ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سازندگی یا استعمار؛ کارگران و ستم ملی

میثم آل‌مهدی - گروهی از انسان‌ها همواره در حال از دست دادن سرزمین خود بوده‌اند؛ چه در اثر فقر، چه تحت سلطه قدرت‌های برتر. این روند به شکل‌گیری درگیری‌های تازه‌ای انجامیده است. با از دست رفتن زمین، انسان‌ها به کارگران تبدیل شدند، در حالی که صاحبان زمین‌ها بر همان سرزمین‌ها کارخانه ساختند، نیروی کار بی‌سرزمین را استثمار کردند و بر منابع آن چیره شدند.

دیدگاه

تاریخ جوامع بشری همواره شاهد نزاع بر سر زمین و منابع طبیعی بوده است؛ اما این نزاع‌ها نه ناشی از طبیعتِ ذاتی و سلطه‌جویانه‌ی انسان، بلکه نتیجه‌ی تضاد منافع و کشمکش‌های طبقاتی و اقتصادی در دوره‌های مختلف تاریخی بوده است.

مارکس در نظریه «گسست متابولیک» (Metabolic Rift) به وضوح توضیح می‌دهد که تقابل «انسان» و «طبیعت» نه یک رابطه ذاتی و طبیعی، بلکه محصول نظام سرمایه‌داری است که طبیعت را به یک منبع برای انباشت سرمایه تبدیل کرده است. در واقع، به قول جان بلامی فاستر و همچنین جیسون مور، اصطلاح «کاپیتالوسن» (Capitalocene) جایگزینی است برای «آنتروپوسن» که به درستی نشان می‌دهد مقصر اصلی بحران‌های زیست‌محیطی نه انسان به طور کلی، بلکه سیستم سرمایه‌داری است که طبیعت را به عنوان منبعی رایگان و بی‌پایان برای انباشت سود بی‌انتها در نظر می‌گیرد.

میثم آل‌مهدی، نویسنده و فعال کارگری

بنابراین، بحث درباره ساخت سدها و غصب زمین در عربستان (خوزستان) نه حاصل «طبیعتِ سلطه‌گر انسان»، بلکه پیامد منطق سرمایه‌دارانه است که از زمین و آب نه به عنوان بخشی از یک چرخه طبیعی که باید حفظ شود، بلکه به عنوان منبعی برای استخراج سود استفاده می‌کند. این منطق سرمایه‌داری در اشکال مختلف خود—اعم از سرمایه‌داری دولتی دوران پهلوی و جمهوری اسلامی، یا نئولیبرالیسم معاصر—به طور سیستماتیک به نابودی طبیعت منجر شده است.

در  این میان، گروهی از انسان‌ها همواره در حال از دست دادن سرزمین خود بوده‌اند؛ چه در اثر فقر، چه تحت سلطه قدرت‌های برتر. این روند به شکل‌گیری درگیری‌های تازه‌ای انجامیده است. با از دست رفتن زمین، انسان‌ها به کارگران تبدیل شدند، در حالی که صاحبان زمین‌ها بر همان سرزمین‌ها کارخانه ساختند، نیروی کار بی‌سرزمین را استثمار کردند و بر منابع آن چیره شدند.

با گسترش شرکت‌ها، شهرها نیز توسعه یافتند، اما انسان بی‌سرزمین همچنان به حاشیه رانده شد. آن‌ها در حاشیه شهرها ساکن شدند و با دستمزدی ناچیز در چرخه استثمار باقی ماندند.

امروزه قدرت‌ها دیگر از تاکتیک‌های سنتی برای سلطه بر سرزمین‌ها استفاده نمی‌کنند. شاهد حملات نظامی کلاسیک نیستیم، بلکه منابع حیاتی سرزمین‌ها مصادره می‌شود، زمین‌ها از چرخه تولید خارج می‌شوند و سپس با ورود شرکت‌های فراملی، استعمار در شکل جدیدی آغاز می‌شود.

