گزارشی درباره میدانِ پراکسیس مجید رهنما: از الشتر تا یونسکو
۹ دسامبر سالروز تولد مجید رهنماست، شخصیتی چندبعدی که در منابع تاریخی دوره پهلوی کمتر نامی از او به چشم میخورد. به همین مناسبت، حمیدرضا یوسفی نقشهای جامع به دست میدهد از نظریهپردازیهای انتقادی او در مورد توسعه درونزا، توانمندسازی از پاین، فقر و فلاکت. رهنما وزیر علوم کابینه هویدا، نیروی محرکه پروژه الشتر و موسس «شبکه جامع سلامت» بود و آثار او در مقام نظریهپرداز پسا-توسعه نفوذ و اهمیتی جهانی دارند.
یکی از نامهایِ مهمی که در تاریخنگاری پهلوی دوم جایی ندارد، و یا حداقل آنچنان در حاشیه است که کمتر از او حرفی به میان میآید، «مجید رهنما»ست که اگرچه در تاریخ معاصر ایران نقش قابل تأملی دارد (بهویژه در موضوع نقد پروژه توسعه و برنامه مدرنیزاسیون در دورانِ پس از جنگ بینالملل دوم) اما تقریباً در مغاکِ فراموشی کامل فرو رفته است. از این رو در نوشته پیشرو میکوشم گزارشی هرچند فشرده در معرفی فکر و عمل یا به معنایِ دقیقتر ترسیم نقشهنگاری پراکسیسِ مجید رهنما ارائه دهم -بدونِ پرداختن حداکثری به تمام پستیبلندیهایِ مسیر کاری او و ریزهکاریهایِ مفهومی و نظریای که دارد- تا شاید زمینهای برایِ پرداختن و کلنجار رفتنِ انتقادی بیشتر با او در وضعیت امروز فراهم شود.
احتمالاً خواننده در پایان متن، این سوال را از خود میپرسد که «مجید رهنما چگونه در درونِ دولت پهلوی جای داشته و یا ممکن شده است؟» این سوالِ دقیق و بهجاییست اما نمیتوان به آن جواب دقیقی هم داد. نه فقط درباره رهنما، درباره نامهایِ دیگری هم ممکن است تا حدودی چنین سوال مشابهی مطرح شود از جمله حسن ارسنجانی و فیروز شیروانلو. طرح این سوال و تلاش برای گام برداشتن در مسیر پاسخ به آن نسبتی دارد با فهم دگردیسیهایِ دولت و پروژه-کردارهایِ آن (از کردارهایِ سیاسی و ایدئولوژیک تا کردارهایِ اقتصادی دولت) از سالهایِ آغازین دهه ۴۰ به بعد برای تغییر چیدمانِ نیروها در جهت برقراری انسجام حداکثری که خود نتیجه عکس داد و به برآمدنِ انواع بحرانها و مهمترین آن یعنی بحران دولت در نیمه دوم دهه ۵۰ دامن زد که توضیح و پرداختن به آن داستانِ مفصل دیگریست.
مجید رهنما: یک بازخوانی و بازشناسی اولیه
مجید رهنما (۱۳۰۳-۱۳۹۴) یکی از متفکران و سیاستمدارانِ مهم در دوره پهلوی دوم بود که شخصیتی چند بعدی داشت و در عرصههایِ مختلف؛ از سیاست بگیر تا حوزهایِ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نقشی پررنگ و تاثیرگذاری ایفا کرد. او برای سالهایِ متوالی (بین سالهایِ ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰) در مقام دیپلمات به نمایندگی از ایران در جلسات سازمان ملل متحد حضور داشت و سالها عضو نهادهایِ مختلف سازمان ملل بهویژه یونسکو بود. رهنما پیش از سال ۱۳۴۶ در وزارت امورخارجه نیز سمتهایِ گوناگونی داشت، از جمله دبیر اول نمایندگی دائمی ایران در نیویورک، سرکنسول در سانفرانسیسکو، معاونت بینالمللی وزارت امورخارجه و سفیر کبیر ایران در سوئیس و... او همچنین از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰ بهعنوان وزیر علوم و آموزش عالی در دولت امیرعباس هویدا مشغول به فعالیت بود و نقش اساسی در تأسیس اولین وزارت علوم و آموزش عالی در ایران داشت. فعالیت در سازمانهایِ بینالمللی بهعنوان نماینده یک کشور توسعهنیافته و اصطلاحاً «جنوبی» او را بیش از پیش درگیر دو مسئله «توسعه» و «فقر» در این کشورها کرد. رهنما در تعریف و بسط مفهومی «توسعه درونزا» (Endogenous Development) پیشگام بود و بر مشارکت محلی و خوداتکایی در پروژههایِ توسعه تاکید داشت. او در سال ۱۳۵۰ مؤسسه مطالعات توسعه درونزا را با الهام از ایدههایِ پائولو فریره در ایران تاسیس کرد و بر روی پروژههایی با هدف کاهش فقر و بهبود وضعیت کیفی جوامع محلی/روستایی شروع به کار کرد.
