زندان انفرادی؛ اتاق مسخ کافکا
«و نهنگ او را بلعید» نوشته امیر احمدی آریان
اسفندیار کوشه ــ یک راننده اتوبوس که در جریان اعتراضات کارگری در ایران، بازداشت و بازجویی و به زندان محکوم میشود. امیر احمدیآریان تلاش میکند در «و نهنگ او را بلعید» از شرح حال یک شهروند معترض، به مصائب اجتماعی دوران راه بیابد.
نورمن میلر برندهی جایزهی پولیتزر در مارس ۱۹۸۱ و در مقدمهی کتاب در بطن هیولا (نوشتهی جک هنری ابوت) نوشت:
ما در دنیایی زندگی نمیکنیم که به حل مسائل زندانهایش میکوشد. حتا اگر به حل این مشکلات تظاهر هم بکنیم، در رویای آرمانشهریم. هراس پنهانمان این است که ما شهروندان این کشور، تاروپودهای برآماسیدهی یک ارگان سیاسی فشل هستیم که در وجدانی ناسور خیسانده شدهاست؛ آنقدر فشل که طنین خندههای کفتاروارش را از هر تلویزیونی میتوان شنید؛ خندههایی هشدارآمیز که پیشگوی خطری جدیست و بهزودی طنین سرود ملیمان خواهد شد… وجدان زشت جامعه در زیر ذرهبینهای سوزانندهی بازداشتگاهها پنهان است.
در رمان «و نهنگ او را بلعید» نوشته امیر احمدی آریان، یونس ترابی یک راننده است؛ رانندهی اتوبوس شرکت واحد. از ۲۵ سال پیش تا امروز یونس پشت فرمان اتوبوس مینشسته و مسافران را به مقصد میرسانده است. او نیز مثل عناصر ساختارمند یک سامانه، سرگرم تکرار برنامههای روتین زندگی و شغلش بوده است تا اینکه یک اتفاق، پایداری زندگی معمولیاش را به هم میریزد تا از او فراتر از ویژگیهای تیپیکال، یک شخصیت بسازد.
یونس صرفاً برای همراهی با دوستان و همکارانش به معرکهی یک اعتصاب پا میگذارد. در این میان با حضور نیروهای امنیتی، اعتصابِ آرام به خشونت میانجامد. یونس خود را از مهلکه فراری میدهد و از فراز سقف اتوبوس، خشونت برهنهی مأموران را میبیند که چهگونه همکارانش را قلع وقمع میکنند.
روز بعد یونس برمیگردد سرکار. اما در کشو واکش درون آسیبدیده و ملامتگر و بیرون پرخاشگر، تسلیم یک درگیری فیزیکی با جوانی حدوداً ۲۰ساله میشود. چند ساعت بعد او را دستگیر میکنند و یکراست به اوین میبرند. حالا او میباید به پرسشهای بیمنطق و گاه احمقانهی بازجو پاسخ بدهد. با آنکه ظاهر زندان، غذا و لباس و در و دیوارش تمیز و بهداشتی و قابل قبول تصویر میشود، فضای خشن انفرادی کمکم روح یونس را آزرده و از او آدمی میسازد که حاضر است زیر هربرگهیی را امضا کند. این همان ذرهبین سوزانندهییست که نورمن میلر به آن اشاره میکند.
یونس، پسر نرگس و عباس
یونس ترابی در جریان بازجوییهایش برخی از حوادث زندگیاش را به خاطر میآورد؛ پدرش کارمند بانک سپه بوده و بعد از اعدام برادر چریکش دگرگون و به خاطر اعتراض از کارش اخراج میشود. مادرش نرگس زنی خانهدار است که برادرانش عضو یک گروه چریکی بوده و در زمان پهلوی دوم اقدام مسلحانه انجام دادهاند. پدرش عباس در ۱۹ سالگی یونس بر اثر ایست قلبی و چند ماه بعد هم مادرش در اثر تصادف میمیرند چند دقیقه پس از مرگ مادر کمی آنطرفتر از منزل، زندگی یونس تغییر میکند. او که دچار شوک پس از حادثه شده، با پای برهنه به سمت اتوبوسی میدود تا او را از خانهاش دور کند؛ جایی برای آرامش یافتن، فضایی برای دوری از مصیبت و فراموشی بیکسیاش. کمکم درمییابد که اتوبوس منجی او در سالهای باقیماندهی عمرش خواهد بود. روزها به سفرهای بیمقصدی میرود که مسیر را برای یافتن آرامش یونس هموار میکند. اما افسردگی پس از حادثه همچنان با اوست تا کمحرف باشد و تنها. یونس شغل رانندگی اتوبس را برمیگزیند و در خلال سالهای خدمتش در اتوبوسرانی با برخی همکارانش آشنا و سپس دوست میشود. یکی از آنها بهروز است که او را به خانهاش دعوت میکند و این دوستی به ایجاد رابطهی یونس با هما زن بهروز منجر میشود. حالا در جریان بازجویی حاجسعید، بازجوی اوین او را با به یاد آوردن این رابطه زیر فشار قرار میدهد تا به چیزهایی اعتراف کند که اصلا تا پیش از دستگیری چیزی از آنها نشنیده است.
