دیدگاه
پارادوکسهای رضا پهلوی: محتواگرا در نظر، فرمگرا در عمل و چالشبرانگیز برای عدالت انتقالی
آرش محبی ــ ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری به قدری در دنیای امروز فراگیر و مقبول شدهاند که کسی با آنها به عنوان محتوای حکومت مخالفتی ندارد یا نمیکند. بحث و نگرانی این است که با توجه به تجربههای تاریخی و عوامل دیگری مانند تنوع فرهنگی، کدام شکل حکومت میتواند به بهترین شکل از این محتوا محافظت کند و کدام شکل بیشتر در معرض خطر بازگشت به استبداد، تبعیضها و نقض حقوق بشر قرار دارد.
محتواگرا در نظر و فرمگرا در عمل
پهلوی در نشست با «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» میگوید محتوای حکومت آینده ایران یعنی دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر، بر شکل آن اهمیت دارد؛ اما پرسش این است که آیا هر شکلی از حکومت میتواند این محتوا را بپذیرد و حفظ و گسترش آنها را تضمین کند و اینکه آیا پهلوی و حامیانش به لوازم قول محتواگرایی خود پایبند هستند؟
به نظر میرسد بعضی از شکلهای حکومتداری مانند دموکراسیهای پارلمانی و ریاستی، از بنیان بر مبنای اصول حقوق بشر و مشارکت مردمی استوار هستند. این ساختارها با ایجاد مکانیسمهایی برای نظارت عمومی و توزیع قدرت، به تقویت حقوق بشر و دموکراسی کمک میکنند و به طور طبیعی از استبداد دورترند. در مقابل، شکلهایی مانند خودکامگی یا دیکتاتوری که قدرت در دستان یک فرد یا گروه کوچکی متمرکز است، از اساس با دموکراسی و حقوق بشر در تضاد قرار دارند. با این حال، ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری به قدری در دنیای امروز فراگیر و مقبول شدهاند که کسی با آنها به عنوان محتوای حکومت مخالفتی ندارد یا نمیکند. بحث و نگرانی این است که با توجه به تجربههای تاریخی و عوامل دیگری مانند تنوع فرهنگی، کدام شکل حکومت میتواند به بهترین شکل از این محتوا محافظت کند و کدام شکل بیشتر در معرض خطر بازگشت به استبداد، تبعیضها و نقض حقوق بشر قرار دارد.
این درحالی است که بخش قابل توجهی از خود حامیان پهلوی به نوعی فرمگرایی سیاسی حتی افراطی گرایش دارند. برخی از آنها خیلی صریح و ارتدوکسی میگویند هیچ شکلی از حکومت جز سلطنت را نمیپذیرند. نوع دموکراتترشان هم پادشاهی مشروطهخواه هستند. به طور معمول هر دو گروه، حامیان اشکال دیگر حکومت را طرد میکنند و در ردیف جمهوری اسلامی قرار میدهند.
پرسش اینجاست که به فرض درست بودن اولویت محتوا بر فرم، چرا پهلوی نخواسته این حامیانش را قانع کند و اگر هم تلاشی داشته چرا ناکام مانده و چگونه باید این محتوایی گرایی رهبر در نظر و فرم گرایی افراطی پیروان در عمل را تفسیر کرد.
از طرفی همین نشست «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» شاهد رژه چشمگیر نشانهها و نمادهای فرمگرایی بود؛ از سرود آغازین تا پرچم، لحن، شیوه خطاب قرار دادن، جایگاهسازی کلامی برای پهلوی و…
این فرمگرایی البته تضاد عجیبی هم در درونش داشت، یعنی گروهی که خودشان را جمهوریخواه معرفی میکنند، پهلوی را در جایگاهی فرادست نشانده بودند؛ کاملا چیزی شبیه شاه و نه حتی نزدیک به رئیسجمهور.
ادعاهایی بدون پشتوانه برای رهبری
پهلوی در این نشست، خود را چونان ناخدایی تصویر میکند که میخواهد جامعه ایران را از طوفان فردمحوری به ساحل سیستممحوری برساند.