مجید رهنما درباره مفاهیم «توسعه» و «فقر» چندین کتاب مهم و تأثیرگذار نیز منتشر کرد. کار او بهویژه با عنوان «وقتی فلاکت فقر را از میدان به در میکند» (۲۰۰۳) به دلیل رویکرد نوآورانهاش در فهم و پرداختن به مسئله فقر تأثیر جهانی قابل توجهی داشت. نه فقط در مسئله فقر، ایدههایِ رهنما درباره توسعه درونزا در شکلگیری گفتمان جهانی در مورد توسعه پایدار نیز تأثیرگذار بود. مطالعات او پیش از تدوین اهداف توسعه پایدار توسط سازمان ملل متحد به دلیل رویکرد آیندهنگرانهای که در پرداختن به مسئله فقر و ترویج توسعه اجتماعی و اقتصادی داشت، شناخته شده بود. با این حال در منابع تاریخی دوره پهلوی، کمتر نامی از مجید رهنما به چشم میخورد. آثار رهنما اگرچه در موضوع توسعه درونزا و کاهش فقر (فقرزدایی و توانمندسازی از پایین) قابل توجه بود، اما با مضامین غالب در دوره پهلوی تلاقی مستقیم نداشت، همین امر او را در حاشیه قرار میداد. رهنما منتقد سیاستهایِ توسعه از سوی سازمان برنامه و بودجه با حمایت دولت پهلوی و شخص محمدرضا پهلوی بود؛ یعنی دقیقاً همان سیاستهایی که همسو با الزامات «توسعه» و برنامه مدرنیزاسیون از سوی سازمانهایِ بینالمللی برای دولت-ملتهایِ ملی بهویژه در کشورهای آسیایی و آفریقایی تعریف شده بود. مدرنیزاسیون پارادوکسیکالی که اگرچه بنا داشت جوامع انسانی را از لحاظ مادی غنی کند، اما به زعم رهنما ابعاد منفی بسیاری نیز با خود به همراه داشت. رهنما فلاکت (اقتصادی و اجتماعی/فرهنگی) گسترده در ایران را یک واقعیت ملموس میدانست که به هیچوجه قابل انکار نیست و نمیتوان تنها از طریق مدرنیزاسیون متکی بر برنامههایِ عمرانی، صنعتیسازی، افزایش تولید کالا و ترویج-امکانِ مصرفگرایی حل کرد. رهنما معتقد بود که رشد سریع شهرنشینی و تجمیع امکانات در آن و قدرتزدایی از روستا به نفع شهر، پیامدهایِ ناخواستهای داشته که منجر به تضعیف ماهیت فرهنگی و کیفیت زیست اجتماعی انسان ایرانی شده است. همین موضوع او را به دنبال ارائه یک رویکرد جایگزین و جامعتر که همه جنبههایِ رشد و منزلت انسان را در نظر بگیرد -نه فقط رشد اقتصادی- برای توسعه در ایران برد. طرح توسعه منطقهای سلسله (پروژه الشتر) رهنما برای ایجاد مدلی از توسعه مبتنی بر مشارکت و نظارت محلی، به عنوان جایگزینی برای پارادایم توسعه دولتی که او از آن انتقاد میکرد بود. رهنما اگرچه منتقد سرسخت سیاستهایِ توسعهای محمدرضا پهلوی بود که به زعم او بیش از حد بر رشد اقتصادی و نوسازی به قیمت نفی ارزشهایِ فرهنگی، کرامت انسانی و مشارکت محلی متمرکز بود، اما با این حال دست به انجام کارهای مهمی در این دوره زد که کمتر نمونههای مشابه با آن وجود دارد. برای مثال:
- توسعه مراقبتهایِ بهداشتی اولیه: رهنما یک کمیته مطالعاتی برجسته در سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی را به منظور بررسی مسائل بهداشتی و پزشکی رهبری میکرد. این پروژه منجر به تصویب اولین برنامه آزمایشی «بهورز» یا ارائهدهندگان خدمات اولیه بهداشت و درمان در منطقه عشایری قشقایی فارس و شمیرانات تهران شد.
- شبکه جامع سلامت: رهنما با ترکیب شورای مسائل بهداشتی و دفتر شبکه بهداشت و درمان در سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، «شبکه جامع سلامت» را ایجاد کرد. هدف این شبکه بهبود خدمات بهداشتی و درمانی در سراسر کشور بهویژه مناطق روستایی بود.
- تدوین گزارشی در خصوص ضرورت مراقبتهایِ بهداشتی: رهنما گزارشی مقدماتی برای محمدرضا پهلوی نوشت که شامل توصیههایی برای گسترش مراقبتهایِ بهداشتی اولیه عمومی و صدور گواهی سلامت برای همه شهروندان ایران بود. این گزارش رهنما منجر به صدور فرمان مهمی از سوی شاه در ۲۹ اسفند ۱۳۵۱ شد که بر گسترش مراقبتهایِ بهداشتی اولیه عمومی در کشور تاکید داشت.
- طرح توسعه منطقهای سلسله (پروژه الشتر): رهنما نیروی محرکه پروژه الشتر بود که مهمترین هدف آن ترویج آموزش و توسعه سیستم جامع مراقبتهای بهداشتی در منطقه بود (در راستای اهداف توسعه درونزا). رهنما برای مدیریت مستقیم پروژه و تضمین موفقیت آن از سمت خود بهعنوان وزیر علوم و آموزش عالی نیز استعفا داد.
فعالیت رهنما در زمینه مراقبتهایِ بهداشتی و رفاه اجتماعی در دوران پهلوی دوم مهم و قابل توجه بود و کارهای او تأثیر ماندگاری بر توانمند شدنِ بیشتر نظام بهداشت و درمان ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ داشت. با این حال علاوه بر فعالیت در زمینه مراقبتهایِ بهداشتی و تقویت رفاه اجتماعی، کار اصلی رهنما بیشتر پرداختن به پروژه توسعه و نقد کردارها و سامانههایِ آن در پیوند با بازیگری دولت مدرن بود.
کار رهنما تنها معطوف به نقد پروژه توسعه نبود، بلکه بخش مهمی از کار مطالعاتی او برجستهکردن نابرابریهایِ میراث مدرنیته بود (...) تاکید رهنما تقریباً در تمامی آثارش بر اهمیت «خودمختاری محلی» است (...) رهنما در تعریف و بسط مفهومی «توسعه درونزا» پیشگام بود و بر مشارکت محلی و خوداتکایی در پروژههایِ توسعه تاکید داشت.
رهنما پروژه توسعه (برای مثال برنامه مدرنیزاسیون پس از وقایع ۲۸ مرداد در ایران) را امکان/شیوهای برای کشورهای قدرتمند (در شمال جهانی) میدانست که به واسطه آن استمرار سلطه خود بر کشورهایِ کمتر توسعهیافته را حفظ میکنند. در اینجا رهنما به طرح مسئله جلال آلاحمد در «غربزدگی» (و حتی بیشتر در «نفرین زمین») و تاثیراتی که غربزدگی بر فرهنگ محلی و بافتار اجتماعی جوامع پیرامونی/حاشیهای داشت نزدیک میشود. او بهویژه در پرداختن به مفهوم «توسعه وابسته» و تأثیرات مخرب آن (ماشینیسازی افسارگسیخته) برای جوامع غیرغربی اگر نه تحتتاثیر مستقیم جلال ولی با او هم صداست. رهنما استدلال میکرد که گفتمان توسعه و نتایج «مثبتی» که برای آن برمیشمارند، چیزی بیش از یک افسانه نیست که از همگرایی منافع بین قدرتهایِ استعماری برای تضعیف جنبشهایِ استقلالطلب و نخبگان محلی پدید آمده تا امکان حفظ وضعیت موجود یعنی استمرار سلطه جوامع شمالی بر جوامع جنوبی را فراهم سازد. رهنما همچنین از نقش سازمانهایِ مردم نهاد/انجیاوها در تداوم افسانه توسعه انتقاد میکرد. او معتقد بود که این سازمانها اغلب امکانها و فضایل سنتی را بیارزش میکنند و روشهایِ علمی مدیریت و نظارت را جایگزین آنها میکنند تا خودمختاریهایِ محلی/ یعنی از پایین را از بین ببرند.
