هنرمند و عامه – معیشت هنرمندان در دوران سختیها و در ضرورت همبستگی
هنری میلر - هنرمندان باید یاد بگیرند به یکدیگر کمک کنند. اگر قرار است کمک خودشان باشند، باید کمک یکدیگر باشند. هنرمندان از عهدۀ این کار برمیآیند، فرقی نمیکند وضع جامعهای که در آن زندگی میکنند چطور باشد.
هیچ نهادی موجب رهایی مردم نخواهد شد
ژاک رانسیر
جان کلام این که هنرمندان باید یاد بگیرند به یکدیگر کمک کنند. اگر قرار است کمک خودشان باشند، باید کمک یکدیگر باشند. هنرمندان از عهدۀ این کار برمیآیند، فرقی نمیکند وضع جامعهای که در آن زندگی میکنند چطور باشد.
[آبراهام] راتنر از آمریکای امروز حرف میزد، از احتمالات بیکران غیرقابلتصوری که بهیکسان پیش روی هنرمند و عامه است. چون این دو به هم دلگرم هستند.
جالب این که راتنر مونولوگش را با درنگ دربارۀ بهاصطلاح بیعرضهها شروع کرده بود که قرار است همیشه بزرگترین نامها در زمرۀ آنها یافت شود. این بیعرضهها چه ارثیهای برای مردم دنیا گذاشتهاند- فقط هم ارثیۀ مالومنال! اگر قرار بود پولش را بگیرند، اغلب اوقات فروش یکی از این نقاشیها کافی بوده تا تمام عمر کفافشان را بدهد. اما کسی در طول عمر این بیعرضهها جرأت چنین قماری به خود نداده. (هرچند آدمها در هر حوزۀ دیگری آزادانه و متهورانه قمار میکنند.) بگذریم از این که اگر هر یک از این نقاشها فقط دهیک اندک مبلغی را که استحقاقش را داشتهاند دریافت میکردند بعید نبود گنجینههای بزرگتر، مال و منال بیشتری هم ارزانیمان میکردند. تأکید میکنم صحبت اسکناس است. صحبت این که، باورتان بشود یا نه، هنر فایده دارد. فقط به حال هنرمند فایده ندارد، همین. معمولاً که ندارد. اینجا کاری نداریم با کسانی که در طول عمرشان بهرۀ بهحقی از تولیدات خود میبرند. از کسانی حرف میزنیم که طرد میشوند، محروم میشوند، قلعوقمح میشوند. از کسانی که با کار خودشان دیگران را پولدار میکنند و در ازای زحمات خود چیزی جز سرکوفت و توهین نمیگیرند. سؤال بزرگ این است: چه کسی بیشتر لطمه میخورد؟ هنرمندی که طرد میشود یا عامه؟ (خود هنر به کنار.)
خب بیایید مبالغ محیرالعقولی را جمع بزنیم که آثارِ مثلاً ونگوک، گوگن، مودیلیانی تولید کردهاند. چه مبلغی میشود؟ آنقدری میشود که کفاف تمام عمر ونگوک را بدهد؟ بله. آنقدری میشود که کفاف تمام عمر ونگوک و گوگن را بدهد؟ بله. آنقدری میشود که کفاف تمام عمر هر سه نفرشان را بدهد. در اصل، آنقدری که کفاف تمام عمر یک دوجین هنرمند یا بیشتر را بدهد. نه فقط کفاف خوراک، پوشاک و اجاره، کفاف رنگ، قلموی نقاشی و بوم، بلکه آنقدری که پول خرج بکنند، آنقدری که امکان مسافرت داشته باشند، آنقدری که عین دیگر مخلوقات پستتر، مثلاً عین ابلههای دیوانهخانه، از زندگی متمتع شوند.
اما از کجا بدانیم کدام هنرمند را تشویق کنیم؟
این همان سؤالی است که بحثهای این چنینی را خنثی میکند. مثل این سؤال که به هندوستان آزادی بدهیم. حکومت انگلستان میگوید: «وقتی بین خودشان به توافق برسند.» به همین ترتیب، وقتی پای حمایت از هنرمند به میان میآید، مردم میگویند: «وقتی ثابت کند ارزش کمک دارد.» اما هنرمند قبل از اینکه بتواند ارزش خودش را ثابت کند به کمک نیاز دارد. وقت میبرد که هنرمندی رشد کند.
پس این مشکل را چطور حل میکنیم؟
به نظرم اینجاست که هر کس، با جوابش به این جور سؤالات، ماهیت واقعی خودش را بروز میدهد. آدم محجوب جواب محجوبانه میدهد، آدم محتاط جواب محتاطانه، آدم زیرک جواب زیرکانه و غیره.
اما جوابی نیست که کل قضیه را رفع و رجوع کند؟
بله، هست. جواب این است که اعتماد داشته باشیم، ببخشیم و دعا کنیم ماحصل کار خوب باشد. به هر هنرمندی، از خوب و بد، از شایسته و ناشایسته، ببخشیم. بایست به هر هنرمند بالقوهای فرصت داد. کسی که هنرمند نیست، به وقتش از تظاهر خسته میشود. وقتی کنار کشید، دست از تأمین او بردارید. اما اگر میخواهد تا ۹۹ سالگی همچنان تلاش کند، حتی اگر میبینید کارش به درد نمیخورد، وسایل تداوم کارش را در اختیارش بگذارید. به نام هنر ببخشید که کارهای خوب و بد، هنرمندان موفق و ناموفق را به حساب میآورد. بخشش قدم اول است. بعد از آن میشود پرس و جو کرد که میارزیده یا نه.
اما چه کسی و چقدر ببخشد؟
اول سؤال دوم را جواب بدهیم: با استانداردهای فعلی، دستکم دو هزار و پانصد دلار در سال. کسانی که میخواهند بهتر از این زندگی کنند میتوانند مستقل باشند. ما همیشه فقط به فکر کسانی هستیم که اول زندگی آبرومندانه نیاز دارند؛ هنرمند واقعی میخواهد کار تولید کند نه که پولدار شود. ما در فکر میانهحالهایی نیستیم که برای ذوق عامه خوشرقصی میکنند- عامه چنان که باید آنها را تأمین میکند.
