرفه نمی‌تواند مشاغل کارخانه‌ای غرب میانه را به دوران شکوه سابق خود بازگرداند، زیرا سهم اشتغال صنعتی در همه جا در جهان توسعه‌ یافته، از جمله در آلمان که یک قدرت تولیدی است، در حال کاهش است. اما هزینه‌های بهداشت و زیرساخت و یارانه‌ها برای تسریع انتقال سبز بسیار ضروری و سریع اعمال شدند.

مشکل جای دیگری بود: در تشخیص سیاسی. نظریه‌ای که می‌گوید حمایت از پوپولیست‌ها فقط مسائل معیشتی را منعکس می‌کند، کاملاً اشتباه بود. و این خیال تکنوکراتیک که بتوانید ترامپ‌ها و بولسوناروهای این جهان را با یک یارانه اینجا و یک تعرفه آنجا شکست دهید، دقیقاً یک خیال بود.

این بحران، بحران درآمد نیست، بلکه بحران هویت و احترام است. همان‌طور که دیوید بروکس، ستون ‌نویس نیویورک تایمز، روز پس از انتخابات به ‌خوبی بیان کرد: «آن صدای مکش بزرگ که شنیدید، بازتوزیع احترام بود».

رأی‌دهندگانی وجود دارند که از سوی نخبگان – چه نخبگان سیاسی چپ‌گرا و چه راست‌گرا – احساس بی‌احترامی می‌کنند. به همین دلیل است که آن‌ها علیه مقام‌های مستقر شورش می‌کنند، صرف‌نظر از ترجیح‌های سیاسی آن مقام‌ها. رأی ‌دهندگانی که بی‌ حرمتی به آنها اطلاق شد، علیه کامالا هریس مترقی شورش کردند، و احتمالاً علیه جاستین ترودوی مترقی در کانادا هم شورش خواهند کرد.

اما در نظرسنجی‌ها یا انتخابات، آن‌ها به‌ طور قاطع محافظه‌کاران را نیز رد کردند، از جمله بوریس جانسون در بریتانیا و سباستین پینیه‌را در شیلی، همچنین شوشیتل گالوز در مکزیک که یک مقام مستقر نبود اما به‌عنوان نماینده نخبگان سنتی تلقی می‌شد.

اشتباه نکنید: این موضوع درباره «بیداری فرهنگی» نیست. وسواس در مورد ضمایر و صحت سیاسی ممکن است در چندین ایالت، برخی رأی‌دهندگان را از دموکرات‌ها دور کرده باشد. همین پدیده رأی‌دهندگان انجیلی را به آغوش بولسونارو در برزیل کشاند. اما واکنش علیه نخبگان سنتی سیاسی در مکان‌هایی مانند ترکیه و هند نیز رخ داده است، جایی که موضوع اینکه باید او(مونث)، او (مذکر) یا آن‌ها گفته شود، یک مسئله مهمی نیست.

لیبرالیسم – ایده‌ای که از طریق دموکراسی سیاسی و بازارهای نسبتاً باز بیان می‌شود، و معتقد است مردم برابر متولد می‌شوند و حق دارند که از شأن و احترام برابر برخوردار باشند – آزادترین، خوشحال‌ترین و مرفه‌‌ترین جوامع تاریخ بشر را ساخته است. با این حال، رأی‌دهندگان در دموکراسی‌های لیبرال امروزی (چه جدید و چه دیرینه) نه تنها در حال پرسیدن این هستند که آیا نهادهای لیبرال می‌توانند برای آن‌ها مفید باشند، بلکه آیا ارزش‌های لیبرال هنوز نمایانگر آنچه هستند و احساس می‌کنند، و اینکه آیا سیاستمداران لیبرال واقعاً «پشتیبان آن‌ها هستند» یا نه.