کار رهنما تنها معطوف به نقد پروژه توسعه نبود، بلکه بخش مهمی از کار مطالعاتی او برجستهکردن نابرابریهایِ میراث مدرنیته بود؛ در واقع مطالعات رهنما بر تأثیرات منفی مدرنیته بر جوامع و فرهنگهایِ سنتی نیز متمرکز بود. او استدلال میکرد که مدرنیته منجر به نابودی ماتریسهایِ فرهنگی شده که از ویژگیهایِ «هنر زندگی» در یک زمان و مکان خاص پشتیبانی میکردند و اکنون مدرنیته در جریان پیشروی و تحقق خود، آنها را با ایدهآلهایِ انتزاعی و دسترسناپذیرتر جایگزین کرده است. تاکید رهنما تقریباً در تمامی آثارش بر اهمیت «خودمختاری محلی» (Local autonomy) است. او در «توان فقرا» (۲۰۰۸) بر این موضوع تاکید میکند که برای فهم چرایی تضعیف اراده به خودمختاری محلی، باید ناتوانی افراد در برابر کلان نظامهای مدرن را فهمید و یا به چرایی کشش/تمایل افراد به این کلان نظامهایِ مدرن جواب داد. رهنما معتقد بود که مردم باید به جای تکیه بر نهادها یا ایدئولوژیهایِ خارجی، بر توانمندسازی درونی تمرکز کنند و حتی مطالبات اقتصادی را نیز از نظر حقوق سیاسی و فرهنگی خود بازتعریف کنند. از سوی دیگر او گفتمان غالب در مورد «فقر» را نیز به چالش میکشید. برای رهنما فقر را نمیتوان تنها در بعد مادی آن یعنی به مقوله معیشت تقلیل داد. به زعم او فقر یک شیوه زندگی رهاییبخش است که اغلب توسط «غیر فقیر»ها نادیده گرفته میشود. رهنما در مهمترین اثر خود یعنی «وقتی فلاکت فقر را از میدان به در میکند» بر لزوم شناخت سنتهایِ ستایش و فضیلت فقر در درون فرهنگهایِ مختلف (پیشا-ادغام در فرهنگ جهانی) تاکید میکند. انتقادات رهنما بر ضرورت به چالشکشیدن ایدئولوژیهایِ مسلط و ساختارهایِ قدرت (مهمترین آن دولت مدرن که با دمودستگاههایِ خود امکان مادیتبخشی پروژه توسعه را فراهم میکند)، و در جهت به رسمیت شناختن خودمختاریهایِ محلی و بسط و ترویج فهم دقیقتر از دو موضوع توسعه و فقر متمرکز بود.
دولت، توسعه و نفی کرامتِ انسانی
برای مجید رهنما توسعه و روند تحقق مادی آن که توسط ماشین دولت و دمودستگاههایِ آن انجام میشود، اغلب به نفی «کرامت» انسان میانجامد (بیشتر در تجربه کشورهای جنوبی و توسعهنیافته)- اقتصاد سرمایهداری در همپیوندی با دولت مدرن مدام انسان را در یک وضعیت «فرودستانه» محصور نگاه میدارد. به همین دلیل بهزعم رهنما این شکل از توسعه در مواجهه با انسان رویکردی پارادوکسیکال دارد؛ به این معنا که اگرچه بنا دارد زیست آدمیان را در تمامی سطوح –آنطور که ادعا میکند- بهبود ببخشد، اما با این کار عملاً به ارزشهایِ انسانی –از جمله هویت او- آسیب میزند؛ حتی ممکن است هویت او را نابود کند.
رهنما بر این باور بود که تمرکز حداکثری بر رشد اقتصادی و پیشرفتهایِ تکنولوژیکی (مبتنی بر برنامهریزی سیستماتیک دولتی) میتواند منجر به تباهی کرامت انسانی شود، بهویژه زمانی که توجه به جنبههایِ اجتماعی و فرهنگی توسعه که بر انسان تمرکز دارند نسبت به سایر جنبههایِ آن کمتر مورد توجه قرار گیرد.
کار رهنما در طرح توسعه منطقهای سلسله (پروژه الشتر)، ایجاد یک مدل جایگزین از توسعه بود که رویکردهای انسانمحور با هدف توانمندکردن انسان محلی را در اولویت قرار میداد. همانطور که تجربه پروژه الشتر نشان میدهد، همه تلاش رهنما وارد کردن نیروهایِ محلی به میدان توسعه نه لزوماً بهعنوان ابژههایی منفعل، بلکه سوژههایی فعال برای مشارکت و نظارت محلی بود تا پروژه توسعه به میراث بومی و سنتهایِ محلی آسیب نزند. در واقع پروژه الشتر بنا داشت علاوه بر اینکه رشد اقتصادی را امکانپذیر سازد، جنبههایِ مختلف رشد انسانی از جمله آموزش و بهداشت را نیز فراهم سازد و در عین حال همبستگی اجتماعی را تقویت و آگاهی فرهنگی را نیز ارتقا بخشد.
نقد رهنما از پارادایم مسلط توسعه تنها به دنبال ایجاد یک صورتبندی آلترناتیو از توسعه نبود، بلکه او بنا داشت تا فهم دقیقتری از مسئله «فقر» را نیز ارائه دهد. رهنما استدلال میکرد که فقر (فهمی که امروز از آن وجود دارد) صرفاً یک مسئله در حیطه محرومیت اقتصادی نیست، بلکه شامل از دستدادن کرامت انسانی و نفی شیوههایِ سنتی زندگی نیز میشود. بر همین اساس رهنما تاکید میکرد که گفتمان مسلط درباره فقر نسبت مستقیمی با شکل توسعه متمرکز دولتی از بالا دارد، در نتیجه مفهوم فقر که پیشتر در درون بافتار فرهنگی و تاریخی که مردم در آن زندگی میکردند، به معنای بینیازی و سبک بالی بود، امروز به معنای تهیدستی اقتصادی و محروم از امکانات مالی فهمیده میشود. به زعم رهنما، مادامی که این شکل از فرآیند توسعه وجود داشته باشد که اغلب بر رشد اقتصادی متکیست، نه فقط کرامت انسانی بلکه داشتههایِ فرهنگی/سنتهایِ محلی نیز از دست میروند و فقر نیز همچنان در نسبت با دارایی/نداری اقتصادی تعریف میشود.