مشکل اصلی این است که چطور این کار را روی غلتک بیندازیم. چه کسی قرار است حامی مالی این بودجه باشد؟ مسلماً اگر منتظر باشیم تا حکومتها این مسئولیت را برعهده بگیرند، هیچوقت این کار را نمیکنند. (اگر هم بکنند، سرهمبندیاش میکنند). برعهدۀ تمام هنرمندان باورمند به این ایده است که پشت هم دربیایند و نهایت ذکاوت خلاقانۀ خودشان را به کار ببندند. حل این مشکل یک راه حل مشخص ندارد. اما باید این قدری امکانپذیر باشد... که موضوع را مو به مو نزد عامه مطرح کنیم و بعد به اجتماع مردم متوسل شویم، یا به اجتماعات، تا صندوقی راه بیندازند. مثلاً در شهر نیویورک شاید برای حمایت از سه هنرمند مبلغ کافی جمع شود. با احتساب اینکه هر هنرمند پنجاه سالی حرفهاش را دنبال کند، مبلغ لازم برای حمایت مالی از هر هنرمند ۱۲۵ هزار دلار خواهد بود. چه مبلغ پیش پا افتادهای! اگر شهروندان نیویورکسیتی نتوانند سه برابر این مبلغ را جمع کنند، پس میشود به ایالت رجوع کرد، و اگر ایالت هم نتواند، به کل کشور. شاید در کل آمریکا بشود برای این آزمایش ۳۷۵ هزار دلار جمع کرد: برای حمایت مالی از سه هنرمند از آغاز حرفهشان تا پایان. فقط باید برای لحظهای مبالغ هنگفتی را تصور کرد که بر سر مسائل بیاهمیت تلف میشود تا ببینیم چقدر احتمال دارد تجار کلهشق آمریکایی را متقاعد کنیم این سرمایهگذاری خوب است. چه ثروتهایی که سر پروژههای خشکمغزانه دور نمیریزند! بهخصوص در آمریکا، میشود گفت که میتوان برای هر هدفی هر مبلغی را جمع کرد.
اولین هنرمندها چطور انتخاب میشوند؟
توسط هنرمندانی که این طرح را قبول دارند و در راهش کار میکنند. باید به نوعی از جایی شروع کرد.
و اگر اینها بهترین هنرمندان نبودند؟
چه اهمیتی دارد که اولین برگزیدهها سزاوارترینها نباشند؟ شاید لازم نباشد در بدو امر به کل کشور رجوع کنیم. شاید بخش برونکس به تنهایی بتواند ۳۷۵ هزار دلار را جمع کند. شاید یک بخش، یک شهرستان، یک ناحیه انتخاباتی از دوجین هنرمند حمایت کند. راه که افتادیم، رقابت و همچشمی هستههای دیگری را در جاهای دیگر به وجود میآورد. نیویورک را میتوان به جان شیکاگو انداخت، سانفرانسیسکو را به جان سنتلوییس و غیره. ایالت نیویورک را میتوان به رقابت با ایالت ماساچوست واداشت. ناگفته نماند که نه بخش، شهرستان، شهر یا ایالت، بلکه هنردوستان اجتماعات هستند که این مبالغ را جمع میکنند.
همین که معلوم شد کلاً اندک مبلغ ۱۲۵ هزار دلاری (یا چون هنرمندان پنجاه سال خلاقیت نخواهند داشت، فرض کنیم مبلغ تخمینی ۱۰۰ هزار دلاری) برای تأمین زندگی هر هنرمند کفایت میکند، باید کار سادهای باشد. فکر مبالغی را بکنید که اشخاص به کتابخانهها، موزهها، جوایز و غیره اهدا میکنند. بخش زیادی از این پول در حال حاضر هدر میرود. (کافی است فهرست جوایز سالانۀ موزۀ گوگنهایم را بخوانیم تا مجاب شویم.) تازه، اختیار این مبالغ دست خود هنرمندان نیست. عواید فروش کار هنرمندان هم عاید بنیادهای اهداکنندۀ این پول نمیشود. باید بشود. طبق این طرح، عواید فروش هر کار هنری به این صندوق وجوه استهلاکی برمیگردد تا ۱۲۵ هزار دلار تسویه شود. (آنوقت پول اهداکنندگان هم بازپرداخت میشود.) هر چه باشد، درصدی هم به جیب هنرمند میرود، اما بیشترش به صندوق میرسد. مازاد هم صرف تأمین هنرمندانی میشود که به اصطلاح «سود»آور نیستند.
مسألۀ مهم مدیریت امور به دست خود هنرمندان است. یکی اینکه دلال هنر حذف میشود. هنرمندان در گالریهای خودشان ترتیب نمایشگاهها را میدهند. نمایشگاههای سیار پیوسته برگزار میشود. هنرمندان زنده چهره میشوند، نه مردهها. هنر نزد عامه میرود- هنر زنده به عامه تعلق دارد نه به کلکسیونرهای خصوصی، موزهها، سردخانهها و مردهسوزخانهها. اگر دستورالعملی بخواهند، خود هنرمندان میدهند- بخشی از قیمتی است که هنرمندان در ازای امتیاز تأمین و معاش پرداخت میکنند. آکادمیها هم بیمعطلی خالی میشوند. دیگر کوری عصاکش کور دیگر نمیشود.
هرچه دربارۀ نقاش گفتیم دربارۀ نویسنده، مجسمهساز، موسیقیدان، بازیگر و رقاص هم صدق میکند. لزومی ندارد منتظر حکومتی اتوپیایی بمانیم. بهتر است همیشه از نظارت حکومتی اجتناب کنیم. هنر باید آزاد بماند، و نیز زنده. همان طور که با تجربه میدانیم، هیچ حکومتی روی کرۀ زمین اجازۀ آزادی در هنر را نمیدهد. ولینعمتها هم همینطور. شاید حتی عامه هم در بلندمدت این اجازه را ندهند. پیشنهادی که مطرح میکنم صرفاً جای پای استفاده از عامه (یعنی عامۀ هنردوست) در حکم اهرم است. به مرور خود هنرمندان نظارت بر صندوقها را تضمین میکنند و آنوقت هیچ مداخلهای از بیرون در کار نخواهد بود. البته که از درون هم کلی دردسر خواهیم داشت. اختلاف؟ بیبروبرگرد. دودستگی و جدایی؟ بله، فت و فراوان. هنرمندان بهتر از آدمهای دیگر با هم کنار نمیآیند، شاید حتی کمتر از بقیه با هم کنار بیایند. اما باید یاد بگیرند هر طوری شده به نوعی با هم کنار بیایند یا معدوم شوند. هیچوقت بیشتر از امروز در خطر انقراض نبودهاند.