نمونه‌ای از سیاست‌های استعماری در عربستان (خوزستان)

 در استان (عربستان) خوزستان، ۶ سد مخزنی و ۴ سد انحرافی وجود دارد که برخی از آن‌ها در دوران پهلوی ساخته شده‌اند یا برای ساختشان در همان دوره برنامه‌ریزی شده و در دوران بعدی اجرا شده‌اند. تمامی این پروژه‌ها با شعار «سازندگی» انجام شد، اما آیا این همان شعار همیشگی استعمارگران نیست؟

ساخت سدها و تصرف زمین در خوزستان مشخصاً ناشی از سیاست‌های نئولیبرالی است یا سرمایه‌داری به طور کلی؟ شواهد تاریخی نشان می‌دهد که چنین بحران‌هایی محدود به دوره نئولیبرال نیست، اما سیاست‌های نئولیبرالی به این روند شدت بخشیده است. پروژه‌های عظیم سدسازی و کشاورزی صنعتی در خوزستان ابتدا توسط دولت پهلوی آغاز شد و بعدها در جمهوری اسلامی گسترش یافت. برای مثال، پروژه‌های عظیم نیشکر در خوزستان از دهه ۱۳۴۰ شروع شد و هزاران هکتار از زمین‌های کشاورزان عرب اهوازی بدون پرداخت غرامت به آن‌ها غصب شد و خانواده‌های بسیاری را آواره کرد.

از سوی دیگر، دولت جمهوری اسلامی، به‌خصوص از دهه ۱۳۷۰ به بعد، سیاست‌های نئولیبرالی مانند خصوصی‌سازی و جلب سرمایه‌گذاری خارجی را دنبال کرد که منجر به تسریع پروژه‌های صنعتی و کشاورزی صادرات‌محور گردید. مطالعات نشان می‌دهند که این سیاست‌ها منجر به بی‌آبی، شور شدن زمین‌ها و مهاجرت اجباری گسترده مردم بومی خوزستان شده است.

تحت حکومت هر دو رژیم، زمین‌های حاصل‌خیز بسیاری از ساکنان محلی گرفته شدند. ده‌ها هزار هکتار از زمین‌های عرب‌ها در اطراف منطقه هفت‌تپه تصرف شدند. هم دولت پهلوی و هم جمهوری اسلامی (به ویژه در دوران بازسازی پس از جنگ و سیاست‌های لیبرال‌سازی رفسنجانی) عربستان (خوزستان) را به عنوان منطقه‌ای برای استخراج منابع طبیعی در نظر گرفته‌اند؛ الگویی از «استعمار داخلی» که فراتر از صرفاً سیاست‌های نئولیبرالی است.

از یک طرف، جهانی‌شدن نئولیبرالی در دهه ۱۹۹۰ ایران را به سوی جذب سرمایه‌گذاری خارجی و برخی اصلاحات بازار سوق داد، که پروژه‌هایی مانند نیشکر و سدسازی را با این سیاست‌ها همسو کرد. از سوی دیگر، حتی رژیم‌های سرمایه‌داری دولتی یا ملی‌گرا نیز پروژه‌های مشابهی را اجرا کرده‌اند. پروژه‌های آبیاری عظیم در اتحاد جماهیر شوروی یا سدسازی در چین نیز هرچند نئولیبرال نبودند، باز هم به بحران‌های زیست‌محیطی و آوارگی مردم منجر شدند.

در نتیجه، هم سرمایه‌داری به‌طور کلی و هم سیاست‌های نئولیبرال در تشدید بحران زیست‌محیطی و مهاجرت اجباری در عربستان (خوزستان) نقش داشته‌اند. ترکیب منافع سرمایه‌داری دولتی و خصوصی در کنار رویکرد ملی‌گرایی ایرانی که عربستان (خوزستان) را منطقه‌ای برای استخراج منابع و سرمایه‌گذاری می‌داند، منجر به نابودی محیط زیست، محرومیت اجتماعی و اقتصادی ساکنان محلی و در نهایت جابه‌جایی گسترده مردم بومی شده است.