پهلوی در حالی بر سیستم محوری تأکید دارد که ارتباطات او و بسیاری از حامیانش بر فردگرایی و تقدسسازی استوار شده است. این دست از حامیان پهلوی همانطور که در کمپین «وکالت میدهم» دیده شد، او را رهبری معرفی میکنند که گویا ویژگیهایی فرا انسانی دارد. همینها، کوچکترین نقد بر پهلوی را با رکیکترین الفاظ و برچسبها پاسخ میدهند؛ گویا تابویی شکسته یا ممنوعهای گاز زده شده است! به هرحال این وضعیت نشاندهنده یک فرهنگ فردمحور است که در آن شخصیتها اهمیت و اولویت دارند نه اصول، ارزشها و سیستمها.
از طرفی سیاست معمول خود پهلوی در برابر این تقدسسازی سکوت و برخورد غیرموثر در حد توصیههای کلامی «با هم دوست باشیم» است؛ احتمالا برای حفظ پایگاهی که نسبت به او وفاداری بیچون و چرا دارد و اجتناب از رویارویی با آنها. این سکوت به هر دلیلی باشد با سیستم محوری در تضاد قرار دارد و در خدمت فردمحوری است.
پهلوی همچنین خود را رهبری مورد اعتماد عموم معرفی میکند. اینکه او حامیان دوآتشه در داخل و خارج دارد، قابل انکار نیست اما درک دقیق از میزان و عمق این حمایتها و نحوه تفسیر آنها به عنوان نشانهای از اعتماد عمومی جای چند و چون دارد.
برخی طرفداران پهلوی شعارهایی که در حمایت از او در اعتراضهای چند سال گذشته مطرح شده را حجت کامل اعتماد عمومی به او میدانند. البته این شعارها نمیتواند نماینده همه نظرهای موجود در جامعه پیچیده و متنوع ایران باشد.
کمپین پرخرج و سرو صدای «وکالت میدهم» هم برای قرار دادن پهلوی در نوک پیکان رهبری اپوزیسیون در دیماه ۱۴۰۱ یعنی در اوج اعتراضها، تنها توانست ۳۰۰ هزار امضا برای او به ارمغان بیاورد؛ یعنی حتی کمتر از تعداد فالوورهای برخی از حامیان خودش در شبکههای اجتماعی. به هرحال این تعداد امضا در مقایسه با جمعیت ایران نمیتواند به معنای اعتماد عمومی کل جامعه تفسیر شود.
پهلوی با همین ادعای داشتن اعتماد عمومی میگوید میخواهد میان جزایر پراکنده جریانها و چهرههای مختلف (آنها که به زعم او بخشی از راه حل هستند و نه مشکل) پلهای همکاری بسازد.
او در حالی ماموریت نقطه اتصال بودن بین گروههای مختلف را برای خودش تعریف میکند که هنوز یک سال از فروپاشی شورای همبستگی نگذشته است. بیشتر اعضای اولیه این شورا اختلافشان با پهلوی را عامل فروپاشی آن عنوان کردهاند.
از طرفی حامیان پهلوی هم توانمندی خودشان را در فصل کردن به خوبی نشان دادهاند. به طوری که تقریبا هیچ منتقد یا فرد بیاعتقاد به پهلوی نیست که از تخریب آنها جان به در برده و برچسب عامل جمهوری اسلامی، فاندبگیر، تجزیه طلب، نایاکی و… نخورده باشد.
پهلوی در سخنانش میگوید مسئله اصلی در حال حاضر نجات ایران از حکومت فعلی و ساخت آیندهای مبتنی بر سکولاردموکراسی است. او میخواهد نشان دهد بر اهداف بلندمدت و استراتژیک برای ایران تمرکز دارد که فراتر از مسائل اختلافات جزئی است.
با این حال عملکرد و گفتار پهلویگرایان به ویژه مشاوران و نزدیکانش نشان میدهد بر مسائلی غیر از این هم تمرکز دارند. عمل و قول برخی از آنها به گونهای است که گویا فکر میکنند در اپوزیسیون دشمنانی همتراز جمهوری اسلامی مقابل پهلوی قرار دارند که رسیدن به حساب و کتابشان در اولویت است.