چه کسی توان مبارزه با نیروهای به هم پیوستۀ تمام هنرمندان دنیا را دارد؟ در عرض یک دهه میتوانند انقلابی بزرگتر از هر انقلابی راه بیندازند که تا به حال شاهد بودهایم. چیزی که بین آنها نفاق میافکند، همان است که بین همۀ مردم نفاق میافکند- مشکل کسب معاش. جلویش را که بگیریم به جایی میرسیم. لزومی ندارد کمونیست، سوسیالیست یا هر چیزی باشیم که از لحاظ سیاسی میپسندیم تا تغییر بنیادینی در این وضعیت بدهیم. از درون به بیرون کار کنیم. با کم راه بیفتیم، اما راه بیفتیم!
ما در اصل فکر نقاشها بودیم. نویسندهها هم هستند. نویسندهها چه سلاحهایی که در اختیار ندارند! چه قدرت و نفوذی که ندارند! چون رسانهشان کلمات است! نویسندگان آمریکا را تصور کنید که مطبوعات، وسایل توزیع، آموزشگاههای حروفچینی، چاپ، صحافی و غیره خودشان را داشته باشند. چقدر طول میکشد خودکفا و خودبسنده شوند؟ خیلی طول نمیکشد. به علاوه این که اگر هر گروه از هنرمندان تمام توان خود را صرف حفظ و پیشبرد این ایده بکنند، اگر همدستی کنند، اگر خودشان را علیه دشمنانشان مسلح کنند (به معنای استعاری)، اگر برای خودشان تبلیغ کنند (به جای اینکه تبلیغ ویراستاران، ناشران، روزنامهها و غیره را بکنند)، چه نیرویی میتوانند باشند! چه کسی توان مبارزه با نیروهای به هم پیوستۀ تمام هنرمندان دنیا را دارد؟ در عرض یک دهه میتوانند انقلابی بزرگتر از هر انقلابی راه بیندازند که تا به حال شاهد بودهایم. چیزی که بین آنها نفاق میافکند، همان است که بین همۀ مردم نفاق میافکند- مشکل کسب معاش. جلویش را که بگیریم به جایی میرسیم. لزومی ندارد کمونیست، سوسیالیست یا هر چیزی باشیم که از لحاظ سیاسی میپسندیم تا تغییر بنیادینی در این وضعیت بدهیم. از درون به بیرون کار کنیم. با کم راه بیفتیم، اما راه بیفتیم! همان طور که گفتم اگر فقط سه هنرمند- یک شاعر، یک نقاش، یک موسیقیدان- از تأمین مادامالعمر خود خاطرجمع شوند، چیزکی صورت دادهایم. ما ثروتمندترین مردم دنیا هستیم. دنیا را غذا میدهیم و وقتی در آستانۀ نابودی خویش است نجاتش میدهیم. اما همیشه منتظر صور اسرافیل میمانیم. حتماً میتوانیم زندگی سه هنرمند زنده را تأمین کنیم، نمیتوانیم؟ مطمئنم این ایده عین حریق منتشر میشود. اوایل ضدیت چندانی در کار نخواهد بود- فقط مسخره، سرکوفت، اهانت. نادیدهاش بگیرید! وقتی این کشور هزار هنرمند را تأمین کرد، تأثیرش مقاومتناپذیر خواهد بود. هیچوقت هزار هنرمند همزمان کمک هزینه نگرفتهاند.
آمریکا چند هنرمند دارد؟
نمیدانم. یادم هست شنیدهام فقط در پاریس چیزی حدود ۵۰ هزار نوع هنرمند از همه قسم هست- رقاص، بازیگر، نویسنده، نقاش، موسیقیدان، مجسمهساز و غیره. شاید آمریکا ۱۰۰ هزار هنرمند داشته باشد. کسی چه میداند؟ (بر اساس آمارها در حال حاضر در ایالات متحده آمریکا بیش از ۱۰ هزار و ۶۰۰ هنرمند کار میکنند. ۵۴ درصد زنان و باقی مردان. ۶۷ درصد هنرمندان آمریکا سفیدپوست و باقی از سایر نژادها هستند.) یک چیز قطعی است- اگر امروز ۱۰۰ هزار هنرمند داشته باشد، طبق این طرح یک نسل بعد ۵۰۰ هزار هنرمند خواهد داشت. مگر ۵۰۰ هزار نفر چند درصد از کل جمعیت آمریکاست؟ خیلی کم، مگر نه؟ عصر پریکلس، عصر تعداد فراوان نوابغ- نوابغی به شهادت زمان مسلّم- را تصور کنید که در آن دوره شکوفا شدند. برای رقابت با یونان عصر طلایی، آمریکا باید دستکم یک میلیون هنرمند داشته باشد!