به طور کلی، سرمایه‌داری با الزامات رشد، انباشت سرمایه و دولت‌سازی خود ریشه اصلی بحران‌های زیست‌محیطی و اجتماعی است، اما نئولیبرالیسم با حذف مقررات و تشویق خصوصی‌سازی، این بحران‌ها را تشدید می‌کند. در خوزستان، ترکیبی از منافع نخبگان ملی (با دیدگاه مرکزگرای ایرانی-فارسی) و منطق سودآوری باعث شده است که زمین و آب به‌عنوان کالاهایی قابل بهره‌برداری در نظر گرفته شوند. پیامد نهایی این سیاست‌ها سدسازی و انتقال آب گسترده از رودخانه‌هایی مثل کارون و کرخه و خشک شدن تالاب‌ها بوده است. پژوهش‌های اخیر نیز تأیید می‌کنند که مدیریت نادرست و بهره‌برداری بی‌رویه از آب برای تأمین نیاز صنایع بزرگ باعث کمبود مزمن آب در خوزستان شده است.

به این ترتیب، بحران‌های زمین و آب در خوزستان را می‌توان به‌عنوان نشانه‌هایی از بهره‌برداری سرمایه‌داری از طبیعت دانست که در دوره نئولیبرال به دلیل سیاست‌های به نفع سرمایه‌گذاران خصوصی و شرکت‌های وابسته به قدرت سیاسی، تشدید شده است.

استان عربستان (خوزستان) در جنوب غربی ایران (محل زندگی جوامع عرب اهوازی)، از مناطقی است که بیشترین آسیب را از بحران‌های محیط زیستی دیده است. سال‌ها سدسازی، انحراف مسیر رودخانه‌ها و خشکسالی باعث شده بخش‌هایی از این استان که زمانی سرشار از آب بود، به بیابان تبدیل شود. طوفان‌های شن و کمبود آب، بسیاری از روستاییان خوزستان را وادار به ترک خانه‌هایشان کرده است. به گفته جواد کاظم‌نسب، نماینده اهواز در مجلس، طوفان‌های شن طی ۱۳ سال اخیر دلیل اصلی مهاجرت از خوزستان بوده‌اند. روستاییان نزدیک تالاب‌ها و رودهای خشک‌شده نمی‌توانند به کشاورزی یا حتی سلامتی خود ادامه دهند و «ناچار به مهاجرت به شهرها» با شرایط بهتر شده‌اند.

هرچند آمار دقیق برای خوزستان منتشر نشده است، اما شواهد بسیار نگران‌کننده‌ است: مقام‌های محلی تأیید کرده‌اند که ده‌ها روستا به دلیل بی‌آبی و طوفان‌های مکرر شن به‌طور کامل یا جزئی خالی از سکنه شده‌اند. برای مثال، پس از خشکسالی شدید سال‌های ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۱، رسانه‌های ایرانی گزارش دادند که در برخی شهرستان‌ها، نیمی از خانواده‌ها اعضایی را برای امرار معاش به استان‌های دیگر فرستاده‌اند. مؤسسه خاورمیانه نیز اعلام کرده که خوزستان از استان‌هایی است که «بیشترین آسیب را از مهاجرت اقلیمی دیده»، و بخشی از موج گسترده‌تری است که در دو دهه اخیر در ایران ده برابر شده است. این امر با روند کاهش جمعیت در مناطق مرزی همخوانی دارد؛ حتی نیروهای نظامی ایران ابراز نگرانی کرده‌اند که مناطق مرزی استراتژیک در حال خالی شدن از جمعیت هستند. در ژوئیه ۲۰۲۱ اعتراضاتی در خوزستان به دلیل کمبود آب رخ داد؛ بسیاری از معترضان جوانانی بودند که اعلام کردند روستاهایشان خشک شده است.