بازجوی او حاج سعید یک آدم معمولیست که به نظر میرسد دچار نوعی اختلال شخصیت باشد و این تغییر ویژگیهای شخصیتی نقش بازیکردن او برای رسیدن به خواستههایش است. رسیدن به مدارک و اعترافهایی برای خفه کردن متهم و به دستآوردن سندهایی برای تسویههای جناحی. در این میان در بخش بازجویی دربارهی همخوابگی یونس با هما بخشهایی از شخصیت واقعیاش را رو میکند که پشت نقاب یک آدم متشرع پنهان شدهاست. یک بیمار جنسی که میخواهد جزئیات سکس با هما را از زبان یونس بشنود.
هنجارگریزی از فلاکت
شخصیتهای امیر احمدی آریان در رمان «و نهنگ او را بلعید» باورپذیر، منطقی و کاملاً ملموساند برای همین است که مخاطب میتواند با آنها به ویژه با یونس ترابی همذاتپنداری کند. از طرفی، صبر وحوصلهی نویسنده برای شکستن شخصیت یونس و تبدیل او به انسانی بیحس و درک، باعث شده مخاطب نیز همپای یونس به پرتگاه سقوط برسد:
کمتر از یک روز طول کشید تا بفهمم اوین زمانها را درهم میآمیزد. ترکیب خاطرات را دستکاری میکند، ادراک آدم از توالی اتفاقها را به هم میریزد. گذشته احضار و ملموس میشود و زمان حال محو. خاطراتم از پدر و مادرم سراغم میآمدند، اما خاطراتِ زندگی هر روزهام پشت فرمان اتوبوس تا قبل از روز اعتصاب تار شده بود. این اسمها زمان را بیشتر روی خود تا کردند. سی سال میشد که داییهایم را ندیده بودم. آن دو نفر رهبرانِ گروه چریکی خوفناکی بودند که با شاه جنگیده بود. کمی قبل از انقلاب ایستگاه پلیسی بیرون از تهران را اشغال کردند. ساواک دستگیر و سربه نیستشان کرد. همینقدر میدانستم. بیست وپنج سال بود به آنها فکرهم نکرده بودم.
ص ۱۰۰
سیستم خوفناک اطلاعات جمهوری اسلامی، در رمان احمدی آریان، حتا در خصوصیترین لحظات زندگی آدمها هم حضور دارد تا ثابت کند که ما همهچیز را میدانیم. نقاط ضعف، گناهان کوچک و جرمهای ناچیز در مجموعهیی که شامل تحقیر و ناجوانمردی و تهدید و پرخاش است، زندانیان را وادار میکند در فضایی که تنها هستند و احساس میکنند کاملاً از جامعه بریده و وانهاده شدهاند، به رهایی فکر کنند به هر قیمتی. یونس ترابی در آغاز تلاش دارد تا با هنجارگریزی از فلاکت، یک فضای مطلوب را برای خود پدید بیاورد تا در آن بتواند دوام بیاورد؛ تا به خودش کمک کند که نشکند:
به در تکیه دادم و با دقت به این کهن الگوی توالت در سلولم نگاه کردم. متوجه شدم اطراف لبهی آهنیاش چند لکه ماسیده. استفراغ خشک. بزاق دهانم را پر کرد. قورتش دادم و نفسم را نگه داشتم و نشستم تا جلوی عق زدنم را بگیرم. به خودم گفتم یافتن زیبایی در آنچه خودش زیباست بیمزه است. زیبایی را در چیزهای ملالآور و پست پیدا کن. چهار دست و پا رفتم سمتش. استفراغ خشک را بوکشیدم. گونهام را به آن مالیدم و با نوک زبانم مزهاش کردم.