و علاوه بر این مسألۀ تأمین، مسألۀ بزرگتری در کار است: این که عامه را نه هنرآگاه بلکه هنرمند سازیم. هنر باید از نو معرفی شود، نه با گالری و موزه، بلکه با هر خانه. باید از نو میلی به انجام امور با دست زاده شود، به کار از درون به بیرون، به این که خود خانه را اثری هنری بسازیم، از ساختمان خانه تا هر چه در آن است. باید بار دیگر به عامه یاد داد که هر کاری خودشان با دست خودشان انجام میدهند بینهایت بار بهتر از کاری است که دستهای کارخانه برای آنها میسازد. (از لحاظ روانی بهتر است، برای روحیه بهتر است!) عامه نه تنها باید خانههای خودشان را طراحی کنند، بلکه باید آنها را بسازند. باید پیشهها، هنرهای دستی، هنرهای فروتنانه را یاد بگیرند- که همگی اکنون از یاد رفتهاند. باید از اجاق مرکزی شروع کنند که صرفاً بازتاب آتش مرکزی خودشان است. باید به خودشان، به تواناییهای خلاقانۀ خودشان باور داشته باشند. این انقلابی است که هر لحظه میتواند شروع شود و نیازی به سرنگونی حکومتها هم ندارد. وقتی تب این کار خلاقانه بالا گرفت، چیزی جلودارش نیست. مردم هم میتوانند همانند طرحی که برای هنرمندان گفتیم سرمایهگذار خود باشند، اگر هنوز آنقدری احمق باشند که فکر پول را بکنند. چرا پول را به بانکدارها بدهید که تلف کنند؟ چرا به دولت بدهید که زرادخانههای انهدام بسازند، حال آنکه تمام خواستهتان زندگی در آرامش است؟ چرا کشتیهای جنگی، بمبافکن و غیره بسازید، وقتی میتوانید خانههای زیبا بسازید، باغهای زیبا بیافرینید، محصولات خودتان را پرورش بدهید، پول خودتان را به کار بیندازید؟ چرا سر کار در شرکت گندۀ بیروحی بروید، وقتی میتوانید برای خودتان کار کنید- بدون دستمزد و بدون ترس از اینکه بیرونتان بیندازند؟
تمام اجتماعات اتوپیایی ناکام از آب درآمدهاند. که چی؟
این یعنی ایدۀ خودگردانی، ایدۀ حکومت خلاقانه اشتباه است؟ قبل از اینکه فکر بکری به عقلمان برسد، شاید هزاران آزمایش لازم باشد. مسیح بیعرضه نبود، بودا هم نبود، فرانسیس آسیسی هم نبود. زندگی آنها بدون شک اتوپیایی بود. هیچ کدام از کسانی که تمام و کمال زندگی میکنند، بیعرضه نیستند. اینکه دنیا ساز موافق نمیزند هیچ اهمیتی ندارد. دنیا هیچوقت ساز موافق نمیزند. اتوپیایی که بخواهد همه یک جور فکر کنند و عمل کنند دستیافتنی نیست. اتوپیا در اصل همیشه اگر نه رؤیای کمال، که رؤیای هارمونی بوده. خواستۀ ما از جامعه، چیزی که به جامعه جان میدهد، توان دمیدن درجۀ شوق بیشتر، درجۀ آزادی بیشتر است. جامعه باید جان بدمد نه مرگ، خلاقیت نه نابودی. اعصار طلایی دورانهایی هستند که هنر شکوفا میشود، شکی در این نیست. اما باید یادمان باشد که آن اعصار هرچقدر هم که امروز به نظرمان طلایی برسند، برای هنرمندان آن اعصار جهنمی بودهاند. هنر ملک طلق خواص انگشتشماری بوده. هنر آئینی بوده که فقط نوابغ در آن راه داشتند. اما نبوغ، اگر واقعاً نبوغ را بفهمیم، هنجار است. تنها نگرش پذیرفتنی به هنر این است که هنرمند درون هر انسان را پرورش دهیم، خاطرجمع شویم هر کاری که میکنیم، میبینیم یا میشنویم به هنر آغشته است. هنر باید به پستترین تا والاترین حوزهها نفوذ کند.
مسألۀ بزرگتری در کار است: این که عامه را نه هنرآگاه بلکه هنرمند سازیم. هنر باید از نو معرفی شود، نه با گالری و موزه، بلکه با هر خانه. باید از نو میلی به انجام امور با دست زاده شود، به کار از درون به بیرون، به این که خود خانه را اثری هنری بسازیم، از ساختمان خانه تا هر چه در آن است. باید بار دیگر به عامه یاد داد که هر کاری خودشان با دست خودشان انجام میدهند بینهایت بار بهتر از کاری است که دستهای کارخانه برای آنها میسازد.
تلاش برای ترسیم جزئیات دقیق طرح این چنینی درازدامنی که بحثش را کردیم غیرممکن و غیرعاقلانه است. این وظیفۀ خود هنرمندان است که هر موقع آماده بودند با همدلی دست به کار شوند. اما باید سرفصلها معلوم باشد. مهمترین سرفصل این است که زندگی هنرمند باید تأمین شود؛ نباید چند سالی کمک هزینه بگیرد چون نیاز مبرم دارد یا به خاطر این که به نظر میرسد بعید نیست تخم طلا بگذارد. باید اجتماع به او ایمان داشته باشد، باید تشخیص دهد که هنر، در صورت دریافت حمایت مانند سایر فعالیتها، همانقدر برگشتی اسکناسی دارد (اگر نه بیشتر). ما میگوییم به جای اینکه غرق تلاشهای توهمآمیز حل یکبارۀ کل مسأله شویم، با یک هنرمند شروع کنیم. (این روش نباید مانع تداوم کمک کسانی باشد که ترجیح میدهند مدت کوتاهی کمی به برخی هنرمندان کمک کنند.) سرفصل بعدی این است که اختیار و اعطای چنین صندوقهایی، و نیز خود محصولات هنری، باید در دست هنرمندان باشند. حکومت، از فدرال، ایالتی یا شهری، نباید دستی در قضیه داشته باشد. ایدهآل این است که بتوان با خود هنرمندان قدم در این راه گذاشت، یعنی به کمک هنرمندان موفقی که بگوییم یک دهم درآمد سالانهشان را به صلاحدید خود اهدا میکنند. اما میشود گفت این انتظار خیلی زیادی است. هنرمندان موفق نیازی به این طرح ندارند و احتمالاً با فراموشی مشقاتی که خودشان در آغاز از سر گذراندهاند، بیتفاوتی پیشه کرده باشند. سومین سرفصل این است که تمام هنرمندان- شعرا، موسیقیدانان، نقاشها و دیگران- باید اختیارات و منابع خود را روی هم بگذارند تا خودشان را خودکفا، خودبسنده کنند، جلوی آن نیروهای مخرب اجتماع که هنرمندان را استثمار میکنند همچون یک تن درآیند. وقتی استودیوها، آموزشگاهها، مطبوعات، دفاتر تبلیغاتی و غیره خودشان را داشته باشند، باید بتوانند مستقیماً با عامه کار کنند و کارگزاریها، ویراستاران، ناشران، دلالان، گالریها و غیره را از میان بردارند. وقت آن است که آمریکا نیز مانند دیگر کشورها در اروپا صدها انجمن داشته باشد که آکادمی، گالری، تئاتر و غیره خودشان را داشته باشند. میشود گالریهای سیار، مطبوعات سیار، تئاترهای سیار و نیز ثابت داشت. مسألۀ غامض این است که چطور هنرمندان را به کار با هم، کار به نفع خودشان، علیرغم اختلاف عقاید بسیار شدیدی که دربارۀ هر موضوع روی زمین دارند، وادار کنیم. اگر آنها از عهدۀ این کار برآیند، به نظرم، دیگر اعضای جامعه هم در نهایت از عهده برخواهند آمد.
