ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

کدام‌یک: دین یا اخلاق؟

ف.دشتی ـ چه تفاوتی است میان دین با اخلاق؟ آن اخلاقی که «دینی» خوانده می‌شود، چه مشخصه‌هایی دارد؟ چرا نتوانسته جامعه‌های دینی را از فساد و ظلم دور کند؟

دیدگاه

عبادت‌گاه‌ها، مساجد و حریم وسیع اطراف کعبه، مقابر پیامبر اسلام، ائمه، و خلفای نخست اسلام هر روز میزبان هزاران هزار مسلمان معتقد و نمازگزار است، و با این همه، میزان اعتماد متقابل بین افراد این جوامع در حیطه‌ی خانواده، محیط کار و مدرسه، مکان‌های خرید و فروش و بازرگانی از حدی که انتظار می‌رود، به مراتب پایین‌تر است، زیرا اعضای این جوامع در نهان بهتر از هرکس دیگری می‌دانند که در خانه، کوچه و محله و شهرشان بسیار اندک و انگشت‌شمارند کسانی که در صحبت، مراوده، خرید و فروش و تجارت بتوان به آنان اعتماد کرد. 

خیلی راحت است که از اول درآییم که: مشکل از خود دین است. ولی این راه میان‌بر کمکی به ما برای شناخت مسئله نمی‌کند و راهی برای حل آن جلوی پای ما نمی‌گشاید.

نمی‌توان جمعیت مسلمان کشورهای اسلامی را به این متهم کرد که ایمان‌شان کم یا ناکافی است؛ راهی ملموس و مشخص برای اندازه‌گیری ایمان کسی وجود ندارد. در واقع آنچه کم است، ایمان نیست. 

تناقض اصلی در مسئله از این‌جا سرچشمه می‌گیرد که ما ایمان و اخلاق را همزاد یکدیگر در نظر بگیریم. 

مقوله‌ی اخلاق اما بیشتر با تربیت، تمرکز فکری، و مدل‌های ذهنی در ربط و پیوند است.

مدل اخلاق دینی

به تاریخ شکل‌گرفتن ادیان اولیه که نگاه کنیم، می‌بینیم دین به خاطر مقابله با ترس بشر پدید آمد، و دغدغه‌ی اخلاق در اولویت نبود: بشر اولیه که هیچ سلاحی در برابر بلایای طبیعی، بیماری و مرگ در دسترس‌اش نبود و حتی از علل بروز آنها شناختی نداشت، با برگزاری آیین‌های گوناگونی کوشش در کاستن اضطراب و حفظ نظم عمومی می‌کرد. دین ضامن آرامش درونی بود و هدفِ آموزش اخلاق در رئوس برنامه‌اش نبود. 

شعائر مذهبی، نماز، روزه و مانند آن امروز نیز در خدمت نیازهای روحی و اجتماعیِ تعلّق به جماعت، هویّت، و نظم است. به این ترتیب، در این سیستم فرد می‌تواند همچنان ایمان خود را حفظ کند و به فریب بقیه ادامه دهد؛ می‌تواند تقوی را همچون جای مُهر نماز بر پیشانی‌اش داشته باشد، و به سوء‌استفاده از دیگران ادامه دهد. دین در حکم یک نمادْ خوب عمل می‌کند، اما بدون باور درونی، مانع از بی‌عدالتی نمی‌شود.

مدل اخلاق دینی بر پایه‌ی معادله‌ی ترس از مجازات بنا شده است، و معمولا فرد مؤمن را به مرحله‌ای فراتر از آن سوق نمی‌دهد. به عبارت دیگر، اغلب مؤمنان می‌دانند که نباید از قواعد اخلاق دینی تخطّی کنند، اما این را به درکی ازعدالت اجتماعی یا همبستگی پیوند نمی‌دهند. مهم برای‌شان هراس از شرم‌ساری است و ریختن آبرو، تا از جماعت طرد نشوند. 

در این جوامع مردم کرور کرور در نماز جماعت حاضر می‌شوند، یا همراه دیگران روزه می‌گیرند، یا از مصرف مسکرات دوری می‌کنند تنها به خاطر این که دیده شوند؛ که با جماعت مرتبط بمانند.

اخلاق، تربیت، فرهنگ

قطب‌نمای اخلاق برای‌شان در بیرون است: درست یا غلط بودنِ چیزی بستگی به این دارد که چشمِ چه کسی به آنان باشد. عدم ایمان نیست که منجر به فساد می‌شود؛ ظاهری ماندنِ ایمان ریشه‌ی مشکل است. حال آنکه فکر کردن روی مسئله‌ی بی‌عدالتی، فکر کردن روی قوانین ناعادلانه مستلزم یک تفکر مستقل است؛ از ما شهامت طلب می‌کند. این چیزها در محیطی که پایه‌های رفاه اقتصادی در آن متزلزل است، و این پیش‌برداشت در آن حاکم است که هرکه قوی‌تر، بَرنده‌تر، رشد نمی‌کند.