همینها گویا میخواهند پیش از سرنگونی جمهوری اسلامی، رقابت داخلی اپوزیسیون برای رهبری را برنده شوند و این دومی را مقدمه اولی میدانند؛ چیزی شبیه انتخابات درون حزبی ریاستجمهوری آمریکا.
در نهایت خود پهلوی در این فقره هم مانند تقدسسازی از خودش در مجموع هیچگاه حاضر نشده مسئولیت رفتارهای تهاجمی حامیان و نزدیکانش را بپذیرد. چه آنکه آن مشاورش که با انتشار عکس یک خوک به مسیح علینژاد واکنش نشان داده بود، از گردانندگان نشست پهلوی با جمهوریخواهان حامی بود.
چالشهای احتمالی عدالت انتقالی با پهلوی
پهلوی در سخنان خود، نکتهها و مفروضاتی را در ارتباط با عدالت انتقالی مطرح میکند که احتمالاً چالشهایی میان او و فعالان حقوق بشر ایجاد خواهد کرد.
او میگوید: «جامعه ما نفسهای تازه میخواهد و از مناظرههای آقا و خانم X و Y در تلویزیونها که درباره پنجاه سال پیش مملکت بحث میکنند خسته شدهاند. مشکل نسل جوان داخل ایران امروز اینها نیست.»
این نگاه پهلوی به گذشته اگر نگوییم یک آفت اما میتواند یک چالش جدی برای عدالت انتقالی در نگاه فعالان حقوق بشر در نظر گرفته شود. به قول فرانسیس سانتایانا، فیلسوف اسپانیایی-آمریکایی، کسانی که نمیتوانند گذشته را به یاد داشته باشند محکوم به تکرار آن هستند. این اصل در قلب عدالت انتقالی قرار دارد که میخواهد زخمهای گذشته جامعه را با واکاوی، جبران خسارت برای قربانیان جنایتها و تبعیضها، و اطمینان از پاسخگویی آمران و عاملان شناسایی و درمان کند. یکی از اهدافش هم این است که جامعه از تکرار این شرارتها در آینده رهایی یابد.
به این معنا کسی نمیتواند خواهان عدالت انتقالی و آیندهای سکولار و دموکراتیک مبتنی بر حقوق بشر برای ایران باشد اما از مواجهه با تاریخ آن رو برگرداند که بستر تجربههای تلخ ناشی از ترکیب دین و سیاست، استبداد زدگی و نقض حقوق بشر است.
پهلوی میگوید:
بخشی از حرکت ما باید یک فلسفه عفو عمومی و آشتی ملی داشته باشد. خط قرمز من واژه انتقام است. ما به دنبال انتقام نیستیم؛ ما به دنبال از بین رفتن نفرت و انتقام هستیم تا تبدیل به همزیستی و مصالحه شود. اگر رژیم عوض شود و فرهنگ همچنان انتقامجویی باشد، ما هنری نکردهایم.
عدالت انتقالی، همانطور که از نامش هم بر میآید، در جستجوی عدالت است، نه انتقام. این رویکرد نمیتواند با تأکید صرف و پیشینی بر آشتی ملی و عفو عمومی بدون توجه به جبران خسارت برای قربانیان و رسیدگی عادلانه به پروندههای آمران و عاملان جنایتها به ثمر بنشیند. این نگرانی هست که تأکید بر عفو و آشتی، از جنس آنچه پهلوی به آن اشاره میکند، به نادیده گرفته شدن حقوق قربانیان و چشمپوشی از خواست جامعه برای پاسخگویی درباره گذشته منجر شود.
پهلوی همچنین میگوید: «ریزش فقط در جامعه سیاسی پیش نمیآید، در نیروهای انتظامی هم پیش میآید. اتفاقاً به همراه فرمول ریزش حداکثری این را در قالب نیروهای انتظامی هم به کار میگیرم. ولی به همان اندازه که بایستی تکلیف نیروهای انتظامی با مردم مشخص شود، باید درک کنیم شرایطی هست که آنچه در دلشان هست نمیتوانند بیان کنند. فکر میکنم تعداد زیادی از بدنه نیروی انتظامی با مردم هستند اما گیر کردهاند…»
او در جای دیگری اشاره میکند:
… مدیران شرکتها و ادارات، کارمندان وزارتخانهها و سایرین… اما برای ریزش حداکثری که قشر خاکستری روز بهروز بیشتر خود را از نظام جدا کند، باید جای پا پیدا کنند. نیروهای انتظامی هم همینطور.