وقتی تصور ارقام نجومی را میکنی که اجتماعات گوناگون تشکیل دهندۀ آمریکا، ارگانهای حکومتی فراوان به کنار، هر ساله خرج میکنند، سرت به دوار میافتاد. این که تقریباً فقط یک صد هزار دلار کل مبلغ لازم برای تأمین مالی مادامالعمر یک هنرمند است جای فکر دارد. شاید حتی این مبلغ هم برای اغلب هنرمندان لازم نباشد، چون تعداد انگشتشماری هستند که در بیست سالگی شروع کنند و تا هفتاد سالگی زنده بمانند. ممکن است چند نفر اول انتخابی در دهۀ چهارم یا پنجم زندگی خود باشند. از طرف دیگر، ممکن است جوانان پانزده یا شانزده ساله باشند. زمان شروع حمایت مالی از هنرمند لحظهای است که نشانههای هنرمندی بروز میدهد.
اگر این ایده اشاعه پیدا بکند، منتظر هنگامهای باشید. و حواستان باشد از کجا شروع میشود! همان اولین کسانی که این همه مایل و مشتاق اتلاف ثروتهای ما (در واقع آتیۀ ما) بر سر پروژههای خاصه خرجانه و وسایل تخریب بزرگتر هستند، همان کسانی هستند که اول از همه دربارۀ اتلاف پول عامه حرف خواهند زد. خوشبختانه، برنامۀ فعلی ما به فکر گرفتن پول از عامه از راه قانونی نیست؛ ما شکل محضاً داوطلبانۀ صدقه را مد نظر داریم. کسانی که باورش دارند میتوانند ببخشند؛ کسانی که ندارند میتوانند دستش بیندازند. پولی را هم که اهدا شده نمیشود پس گرفت. بنابراین، اگر فقط یک هنرمند باید مادامالعمر تأمین شود، باز هم چیزکی است، پیشرفتی از عصر کنونی است. هیچ بعید نیست که آن هنرمند بیعرضه از آب دربیاید. (هیچ دوست ندارم اولین کسی باشم که در دنیا به چنین افتخاری نائل میشوم!) قرار است ارزشمندی یک طرح را با کار یک نفر قضاوت کنیم؟ اگر بشود با این روش دستکم بیست نفر نقاش را تأمین کرد، به نظرم میتوانیم بهتر قضاوت کنیم که آیا تأمین نقاشهای آمریکا فایده دارد یا نه. این کار حدود ۲ میلیون دلار میخواهد. واقعاً مبلغ ناقابلی است. (این کار را به دفاتر تبلیغاتی وامیگذارم که ثابت کنند وقتی پای شاشیدن به پول عامه در میان باشد این مبلغ از هیچ کمتر است.)
برای خنثی کردن هر گونه طعنۀ کینهتوزانه، باید اضافه کنم که نه راتنر و نه من خودم به فکر این نیستیم که چنین وسیلۀ امرار معاشی نصیب ما شود. راتنر حالا بهترین دلال دنیا را دارد و من نیم دوجین ناشر دارم که مشتاق انتشار کارهای من هستند. بعد از بیست و پنج سال کشاکش، تازه بختمان گفته. برای جلوگیری از اتلاف سالیان عمر، برای تلخیای که به بار میآورد این طرح را میچینیم. در جواب کسانی که میگویند انسان اگر پیوسته در مرز گرسنگی نباشد دست به خلاقیت نمیزند میگویم که هنرمند واقعی علیرغم چنین شرایطی میآفرینند نه به خاطر این شرایط. او هنرمند است چون رنجهای بشریت را بیشتر از دیگران احساس میکند. کار او مشوق انسانهاست تا دنیا را برحسب این خیال از نو بیافرینند. او زندگی را نه در حاشیه بلکه در مرکزش منقلب میکند.
یکی از بزرگترین مزایای حمایت اقتصادی از هنرمند، از دیدگاه من، امحای کسانی است که فقط تصور میکنند هنرمند هستند. اگر این که امنیت اقتصادی، همان طور که دنیا عموماً باورش دارد، بشر را نازپرورده میکند، انگیزههایش را از بین میبرد و غیره، پس راهی بهتر از این نداریم که سردربیاوریم. به طور کلی، راه خلاصی از شر طفیلیها این است که یک عالمه تجمل و بطالت در اختیارشان بگذاریم و اجازه دهیم خودشان را نابود کنند. در یکی از زندانهای بلژیک این ایده را عملی کردند. جواب هم داد. زندانیای که تمایلی به کار نداشت، سلول مجللی گرفت، با مردی که خدمتش را بکند و هر چیزی از لحاظ خوراک، نوشیدنی، تنباکو که خودش میخواست. بعد از ده روز، مرد التماس میکرد بگذارند مثل بقیه کار کند.
فرضیۀ مؤید طرح ما این است که غریزۀ خلاقیت غریزۀ غالب است و این غریزه در همگان به درجهای وجود دارد. این که اکثریت هنرمندان بزرگ به آفریدن ادامه دادهاند، هرچند پاداش کارهای خود را نگرفتند، در نظر ما سند صحت این فرضیه است. در دم میشنوم که یکی میگوید: «خب، اگر آنها میتوانند این کار را بکنند، چرا دیگران نتوانند؟» سؤال بد مطرح شده. میشود این طور از در مخالفت درآمد: «اگر از کار کسانی حظ میبریم و انگیزه میگیریم که از پس این امتحان ظالمانه برآمدهاند، چرا نباید کمک کنیم کسانی که به قدر کافی قوی نیستند با همین امتحان مواجه شوند تا حظ بیشتری ببریم و انگیزۀ بیشتری بگیریم؟» چرا میخواهیم کسانی را به کیفر برسانیم که موهبت هستند؟ آیا این رفتار پرده از حس رقابت ناخودآگاه، حس نفرت از آدمهای خوشقریحه برنمیدارد؟
به علاوه، راه خیلی سادهای برای حل این معضل وجود دارد. اگر معلوم شود هنرمندانی بعد از کسب درآمد خوب از کارشان (اضافه بر مواجب پیشنهادی) تنبلی و بیعاری پیشه کردهاند، تأمین مالی این هنرمندان باید قطع شود. مخلص کلام، تا وقتی میشد تأمینشان کرد که ثابت میکردند میلی به آفریدن دارند.