رهنما و دلوز-گاتاری: از «میل» و «شدن» تا انقلاب مولکولی
مفاهیم نظری ژیل دلوز تأثیر بسزایی در آثار مجید رهنما داشتند؛ بهویژه در نقد مدرنیته و نقش تکنولوژیهایِ شکلدادنِ به روابط انسانی در درونِ جامعه. پیش از هرچیز دلوز و رهنما هر دو منتقد مدرنیته و مشخصههایِ آن یعنی پیشرفت، کارایی حداکثری و تعالی تکنولوژی تقریباً در تمامی امور بشر بودند؛ ویژگیهایی که دلوز نقش آنها را در روند فرسایشیسازی پیوندهای اجتماعی سنتی موثر میداند. رهنما نیز در «وقتی فلاکت فقر را از میدان به در میکند» در همسویی با دلوز پیامدهایِ منفی مدرنیته (که بیشتر از طریق روند مدرنیزاسیون روی میدهد) بر ساختار اجتماعی و فرهنگی جوامع محلی را برجسته میکند.
یکی از مفاهیم مهم دلوز «میل» است. مفهوم دلوزی میل بر پتانسیل خلاق و دگرگونکننده میلِ انسان تأکید دارد که بر فهم رهنما از روابط انسانی تأثیر گذاشت. رهنما در نوشتههایِ خود اغلب به بررسی راههایی میپردازد که در آن میل انسان توسط زمینههای اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد و چگونه میتوان از این میل برای به چالش کشیدن ساختارهای قدرت مسلط استفاده کرد. دو مفهوم مهم و پرتکرار دیگر دلوز «شدن» و «تفاوت» است. خوانش دلوز از «شدن» و «تفاوت» که بر ماهیت پویا و دائماً در حال تغییر واقعیت تأکید دارند، در کار رهنما درباره پیچیدگیهایِ روابط انسانی منعکس شدهاند. مطالعات رهنما در مورد «فرهنگ»ها و جوامع محلی، تنوع و کثرت تجربیات بشری –هرچند خرد- را برجسته میکند و مفهوم حقیقت واحد و جهانی (یکدستسازیها و استانداردسازیها) را به چالش میکشد. «مقاومت» و «درونواژگونی» (Inversion) دلوزی نیز در کار رهنما در مورد نقش تکنولوژی در شکلدادن به روابط انسانی مشهود است. رهنما در «توان فقرا» استدلال میکند که تکنولوژی در وضعیت مدرن میتواند هم برای توانمندسازی (به سمت درونواژگونی بردن) و هم برای نظارت بیشتر بر افراد (که مقاومت را امکانپذیر میکند) مورد استفاده قرار گیرد و در نتیجه ارزیابی انتقادی تأثیر کردارهایِ آن بر جامعه یک امر ضروریست. مفهوم «نا-بازنمایی» (Non-representation) دلوز که بر اهمیت درک جهان از طریق تجربه مستقیم/مادی و نه بازنمایی تأکید دارد، بر رویکرد رهنما در پژوهشهایِ اتنوگرافی که داشت از جمله در «سلسله»، تاثیر گذاشت؛ در واقع کار رهنما اغلب بر ابعاد تجربی و عاطفی روابط انسانی متمرکز است نه صرفاً بر جنبههای انتزاعی و بازنمایی آن.
مجید رهنما در نقد پروژه توسعه در کشورهای موسوم به جهان سوم مشخصاً از مفاهیم ژیل دلوز وام میگیرد؛ در واقع کار رهنما عمیقاً در چارچوب فلسفی دلوز، بهویژه دو مفهوم «میل» و «شدن» او ریشه دارد. رهنما از این دو مفهوم برای نقد و به چالشکشیدن صورتبندیهای پرورژههای توسعه از بالا بهعنوان یکی از کردارهای مهم امپریالیسم غربی استفاده میکند. او با تکیه بر خوانش مفهومی دلوز از «میل» و «شدن»، استدلال میکند که جهان سوم یک موجودیت ثابت یا ایستا نیست، بلکه فضایی پویا و دائماً در حال «شدن» است که بر اساس خواستهها و برهمکنشی روابط میان آدمیان شکل میگیرد. این وامگیری مفهومی از دلوز به رهنما این امکان را میدهد تا سیمایی دیگر –دقیقتر و قدرتمندتر- از جهان سوم (در مقام یک نیرو متعینِ متکثر) و امکانهایِ درون آن ترسیم کند که در آن عاملیت و خودمختاری ساکنان آن به جای انقیاد آنها در صورتبندی غربی (بهویژه مبتنی بر تعاریف سازمانهایِ جهانی) از مفهوم توسعه مورد توجه قرار میگیرد. نه فقط از دو مفهوم «میل» و «شدن»، رهنما از مفهوم «انقلاب مولکولی» دلوز-گاتاری نیز در نقد فرآیند توسعه استفاده میکند. «انقلاب مولکولی» در یک توضیح کوتاه به یک رویکرد غیرمتمرکز از پایین به بالا برای تغییرات مادی در یک وضعیت (میدان نیروها که براساس چیدمان/نظم دولتی تعین پیدا کرده است) اشاره دارد، در برابر رویکردهایِ از بالا به پایین مانند مدل توسعه متمرکز/ و یا هر شکل دیگری از نظمهایِ دیکتهشده توسط ساختارهای (ماکرو-میکرو) قدرت. رهنما استدلال میکند که پارادایم توسعه غالب (متمرکز از بالا به پایین و براساس نسخههایِ جهانی) بر ساختاری سفت و سخت و سلسلهمراتبی استوار است که تکثر نیازها و آرزوهایِ متنوع جوامع محلی را در نظر نمیگیرد. او پیشنهاد میکند که «انقلاب مولکولی» یک چارچوب جایگزینی را ارائه میدهد که گروههای به حاشیه رانده شده را قادر میسازد تا خود دست به سازماندهی بزنند و دستورکار توسعه هژمونیک دولتی از بالا را به چالش بکشند. در صورتبندی رهنما، «انقلاب مولکولی» رویکردی نرمتر (بدون خشونت و برخورد قهری) و ریزوماتیکتر (افقی-بسیط در سطح) را برای دگرگونی اجتماعی (و در ادامه احتمالاً سیاسی) مورد نظر قرار میدهد که در آن قدرت بهجای متمرکز شدن در بالا، در چندین نقطه، مشخصاً در سطوح/لایهبندیهایِ پایینی پخش میشود. همین امر امکان ظهور ابتکارات مردمی و به رسمیتشناختن دانش-شیوههایِ محلی را فراهم میکند که بیشتر در فرآیند توسعه مرسوم (یعنی دولتی/متمرکز و از بالا) نادیده گرفته میشوند. در واقع رهنما با اتکا به مفهوم «انقلاب مولکولی» و امکانهایِ آن از رویکردی فراگیرتر و مشارکتیتر در مواجهه با پروژه توسعه دفاع میکند که استقلال و خودمختاری جوامع محلی را نیز امکانپذیر میسازد و به رسمیت میشناسد.