این «جای پا دادن» اگر به حذف حق بر دانستن حقیقت یا اجرای عدالت درباره آمران و عاملان جنایتها و احیای حقوق گروههای تحت ستم شود، با عدالت انتقالی در تضاد قرار میگیرد. قابل فهم است که پهلوی از نقش تاریخی نیروهای نظامی در صعود و سقوط حکومتها از جمله سلطنت پهلوی در ایران آگاه باشد و بخواهد از آن استفاده کند.
فعالان حقوق بشر احتمالاً این نگرانی را دارند که مبادا این «جای پا دادن» در واقع خوردن برش اول کالباس تغییر قدرت با دست فرمان نظامیان و پیامدهای بعدی آن از جمله عقیم شدن عدالت انتقالی و به محاق رفتن حقوق قربانیان تبعیضها و جنایتها باشد.
نظرها
ایراندوست
شازده، سیاست بازی را دکانی برای مواجب گیری با تعدادی کشورهای ثروتمند غربی و عربی که دشمن ایران ایرانی هستند میداند. در ظاهر پیداست که شازده از بودن در فرنگ راضی است و این سیاست بازی را بیزینسی برای امرار معاش زندگی لوکس خود می پندارد، فرزندان او فارسی را با لهجه آمریکایی صحبت میکنند که نشانه اهمیت زبان و فرهنگ ایرانی برای این خاندان عاشق حکومت در ایران است؟! شاید شازده سمبل تمایل سیاسی بخشی از طبقه متوسط سکولار شهری ایران باشد ولی نماینده بیش از ۱۵ درصد از جمعیت ایران نیست که البته با توجه به حاکمین حداکثر ۵ درصدی امروز در آمار پیشتر است. تجربه نشان داده که اضمحلال رژیم در کف خیابانها اتفاق نمیافتد و سرنگونی فقط با اتحاد عملی نیروهای دموکراتیک مستقل و رسانه های معقول خارج از کشور با بخش نظامی وطن دوست داخل ایران قابل تصور و اجرا است. امید است که این مهم در زمان حیات خامنهاي اتفاق افتد تا فوت خامنه ایی برگ تلخ دیگری از کشاکش درگیری قدرت مابین روحانیون فاشیست و نظاميان ایدئولوگ سپاه برای آینده مردم ایرانزمین رقم نزند.
پیروز
جناب محبی گرامی ، حتی استخوانهای پوسیده مادربزرگهای پدران ما هم میتوانند بیشتر از شما نفیا مطالب بیشتری ارائه دهند ...کاش حداقل شجاعت میداشتید و چند مورد ایجابی هم میفرمودید تا ببینیم شما چه آلترناتیوی دارید ... شما هر کسی را که واقعا او را قبول دارید بفرمایید تا من نفیا او را برایتان تحلیل کنم ... ببینید عزیز دل مردم ایران عاقلتر از آن شده اند که دیگر دنبال یک فرد امتحان نشده بروند و هندوانه درب بسته مثل مراجع تقلید شما را بخواهند بر کرسی نشانند ...از طرفی متاسفانه در فرهنگ ما مدیریت شورائی نه تجربه شده و نه حتی تمرین شده نمونه اش شوراهای مسخره اپوزیسیون خارج نشین از جمله شما ... من هم بسیار علاقه دارم که کشورم همچون سوئیس اداره شود ولی آیا ممکن است ؟؟ با فرهنگ فعلی میشود؟؟ بنظر من مردم ایران سه گزینه پیش روی دارند : ۱- تداوم ج ا یا انتقال از ج ا به مجاهدین که مشابه هم هستند و یکی بدتر از دیگری است ۲- رهبری رضا پهلوی در پروسه گذار و مراقبت کامل نخبگان و روشنفکران ( که متاسفانه فساد سرتا پایشان را گرفته ) تا تغییر جهت بسمت دیکتاتوری رخ ندهد و بعد از مدت معقول تعیین شکل حکومت و استقرار قوای حکومتی جدید و رسیدن به شرایط تعادلی و آرام ۳- سپردن مسیر تحولات و