اما شاید شدیدترین جابه‌جایی جمعیت در جنوب شرقی ایران در استان سیستان و بلوچستان در حال وقوع باشد. خشک‌شدن تالاب هامون و خشکسالی دو دهه‌ای باعث مهاجرت گسترده‌ای از منطقه سیستان (بخش شمالی استان در اطراف زابل) شده است. ساخت سد در افغانستان و سوءمدیریت محلی این منطقه را به یک بیابان تبدیل کرده، همراه با طوفان‌های مکرر شن (بادهای ۱۲۰ روزه) و نابودی کشاورزی. در سال ۲۰۱۶ نماینده زابل اعلام کرد که «۲۵٪ مردم سیستان به دلیل خشکسالی مهاجرت کرده‌اند». این عدد شگفت‌انگیز به معنای آن است که از هر چهار نفر یک نفر به دلیل بی‌آبی و بیکاری خانه‌اش را ترک کرده است. گزارش‌های مستقل این آمار را تأیید می‌کنند: تا اوایل دهه ۲۰۲۰، بیش از ۱۰۰ هزار نفر از سیستان به استان‌های دیگر مهاجرت کرده‌اند که بسیاری از آن‌ها در استان گلستان ساکن شده‌اند و حالا به گفته‌ها ۲۵٪ جمعیت این استان را تشکیل می‌دهند. حتی در سال ۲۰۱۳ یک مقام محلی اعلام کرد که ظرف شش ماه حدود ۲ تا ۳ هزار خانواده (تقریباً ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر) به دلیل خشکسالی شدید از سیستان مهاجرت کردند.

رصدخانه مهاجرت ایران و رسانه‌هایی مثل تجارت نیوز نیز گزارش کرده‌اند که استان‌های شرقی مانند سیستان و بلوچستان به‌شدت از تغییرات اقلیمی آسیب دیده و باعث خالی شدن روستاها شده است. جامعه‌شناسان محلی هشدار می‌دهند بسیاری از کسانی که مانده‌اند، در عمل به عنوان آوارگان داخلی در حاشیه شهرهایی مثل زابل یا زاهدان بدون امرار معاش پایدار زندگی می‌کنند. این بحران به حدی جدی است که مقام‌های ایرانی آن را یک «مهاجرت بزرگ» و مسئله امنیت ملی خوانده‌اند.

در مناطق کردنشین غرب ایران (کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی) نیز جابه‌جایی محیطی رخ داده است، هرچند به‌شدت کمتری از سیستان. این مناطق با خشکسالی‌های مکرر، فرسایش خاک، پروژه‌های سدسازی و جنگل‌زدایی مواجه هستند. روزنامه همشهری گزارش داده «مهاجرت روستاهای کردستان را می‌خشکاند» که ناشی از کم‌بارشی ده‌ساله و نبود شغل است. آمار رسمی نشان می‌دهد استان‌هایی مثل لرستان، کرمانشاه و کردستان بالاترین میزان مهاجرت را دارند.

روند سراسری و تمرکز در شهرها

مرکز بین‌المللی پایش جابه‌جایی‌ها (IDMC) ثبت کرده است که بین سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۱، حدود ۸۹۵ هزار ایرانی بر اثر بلایای طبیعی آواره شده‌اند. مؤسسه خاورمیانه می‌گوید تغییرات اقلیمی الگوی مهاجرت داخلی را در ایران تغییر داده و بسیاری از جنوب و شرق خشک به سمت شمال پُرآب و شهرهای بزرگ می‌روند.

ارائه این داده‌ها باعث استحکام مقاله خواهد شد؛ مثلاً ذکر این واقعیت که «مهاجرت اقلیمی در ایران طی بیست سال اخیر ده برابر شده است»، بحث را در یک زمینه ملموس قرار می‌دهد.

برای درک بهتر، باید بررسی کنیم که این سدها چه «سازندگی»‌ای برای مردم منطقه به ارمغان آورده‌اند. طبق آمار رسمی کشور در سال ۱۴۰۰، حدود ۶۰ درصد زمین‌های خوزستان شور شده‌اند. بیشترین میزان شوری در مناطقی رخ داده که در پایین‌دست یا پشت این سدها قرار دارند—مناطقی که بیشتر ساکنان آن را عرب‌ها تشکیل می‌دهند و معیشت آن‌ها وابسته به کشاورزی و دامداری است.