رهنما و فوکو: «استعمار ذهن» و «تبارشناسی مشارکت»
تأثیر میشل فوکو بر کار مجید رهنما، بهویژه در زمینه گفتمان توسعه و «پویایی قدرت» (Power dynamics) به وضوح مشخص است. هم فوکو و هم رهنما هر دو به اشکال مختلف، روایات مرسوم پیرامون توسعه را به چالش کشیدند و در عوض بر پیچیدگیهایِ روابط قدرت و هویت تاکید داشتند. برداشت فوکو درباره قدرت، بهویژه در دو مفهوم «قدرت حاکمیت» و «زیست قدرت» برای فهم چگونگی کردارهای توسعه ذیلِ سامانه حکمرانی بنیادی هستند. رهنما از صورتبندیهایِ نظری فوکو درباره فهم کردارهایِ قدرت برای نقد مفهوم توسعه -که در گفتمان رایجِ دولتی بهعنوان یک نیروی «خیرخواه» از آن یاد میشود- پروژه توسعه و پیادهسازی آن را بیشتر بهعنوان یک سازوکار نظارت و انقیاد بر «جمعیت»ها میداند. به بیان رهنما توسعه یک «رژیم حقیقت» ایجاد میکند و آنچه برای زندگی ضروریست را تعریف و سپس از تمام نظامهایِ دانش بومی و شیوههایِ زیست محلی قدرتزدایی میکند، آنها را به حاشیه میبرد و عملاً نفی میکند. مفهوم فوکو از هنجاریسازی -اینکه چگونه هنجارهایِ اجتماعی در سطح انتزاعی رفتار فردی را در سطح عملی/انضمامی شکل میدهند- با نقد رهنما از مسئله «فقر» نیز همسویی دارد. در بیان رهنما فقر یک وضعیت عینی نیست (اگر آن را صرفاً به یک امر مادی فرو نکاهیم)، بلکه یک ساختار اجتماعیست که توسط گفتمانهایِ مسلط و کردارهایِ آن شکل میگیرد.
با اتکا به چارچوب نظری فوکو، رهنما استدلال میکند که طبقهبندی افراد به عنوان «فقیر» ارزشهایِ اجتماعی گستردهتری را منعکس میکند که نمیتوان آن را تنها به میدان روابط اقتصادی تقلیل داد. در واقع این مواجهه همانطور که رهنما بر آن پافشاری میکند، ارزیابی مجدد چگونگی فهم ما از نیازها و در کل موضوع رفاه انسان را بیش از پیش ضروری میسازد. رهنما در ردِ این ایده که قدرت تنها از طریق سرکوب (امر سلبی) عمل میکند، با فوکو همسوست و حتی جنبههایِ تولیدی آن (امر ایجابی) را بیشتر از فوکو برجسته میکند؛ اینکه قدرت چگونه هویتها و ساختارهایِ اجتماعی را شکل میدهد. همین رویکرد، این امکان را فراهم میکند تا فهم دقیقتری از اینکه چگونه اقدامات مبتنی بر توسعه میتواند توامان هم افراد را توانمند سازد و هم اینکه آنها را تبدیل به ابژههایِ ساختارهایِ گوناگون قدرت کند.
یکی از مفهومهای کلیدی مجید رهنما بهویژه در آثار متأخراش، «استعمار ذهن» است که آن را از نوشتههایِ میشل فوکو وام گرفتهست که در متون ادبیات پساتوسعه نیز بسیار به کار رفته است. رهنما «استعمار ذهن» را در نسبت با استراتژیهایِ توسعه میخواند که از سوی سازمانهایِ بینالمللی -که در آن کشورهای غربی دست بالا را دارند- صادر میشود و براساس آن هژمونی غرب از طریق روندهایِ پیادهسازی پروژههایِ توسعه در قالب برنامههایِ مدرنیزاسیون در کشورهای جنوبی عمل میکند. در واقع «استعمار ذهن» به روندی اطلاق میشود که طی آن الگوهایِ اجتماعی-فرهنگی غربی بهویژه از طریق سازوکارهای آموزشی و فعالیت رسانههای جمعی بهطور گسترده بر جوامع غیرغربی تحمیل میشود که نتیجه آن تسلط بر فرهنگهای بومی/محلی (در سطح کلانتر ملی) و پذیرش ارزشها و باورهایِ غربی در میان آنهاست. این پدیده با استعمار فضای ذهنی فرودستان/ستمدیدگان (همه جمعیتهایی که در پیرامون/حاشیه قرار دارند) مشخص میشود، جایی که فرهنگ غربی در پیشروی مویرگی خود وارد نهادهایِ مهم و تاثیرگذاری همچون نهاد آموزش و پرورش میشود و بر نحوه تفکر، درک افراد و تعامل آنها تسلط میابد و به آن در جهت تامین منافع سیاسی-ایدئولوژیک خود خط میدهد. هدف استعمار ذهن متقاعد کردن استعمارشدگان به این باور است که تمامیت فرهنگ غربی، برتر از فرهنگ محلی آنهاست و آنها باید ارزشها و هنجارهایِ «غرب»ی را اتخاذ کنند تا متمدن و مدرن تلقی شوند و «عقبماندگی» آنها جبران شود.
عدم همسویی با استراتژیهایِ توسعه متمرکز و از بالایِ دولت پهلوی، احتمالاً اصلیترین دلیل بیرون گذاشتن رهنما از تاریخنگاری توسعه در دوره پهلوی است (...) . تمرکز رهنما بر اهمیت کرامت انسانی، ضرورت حفظ یکپارچگی فرهنگی و بافتار اجتماعی و همچنین رشد چندوجهی، در نسبت با روایتهایِ غالب توسعه دولتی، غیرمتعارف و چالش برانگیز تلقی میشد.
