سه شعر از حبیب موسوی بیبالانی
شعرهای حبیب موسوی بیبالانی با زبانی تصویری و نمادین، مفاهیم عمیق انسانی و فلسفی را به شکلی لطیف و تأملبرانگیز بیان میکند. در این سه شعر، شاعر با بهرهگیری از عناصر طبیعت، اشیاء و روابط انسانی، به مفاهیمی چون آزادی، حافظه، گناه و رابطهی مادر و فرزند میپردازد.

حبیب موسوی بیبالانی
۱
یک روز نامهای مینویسم
فقط مینویسم عزت زیاد
بعد میپرم به حافظهی پل از آنها که پریدند و شبتر از آن بود که فکر کنی گنجشکی پریده است
حافظهی پل به جاذبه میگفت همیشه تقصیر تو بوده
جاذبه به حافظهی پل میگفت کبوترانی هم از من پریدهاند که هیچ وقت نفهمیدند آزادی چقدر سنگین است
حافظهی پل از جاذبه پرسید این را من در ادامه نباید میپرسیدم؟
جاذبه گفت خبر نداری وقتی سنگینیِ آزادی شبیهِ یک گل بدبخت پخش میشود روی موزائیکهای پیادهرو من خودم را جای تو فرض میکنم که سبک شدهای، بعد حسودی میکنم، بعد خودم میمیرم
۲
گفتم به پنجره پیغمبرِ شما به نامِ تباهی عبورِ نورِ ستارگان را تنها وقتی مجاز کرده
که پردهها جمع شده باشد
و شیشههای شما…
گوش تیز کردم که خود پنجره بگوید مات نباشد
اما این بار هم پنجره حرفی نزد

۳
مادر دقیقا آن مژهای را که قرار بود بیفتد توی قطرهی اشکی که بعد از گناه میریخت روی صورت سردم انتخاب میکرد
به آینه میگفت
فردا که حبیب نگاهت کرد
دیگر این مژه را نخواهی دید
حالا با خودم فکر میکنم
مادر چطور قبل ازین که گناه کنم میدانست سرنوشت آن مژه چه خواهد بود؟
اصلا این فکرها به چه دردم میخورد
حالا که مادر نیست
من میتوانم بدون اینکه به گریه پرت کنم وجدان گُر گرفتهی خودم را گناه کنم
تازه اگر گریه هم کنم
اگر مژهای بریزد توی اشکم
نه خودم میفهمم که آن مژه دیگر نیست
نه آینه
تنها دلیلی که میماند برای فکر کردن به این چیزها
این است که واقعا جالب است مادر چطور چطور دقیقا آن مژه را انتخاب میکرد
و از این نمیترسید که من شاید بفهمم
گناه نکنم
و آن مژه نیفتد
نظرها
نظری وجود ندارد.