 این خصائص تنها با صبر و حوصله و از سنین پایین و با تکرار و تکرار کسب‌شدنی و آموزش‌پذیر است. 

 جیمز رست، روان‌شناس امریکایی در رشته‌ی اخلاق و تربیت[۱] به این ایده عمق داد. از منظر رست رفتار اخلاقی دارای چهار بخش است: پذیرش مسئله‌ی اخلاقی، دانستن اینکه چه چیزی درست است، تمایل به انجام آنچه درست است، و یافتن توانایی برای پیمودن آن مسیر.

بسیاری از مؤمنان تنها به بخش دوم می‌رسند: می‌فهمند که چه چیزی درست است. اما چون تمایلی درونی نسبت به آن در خود پیدا نمی‌کنند، و شهامت لازم برای پای‌بندی به آن ندارند، دانش‌شان غیرفعال و خاموش باقی می‌ماند. پس اخلاق فقط آموختنی نیست؛ در ضمن باید به آن تمایل داشت. 

شالوم شوارتز، روان‌شناس اجتماعی امریکایی ـ یهودی، در مقاله‌ای درباره‌ی ارزش‌های فرهنگی[۲]، این موضوع را بیشتر روشن می‌کند. در جوامع جماعت‌گرا، ارزش‌هایی مانند زندگی در هماهنگی، وفاداری و امنیت اولویت دارند بر به زبان آوردنِ آنچه درست یا عادلانه است. این ارزش‌ها جامعه را در تعادل نگه می‌دارد، اما شجاعت اخلاقی را نیز سرکوب می‌کند. عبادت مهم‌تر می‌شود از صداقت؛ اطاعت تبدیل می‌شود به فضیلت؛ مخالفت تفسیر می‌شود به ارتداد.

وجدان مقوله‌ای اجتماعی است: مستلزم باور داشتن به عدالت، و خرد آزادانه و مبتنی بر تبادل نظر است.

در این جوامع اولویت دادن به هماهنگی و اطاعت بر نحوه‌ی درک شر تأثیر می‌گذارد. اما نه با نگاه کردن به کاری که انجام می‌شود، بلکه از روی دیده شدن یا نشدن آن چیز. 

رفته رفته در جوامع اسلامی برای افراد این واقعیت اهمیت‌اش را از دست می‌دهد که آیا چیزی درست است یا نه؛ مهم دیده شدن یا نشدن آن است. شر تا زمانی که پنهان بماند مسئله‌ای نیست. اما اگر سهوا فاش شود، شرم حاصل از آن باز نه به خاطر خود آن عملِ نادرست، بلکه به دلیل علنی شدنِ انجام آن کارِ نادرست احساس می‌شود. یعنی اینجا فرهنگ شرم حاکم است و نه فرهنگ پرهیز. بنابراین سؤال ما این نیست که «چرا افراد مذهبی ممکن است نادرست و فاسد باشند؟ » بلکه پرسش درست این است که «چرا دین‌داری به جای آنکه پرورش‌محور باشد، آیین‌محور شده است؟ » 

آیین‌ها و مراسم دینی، و عبادات جمعی، همه، پر هیاهوست. صدقه‌پراکنی‌و بخشش در معرض دیدگان، و ورد زبان‌هاست. با وجود این، نمی‌توان گفت بنیان اخلاقی نیز همان‌قدر قوی است.

 چه می‌توان کرد؟

این همه، به معنای مخالفت با دین نیست، بلکه به معنای پذیرش حدود آن است؛ پذیرش این واقعیت که دین نمی‌تواند جای وجدان را بگیرد. باری که وجدان بر دوش می‌برد، برخلاف دین، نه راهنمایی است، نه یادآوری وظایف، و نه تخدیرِ ترس‌ها. وجدان در شخصیتی شکل می‌گیرد که شکیباست: نیازمند دوره‌ی زمانیِ بسی طولانی است، اما مهم‌تر از هر چیز پذیرش این اصل است که وجدان مقوله‌ای اجتماعی است: مستلزم باور داشتن به عدالت، و خرد آزادانه و مبتنی بر تبادل نظر است.

راه حل این نیست که جامعه را بیشتر دین‌دار کنیم. دین یهود را هم که در نظر بگیریم، باید پرسید چند هزار سال است داریم اشاعه‌ی دین می‌کنیم. از طرف دیگر انقلاب هم راه‌گشا نیست: تقّ این فرضیه دیگر درآمده است که اول سوسیالیسم را برقرارکنیم، بقیه‌ی چیزها خودبه‌خود درست می‌شود. نمی‌شود. دیدیم. راه حل آسان نیست.