رهنما همچنین در کار خود مفهومی بهنام «تبارشناسی مشارکت» دارد که در آن تحتتاثیر فوکو در پرداخت به تکنولوژیهایِ قدرت و مشخصاً صورتبندی مفهومی او از «زیست قدرت» است. تاکید فوکو در «زیست قدرت» بر کردارهاییست که قدرت از طریق نهادها و ساختارهایِ اجتماعی برای شکلدادن به رفتار فردی و کنشهایِ جمعی عمل میکند. رهنما در پرداخت به «تبارشناسی مشارکت» به ریشهیابی و بسط تاریخی مفهوم مشارکت در بستر مراحل «توسعه»یابی اشاره میکند. نقد رهنما معطوف به چگونگی تخصیص امر مشارکت توسط گفتمانهایِ اصلی توسعه است. رهنما استدلال میکند که مفهوم مشارکت در جهت تامین منافع قدرتمندان دستکاری میشود و منجر به سوء استفاده از آن و در نتیجه خنثیکردن یکی از مهمترین کارویژههایِ آن یعنی توانمندسازی و بهبود وضعیت فرودستان میشود (نسبت مفهوم مشارکت با رفع نابرابری و دستیابی به عدالت اجتماعی، اقتصادی و..). بر همین اساس رهنما یک ارزیابی انتقادی از مفهوم مشارکت را برای پویایی قدرتهایِ سازنده درونی آن ضروری میداند تا از دستکاری و امکان تقلیل آن صرفاً به ابزاری برای تامین منافع این یا آن صاحبان قدرت جلوگیری کند.
در واقع برداشتهای مفهومی فوکو، ابزارهای انتقادی لازم را برای تشریح پیچیدگیهایِ قدرت و کردارهایِ آن را در میدان نیروهایِ توسعه در اختیار رهنما قرار میدهد. کار رهنما با تأکید بر ماهیت رابطهای قدرت و ساختیابی مفاهیمی مانند فقر، همپوشانی عمیق او با تحلیلهایِ فوکو را نشان میدهد و به فهم دقیقتری از پویاییهایِ اجتماعی-سیاسی معاصر در حوزهها و مطالعات پسا-استعماری کمک میکند.
رهنما: نقدی بر توسعه به سیاقِ پهلوی دوم
مجید رهنما یکی از مهمترین منتقدان پروژه توسعه دولت پهلوی دوم بود. پروژه توسعه در دوره پهلوی دوم، توسعهای دولتی/متمرکز و از بالا به پایین بود. محمدرضا پهلوی در دوران حاکمیت خود (بهویژه در آغاز دهه ۴۰شمسی) سیاستهایی را اتخاذ کرد که هدف از آن ایجاد پایگاه اجتماعی قوی و جایگزینکردن آن با طبقات سنتی (مشخصاً مالکان و نخبگان زمیندار) در ساختار قدرت سیاسی از طریق اجرای برنامههایِ مدرنیزاسیون بود. این سیاستها شامل اصلاحات ارضی، کنار گذاشتن اشراف و خانهایِ محلی و اولویتدادن به توسعه صنعتی (بیشتر به جای کشاورزی) بود که برای ایجاد ساختار اجتماعی جدید و محدود کردن نفوذ طبقات سنتی در ساختار قدرت سیاسی طراحی شده بود. شکل توسعه در دوره پهلوی دوم معطوف به تبدیل جامعه سنتی (کشاورزی) به جامعه صنعتی و شهری (خدماتی-مصرفی) بود. اهداف اصلی برنامههایِ مدرنیزاسیون در این دوره، ارتقای کیفیت/استانداردهایِ زندگی و دستیابی به رشد اقتصادی بالا در نظر گرفته شده بود. اجرای برنامههایِ مدرنیراسیون (از اصلاحات ارضی گرفته تا برنامههایِ عمرانی برای ساخت زیرساختها و..) با هدف تغییر بنیانهایِ اقتصادی و اجتماعی جامعه سنتی ایران انجام شد. رهنما در انتقاد به شکلِ پروژه توسعه مورد توجه دولت، بر اهمیت توسعه درونزا تأکید میکند که به جای تکیه بر کمکهایِ خارجی و راهحلهایِ برونزا (بیرون از ناحیه/ از مرکز به ناحیه)، بر مشارکت محلی و استفاده از منابع و امکانهایِ بومی متمرکز است. رویکرد رهنما مبتنی بر ۴مفهوم کلیدی بود:
- توسعه درونزا؛ چهارچوبی جامع که آموزش، بهداشت و سایر تغییر و تحولهایِ اجتماعی و اقتصادی را برای رفع نیازهای جوامع روستایی در همپوشانی با یکدیگر قرار میداد؛
- مشارکت اجتماعی؛ مشارکت جوامع محلی در فرآیند توسعه برای اطمینان از توجه به تکثر نیازها و ضروتهایِ فرهنگی و اجتماعی آنها؛
- ظرفیتها و امکانهایِ درونی؛ استفاده از منابع و مهارتهایِ بومی/محلی برای توسعه زیرساختها و خدمات، به جای تکیه بر تخصصها و امکانات خارجی (بیرون از ناحیه و نسخهشده توسط مرکز)؛
- اقناع در مصرف: تاکید بر خرسندی در قناعت و اعتدال/ریاضتِ خودخواسته/انتخابی (نه در معنایِ عرفانی آن) در میدان مصرف (بازگشت به زیست فقیرانه در صورتبندی مفهومی آن)، به جایِ مصرف بیش از حد با هدف توزیع یکسان، کاهش تخریب محیطزیست و ترویج مقوله توسعهپایدار.
رویکرد رهنما به توسعه، متمایز از توسعه سریع به سبک دستورالعملهایِ «غرب»ی با ابزارهای آن بود که شاه از آنها حمایت میکرد و براساس آن صنعتیسازی، سرمایهگذاری و مصرف را بر حفظ پایداری اجتماعی و زیستمحیطی در اولویت قرار میداد. اثربخشی رویکرد رهنما را میتوان در طرح آزمایشی پروژه «الشتر» مشاهده کرد که در آن، هدف بازپروری روستاییان از طریق مشارکت اجتماعی، توجه به ظرفیتهای محلی و کسب رضایت روستاییان برایِ تغییر بود. کار رهنما بر اهمیت درک نیازها در درون فرهنگ محلی و بافتار اجتماعی آن تأکید داشت و او بین «فقر» (آنطور که خود تعریف میکرد یعنی سبک زندگی مبتنی بر اعتدال) و «بدبختی» (ناتوانی در تامین معیشت) تمایز قائل میشد. بعد از گذشت تقریباً نیم قرن از انجام این پروژه (هرچند در شکل محدود)، مطالعه کارنامه امروز آن پیشرفتهایِ قابل توجهی را در موضوع آموزش و بهداشت درون منطقه نشان میدهد. در واقع تاکید رهنما بر مدیریت مستقیم و مشارکت/خوداتکایی محلی در دستیابی به این نتایج اهمیت زیادی داشت.