رهبری آن به اپوزیسیون موجود منهای رضا پهلوی مثلا افرادی همچون شما اگر عادلانه قضاوت فرمایید مسیر سوم واقعا مضحک است زیرا الان که این افراد نفله هنوز هیچ قدرت و سمتی ندارند نمیتوانند همدیگر را ببینند و بخون هم تشنه اند وای به روزی که مردم از سوراخ دوم هم گزیده شده و بخواهند دوباره هندوانه درب بسته ای را به قدرت برسانند .... عزیز دل من خود اصلا سلطنت طلب نیستم ولی فقط بخاطر حفظ تمامیت ارضی ایران و گذر را شرایط وحشتناک گذار ( که در آن بن سلمان - اردوغان - هبت الله - شهباز شریف - بایدن - الهام علی اف و ... هریک مزدورانی همچون پیشه وری و قاضی محمد و خزیل دارند ) و با توجه به فرهنگ ملت ایران اصلا تمایل به هندوانه درب بسته جدیدی ندارم و لذا از این دو تجربه قطعا تجربه پهلوی بهتر است و اعتماد به آنها عاقلانه تر است ... شما هم لطفا بفرمایید که اثباتا چه در سر دارید و نقشه راه شما بصورت قابل اجرا و نه رومانتیک چیست؟؟؟
مسیو قلمکار
این سلطنت باختگان فارسیشیست چیزی نیستند جز انبوهی از** فاشیستهای خجالتی و کلاهبردار. قصد نهایی سلطنت باختگان فارسیشیست مصادره ی انقلاب ژینا و جنبش زن زندگی آزادی است. اما ملت دستشان را قلم خواهند کرد، مث ۴۴ سال پیش.
فرق حزب اللهی و شاه اللهی چیست؟
نیستانی از "منتظر السلطنه" کاریکاتور می کشد و توحش سلطنت باختگان به مزار پدر وی حمله کرده و آنرا تخریب می کنند. آیا این فاشیسم هار نیست؟ حزب الله نیز به مزار و قبر مخالفانش حمله کرده و آنها را منهدم می کند (مزارهای شاملو، گلشیری،...). شاه اللهی ها نیز دقیقا چنین رفتاری را دارند. لطفا برای ما توضیح دهید که فرق حزب اللهی و شاه اللهی چیست؟
فیروزه
با درود و عرض ادب. جناب پیروز لطفا دقت کنید که اتفاقا کاملا بر عکس مشاهده ی شما، که ما فرهنگ مدیریت شورایی و اشتراکی نداریم، تنها تجربه های موفق ما در سازماندهی های پایدار، متسلسل و موثر تجربه های سازماندهی شورایی بوده است. از شورای کشوری آموزگاران، تا شورای کارگران در هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو،...تا شوراهای دانشجویان (که اکنون در سطوح سراسری، کشوری، منطقه ای و محلی فعال می باشند)، شوراهای دانش آموزان، شوراهای جوانان انقلابی محله ها و شهرها (خصوصا در کردستان).... دلیل محبوبیت، کارآمدی و بهینه بودن شورا و سازماندهی شورایی نیز بسیار ساده است: مشاورتی و مشارکتی بودن آن. اشکال اساسی پهلوی سوم آلرژی داشتن ایشان به مشورت و مشارکت است. دقت کنید که چگونه تک تک افرادی که از فرقه ی ایشان کناره گرفتند، انتقادشان متوجه تصمیم گیری های یک نفره وی بوده است. گفتنی ها زیاد است، اما وقت نیست. موفق باشید.
سوسیالیسم دمکراتیک، بر مبنای یک حکومت شورایی، با نظامِ قدرتِ از پایین به بالا
سوسیالیسم دمکراتیک، بر مبنای یک حکومت شورایی، با نظامِ قدرتِ از پایین به بالا، بر اساس مشورت و مشارکت در تمامی تصمیم گیری های محلی، منطقه ای و سراسری و کشوری، تنها بدیل و آلترناتیو دمکراتیک، ممکن و قابل اجرا، مطلوب و پایدار در وطن می باشد.