مرگ خاموش زایندهرود؛ روایتی از یک زخم باز در قلب ایران
روزبه اسکندری ـ فرصتها هماره محدودند و تابعی از زمان. نشانههای فروپاشی این سرزمین در آینده، اکنون بیش از هر زمان دیگری پیش چشم مردم ایران است. آیندهای شاید نه چندان دور که از نصف جهان تنها خاطرهای مبهم از گذشته مانده باشد؛ روزگاری که زایندهرود در جریان بود و مردمان شادکام.

زاینده رود خشک شده
زایندهرود روزگاری نه چندان دور از پویاترین و زندگیبخشترین رودخانههای سرزمین پهناور ایران بود. شاهرگِ پرخون و خروشندهای که با پیچ و تاب از سرچشمه دامنههای زاگرس تا دشتِ اصفهان، زایندهی آبادی، کشاورزی، صنعت و غنای تمدنی کهن و پرافتخار در قلب فلات ایران بود.
شوربختانه امروز، زایندهرود دیگر زاینده نیست؛ رودی کمابیش خشکیده است که هر سال، با گرمتر شدن هوا و کاهش بارندگی، میمیرد و با رمقی کمتر از پیش، بهسختی دوباره جان میگیرد.
نگارنده در این یادداشت میکوشد نشان دهد که حکمرانی ناکارآمد آب، در کنارِ کوتاهبینی ناشی از ناآگاهی نسبت به پیامدهای زیستی، اقتصادی و اجتماعی یک بحران، تا چه اندازه میتواند آسیبزا، هولناک و چهبسا بازگشتناپذیر باشد.
کوتهبینی کارگزاران و دخالت سیاسیون
ریشههای بحران زایندهرود به میانه سده گذشته بازمیگردد؛ آن زمان که پروژههای انتقال آب از حوضه کارون به سرچشمههای زایندهرود، بدون ارزیابی راهبردی و پیوست ارزیابی اثرات محیط زیستی، آغاز شد.
ورود منابع آبی جدید، انگیزه را برای گسترش کشاورزی سنتی و استقرار صنایع سنگین آببر همچون فولاد، ذوبآهن و پالایشگاهها را فراهم کرد؛ صنایعی که نه با اقلیم منطقه سازگار بودند و نه با ظرفیت اکولوژیک آن دیار همخوانی داشتند.
در دهه ۱۳۸۰ خورشیدی، استانی شدن مدیریت منابع آب، بهجای بهبود شرایط، رقابت میان استانها را تشدید کرد. دخالت مؤثر و مدیریت دستوری با نفوذ آشکار رئیسجمهور وقت، سید محمد خاتمی، و همشهریان پرنفوذش، آب را به فرسنگها دورتر، یعنی یزد برد؛ تصمیمی ناسازگار با محیط زیست که دستاندرکاران و مجریانش، یا از عواقب آن آگاه نبودند یا سرنوشت مردم در آینده برایشان اهمیتی نداشت.
همزمان، برداشتهای روبه فزون در بالادست و انتقال دادن آب به دیگر مناطق، در کنار کاهش بارندگی و از دست رفتن منابع برفی در سرچشمه، فشاری دوچندان را بر زایندهرود وارد کرد.
تالاب گاوخونی، آرامشگاهِ نهایی زایندهرود به تمامی خشک شد و به کانون پراکندن گرد و غبار بدل گشت. زارعانِ پاییندست ـ بهویژه در مناطق شرق اصفهان ـ کم کم زمینهای کشاورزی خود و درآمدشان را از دست دادند. بسیاری از این مردمان فقیرشدند و پس از ترک زمینهایشان، ناچار به حاشیهنشینی روی آوردند.
مافیای آب؛ بهرهمند از پروژههای پرهزینه و بینتیجه
در بطن این بحران، شبکهای گسترده از مشاوران، پیمانکاران، نمایندگان مجلس و قوه قضاییه، برخی مدیران، چهرههای سیاسی و امنیتی ـ و در یککلام «مافیای پرقدرت آب» ـ پروژههای سدسازی، انتقال آب میانحوضهای و آبشیرینکنها را، بهرغم هشدارهای مکرر کارشناسان و کنشگران، بر سیاستگذاران و مردم تحمیل کردهاند.
سدهایی مانند بهشتآباد، خرسان ۳، ماندگان و ابرپروژه انتقال آب شیرین شده (Desalinated Water) از دریای عمان، بهرغم آثار مخرب و فراگیر محیط زیستی و اقتصادی، با توجیهات فنی غیرواقعی و بدون مجوز ارزیابی محیط زیستی (EIA) پیش برده شدند.
سازمان کمتوان حفاظت محیط زیست نیز هیچگاه اختیار و توان ایستادگی در برابر این پروژههای ناسازگار با زیستبوم را نداشته است.
تداوم اجرای این طرحها از سوی مافیای آب، نهتنها مشکلی را حل نکرده، بلکه شکافهای اجتماعی، بیاعتمادی عمومی و فشار بر دیگر حوضههای آبریز کشور را افزایش داده است.
فرونشست؛ سرطان زمین در جان اصفهان
از نگران کنندهترین پیامدهای افت منابع آب زیرزمینی و تحلیل آبخوانها (Aquifers) در حوضه زایندهرود، فرونشست زمین (Land Subsidence) است. نشست تدریجی یا ناگهانی سطح زمین به سمت پایین که گاهی تا عمق ۳۰۰ متری زمین، امتداد مییابد.