انتقادهای رهنما در دهه چهل شمسی نشان میدهد که رویکرد او بسیار پیشروتر از زماناش بود و با اصول توسعه پایدار که در آن زمان هنوز خیلی فهمیده نشده بود، نزدیکی و همسویی داشت. ایدههایِ رهنما در مورد توسعه درونزا و مفهوم «فقر انتخابی» (selective poverty) که بر رضایت و پرهیز از مصرف بیش از حد تأکید میکرد، در شکلدادن به اهداف و سیاستهایِ مرتبط با توسعه پایدار تأثیرگذار بود. در برابر طرح توسعه درونزای رهنما که مورد تائید سازمانها و نهادهای دولتی پهلوی نبود، طرحهایی ملی برای توسعه و توانمندسازی روستاییان و بهبود وضعیت آنها تدوین شد که شاید تنها مورد قابل توجه آنها، موضوع تامین خدمات اولیه سلامت (بهداشت و درمان) بود. در حالی که طرح رهنما، بر خدمات جامع اجتماعی متمرکز بود، که تامین خدمات اولیه سلامت تنها یکی از بخشهای آن بود و سایر بخشهای توسعه درونزا را نیز دربرمیگرفت. در واقع همین فقدان توجه به طیف گستردهتری از خدمات اجتماعی (با تاکید بر ظرفیتهایِ محلی)، کمبودهای موجود در طرحهای ملی را به خوبی نشان میدهد.
غیاب رهنما: یک تاریخنگاری یکدست
اگر به سراغ تاریخنگاری توسعه در دوره پهلوی که بیشتر مبتنی بر عملکرد نهادهای دولت و مشخصاً سازمان برنامه و بودجه و فعالیتهای آن است برویم (از جمله تدوین برنامههایِ عمرانی)، تقریباً رویکرد و اندیشههایِ مجید رهنما در این تاریخنگاری هیچ جایی ندارند (تاریخنگاری پهلوی عمدتاً بر مدرنیزاسیون و تغییر و تحولهایِ اجتماعی و اقتصادی دورانِ پس از جنگ بینالملل دوم تأکید دارد). عدم همسویی با استراتژیهایِ توسعه متمرکز و از بالایِ دولت پهلوی، احتمالاً اصلیترین دلیل بیرون گذاشتن رهنما از تاریخنگاری توسعه در دوره پهلوی است (زمینه تاریخی که اندیشههایِ رهنما در آن ظهور کرد، بهویژه در دوران رژیم محمدرضا پهلوی، با مشخصه مدرنیزاسیون، صنعتیشدن سریع و توسعه اقتصادی متمرکز دولتی همراه بود. خودِ این زمینه تاریخی در محدود کردن دامنه مدلها و راهکارهایِ توسعه جایگزین موثر بود).
نقدهای رهنما بر الگوهای توسعه دولتی که بیش از هرچیز بر رشد سریع اقتصادی و صنعتیشدن تاکید داشتند، او را بیرون از منطق برنامههایِ توسعه دولت قرار میداد. تمرکز رهنما بر اهمیت کرامت انسانی، ضرورت حفظ یکپارچگی فرهنگی و بافتار اجتماعی و همچنین رشد چندوجهی (اقتصادی، اجتماعی و..) در نسبت با روایتهایِ غالب توسعه دولتی، غیرمتعارف و چالش برانگیز تلقی میشد. همین امر باعث شد تا کار رهنما بهطور گسترده توسط دولت ایران (در دهه ۴۰ و ۵۰) و سازمانها و نهادهایِ اصلی آن مورد حمایت قرار نگیرد.
تقریباً تمامی پروژههایِ رهنما از جمله تاسیس «موسسه مطالعات توسعه درونزا» نه تنها در درون استراتژیهایِ توسعه دولت جایی پیدا نکردند، بلکه حتی از آنها بهعنوان «وصله ناجور» هم نام برده میشد که برای پروژه توسعه در کشور زیانبار هستند و باید آنها را دفع کرد و کنار گذاشت. آثار و اندیشههای رهنما نه فقط درون محافل مرتبط با امر توسعه و بخشهایِ اجرایی، بلکه حتی در درون فضایِ فکری و دانشگاهی نیز مورد توجه قرار نگرفت و در برنامههایِ آموزشی کشور جایی نداشت. در آن دوره نه فقط ایدههایِ مجید رهنما در ایران بلکه در سطح جهانی هم ایدههای متفکرانی دیگری همچون پائولو فریره و ایوان ایلیچ که اثربخشی پروژههای توسعه و برنامه مدرنیزاسیون (متمرکز-دولتی) را زیر سوال میبردند هم در حاشیه بود و کمتر به آنها توجه میشد.
مجید رهنما: احضار برایِ امروز
ایدههایِ مجید رهنما امروزه بهویژه در موضوع توسعه هم در نظریه و هم در عمل اهمیت زیادی نسبت به گذشته دارد. انتقادهایِ او مفاهیم و برداشتهایِ متعارف از توسعه را به چالش میکشد و در مقابل از فهم دقیق و پیچیدهتری از پیشرفت اجتماعی دفاع میکند. رهنما بر «پایان توسعه» به سیاق دولتی از بالا به پایین بدون اتکا به مشارکتهایِ محلی پافشاری میکند و نشان میدهد که این چارچوب در ارائه راهحلهایِ پایدار -هم در مقیاس ملی و هم در مقیاس بینالمللی- تقریباً در تمامی ابعاد شکست خورده است (مثالهای تاریخی بیشماری نیز برای آن وجود دارد از جمله آنچه که در ایران اتفاق افتاد). رهنما در نوشتههایِ خود بر این امر تاکید داشت که توسعه اغلب پوششی برای اشکال جدید سلطه است؛ آنجایی که دستورالعملهایِ جهانی/غربی خود را بر فرهنگهایِ ملی/محلی متنوع و متکثر تحمیل میکنند و منجر به حذف ماهیتِ اجتماعی-فرهنگی «ملت»ها و فرسایش شیوههایِ زندگی بومی میشوند. تلاش نظری رهنما و رویکرد انتقادی او به پروبلماتیککردنِ این ایده انجامید که «تمامی نسخههایِ جهانی برای اکثریت مردم در سطح جهان مفید هستند و کارایی دارند».