پوپولیست‌هایی مانند ترامپ نه تنها با وعده دفاع از صنعت و مشاغل محلی موفق می‌شوند. آن‌ها به ارزش‌ها و حساسیت‌های عمیق رأی‌دهندگان متصل می‌شوند، با هویت‌های مردم (و تهدیدات ادراک ‌شده علیه این هویت‌ها) پیوند برقرار می‌کنند، و طبیعت قبیله‌ای سیاست معاصر را بسیار بهتر از لیبرال‌ها درک می‌کنند.

این همه نیازمند تفکر جدی توسط لیبرال‌ها و مترقی‌هاست – تفکری بسیار جدی ‌تر از آنچه یک فراخوان شرطی برای «کنار گذاشتن نئولیبرالیسم» می‌تواند به ارمغان بیاورد.

- ۳ دسامبر ۲۰۲۴

آندرس ولاسکو، وزیر سابق دارایی شیلی، رئیس دانشکده سیاست عمومی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن است.

سقوط و بازخیز دموکراسی آمریکایی

با گذشت زمان، وقتی که دموکراسی آمریکایی بیشتر از پیش از تحقق وعده‌های اصلی خود بازمانده است، حزب دموکرات با جلب توجه به یک نخبه‌گرایی محدود و ممتاز به این مشکل دامن زده است. برای بازگرداندن چشم‌انداز خود و شکل ویژه‌ای از حکومت که به نام آمریکا شناخته می‌شود، این حزب باید به ریشه‌های طبقۀ کارگر خود بازگردد.

دارون عجم‌اوغلو (Daron Acemoglu)، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۴

بوستون – نباید چندان شگفت‌ زده شد که رأی‌دهندگان آمریکایی به هشدارهای دموکرات‌ها مبنی بر این که دونالد ترامپ تهدیدی جدی برای نهادهای آمریکایی است، واکنش چندانی نشان ندادند. در نظرسنجی گالوپ در ژانویه ۲۰۲۴، تنها ۲۸ درصد از آمریکایی‌ها (کمترین میزان ثبت‌شده) اظهار کردند که از «نحوۀ عملکرد دموکراسی در آمریکا» راضی هستند.

دارون عجم‌اوغلو، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۲۴ - منبع: ویکی‌پدیا

دموکراسی آمریکایی مدت‌ها وعده چهار چیز را به مردم داده است: رفاه مشترک، صدای شهروندی، حکومتی مبتنی بر تخصص، و خدمات عمومی مؤثر. اما دموکراسی در آمریکا – همچون دموکراسی در دیگر کشورهای ثروتمند (و حتی کشورهای با درآمد متوسط) – نتوانسته است به این آرزوها جامۀ عمل بپوشاند. اما همیشه این چنین نبوده است.

برای سه دهه پس از جنگ جهانی دوم، دموکراسی نتایج مطلوبی ارائه داد، به ‌ویژه در زمینۀ رفاه مشترک. دستمزدهای واقعی (تعدیل‌شده با تورم) برای تمام گروه‌های جمعیتی به ‌سرعت افزایش یافت و نابرابری کاهش یافت. اما این روند در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ پایان یافت. از آن زمان تاکنون، نابرابری به ‌شدت افزایش یافته و دستمزد کارگرانی که تحصیلات دانشگاهی ندارند تقریباً افزایشی نداشته است. حدود نیمی از نیروی کار آمریکا شاهد افزایش درآمد فقط در نیمۀ مرفه جامعه بوده‌اند.

هرچند ده سال گذشته کمی بهتر بود (افزایش تقریباً ۴۰ ساله نابرابری به‌ نظر می‌رسد که در حوالی سال ۲۰۱۵ متوقف شده است)، افزایش تورم ناشی از همه‌‌گیری [کووید] آسیب بزرگی به خانواده‌های کارگر وارد کرد، به‌ ویژه در شهرها. به همین دلیل است که بسیاری از آمریکایی‌ها شرایط اقتصادی را اولویت اصلی خود می‌دانند، حتی جلوتر از دموکراسی.