جواب کسانی که میگویند انسان اگر پیوسته در مرز گرسنگی نباشد دست به خلاقیت نمیزند میگویم که هنرمند واقعی علیرغم چنین شرایطی میآفرینند نه به خاطر این شرایط. او هنرمند است چون رنجهای بشریت را بیشتر از دیگران احساس میکند. کار او مشوق انسانهاست تا دنیا را برحسب این خیال از نو بیافرینند. او زندگی را نه در حاشیه بلکه در مرکزش منقلب میکند.
اما موضوع اصلی بیدار کردن میل است. در ازای هر جان شیفته که علیرغم موانع پیش رویش به آفریدن ادامه میدهد، هزار نفر هستند که قبل از رویارویی با امتحان حساس تسلیم میشوند. والاترین آفرینندگان تقریباً از نظر اسباب آسایش مادی هیچ توقعی ندارند: آنها در دژی از شجاعت، بصیرت و ارادهاند. اما این آدمها نیستند که دنیا را میسازند، نه در قلمروی هنر و نه در هیچ قلمروی دیگری. ما اعتقاد داریم هر امتیازی، از جمله امتیازاتی که خودمان نداشتهایم، به کودکان اعطا شود. چرا این را از آدمهای بالغ دریغ کنیم؟ بگذاریم هر کدام هر چه لازم دارد بگیرد- اما چیزی باشد که از آن بگیرند! امروز جای بحثی ندارد که تا جایی که به نیازهای اساسی مربوط میشود، میتوانیم به قدر کافی برای همه تولید کنیم و این کار را هم میکنیم. مسألۀ قطحی مطرح نیست؛ برعکس، مسألۀ مازاد مطرح است. مشکل ما در سالهای اخیر این بوده که با مازادها چه کنیم. سادهترین راهحل، بدیهیترین راهحل این است که به نیازمندان بدهیم. اما از نظر کسانی که صاحب این مازاد هستند این کار خطرناکی است. خطرناک برای کی؟ فقط برای کسانی که بیشتر از نیاز خود میخواهند. ترس از نازپروردگی فقط به زبان کسانی میآید که سخت کار نمیکنند، به زبان کسانی که خودشان نازپرورده شدهاند. گرسنگان، درماندگان از نازپروردگی نمیترسند.
همان طور که قبلاً هم گفتم ما نمیترسیم که هر امتیازی به کودکان بدهیم. از ترس اینکه نازپرورده یا تنبل شوند غذا را از دهانشان نمیگیریم. میدانیم که در حال رشد هستند. به غذا احتیاج دارند. بزرگسال هم فردی در حال رشد است. او هم به غذا احتیاج دارد، غذایی چربتر، پیچیدهتر از کودک. به استثنای طبقات ممتاز، اغلب بزرگسالان غذای کافی معمولی، در حد غذایی که به کودکان میدهیم هم گیرشان نمیآید. خوراک معنوی، فکری و روانی هم که میشود گفت وجود خارجی ندارد. این محرومیت ابتدا در قلمروی هنر بروز مییابد. نسبت هنرمندان در جامعهای نظیر جامعۀ ما به طرز مفتضحانهای پایین است. پیشتر که از احتمال وجود صدهزار هنرمند حرف میزدم، منظورم هنرمندان بالقوه بود. در هر حوزه از هنر نمیشود بیش از یک دوجین هنرمند واقعی شمرد. اما حتی اگر نودونه نفر از صد هنرمند تأمینی با این طرح هنرمندان بیخاصیتی بودند، باز هم میارزد اجرایش کنیم. باید هنر را تشویق کرد نه سرخورده. باید با هر چه داریم کار کنیم. صرفاً به این خاطر که ناگهان آگاه شدهایم کجای کار میلنگد، نمیشود بخواهیم هنرمندان ما بهترینهای دنیا باشند. صرفاً به خاطر اینکه بالاخره تصمیم گرفتهایم پولی را که به زحمت درآوردهایم وقف این آرمان کنیم، نمیتوانیم طالب غیرممکنها باشیم.
اگر زندگی مردان بزرگ را بخوانیم، بهخصوص زندگی هنرمندان بزرگ، کاشف به عمل میآید که همیشه کسی باورشان داشته، کسی که یک جو اعتماد، یک جو حمایت معنوی به آنها ارزانی کرده که محتاجش بودند. هر هنرمند هم به روال خود اهمیت این آسایش روانی را در زندگی خود تفسیر میکند. هیچوقت به هنرمندی برنخوردم که بیشترین اهمیت را به این اصل ندهد. اگر این امر صحت داشته باشد، امری که حتی کلهخرترین مادیگراها هم انکارش نمیکنند، پس تصورش را بکنید برخورداری از حمایت معنوی جامعه چقدر برای هنرمند مهم است! اما حمایت معنوی لازمهای هم دارد. کسی که حمایت معنوی میکند معمولاً مشتاق حمایت مادی هم هست. معتقدان به محسنات فقر این اعتقاد را در حق خود جاری میدانند. از کمک به کسانی که به آنها ملتجی شدهاند سر باز نمیزنند. دقیقاً همین موجودات هستند که آزادانه میبخشند، که میتوانند داروندارشان را ببخشند. خوب میدانیم کسانی که فقط حمایت معنوی میکنند، واقعاً هیچ چیز نمیبخشند. آنان از نظر معنوی و روانی ورشکستهاند. چنین اشخاصی، حتی وقتی میلیونها ببخشند، از هیچ کمتر میبخشند. کلیت جامعه، در رابطهاش با هنرمند، به نسبت زیادی در همین موضع است. هرچه میدهد، با اکراه میدهد. به سودمندی بخشش اعتقادی ندارد. به هنرمند امروز این حس القا میشود که جامعه دشمن اوست. او خود را غیرخودی، غالباً مطرود تصور میکند. بنابراین، آنچه به تصویر میکشد، مرگ جامعه است. فقط میتواند حفظ فرد را تصور کند. اما همین افراد هستند که منحصراً جامعۀ واقعی را میسازند. در هر صورت، باید این طور باشد. اما امرو از جامعۀ «اتمیزه» حرف میزنیم. عجیب نیست که مهیجترین کشف یا اختراع چنین جامعهای باید بمب اتمی باشد؟ جای تعجب دارد که جامعهای که فرد را نابود میکند در نهایت باید راه نابودی خودش را کشف کند؟
اما موضوع اصلی بیدار کردن میل است. در ازای هر جان شیفته که علیرغم موانع پیش رویش به آفریدن ادامه میدهد، هزار نفر هستند که قبل از رویارویی با امتحان حساس تسلیم میشوند. والاترین آفرینندگان تقریباً از نظر اسباب آسایش مادی هیچ توقعی ندارند: آنها در دژی از شجاعت، بصیرت و ارادهاند. اما این آدمها نیستند که دنیا را میسازند، نه در قلمروی هنر و نه در هیچ قلمروی دیگری.