ص ۱۱۲
اتاقک اعتراف
با اینکه او در روزهای آغازین به فضای انفرادی عادت کرده و میخواهد همه چیز را برای خودش عادی کند، اما گذشت زمان او را خردتر و تنها بیست روز در انفرادی بودن او را آنچنان زحمی وفرسوده میکند که حاضر است هر گناهی را به گردن بگیرد. او اعتراف میکند که فریب جاسوسان بیگانه را خورده و رهبری اعتصابات را بر عهده گرفته. چون به جز آتوی زنای محصنه با هما زن بهروز، حاج سعید تمام مکالمات او و همکارانش در جلسات کتابخوانی را هم رو میکند. حالا انفرادی به اتاقی برای یادآوری گناهان و اتاق بازجویی به اتاقکی برای اعتراف بدل شده است.
بهت گفتم که زندگیت در اختیار منه و انگار واقعا حرفم رو باور نکردی. خب این هم مدرکش. اگه این اساماسها رو بذارم توی پروندهت و بنویسم که در جریان بازجویی اعتراف کردهای مرتکب زنا شدهای، کارت ساختهس. ببین، انقدر از دستت عصبانی هستم کهاین کار رو بکنم.
ص۱۸۲
به جز یونس ترابی که به نظر میآید ترکیب عناصر آب و خاک است، هما یادآور عنصر آتش و بهروز یادآور باد. حاج سعید بازجو هم میتواند ویژگیهایی از عنصر آتش داشته باشد که در فضایی اسطورهیی به رمان احمدی آریان شکل تازهیی میدهند. او رمان را با سطرهایی از قرآن آغاز کرده و در همان سطرها این پیشآگاهی را به مخاطب میدهد که شخصیت اصلی او یک آدم جدا افتاده از جمعیت پریشان از توفان است. در آن سطرها قرعه به نام یونس میافتد تا به دریا افکنده شود. یعنی بخت و اقبال با او یار نیست. در رمان هم در فاصلهیی کمتر از یک سال خانوادهی یونس از هم میپاشد و او همچون انسانی مسخ شده با تاروپود پناهگاهی بهنام اتوبوس یکی میشود تا باقی عمرش را در فضای درونی آن به آرامش پیوند بزند. اتوبوس همچون حصاریست که او را از خشونت، درماندگی، مصیبتبار بودن و بیرحمی جهان بیرونی محافظت میکند. تا آنکه موقعیت اعتصاب پیش میآید. این ضربهیی بر فرق یونس وارد میکند تا از مسخشدگی بیرون بیاید:
فردا صبحش که به ترمینال رفتم و پشت فرمان نشستم، جهان خفقانآور شده بود. از اتوبوسها متنفر بودم. آن آهنآلات یغور که سالهای سال مرکز زندگیام بودند چون بیجربزهتر از آن بودم که با خود حقیقیام روبهرو شوم. در طول سالها اتوبوس جزئی از بدنم شده بود. البته که بعد از مرگ مادرم تسلایم داد، اما حتی اگر هم دینی به آن داشتم، مدتها پیش ادایش کرده بودم. بعد از بیست وپنج سال مرز بین خودم و اتوبوس را گم کرده بودم، منتها این همزیستی اصلا قواعد منصفانهای نداشت. من پیر و فرتوت میشدم، اتوبوس تعمیر و جایگزین.»
ص ۱۴۶
اما مسخ واقعی زمانی رخ میدهد که زندان انفرادی یونس را از هویت خالی و به او سرنوشت و سرگذشتی تازه را پیشنهاد میدهد؛ پیشنهادی که هیچکس نمیتواند ردش کند چون گزینهی دومی وجود ندارد.
