دیدگاه
اکولوژی جنگ: خشونت، نظامیگری و بومکُشی
به مناسبت ۶ نوامبر، روز جهانی جلوگیری از استثمار محیط زیست در جنگ و درگیریهای مسلحانه
شکوفه دزفولی ــ آنچه ما بیش از هرچیز در این لحظه به آن نیاز داریم، یک مقاومت فمینیستی، ضدامپریالیستی و ضدسرکوب برای مقابله همزمان با جنگ و فروپاشی اقلیمی است. این رویکرد، مقاومت در برابر ایدههای نئولیبرال غالب را با تعهد فمینیستی برای بازپسگیری اقدام سیاسی و گفتمان دموکراتیک درباره محیط زیست و جامعه همراه میکند.
پاییز سال ۲۰۲۳ است و ما بار دیگر شاهد وقوع یک فاجعه عظیم انسانی هستیم. تا زمان نوشتن این یادداشت، بیشتر از ۹۰۰۰ نفر در مدت کمتر از یک ماه در غزه جان خود را از دست دادهاند و دنیا مبهوت و خشمگین به این نسلکشی مینگرد. هر روز چندین تن بمب و مواد منفجره از طرف دولت اسرائیل بر سر ساختمانها، خانهها و مردم غیرنظامی در حال فرود آمدن است و جغرافیای غزه با تمام انسانها، حیوانات، منابع و طبیعتش در هر دقیقه بیشتر و بیشتر با خاک یکسان میشود. هر چند که این فاجعه ابعاد بسیار هولناکی دارد، اما جنگ و درگیریهای نظامی کنونی به مسئله اسرائیل و فلسطین محدود نمیشود. در همین چند هفته گذشته دولت ترکیه نیز دهها نقطه از منطقه روژاوا (کردستان سوریه) را هدف حمله نظامی قرار داده است و کارخانهها، بیمارستانها، پمپ بنزینها، مدارس، منابع آبی، و مناطق غیرنظامی بمباران شدهاند.
زخم و دردی که این فجایع بر بدن جغرافیاهای متعدد وارد میکند هیچگاه بهواقع التیام نمییابد و نسلهای متعددی با عواقب اجتماعی، اقتصادی و محیط زیستی آن روبهرو خواهند بود. گفتمان جنبشهای محیط زیستی به این موضوع به تفصیل میپردازد که بحرانهای اقلیمی موجب تشدید و افزایش ناآرامیها، جنگها، مهاجرتهای اجباری و آوارگی میشوند. اما روی دیگر سکه، یعنی سهم مستقیم جنگ و میلیتاریسم در تخریب محیط زیست و ردپای کربنی ارتشها کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
حتی تا همین یک ماه پیش، یعنی سپتامبر ۲۰۲۳، هیچ کنفرانس ویژهای به این معضل اختصاص نیافته بود. شاید بتوانیم سر نخ عدم توجه جنبش محیط زیستی به این مسئله را در لابیگریهای هنگفت صنایع جنگافزاری و شرکتهای فروش و تولید سلاح بیابیم.
مجتمع نظامی-صنعتی ایالات متحده امریکا که بزرگترین مصرفکننده نفت و گاز و یکی از بزرگترین تولیدکنندگان آلایندهها و گازهای گلخانهای در جهان است، تنها طی دو دههی گذشته ۲۸۵ میلیون دلار در کمپینسازی و ۲/۵ میلیارد دلار در لابیگری برای فروش تسلیحات هزینه کرده است. این تسلیحات امروز در نقاط مختلف دنیا بحرانهای انسانی و محیط زیستی فجیعی را به وجود آوردهاند، اما افکار عمومی در بیاطلاعی نگه داشته میشود تا نقش پررنگ نظامیگری در تخریب طبیعت به چالش کشیده نشود.