رهنما بر اهمیت تنوع فرهنگی و نظامهایِ دانش محلی در شکلدادن به سیاستهایِ توسعه تاکید داشت. او به انتقاد از مرکزگرایی ذاتی در نظریههایِ توسعه جریان اصلی –که فاقد رویکردهایِ جامعهمحور هستند- پرداخت که اغلب مولفههایِ «پیرامون»ی را به حساب نمیآورند؛ در واقع رهنما با حمایت از و به رسمیتشناختن دیدگاههایِ اجتماعی و فرهنگی مختلف (کثرتگرایی حداکثری)، تغییر به سمت سیاستهایی را تشویق میکرد که ابتکارات و امکانهایِ محلی را برای هر شکلی از تغییر در نظر بگیرند.
رهنما خواستار بازنگری در شیوه همکاریهایِ بینالمللی با دولت-ملتها بود (در نیمه دوم دهه ۷۰ و نیمه اول دهه ۸۰). او پارادایم کمکهایِ خارجی با ضمیمه دستورالعملهایِ عمومی را نه فقط بیمصرف که حتی مضر میدانست و در مقابل بر تلاشهایی تاکید داشت که جوامع را برای تعریف مسیرهایِ مختص به خود (باتوجه به ظرفیت و امکانهایی که دارند) توانمند سازند. ملاحظات رهنما امروز که انواع مدلهایِ توسعه جهانی بهطور فزایندهای مورد تردید قرار گرفتهاند، اهمیت بیشتری یافته است. ایدههایِ او در وضعیت امروز در جنبشهایِ اجتماعی/سیاسی که بر موضوع عدالت اجتماعی، پایداری زیستمحیطی و فعالیتهایِ مردمشمول/از پایین دست میگذارند، طنینانداز میشود. رهنما بر «مسئولیت جمعی» و اهمیت همبستگی میان بازیگران مختلف در پرداختن به چالشهایِ جهانی تاکید داشت. چشمانداز او به جای جنگ، رقابت و استثمار و بازتولید اشکال مختلف آن، ساختِ جهانی رابطهای بود که بر پایه صلح و همکاری ملتها بنا شده باشد. این رویکرد رهنما مشخصاً با وضعیت امروز ما بسیار مرتبط است؛ زیرا تمامی جوامع با بحرانهایِ به هم پیوستهای مانند تغییرات اقلیمی، بحران اقتصادی، افزایش نابرابریها و جنگ و بیثباتیهایِ سیاسی روبهرو هستند.
در پایان برای جمعبندی و به شکل خلاصه میتوان گفت که ایدههایِ مجید رهنما، امروز ما را به چالش میکشند تا در مفروضات خود درباره پروژه توسعه و ضرورتِ «پیشرفت» در قالب برنامههایِ مدرنیزاسیون تجدید نظر کنیم. رهنما با دفاع از پایان پارادایمهایِ توسعه دولتی/خطی/از بالا به پایین، تأکید بر تنوع فرهنگی و ترویج مسئولیت جمعی، مخزنی مهم و حیاتی برای کسانیست که به دنبال مسیرهایِ جایگزین برای تغییرات اجتماعی و سیاسی در دنیایِ پیچیده اکنون هستند.
منابع:
آبروی فقر (یا چگونه فلاکت جانشین فقر میشود)، مجید رهنما، ترجمه نازی عظیما، نشر مهری، ۱۴۰۱.
هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون میراند، مجید رهنما، ترجمه حمید جاودانی، انتشارات موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی، ۱۳۸۵.
آموزش در خدمت انسان (۲جلد)، مجموعه سخنرانیهای مجید رهنما در دانشگاه تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز، ۱۳۴۹.
برنامهریزی برای آموزش سواد تابعی در آسیا [تهیهکننده سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد - یونسکو]، ترجمه احمد فتاحیپور، احمد سنجر با مقدمه مجید رهنما، موسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی، ۱۳۴۹.
پسا توسعه، مجید رهنما، ترجمه رویا منجم، نشر علمی، ۱۳۹۷.
راهی نو بهسوی تندرستی، مجید رهنما، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، هیات بررسی مسائل بهداشتی و درمانی کشور: مرکز مطالعات توسعه درونزا، طرح توسعه منطقهای سلسله، ۱۳۵۶.
مسائل کشورهای آسیایی و آفریقایی، مجید رهنما، دانشگاه تهران. موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، ۱۳۵۰.
فلسفه دلوز، دانیل وارن اسمیت، ترجمه سیدمحمدجواد سیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۹.
دلوز؛ راهنمای سرگشتگان، کلر کولبروک، ترجمه محمدزمان زمانی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۸.
دلوز در قابی دیگر، دیمین ساتن و دیوید مارتین، ترجمه مجید پروانهپور، انتشارات فرهنگستان هنر، ۱۳۹۵.
دلوز، ریدر دیو، ترجمه فریبرز مجیدی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۶.
دلوز و امر سیاسی، پال پیتون، ترجمه محمود رافع، انتشارات گام نو، ۱۳۸۸.
فرهنگ اصطلاحات دلوز و گتاری، یوجین ب. یانگ، جنل واتسن و گری گنوسکو، ترجمه مهدی رفیع، انتشارات نوشه، ۱۴۰۱.
گتاری در قابی دیگر، پال الیوت، ترجمه ابراهیم لطفی، انتشارات فرهنگستان هنر، ۱۳۹۷.
فوکو و امر سیاسی، جاند. سایمونز، نوشته کاوه حسینزادهراد، انتشارات رخدادنو، ۱۳۹۰.
تبارشناسی خاکستری است؛ تاملاتی درباره روش فوکو، عادل مشایخی، انتشارات ناهید، ۱۳۹۵.
تئاتر فلسفه، میشل فوکو، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، ۱۳۹۴.
میشل فوکو، بری اسمارت، ترجمه لیلا جوافشانی و حسن چاوشیان، انتشارات اختران، ۱۳۹۲.
Majid Rahnema (with Jean Robert) La puissance des pauvres, Actes Sud 2008.
Majid Rahnema, Le Nord perdu, repères pour l'après développement', Lausanne, éditions d'En-bas 1992, co-written with Gilbert Rist and Gustavo Esteva.
Majid Rahnema, Quand la misère chasse la pauvreté, Fayard/Actes Sud 2003.
Majid Rahnema, Apprendre à être, Fayard/Unesco 1972, co-written with Edgar Faure etc.
Majid Rahnema, Laissez les pauvres tranquilles, Les Liens Qui Liberent, 2012.
نظرها
نظری وجود ندارد.