در گذشته مردم معتقد بودند که دموکراسی به همه شهروندان حق حرف زدن و اظهار عقیده خواهد داد. اگر چیزی درست نبود، می‌توانستید به نمایندگان منتخب خود اطلاع دهید. هرچند این اصل هرگز به طور کامل تحقق نیافت – بسیاری از اقلیت‌ها برای بخش عمده‌ای از تاریخ آمریکا از حق رأی محروم بودند – اما سلب قدرت از رأی‌دهندگان در چهار دهه گذشته به یک مشکل عمومی‌‌تر تبدیل شده است. همان‌طور که جامعه‌شناس، آرلی راسل هوچشیلد، بیان می‌کند، بسیاری از آمریکایی‌ها، به ‌ویژه کسانی که تحصیلات دانشگاهی ندارند و در مناطق غرب میانه و جنوب زندگی می‌کنند، احساس کردند که «غریبه‌هایی در سرزمین خود» هستند.

بدتر از آن، در حالی که این اتفاق می‌افتاد، حزب دموکرات از حزبی که نمایندۀ مردم کارگر بود به ائتلافی از کارآفرینان تکنولوژی، بانکداران، حرفه‌ای‌ها و فارغ‌التحصیلان تحصیلات تکمیلی تبدیل شد که اولویت‌های مشترک بسیار کمی با طبقۀ کارگر دارند. البته، رسانه‌های راست‌گرا نیز نارضایتی طبقۀ کارگر را دامن زدند. آنها توانستند این کار را انجام دهند زیرا منابع رسانه‌ای جریان اصلی و نخبگان روشنفکر هم به آن توجهی نداشت. نارضایتی‌های اقتصادی و فرهنگی هم بخش قابل توجهی از جامعه را نادیده گرفتند. این روند در چهار سال گذشته نیز شدت یافته است، زیرا بخش‌های بسیار تحصیل‌ کرده جامعه و فضای رسانه‌ای به طور مداوم بر مسائل هویتی تأکید کردند و موجب بیگانه کردن رأی‌دهندگان بیشتری شدند.

اگر این صرفاً یک مورد از تعیین دستور کار توسط تکنوکرات‌ها و نخبگان روشنفکر بود، می‌توان گفت که دست‌ کم کارشناسان مشغول کارند. اما وعدۀ حکومتی مبتنی بر بکار گیری متخصصین هم حداقل از زمان بحران مالی ۲۰۰۸ تو خالی و غیر کارامد به نظر رسید. این کارشناسان بودند که نظام مالی را به‌ ظاهر برای منفعت عمومی طراحی کردند و در وال‌استریت ثروت‌های هنگفتی به دست آوردند، چون می‌دانستند چگونه ریسک را مدیریت کنند. اما نه ‌تنها این درست از آب درنیامد؛ بلکه سیاستمداران و سازمان دهندگان این اوضاع برای نجات مقصران شتافتند، در حالی که برای میلیون‌ها آمریکایی که خانه‌ها و معیشت خود را از دست داده بودند تقریباً هیچ کاری انجام ندادند.

بی‌اعتمادی عمومی به داشتن افرادی با تخصص افزایش یافته است، به ‌ویژه در طول بحران کووید-۱۹، زمانی که مسائلی مانند تعطیلی‌های عمومی و واکسن‌ها به سنگ محکی برای اعتقاد به علم تبدیل شدند. کسانی که مخالف صحبت‌های دولت درباره این بیماری بودند، در رسانه‌های جریان اصلی وادار به سکوت شدند. لذا آنها به رسانه‌های مغایر دولتی سوق داده شدند و مخاطبانشان به‌سرعت رشد کردند.

این ما را به وعدۀ‌های خدمات عمومی می‌رساند. شاعر بریتانیایی، جان بتیمن، زمانی نوشت که «ملت ما برای خواهان دموکراسی و فاضلاب مناسب هستند»، اما ارائه فاضلاب‌های قابل اعتماد توسط دموکراسی به طور فزاینده‌ای مورد تردید قرار گرفته است. به تعبیری، این سیستم قربانی موفقیت خودش شده است. از قرن نوزدهم، ایالات متحده و بسیاری از کشورهای اروپایی قوانین و مقرراتی را وضع کردند تا گزینش شایسته ‌سالارانه را تضمین کنند و فساد در خدمات عمومی را محدود کنند، و سپس قوانینی برای محافظت از مردم در برابر محصولات جدید، از خودروها گرفته تا داروها، وضع کردند.