مداخله نظامی در یمن به رهبری عربستان سعودی و حمایت ایالات متحده، محیطی را رقم زده است که در آن در هر ده دقیقه یک کودک زیر پنج سال بر اثر سوء تغذیه جان خود را از دست میدهد. علاوه بر این، از آغاز این جنگ در سال ۲۰۱۵ یک نفتکش در چهار مایلی شمال بندر حدیده لنگر انداخته است که دچار زنگ زدگی و فرسودگی جدی است و در معرض خطر انفجار قرار دارد. به گفته صلح سبز، اگر این نفتکش منفجر شود، فاجعهای چهار برابر بیشتر از نشت نفت اکسون والدز در سال ۱۹۸۹ به همراه خواهد داشت.
علاوه بر عربستان سعودی، اسرائیل نیز یکی از بزرگترین خریداران تسلیحات آمریکا است. حملههای نظامی اسرائیل به غزه در چند سال گذشته، نه تنها جان هزاران نفر را گرفته و هزاران نفر دیگر را آواره کرده است، بلکه استفاده از سلاحهای انفجاری منجر به آلودگی هوا و منابع آبی، تخریب خاک، تولید گسترده دیاکسیدکربن و دیگر گازهای گلخانهای و در نتیجه تشدید بحران اقلیمی در ابعاد بزرگتر شده است. بر خلاف جنگهای پیش از قرن بیستم که در آن مستقیما بدن سربازان را هدف میگرفتند، جنگافزارهای قرن بیستم و بیست و یکم، به منظور تخریب و مسمومسازی محیط زیست «دشمن» طراحی میشوند.
اما تاثیرات زیست محیطی جنگها حتی بسیار قبلتر از آغاز یک درگیری یا حمله نظامی شروع میشود. ساخت تسلیحات جنگی، آزمایشهای شیمیایی، آموزش نیروهای نظامی و زیرساختهای مربوط، منابع بسیار زیادی میطلبد، منابعی که اغلب نیازمند استخراج مواد معدنی، چوب، فلزات و سوختهای فسیلی به میزان بسیار بالایی هستند.
در بیش از دوازده هزار پایگاه نظامی ایالات متحده که در آنها آزمایش تسلیحات انجام میشود، مشخص شده که یک ماده شیمیایی سمی به اسم پرکلرات که بر عملکرد تیروئید و دستگاه تنفسی تأثیر میگذارد، در آبهای زیرزمینی رها میشود و خاک، آب آشامیدنی و محیط زیست را آلوده میکند.
از طرف دیگر بهنظر میرسد که جنگهای مدرن به ویژه حملات نواستعماری معمولا نقطه پایانی مشخصی ندارند و عواقب آنها با اعلامیههای رسمی صلح یا قطعنامههای پایان جنگ به اتمام نمیرسد. گویی جنگ و میلیتاریسم پدیدههایی هستند که حضوری همیشه مطلق و فراگیر در زندگی معاصر دارند که هم از لحاظ زمانی هم از لحاظ مفهومی و هم از لحاظ عواقب مادی و تاثیراتشان بر جنبههای مختلف جامعه و سیاست، به یک بازه زمانی خاص محدود نمیشود.
به بیان دیگر با توجه به حضور دائمی و همهجانبه نظامیگری، مفهوم صلح به توهمی میماند که حتی در غیاب یک جنگ فعال، باز هم در دسترس نیست. «صلح زیر سایه نظامیگری» اصطلاحی است که میتوان برای توصیف این شرایط به کار گرفت، شرایطی که در ظاهر ممکن است صلح برقرار شود اما هزینههای زیست محیطی ناشی از فعالیتهای نظامی و حفظ مجتمعهای نظامی-صنعتی بهطرز چشمگیری مشابه هزینههای زیستمحیطی متحمل شده در زمان جنگهای فعال است، بهطوری که مرز بین صلح و جنگ محو میشود.