پشت این سدهایی که به نام «سازندگی» ساخته شدند، فجایعی رخ داده که نمی‌توان از آن‌ها چشم‌پوشی کرد. مناطقی همچون آبادان و خرمشهر (عبادان و محمره) از نخستین نقاطی بودند که اعتراضات به بحران آب در آن‌ها شکل گرفت، از جمله «انتفاضه کرامة ۱» در سال ۱۳۹۷ که نشان‌دهنده آسیب‌های اجتماعی واردشده به این منطقه بود. علاوه بر این، مناطق جفیر، چذابه و هورالعظیم به دلیل ساخت سدها و گسترش شرکت‌های نفتی، دچار خشکی شدید شدند و تالاب‌هایشان از بین رفت.

نقش سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم در بحران زیست‌محیطی

نظریه‌های معاصر مارکسیستی و غیرمارکسیستی هر دو نشان می‌دهند که گرچه سرمایه‌داری ذاتاً تمایل به بهره‌برداری بی‌رویه از طبیعت دارد، سیاست‌های نئولیبرال این روند را تشدید کرده است. برای مثال دیوید هاروی در مفهوم «انباشت از راه خلع ید» (Accumulation by Dispossession) توضیح می‌دهد چگونه سیاست‌های نئولیبرال با خصوصی‌سازی زمین‌ها و منابع آبی، مردم محلی را از حقوق خود محروم و به مهاجرت و حاشیه‌نشینی وادار کرده است.

نمونه خوزستان این مسئله را به خوبی نشان می‌دهد: ساخت سدها و گسترش صنایع کشت و صنعت از دهه ۱۳۴۰ آغاز شد و در دوران پساجنگ نیز گسترش یافت. بر اساس داده‌ها، در استان خوزستان حدود ۶۰ درصد زمین‌های کشاورزی تا سال ۱۴۰۰ شور شده‌اند که به جابه‌جایی هزاران نفر منجر شده است. طبق گزارش‌ها و داده‌های رسمی، این روند به مهاجرت گسترده‌ای منجر شده است. به گفته نماینده اهواز در مجلس ایران، در دهه اخیر هزاران خانوار به دلیل بحران آب و ریزگردها از روستاهای خوزستان به مناطق دیگر مهاجرت کرده‌اند. مشابه همین الگو در سیستان و بلوچستان نیز دیده می‌شود، جایی که خشک شدن تالاب هامون باعث مهاجرت بیش از ۲۵ درصد جمعیت استان شده است. حتی گزارش مرکز آمار ایران نیز به این موضوع اشاره می‌کند که مناطق غربی و جنوبی به دلیل خشکسالی و بحران آب و آلودگی هوا در حال از دست دادن جمعیت خود هستند.

اگر روند این تغییرات را بررسی کنیم، به الگویی مشخص می‌رسیم: سدها ساخته شدند، منابع آب خشک شدند، زمین‌های مردم کاربری خود را از دست دادند و از زمین‌های حاصلخیز به زمین‌های خشک و بی‌ارزش تبدیل شدند. در این میان، ساکنان این مناطق یا زمین‌هایشان به‌زور مصادره شد، یا مجبور شدند آن‌ها را به بهایی ناچیز بفروشند. برخی، چون دیگر دامداری و کشاورزی‌ای برای ادامه زندگی نداشتند، ناچار به فروش زمین‌هایشان شدند و به حاشیه شهرهای بزرگ مهاجرت کردند.