قبلاً گفتیم که هنرمند هیچوقت بیشتر از امروز در خطر انقراض نبوده، شوخی هم نداریم. قدرت نافع اتم میتوانسته در دوران صلح کشف و برای اهداف صلحآمیز استفاده شود، اما نشده. انگیزۀ مخرب بوده که عنان این قدرت را رها کرده و تا وقتی بشر به آفرینش بیتفاوت باشد، قدرت اتمی کاربرد مخربی خواهد داشت. نابودی این جهنم که ما از سیارۀ زمین ساختهایم راحتتر از تبدیل آن به بهشت است. حالا زندگی روی زمین را جهنمی میدانیم، هیچ سهوی در این دیدگاه نیست. ما میخواهیم از مجازات فرار کنیم نه اینکه بخشوده شویم. ما خودمان را مجازات میکنیم، یکدیگر را مجازات میکنیم، خود زمین را هم مجازات میکنیم. به چه هدفی؟ که شاید در صلح و آسایش زندگی کنیم. اما کسانی که به چندشآورترین طرزی- در صلح و نیز در جنگ- مجازات میکنیم، هنرمندان هستند. در زمان جنگ، هنرمند آخرین نفری است که به فکرش میافتیم، در زمان صلح هم آخرین نفر. وقتی مشغول جنگ هستیم سرمان مشغول دفاع از جان خودمان است؛ وقتی سرمان گرم جنگ نیست مشغول کسب درآمد هستیم. هیچوقت وقتش نیست که فکر هنرمند باشیم، همانطور که هیچوقت وقتش نیست فکر دیوانگان، فکر ناقصالعقلها، الکلیها، جنایتپیشهها یا کهنهسربازها یا بیکارها باشیم. وضعیت دائمی هنرمند عملاً وضعیت جنگی است. او باید با جامعه بجنگد تا خودش را حفظ کند. باید گدا، پاانداز، فاحشه، جنایتکار شود تا سر پا بماند. گاهی حتی مجبور است وانمود کند که ابله یا دیوانه است. هر کاری تا نان خشکی گیر بیاورد! اغراق میکنم؟ زندگی این فداییها را بخوانید! فکر نکنید ونگوک استثنا بود. نقاش محبوبتان، نویسندۀ محبوبتان، موسیقیدان محبوبتان را تصور کنید- بعد زندگیشان را بخوانید!
اگر کسانی از شما که استطاعت اشاعۀ این طرح پیشنهادی را دارند هنوز متأثر نشدهاند، هنوز دوبهشک هستند، هنوز شک دارند، اگر شما خطر نمیکنید، پیشنهاد دیگری برای شما دارم، برای این کار هم نه به شما که ثروت دارید، بلکه به تمام اعضای اجتماع، از فقیر و غنی، ملتجی میشویم. پیشنهادم این است: هر چه از دستتان برمیآید، هرچه دیگر لازمش ندارید، همان را بدهید، چه غذا باشد، لباس، سرپناه یا پول خرد. قدیسها خجالت نمیکشیدند غذا و سرپناه گدایی کنند. هنرمند واقعی هم خجالت نمیکشد. او شادمانه غذایی را که نمیتوانید ببلعید، لباسی را که دیگر نمیخواهید بپوشید، اتاق اضافی را که به دردتان نمیخورد، قبول میکند. میگویم این کار را میکند، به این شرط که از او نخواهید کاری را بکند که دلش نمیخواهد. اگر میخواهد نقاشی بکشد، قرار نیست از او بخواهید طویله تمیز کند. قرار است چیزی را که نمیخواهید، یا لازمش ندارید، ببخشید طوری که بتواند کاری را بکند که میخواهد. طوری که شاید دست به آفرینش بزند. تنها شرط همین است. حواستان به هنرمندی باشد که بیش از آن غرور دارد که گدایی کند! کسی که بیش از آن غرور دارد که گدایی کند، بیش از آن هم که ببخشد مغرور است. ما از هم انتظار حداکثرها را داریم نه حداقل.
میگویند آمریکاییها سریعتر از تمام ملتها میبخشد و وقتی میبخشند سخاوتمندترین ملتها هم هستند. اما اول باید متأثر شوند، باید متقاعد شوند نیازی واقعی در کار است. آنها ملغمۀ عجیبی از کلهخری و نازکدلی هستند. بیش از همه از این واهمه دارند که به نظر مضحک برسند، که «آنها را جای آدمهای گول بگیرند». این ترس که سخاوت ممکن است بلاهت تعبیر شود برازندۀ ما نیست. سخاوت هرچقدر هم دستودلبازانه باشد، هیچوقت احمقانه نیست. سخاوت تنها کاری است که تلافی میشود، تنها چیزی که بهاصطلاح بهره میدهد.
هر حکومت بزرگی در دنیای امروز تا خرخره وامدار است. دلیلش؟
جنگ! وقتی موجودیت ملتی تهدید میشود، از پتانسیل آتی خودش برداشت میکند. اول اندیشه نمیکند- که چقدر پول در خزانه است؟ استطاعتش را ایجاد میکند تا نبرد را ادامه بدهد. نسلهای آتی خودش را زیر قرض میبرد. زمان جنگ تنها زمانی است که مردم و حکومت سنگ تمام میگذارند. آنوقت جنگ چه فایدهای دارد؟ مرگ و خرابی. آن همه جانفشانی مردم برای همین است.