واقعیت میلیتاریستی زندگی معاصر فقط محدود به تخریب طبیعت و محیط زیست نیست و سایه جنگ باقی ابعاد زندگی سیاسی و اجتماعی ما را نیز در خود میبلعد. تا زمانی که صلح در چارچوب جنگ و نظامیگری تعریف میشود، و حقوق بینالملل در جهت حفظ وضعیت نظامی موجود حرکت میکند، هر تلاشی برای مقابله با جنگ در موضعی تدافعی و واکنشی شکل خواهد گرفت.
تفکر نظامی و جنگی ریشه در ساختارهای قدرت و سرکوب دارد. بنابراین مسئله جنگ و تاثیر آن بر اقلیم را نمیتوان در خلا و بدون در نظر گرفتن ساختارها و بسترهای تولیدکننده این ذهنیت بررسی کرد. آنچه نظامیگری بیشتر از هرچیز در خدمت حفظ آن است، امپریالیسم، ملیگراییهای افراطی، بنیادگرایی دینی، پدرسالاری، استعمار و دیگر نظامهای سلطه است. اما جامعهپذیری در چنین نظامهایی بهصورتی اتفاق میافتد که همه ما جنگ را به عنوان مفهومی اجتناب ناپذیر پذیرفتهایم و در زندگی روزمره خود به حفظ و بقای سیستمهای ارزشی کمک میکنیم که در آنها خشونت و سرکوب به عنوان ابزارهایی قابل قبول برای کنترل اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد.
بل هوکس در یادداشت درخشانش به نام «فمینیسم و میلیتاریسم: یک نقطه نظر» مینویسد که «برای مبارزه با میلیتاریسم باید در برابر آن نوع جامعهپذیری و شستشوی مغزی که پذیرش منفعل خشونت در زندگی روزمره را به ما میآموزد مقاومت کنیم، در برابر این تفکر که میتوانیم خشونت را با خشونت از بین ببریم».
دیگریکُشی و بومکُشی پدیدههای به هم پیوستهای هستند که در چنین بسترهایی امکان رشد پیدا میکنند. همزیستی این پدیدهها امری تصادفی نیست. بلکه هر دو بر مفهومسازی نظامهای سلسلهمراتبی و سلطه بر دیگری پیریزی میشوند. لازم است در اینجا به این نکته توجه کنیم که پرداختن به این مسئله باید با در نظر گرفتن تمام ظرافتها و پیچیدگیهایی باشد که مختصات لحظه کنونی میطلبد.
در روزگاری که قدرت داده و شبکهها و رسانههای اجتماعی میتواند اذهان عمومی را به راحتی تحت تاثیر قرار دهد، دولتها و قدرتهای سرکوبگر از همین فرمول سواستفاده میکنند تا عملکرد و ماهیت نظامی خود را مشروع و موجه نشان دهند. برای مثال، یکی از بزرگترین پروژههای جوسازی و پروپاگاندای دولت اسرائیل در یک دههی گذشته در این راستا بوده که اسرائیل را یک دولت دموکراتیک، مترقی و حامی زنان، کوییرها، محیط زیست و حتی حیوانات نشان دهد؛ تا جایی که حتی نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) بهعنوان وگانترین ارتش جهان، و تل آویو به عنوان «پایتخت گیاهخواری جهان» معرفی میشود! تناقض معنایی در این اخلاقیشویی، زمانی پررنگتر میشود که رژیم آپارتاید از مردم فلسطین انسانیتزدایی میکند و آنها را حیوان مینامد.
دولتها و نیروهای ارتجاعی، مفاهیمی مثل وگانیسم و فمینیسم را به نفع خود مصادره میکنند غافل از اینکه این جنبشها در اصل فلسفههای مقاومت در برابر ساختارهای سرکوب و خشونت هستند. رویکرد فمینیستی و کوییر به صلح، دستیابی به صلح را نه صرفا در فقدان جنگ، بلکه در تحقق عدالت اجتماعی برای همه و حذف تمام اشکال سرکوب معنی میکند.