این الگو محدود به ایران نیست. نئولیبرالیسم در سراسر جهان به همین شیوه ستم ملی و طبقاتی را درهم آمیخته و گروه‌های محروم را هدف قرار داده است:

  • مکزیک و بومیان زاپاتیستا: پس از تصویب پیمان NAFTA، زمین‌های اشتراکی بومیان مصادره شد و دهقانان مایا مجبور به مهاجرت یا کارگری شدند. قیام زاپاتیستا علیه این سیاست‌ها نشان داد که چگونه نئولیبرالیسم هم زمین را می‌گیرد (ستم ملی) و هم کارگران را استثمار می‌کند (ستم طبقاتی).
  • فلسطین و نظام سرمایه‌داری استعماری اسرائیل: فلسطینیان علاوه بر اشغال نظامی، زمین‌های کشاورزی و منابع آبی‌شان را از دست داده‌اند و مجبور به کارگری در شرایط دشوار شده‌اند. شهرک‌سازی‌ها و سدسازی‌ها، زمین‌های آن‌ها را نابود کرده است.
  • آفریقای جنوبی و آپارتاید اقتصادی: پس از سقوط آپارتاید، سیاه‌پوستان از نظر اقتصادی همچنان محروم ماندند و زمین‌هایشان در اختیار سرمایه‌داران سفید باقی ماند. ساختار استعماری جای خود را به نئولیبرالیسم داد و شکاف طبقاتی و نژادی را حفظ کرد.
  • هند و کشاورزان پنجاب: قوانین نئولیبرالی دولت هند به تصاحب زمین‌های کشاورزان سیک انجامید. آن‌ها مجبور به فروش زمین و مهاجرت به شهرها شدند، اما به‌عنوان کارگران ارزان استثمار گشتند.

حاشیه‌نشینی: نتیجه نهایی استثمار

در ایران نیز، همان سیاست‌هایی که در دیگر نقاط جهان دیده می‌شود، اجرا شده است. در عربستان (خوزستان)، سیستان و بلوچستان و کردستان، الگوی مشخصی تکرار شده است: مصادره زمین، تخریب اکوسیستم، بیکاری، مهاجرت اجباری و استثمار نیروی کار محلی.

حاشیه‌نشینی تنها یک جغرافیا نیست، بلکه یک زیستِ تحمیل‌شده است.

کودکانی که در کوچ اجباری قرار می‌گیرند، تا پیش از این در روستاها زندگی می‌کردند، با زبان مادری خود صحبت می‌کردند، در دشت‌ها و کنار حیوانات بازی می‌کردند. اما پس از مهاجرت، در مدارس شهری، به‌دلیل نداشتن تسلط بر زبان فارسی، با عدم اعتمادبه‌نفس و مشکلات آموزشی روبه‌رو می‌شوند.

پدرانشان از کشاورزان به دستفروشان شهری تبدیل شده‌اند. مادرانشان که پیش‌تر در روستاها درگیر دامداری و کشاورزی بودند، اکنون به زنان نسبتا خانه‌نشینی بدل شده‌اند که کارشان تنها پخت‌وپز است. هزینه‌های زندگی شهری بسیار بیشتر از زندگی روستایی است و این فقر ساختاری، زمینه افزایش ناهنجاری‌های اجتماعی، از جمله گرایش به کارهای غیرقانونی، را فراهم می‌کند. آمارها نشان می‌دهند که بسیاری از زندانیان جوان در ایران، از همین مناطق حاشیه‌نشین هستند.

طبقه کارگر ایران: فراموش‌شده در تحلیل‌های مرکزگرا

کارگران ملل در ایران نمی‌توانند مسئله تضاد خود با مرکز را تنها در حد دستمزد ببینند. اینجا ستم‌های متراکمی وجود دارند که نباید نادیده گرفته شوند. اما تحلیل‌های رایج چپ‌گرای ایرانی، اغلب بر کارگران مرکز متمرکز است و حاشیه را نادیده می‌گیرد.

هنگامی که از طبقه کارگر ایران صحبت می‌شود، نباید فقط خیابان‌های تهران را در نظر گرفت.