زلزله خاموش شاید سازهها را یکباره فرو نریزد، اما با کاستن تدریجی از تابآوری اجزای سازهای که از نشست نامتقارن (Differential Settlement) در زیر پی (Foundation) ساختمانها ناشی میشود، در نهایت ریزش و ویرانی را در آینده رقم خواهد زد، دیر و زود دارد اما سوخت و ساز ندارد.
برداشتهای بیرویه از آبخوان اصفهان ـ برخوار، موجب فروپاشی و انحلال خزنده ساختارهای زیرسطحی شده است. آن حفرههایی که پیشتر با آب پر بودند، اکنون تهیاند و فشار لایههای بالایی، با شکست خاک، فرونشست را پدید آورده است.
سرطان زمین، در کالبد بیجان زمینِ بیآب میخزد و پیش میرود و گاه با نمایان شدن فروچالهها (Sinkholes) رخ مینماید.
دشتها، زمینهای کشاورزی،ساختمانها، خیابانها، خطوط گاز، راهآهن، زیرساختها و تأسیسات زیربنایی در معرض ترکخوردگی و نشست قرار دارند. اما آسیبپذیرترین قربانی این فروپاشی خزنده، میراث تاریخی بینظیر اصفهان است: از سیوسه پل و پل خواجو گرفته تا مسجد جامع و میدان نقش جهان. ترکهایی که در بناهای تاریخی چند صد ساله نمایان میشوند، نه تنها زنگ خطری برای فرهنگ و تاریخ ایران، بلکه جفا در حق نسلهای آتی ایرانیانی است که شاید هیچگاه مجال دیدار این یادگارهای تاریخی را نیابند.
زایندهرود، چالشی محیط زیستی که بحرانی ملی شد
تا چندی پیش، بحران زایندهرود در ادبیات رسمی حکومت، تنها بهعنوان مسالهای محلی یا محیط زیستی طرح میشد. اکنون اما به بحرانی ملی تبدیل شده است؛ مسئلهای که تبعات اجتماعی، امنیتی و سیاسی گستردهای دارد. اعتراضهای پیدرپی در چهارمحالوبختیاری و خوزستان بر سر انتقال آب، تضادهای بین استانی، تخریب زیستبومها و تهدید زیرساختها، زایندهرود را به پروندهای چندبعدی و پیچیده بدل کرده است.
تجمعهای اعتراضی روبه گسترش در بستر خشک و ترک خورده زایندهرود، با برخورد خشونتآمیز نیروهای سرکوبگر مواجه میشود؛ نشانههایی از فروپاشی اعتماد ملی و تعمیق نارضایتی مردمی که گوشی بدهکار گلایههایشان نیست.
مسوولان بیکفایت که از درک ریشههای مشکل ناتوان هستند، به جای دلجویی از مردم اصفهان و ارائه راهکار در جهت کاهش دادن تنش، تنها خطاهای «کهنه» را با «نو» جایگزین میکنند؛ در همیشه برای اینها، روی یک پاشنه میچرخد.
کورسویی برای نجات در تاریکی توسعه نامتوازن
نجات زایندهرود و خروج از بحران آب در فلات مرکزی، نیازمند تغییر نگاه حکمرانی و مجموعهای از اصلاحات عمیق، تدریجی و چندسطحی است:
- بازنگری در نظام تخصیص منابع آب، با رعایت دقیق حقآبههای تاریخی و محیط زیستی
- جایگزینی مصرف آب در صنایع با پساب تصفیهشده، بهویژه در مناطق بحرانی
- مهار سیلابها با استفاده از روش های سازگار با محیط زیست شامل: آبخوانداری، آبخیزداری و تغذیه مصنوعی آبخوانها
- اصلاح الگوی کشت همراه با توسعه و به کارگیری فناوریهای نوین آبیاری
- بازچرخانی و استفاده مجدد از فاضلاب و پساب شهرها و صنایع در کشاورزی
- ایجاد محیط گفتوگوی شفاف بین استانها برای حل اختلافات آبی و اخذ سیاست مشترک آبی
- مشارکت دادن جوامع محلی و ذینفعان در تصمیمسازیها و تقویت دیپلماسی آب در سطح ملی
زایندهرود، آخرین هشدار پیش از فروپاشی
نه آسمان و نه زمین، بلکه حکمرانان بیتدبیر، زایندهرود را بر دلیجان مرگ نشاندند. آنچه از این رود برای آیندگان به ارث خواهد رسید، تنها چشماندازی است محو و خاطرهای دور، برای مردمانی که اندوه و شادیشان در گذشته به این رود گره خورده بود.
آبی که قرار بود زندگی ببخشد، آتشی شده که همبستگی اجتماعی را در کام خود کشیده است.
فرصتها هماره محدودند و تابعی از زمان. نشانههای فروپاشی این سرزمین در آینده، اکنون بیش از هر زمان دیگری پیش چشم مردم ایران است. آیندهای شاید نه چندان دور که از نصف جهان تنها خاطرهای مبهم از گذشته مانده باشد؛ روزگاری که زایندهرود در جریان بود و مردمان شادکام.
نظرها
نظری وجود ندارد.