حالا یونس جدا افتاده از جمعیت، پس از پذیرفتن آنچه بر او تحمیل شده به دادگاه میرود و در دادگاه به چهار سال زندان محکوم و برای گذراندن دوران محکومیتش راهی زندان رجاییشهر میشود. نویسنده تنها در حد اشاراتی کوتاه چهار سال محکومیت را در چند صفحه خلاصه کرده:
سروش ادبیات فارسی خوانده بود و بعد از جعل چک مسافرتی افتاده بود زندان. آنقدر افسرده بود که اصلاً با ما حرف نمیزد. به جزِ وقت غذا، در تختش میماند، زیر لب از جوانی از دست رفتهاش میگفت یا در دفترش پرترههای کجوکوله میکشید. فاضل از آن آدمها بود که در زندان بزرگ میشوند و میمیرند. در شانزده سالگی حین فروش مواد دستگیر شده بود و دو سالی در زندان گذرانده بود، آزاد شده بود و سه ماه بعد دوباره دستگیر شده بود. دوباره پنج سال حکم خورده بود، بعد از پنج سال آزاد شده بود و ده ماه بعد برگشته بود زندان. من شب تولد سی و پنج سالگیاش دیدمش. در آن سن، تنها خانهاش زندان بود. در زندان راحت بود و مایحتاجش، از جمله هرویین، تأمین میشد.
ص ۲۷۲
ادای دین به نویسندهیی زندانی
این سطرها شاید ادای دین نویسنده به جک هنری ابوت نویسندهی کتاب در شکم نهنگ باشد تا اشارهیی هم به زندگی واقعی ابوت کرده باشد. چون در واقعیت ایوب اتفاقات رخ داده در زندان انفرادی که برای خودش رقم خورده را روایت میکند. مثلا دستگیری به خاطر جعل چک، درگیری در زندان، بزرگشدن و مردن در زندان و ...
یونس ترابی حالا پس از گذراندن دوران محکومیتش به تهران برمیگردد. اما تهران درگیر راهپیمایی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ است. اگرچه بیآنکه بخواهد وارد معرکهیی ناگزیر شده، اما تلاش میکند چون یونس از جمعیت فاصله بگیرد و نابودی قریبالوقوع شهر را ببیند:
یونس در نقیضهیی که شبیه به یک کتاب سرگرمکننده و طنازانه و احتمالا از سوی ایرانیان نوشته شده، پس از رهایی از شکم ماهی به پیرامون نینوا پناه میبرد تا از دور نابودی شهر را به دست یهوه ببیند.
اما یهوه به یونس گفت: «آیا تو حقی داری که به خاطر گیاه عصبانی شوی؟» و او گفت: «حق دارم. من به اندازهیی عصبانی هستم که بمیرم.» اما یهوه گفت: «تو نگران این گیاه بودی، هر چند برای آن زحمتی نکشیده بودی و باعث رشدش نشده بودی. یکشبه رویید و یکشبه خشک شد. اما نینوا بیش از ۱۲۰ هزار نفر جمعیت دارد که دست راست خود را از دست چپشان تشخیص نمیدهند و حیوانات بسیار نیز دارد. آیا من نباید برای آن شهر بزرگ نگران باشم؟» (— کتاب یونس ۴:۹–۱۱)
در کتاب و نهنگ اورا بلعید، یونس پس از رهایی از شلوغی به یک مغازهی فلافل فروشی پناه میبرد و بعد:
کبوتری پر زد، ازدرخت پشت سرم پرید و جلوی پای من فرود آمد. چند تکه از نان ساندویچ را جدا کردم و پرت کردم جلوی پرنده. پیش از آنکه آن موجود فربه بتواند خودش را به تکه نانها برساند، چند کبوتر و گنجشک سر رسیدند و خردهنانها را در کسری از ثانیه بلعیدند. بلند شدم و رفتم طرف سوپرمارکت روبهروی پارک تا برایشان نان بخرم.
ص ۲۷۵
کتاب احمدی آریان کتابی خوشخوان است با حوادثی که میتواند بخشی از تاریخ ایران را روایت و به راحتی مخاطب را همراه خود کند. در عین حال اما در اوایل بازجویی از یونس، نویسنده، گاه دچار پرگویی میشود. پرسشها بیربط و گفتوگوها کشدار میشود. با اینحال به نظر میرسد چون کتاب برای مخاطب غیر ایرانی نوشته شده، نویسنده ناگزیر بوده برای اطلاعات دادن به مخاطب به بیان برخی بدیهیات از قول بازجو متوسل شود.
این کتاب با ترجمهی سعید صحتی در نشر مهری منتشر شده است.
نظرها
نظری وجود ندارد.