ما امروز در لحظهای از تاریخ ایستادهایم که استثمار کاپیتالیستی طبیعت و انسان در شدیدترین مظهر آن یعنی جنگ، در حال رخ دادن است. این در حالی اتفاق میافتد که کشورهای زیادی به محدود کردن و پایین آوردن میزان تولید گازهای گلخانهای خود متعهد شدهاند اما هیچ یک از این قدرتهای بزرگ جهان تمایلی به دست کشیدن از نظامیگری ندارند. در همین راستا، تلاشهای گروههای محیط زیستی نئولیبرال که رسانهها و گفتمان غالب را در دست دارند، بحران محیط زیستی را مجزا از ساختارهای قدرت در نظر میگیرد و به رابطه نظامیگری و تغییر اقلیم توجهی نشان نمیدهد. این گروهها به جای مشارکت سیاسی جدی و تغییر بنیادین ساختارها، به دنبال تکنوکراسی و تغییر سبک زندگی فردی هستند. در صورتی که آنچه ما بیش از هرچیز در این لحظه به آن نیاز داریم، یک مقاومت فمینیستی، ضدامپریالیستی و ضدسرکوب برای مقابله همزمان با جنگ و فروپاشی اقلیمی است. این رویکرد، مقاومت در برابر ایدههای نئولیبرال غالب را با تعهد فمینیستی برای بازپسگیری اقدام سیاسی و گفتمان دموکراتیک درباره محیط زیست و جامعه همراه میکند.
نظرها
توپوگراف
با عنایت به اینکه اسرائیل از سوی اکثریت کشورها به رسمیت شناخته شده است و دیگر به نظر نمی رسد که بتوان سرزمین های غصب شده از فلسطینیان را به بازماندگان آنها بازگرداند، و از آن سو هم اسرائیل به غصب بقیه سرزمین در غزه و کرانه غربی چشم دارد، رویکرد صحیح و تواماً فوری و مستمر چنین است که: یک: یک روز به عنوان روز جهانی فلسطین نامگذاری شود به جهت اهداف زیر: الف: به یاد آوردن غصب زمین ها توسط یهودیان در سالهای ۱۹۴۷ و ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷، و بازگویی علنی مجدد این غصب ها، به جهت عدم فراموشی آنها و از یاد نرفتن ماهیت اشغالگری اسرائیل، و پیشگیری از اینکه اسرائیل به عنوان کشوری عادی در اذهان مردمان تبدیل و تاریخ واقعی اش فراموش شود، ب: لعن و نفرین کردن دولتهای قرن نوزده و بیست آلمان و فرانسه که در یهودی ستیزی سیستماتیک و منجر به هولوکاست که انگیزه تشکیل اسرائیل بود، نقشی اصلی داشتند، ج: لعن و نفرین دولتهای قرن نوزده و بیست بریتانیا که ایده تشکیل اسرائیل را تقویت و متحقق کردند، د: مطالبه غرامت ابدی از آلمان و فرانسه و انگلستان به جهت وارد آوردن خسارت ابدی آوارگی ابدی فلسطینیان، ه: مطالبه غرامت ابدی از اسرائیل برای بازماندگان فلسطینیان آواره، دو: با توجه به اینکه جمعیت اسرائیل در حال رشد است و رشد تکنیکی و اقتصادی اش منجر به نیاز به زمین های بیشتر می شود و به تجربه نیز دریافته که با زور و غصب و کشتار می توان زمین های بیشتری هم بعلید، و از به کار بردن سلاح اتمی به عنوان آخرین تهدید استفاده می کند، و لذا زمین های کشورهای مجاور لبنان و سوریه و اردن و مصر هم در خطر بلعیده شدن تدریجی توسط اسرائیل هستند، باید اسرائیل وادار به پایبندی به منع نگهداری و تولید سلاح کشتار جمعی بشود، و در صورت عدم تمکین، مشمول همان تحریمهای بین المللی شود که ایران را به خاطر ادعای اقدام به تولید سلاح اتمی به آنها دچار کرده اند، سه: اسرائیل باید