اما با افزایش مقررات و رویه‌های ایمنی، خدمات عمومی کارآمدی خود را از دست داده‌اند. به عنوان مثال، هزینه‌های دولتی به ازای هر مایل بزرگراه در ایالات متحده از دهه ۱۹۶۰ تا دهه ۱۹۸۰ بیش از سه برابر افزایش یافت، که به دلیل اضافه شدن مقررات و رویه‌های ایمنی جدید بود. کاهش‌های مشابهی در بهره‌وری بخش ساخت‌وساز به مقررات سختگیرانه استفاده از زمین نسبت داده شده است. نه تنها هزینه‌ها افزایش یافته‌اند، بلکه رویه‌هایی که برای تضمین عملکرد ایمن، شفاف و پاسخ‌گو به شهروندان طراحی شده‌اند، باعث تأخیرهای طولانی در انواع پروژه‌های زیربنایی شده‌اند و همچنین کیفیت خدمات دیگر، از جمله آموزش، کاهش یافته است.

به طور خلاصه، به نظر بسیاری از آمریکایی‌ها هر چهار ستون وعده‌های دموکراسی شکسته است. اما این بدان معنا نیست که آمریکایی‌ها اکنون نظام سیاسی جایگزینی را ترجیح می‌دهند. آمریکایی‌ها همچنان به کشور خود افتخار می‌کنند و ویژگی دموکراتیک آن را بخش مهمی از هویت خود می‌دانند. خبر خوب این است که دموکراسی می‌‌تواند بازسازی و قوی‌تر شود. این فرایند باید با تمرکز بر رفاه مشترک و داشتن صدا و درخواست شهروندی آغاز شود، که به معنای کاهش نقش پول‌های کلان در سیاست است.

به همین ترتیب، در حالی که دموکراسی را نمی‌توان از تخصص تکنوکراتیک جدا کرد، این تخصص می‌تواند کمتر سیاسی شود. کارشناسان دولتی باید از طیف وسیع‌تری از پیشینه‌های اجتماعی انتخاب شوند، و بهتر است که تعداد بیشتری از ساستمداران از دولت‌های محلی انتخاب شوند.

البته، هیچ‌یک از این موارد به احتمال زیاد در دولت ترامپ که به زودی روی کار می‌آید، رخ نخواهد داد. او به عنوان تهدیدی آشکار برای دموکراسی آمریکا، در چهار سال آینده بسیاری از هنجارهای نهادی حیاتی را تضعیف خواهد کرد. بنابراین، وظیفه بازسازی دموکراسی به نیروهای چپ مرکزی واگذار می‌شود. این نیروها باید روابط خود را با تجارت‌های کلان و فن‌آوری‌های بزرگ کاهش دهند و به ریشه‌های طبقۀ کارگر خود بازگردند.

اگر پیروزی ترامپ به عنوان زنگ خطری برای دموکرات‌ها عمل کند، ممکن است او ناخواسته فرایند احیای دموکراسی آمریکایی را به حرکت درآورده باشد.

- ۳ دسامبر ۲۰۲۴

دارون عجم‌اوغلو، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۲۴ و استاد اقتصاد مؤسسه در MIT، یکی از نویسندگان کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند: ریشه‌های قدرت، رفاه و فقر» (به همراه جیمز ای. رابینسون، پروفایل، ۲۰۱۹) و یکی از نویسندگان کتاب «قدرت و پیشرفت: مبارزه هزارساله ما بر سر فن‌آوری و رفاه» (به همراه سایمون جانسون، پابلیک افیرز، ۲۰۲۳) است.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.