طرح پیشنهادی ما چنین جانفشانیهایی نمیخواهد. در عوض هم مرگ و خرابی وعده نمیدهد. میگویند که تا به امروز فقط در آمریکا جنگ حدود سیصد میلیارد دلار خرج برداشته. این تازه هزینۀ مشهود ملموس است. خاطرجمع باشید خیلی بیشتر از اینها خرج برداشته است. هیچ کس نمیتواند هزینۀ واقعی جنگ را برآورد کند- این هزینه حسابنشدنی است.
حالا فکر همه درگیر کار توانبخشی است. این هم مبلغ گزاف سرسامآوری خرج برمیدارد. اما در هیچکدام از این طرحهای توانبخشی نشنیدهام از هنرمند حرف بزنند. میشود گفت که انگار هنرمند وجود ندارد. اخیراً به هنرمندی چینی برخوردم. او میگفت چین طی جنگ چهارده سالهاش تعدادی از هنرمندان را به خارج فرستاده بود تا شاید نجاتشان بدهد. ما در آمریکا کاری برای حفاظت از هنرمندان خودمان در دوران جنگ صورت ندادهایم. حالا که ایام صلح است کاری انجام خواهیم داد؟ باید دید. به نظرم فاجعهآمیز است که منتظر بمانیم تا حکومت آمادۀ رسیدگی به این مشکل شود. این انتظار هم کشنده است که منتظر بمانیم تا عامه حاضر به رسیدگی به این مشکل شود. هنرمند نامحرمی است که پشت در میایستد، خجالتیتر از آن است که تقهای به در بزند. پشت هر دری که بایستد کلامی جز بحث دربارۀ مشکلات نمیشنود. تنها کلمهای که هیچوقت به گوشش نمیخورد «هنرمند» است. شرمزده سرش را پایین میاندازد، احساس تعلق نمیکند. اما مشکل او هم به اندازۀ قربانیان جنگ در اروپا واقعی و به همان اندازه خطیر است. او هم غذا ندارد، خانه ندارد، وسیلۀ کسب معاش ندارد. او هم احساس گناه میکند، هرچند دلیلی ندارد چنین احساسی داشته باشد. ما به او احساس گناه دادهایم، چون به او باوراندهایم عضو حیاتی این اجتماع نیست. اما او جرمی مرتکب نشده است. او هیچ ایدئولوژی غلط یا شیطانیای ندارد، مگر اینکه هنرورزی جرم باشد. پس چرا کممحلی میبیند؟ تقصیر و گناهش چیست؟
اگر این سؤال را از تکتک آمریکاییها بپرسیم، جوابهای خیلی قشنگی میگیریم. «خب تقصیر من چیه؟» عابرها این جواب را میدهند. «خودم غذای کافی ندارم بخورم، یا لباس کافی، یا فلان و بهمان چیز کافی.»
«اما وقتی کار میکنی در ازای کارت پول میگیری، نمیگیری؟»
همه مجبورند به این سؤال جواب مثبت بدهند. هر کسی اگر کار کند و هر موقع کار کند پول میگیرد، نمیتواند از پاسخ به این سؤال طفره برود. اما هنرمند هم میتواند همین جواب را بدهد؟ میتواند بگوید چه زمانی پول خواهد گرفت یا چقدر؟ او هیچ جور اطمینانی به کسب معاش خود ندارد، مگر اینکه دست از پیشهاش بکشد. او میتواند کارش را کنار بگذارد و عمله شود. این امکان همیشه به روی او باز است. نمیتواند دست از پیشهاش بکشد و یکشبه وکیل، مهندس، بنا یا لولهکش شود. اما انتظاری که ما از او داریم در واقع این است که مثل هر کس دیگری باید کار شرافتمندانهای انجام دهد، کاری مفید- بعد سراغ هنرش برود. تصورش را بکنید که از وکیل یا دکتری بخواهیم تمام روز سر «کاری مفید» باشد و پیشهاش را در اوقات فراغت انجام دهد! به بهترین وجهی که بتوانم عمق فاجعه را تشریح میکنم. اگر ناروا میگویم، میخواهم بدانم از چه جهت؟ میخواهم بدانم چرا حقوق، پزشکی، مهندسی و نظایر آنها حرفههای مفید، حرفههای درآمدزا محسوب میشوند، و نقاشی، ادبیات، موسیقی و غیره نه. میخواهم بدانم چرا دکتر خوب، وکیل خوب، مهندس خوب در ازای کارش پول خوبی میگیرد، حال آنکه هر چه هنرمند بهتر باشد مزد کمتری در ازای کارش دریافت میکند. هنرمندان بهندرت هنرمندان خوب هستند، مگر اینکه سن و سالی از آنها گذشته باشد. طبق استانداردهای فعلی، هر چه هنرمندی بدتر باشد در ازای کارش پول بیشتری میگیرد. هنرمند خوب، فقط وقتی پایش لب گور است- اگر این قدری شانس داشته باشد!- در ازای کارش کمکم مبلغ منصفانهای دریافت میکند. اگر حرفم درست نیست، پس کل بحث ما منتفی است. اگر درست است، پس معلوم است برضد هنرمند غرضورزیای در کار است. اما قربانی صرفاً نه هنرمند بلکه عامه است. عامه امروزی این واقعیت را تشخیص نمیدهد. عامه را با همه جور وعده و وعید قشنگ خر میکنند، بیشتر هم وعدههای مزایای مادی. وعدۀ اتومبیلهای تازه، جاروبرقیهای تازه، یخچالهای تازه، حتی توسترهای تازه. انگار این چیزها از همه چیز مهمترند! کدام دولتمرد آنقدر بیملاحظه است که وعدۀ هنرمندی تازه را به عامه بدهد؟ میتوانید تصورش را بکنید چقدر مضحکۀ خاص و عام میشود؟ باز هم نمیتوانم هدیهای بزرگتر از خرمنی هنرمند نو به دنیایی جنگزده را متصور شوم، ... پس خدا به دادم برسد.
نظرها
نظری وجود ندارد.