مشکل در درجه‌ی اول از نوع پرورشی است. سوال اصلی این است که چطور می‌توانیم از دوران کودکی، افراد را با اخلاقی عمیق‌تر تربیت کنیم. قبل از اینکه نفْس خیلی سخت و انعطاف‌ناپذیر شود، چطور می‌توان بذر اخلاق را کاشت؟

آنچه در سنین پایین، حتی پیش از مدرسه، در گفتگوهای خانوادگی، در رفتارهای مثال‌زدنیِ بزرگ‌سالان و در آموزه‌های اخلاقی-تاریخی که جامعه به آنها می‌بالد، آموخته می‌شود، هسته‌ی اخلاق را تشکیل می‌دهد. 

با استدلال نمی‌تو‌ان اخلاق را به کودکان یاد داد. هر آموزشی، چه امور مثبت، چه امور منفی، تابع اصل تقلید است. شخصیت انسان صرفا در تقلید از دیگران شکل می‌گیرد. کودکان با دیدن نمونه‌هایی از مراقبت، عدالت و صداقت در زندگی روزمره، به‌طور ناخودآگاه آن ارزش‌ها را درونی می‌کنند. اگر بزرگسالان را ببینند که با مهربانی صحبت می‌کنند، و‌ به حقوق دیگران احترام می‌گذارند؛ اگر بزرگ‌سالان را ببینند که اشتباهات خود را می‌پذیرند، و دست بخشنده در امور مادّی و معنوی دارند، آنان نیز می‌آموزند که اصلْ کرامت انسانی است. اما اگر ببینند بزرگ‌ترها دروغ می‌گویند، دیگران را فریب می‌دهند، از موفقیت دیگران کین به دل می‌گیرند، و در مقابلِ بی‌عدالتی سکوت اختیار می‌کنند و همچنان مشغول کار یا عبادت شخصی خود هستند، آنان هم می‌آموزند که دین و اخلاق را می‌توان از هم جدا کرد. 

بزرگ‌سالانی که در فرهنگ شرم و دینداریِ جزمی تربیت شده‌اند، نمی‌توانند به راحتی چیزهایی را که با آنها بزرگ شده‌اند فراموش کنند. اما اگر الگوی متفاوتی به کودکان ارائه شود، فرزندان جامعه می‌توانند با صفای درونی رشد کنند و نه از سر ترس، بلکه با نیروی وجدان در برابر هجوم شر مقاومت کنند. به روال داستایوفسکیِ که در «برادران کارامازوف» می‌گوید: تنها کسانی که دوران کودکیِ خوشبختی داشته‌اند، رستگار می‌شوند، می‌توان گفت تنها جامعه‌ای ارزش زندگی کردن در آن دارد که کودکانش ارزش‌های اخلاقی را از آغازِ راه خود در عمل آموخته‌اند.

بشر را شاید نتوان از دین‌باوری منصرف کرد، اما می‌توان به او آموزش داد که دین را نمی‌توان جایگزین اخلاق کرد. تمرکزِ اندیشی، عادت به میدان دادن به میانجی‌گری خرد، به همراه صداقت، به متعادل و حساس شدنِ روح یاری می‌رساند.

دین، چه خوب، چه بد، همین است که در سطح جوامع دین‌دار شاهد آن‌ایم؛ نویدی جز این در انتظار کسی نیست. دین اجباری بود که جامه‌ی عمل پوشید؛ توان پالایش‌گرش در روح همین قدر است که در کشورهای اسلامی می‌بینیم. 

اما درافتادن با دین، از هر نظر اتلاف وقت است. در عوض: کمی سکوت، کمی عادات ریشه‌ای‌تر؛ کمی به جای حفظیات، استدلال؛ کمی به جای سازگاری با جماعت، برخاستن به جست‌وجوی خوبان…توجهی درخور به «الزام نامشروطِ» کانت.

اخلاقِ عدالت‌محور هرگز از سوی هیچ اقتداری، حتی نظام سوسیالیستی هبه نمی‌شود؛ دست ادبیات و هنر نیز تا بیکران گشاده و گشوده نیست: فقط به زندگیِ عملی برخی از غول‌های ادبی-هنری فکر کنیم: پاند، الیوت، سلین، یوسا... همه در دوره‌هایی، یا یکسره، در پیوندِ نَفَس به نَفَس با فاشیسم... بذر حساسیت روی اخلاق، از سر کلاس درس، از ظرف‌شوییِ آشپزخانه، از سر سفره‌ی شام، از زمین بازی، از وقت خواب که پدر یا مادر با خواندن قصه‌ای برای کودک خود شرح می‌دهند چرا حقیقت اهمیت دارد، کاشته می‌شود، حتی زمانی که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند ببیند که واقعا اوضاع از چه قرار است.

 پانویس‌ها

1. James Rest, Moral development in the professions, 1994

2. Shalom Schwartz, A Theory of Cultural Value Orientations: Explication and Applications, 2006

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.