سرکوب مضاعف؛ سلب مالکیت و بی‌ارزش‌سازی جان‌ها

والتر رودنی، متفکر مارکسیست گویانی، در کتاب مشهور خود «چگونه اروپا آفریقا را توسعه‌نیافته کرد» (۱۹۷۲)، به بررسی نقش استعمار در تخریب اقتصادهای آفریقایی پرداخت. او استدلال می‌کند که استعمار نه‌تنها باعث «عقب‌ماندگی» آفریقا نشد، بلکه این قاره را «توسعه‌نیافته» کرد، به این معنا که اقتصادهای بومی را تخریب کرد و ساختارهایی را به‌وجود آورد که توسعه مستقل آفریقا را غیرممکن می‌ساخت.

رودنی نشان داد که اروپا نه‌تنها از طریق تجارت برده و غارت منابع، بلکه با تحمیل نظام‌های اقتصادی و اداری استعماری، رشد طبیعی جوامع آفریقایی را متوقف کرد. او همچنین تأکید داشت که استعمار نوین در قالب سرمایه‌گذاری‌های خارجی و کنترل شرکت‌های چندملیتی همچنان ادامه دارد و راه‌حل را در مبارزه طبقاتی و انقلاب‌های سوسیالیستی می‌دانست.

سیاست بالادستان همیشه با پروپاگاندای نجات وارد سرزمین می شود و چیزی جزء تخریب سرزمین و منابع طبیعی برای انسان بومی به ارمغان نیاورده است.

این سیاست را می‌توان در دو رویداد مهم در ایران مشاهده کرد: کشتار مردم عرب در ۲۰۰۵ و قتل مردم بلوچ در قیام ژینا. در سال ۲۰۲۴، اعتراضات مردم عرب تقریباً هیچ بازتابی نداشت. در قیام ژینا، کشتار مردم بلوچ پس از نماز جمعه نیز واکنش چندانی در جامعه ایران برنینگیخت. این نشان می‌دهد که ابتدا زمین این مردم را مصادره می‌کنند و سپس جانشان را بی‌ارزش جلوه می‌دهند، تا هرگونه سرکوب و کشتاری بدون هزینه سیاسی انجام شود.

نتیجه‌گیری

آمیلکار کابرال، رهبر جنبش استقلال گینه بیسائو و کیپ‌ورد، یکی دیگر از متفکران مارکسیست آفریقایی است که به تحلیل استعمار پرداخت. او در نظریه‌های خود، به بررسی چگونگی تخریب اقتصادهای محلی از سوی استعمارگران پرداخت و نشان داد که استعمار، علاوه بر غارت منابع طبیعی، جوامع مستعمره را از توسعه مستقل بازمی‌دارد و نوعی «سرمایه‌داری وابسته» ایجاد می‌کند.

کابرال معتقد بود که طبقه کارگر در بسیاری از کشورهای آفریقایی ضعیف است و بورژوازی ملی نیز غالباً به‌دلیل منافع اقتصادی خود با استعمارگران همکاری می‌کند. به همین دلیل، او بر اهمیت نقش دهقانان و روشنفکران انقلابی در مبارزه ضداستعماری تأکید می‌کرد.

او همچنین مفهوم «کشتن استعمار درون خود» را مطرح کرد و گفت که استعمار نه‌تنها یک ساختار اقتصادی و سیاسی، بلکه یک سیستم فرهنگی است که هویت و ارزش‌های مردم را سرکوب می‌کند. بنابراین، مبارزه برای آزادی باید همزمان یک مبارزه فرهنگی نیز باشد.

ستم ملی و طبقاتی نه‌تنها در تقابل با یکدیگر نیستند، بلکه هم‌راستا عمل کرده و استثمار را بازتولید می‌کنند. ما کارگران ملل ساکن در ایران باید از مبارزه محدود گذر کنیم و به افکاری فراتر از دستمزد فکر کنیم استعمار و بالادستان همیشه در تمام تاریخ ما را به خود وابسته می کنند تا برای ما فکر کنند و ما مثل ماشین ها فقط در انباشت سرمایه انها کار کنیم.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.