همان نقشی را ایفا کند که آلمان و ژاپن از سالهای مابعد جنگ دوم جهانی ایفا می کنند، یعنی: الف: تبدیل شدن به انسان هایی که به خاطر خوی تجاوز بین المللی باید از لحاظ نظامی محدود شوند و فقط باید نقش اقتصادی و صنعتی داشته باشند و بیشتر از همه جهانیان کار کنند و نیروی آنها آنقدر مصروف اقتصاد و صنعت بشود که فرصتی برای بازیابی مجدد خوی تجاوز بین المللی پیدا نکنند، تا بدینگونه زمینهای کشورهای مجاورشان از این خوی تجاوز آنها در امان باشند، ب: درست به همانگونه که آلمان و ژاپن مجبورند که همواره برای تجاوزها و کشتارها و جنایات بیشمار خود در جنگ دوم جهانی شرمنده باشند و هر ساله عذرخواهی کنند و انواع کتابها در تقبیح آنها نگاشته شده و در تاریخ به عنوان کشورهایی که بزرگترین ننگ ها را از آن خود کردند، شناخته شده اند، اسرائیل هم باید وضعیت مشابهی پیدا کند و از حالت افتخار و سرافرازی فعلی که دارد، به حالت شرمندگی دائمی و عذرخواهی سالانه درآید و در تاریخ به عنوان کشوری همسان آلمان و ژاپن که ننگی ابدی را خریدار شده، ثبت و شناخته شود،
توپوگراف
ما در جهانی نیهیلیستیک زندگی می کنیم که بر مبنای رئالیسم سیاسی اداره می شود، یعنی جهانی که در آن: الف: ایران به خاطر اتهام اقدام به تولید سلاح اتمی تحت تحریم های بین المللی قرار می گیرد، ولی کشورهای هند و پاکستان که زمانی خود به خاطر اقدام به تولید سلاح های اتمی مورد تحریم بودند، و اکنون مجهز به سلاح اتمی هستند، در تحریم ایران به خاطر اتهام اقدام به تولید سلاح اتمی مشارکت دارند و خود را به اعمال آن تحریمها متعهد می دانند، ب: کشور آلمان که توجیه اصلی ایجاد اسرائیل را با پروژه هولوکاست فراهم کرد، و کشورهای مجاورش را غصب نمود، ذره ای هم از خاک خود را به عنوان تنبیه از دست نداد، و بریتانیا و بقیه متفقین، به جای اینکه بخشی از آلمان را جدا و به یهودیان آواره به عنوان غرامت واگذار کنند، فلسطین را به عنوان غرامت هولوکاست به یهودیان اعطا کردند. اما نکته مهم در اینجاست که چنین نیهیلیسمی یک الزام و ضرورت زندگی در جهان انسانیست، و تمام تجربه تاریخ بشر نشان می دهد که بدون این گرایش نیهیلیستی و بدون رئالیسم سیاسی که از این نگرش نیهیلیستی بر می خیزد، هیچ کشوری قادر به تداوم حیات نخواهد بود. روشنفکران و نویسندگانی که تصور می کنند می توان بقای کشورها و ملتها را به ایده آلها حواله کرد و انسان را به معقولیتی ارتقا داد که بتواند بر مبنای ایده آلهای ذهنی و به دور از رئالیسم سیاسی، زیست جمعی داشته باشد، کافیست در نظر داشته باشند که حتی در کشورهایی مانند نروژ و سوئد که به عنوان پیشتازان تحقق ایده آلهای بشری در جهان فعلی تلقی می شوند، هنوز جامعه انسانی به مرتبه ای نرسیده که در آن نیازی نباشد که دزدی به عنوان یک جرم تلقی گردد، و هرگز در تاریخ بشر ثبت نشده که جمعیتی از انسانها وجود داشته اند که در آنها دزدی به عنوان جرم تلقی نمی شده است، چرا که همه در همه جا می دانستند و اکنون هم می دانند که نمی توان صرفاً به ایده آلها متکی بود و بر مبنایش جامعه ای بنا کرد که بتواند بقا داشته باشد