«دانشکده خانه من بود»
مصاحبهای منتشرنشده با هاله لاجوردی، استاد فقید دانشگاه تهران
به یاد هاله لاجوردی، جامعهشناس فقید، دانشجوی او آریا وقایعنگار، برای نخستینبار گفتوگویی با این استاد دانشگاه تهران را منتشر میکند که در آن لاجوردی به فشارهایی که از سوی دانشگاه متحمل شد و در نهایت منجر به اخراج و خانهنشینیاش شد، میپردازد.
هاله لاجوردی (۱۳۹۹ـ۱۳۴۳) جامعهشناس و استاد گروه ارتباطات دانشگاه تهران بود. کلاسهای او در میان دانشجویان بسیار محبوب بود و پس از درگذشتش، سالها دانشجویانش از تأثیرات عمیق او بر زندگیشان نوشتند و گفتند. مصاحبه پیش رو در اردیبهشت سال ۱۳۹۰ با هاله لاجوردی انجام شده است و او در این گفتوگو به فشارهای وارد شده از سوی دانشگاه تهران پرداخته که در نهایت به اخراجش از دانشگاه و خانهنشینیاش منتهی شد.
در بخشی از این گفتوگو هاله لاجوردی در مورد سهمگینی اخراجش از دانشگاه میگوید:
از روزی که از دانشکده بیرون آمدم هیچ جا کار نکردم. من به چشم دیدم کسی که بیش از ۲۰ سال از عمرش را صرف کاری کند و به آن عشق بورزد و از لحاظ قانونی هم مشکلی نداشته باشد و تنها ایرادی هم به او میگیرند این است که چرا به فکر دانشجویان است، چنین کسی را میتوان از کار بیکار کرد.
این گفتوگو را یکی از دانشجویان او، آریا وقایعنگار، تهیه و تنظیم کرده است. وقایعنگار در مقدمهای کوتاه توضیح میدهد که چرا این گفتوگو سه سال پس از مرگ هاله لاجوردی منتشر میشود.
آریا وقایعنگار - سه سال از فوت هاله لاجوردی میگذرد. لابد آنهایی که او را میشناختند و از فوت او متأثر شدند یا کسانی که فقط پس از درگذشت هاله فهمیدند او کیست، بپرسند چرا تازه الان این مصاحبه چاپ میشود؛ بهخصوص که بلافاصله پس از فوت هاله حرف و نظر و شایعاتی جور واجور همهجا را پر کرد که چه بر سر او آمد یا «هاله چه شد؟».
حقیقت این است که فوت هاله، من و کمیل – دو دانشجو و دوست او – را خرد کرد. ما دو نفر که از پاییز ۱۳۸۸، زمانی که هاله را از دانشکده علوم اجتماعی اخراج کردند، تا سال ۱۳۹۶ او را میدیدیم و پس از قطع ارتباطمان با او از آن تاریخ تا نوروز ۱۳۹۹، هر چند وقت یکبار برای او پیغام میدادیم به امید آنکه دوباره صدایش را بشنویم یا او را ببینیم. خبر فوت او از سختترین ضرباتی بود که بر روح و روان ما فرود آمد. یادداشت یا واکنش آنی برای هردوی ما ناممکن بود. اما از همان ابتدا یکچیز برایمان مسجل بود: باید مصاحبه هاله را چاپ کنیم. در تمام سالهایی که هاله را میدیدیم، دانشکده و داستان اخراجش از زبان او نمیافتاد. همواره ایده خلاقانهای به ذهنش میرسید. میگفت داستان من در این دانشکده رمانی درخشان میشود. احتمالاً این خواست مؤکد او برای روایت داستان اخراجش را فقط ما دو نفر و خانوادهاش میدانستیم. انتشار این مصاحبه کمترین دینی است که او به گردن ما دارد.
مقدماتی که منجر به این مصاحبه شد، بدین قرار است: طبق لیست رسمی دروس ارائهشده در سال تحصیلی ۱۳۸۹ـ۱۳۸۸ قرار بود هاله لاجوردی یک یا دو کلاس تدریس کند. اما بعد از آغاز کلاسها از هاله خبری نشد. کلاس بود اما استاد نبود. دانشجویان پیگیر شدند اما ریاست گروه ارتباطات و دانشکده اعلام کردند که از غیبت خانم لاجوردی بیاطلاعاند.
دانشجویان گروه ارتباطات و مطالعات فرهنگی از مدتها پیش میدانستند که موقعیت او در گروه ارتباطات بغرنج شده بود. حتی شایعه شده بود که ممکن است قرارداد او تمدید نشود. نشریه «صبح» ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸ دراینباره نامهای چاپ کرد که در آن اکثر تشکلهای دانشجویی و تعداد زیادی از دانشجویان گروه ارتباطات و مطالعات فرهنگی از ریاست دانشکده میخواستند تا قرارداد هاله لاجوردی تمدید شود. هیچ اتفاقی نیفتاد.
یک سال بعد، گروهی از دانشجویان که نشریه «روزنه فردا» را منتشر کردند، بار دیگر پیگیر وضعیت قرارداد هاله لاجوردی شدند. در شماره یکم این نشریه مورخ ۸ اردیبهشت ۱۳۸۹، مصاحبههایی کوتاه با تعدادی از مدیران و اساتید دانشکده چاپ شد که از آنها درباره ابهامات اخراج و غیبت هاله لاجوردی سؤال شده بود. دانشجویان مسئول این نشریه میدانستند که من و کمیل هاله لاجوردی را میبینیم، به همین خاطر از ما خواستند تا مصاحبهای با او ترتیب دهیم و از او بخواهیم تا به مدعیات و مطالب مندرج در این نشریه، پاسخ دهد.
من همان ماه با هاله مصاحبه کردم؛ قرار بود در نشریه روزنه چاپ شود اما به دلایلی نشد. این مصاحبه حالا با تأخیری قریب به ۱۳ سال چاپ میشود.
متن مصاحبه همان موقع، در سال ۱۳۹۰ پیاده شد. وقتی برای ما مسجل شد که میبایست مصاحبه را چاپ کنیم، فکر کردیم لازم است صوت آن را هم پیدا کنیم. کرونا باعث شد تا این جستوجو تقریباً محال شود. ما ایران نبودیم و فایل در ایران بود. با هزار مکافات با کمک دوستان در ایران، در کنار مصاحبه، مستندات دیگر را نیز گرد آوردیم.
من مسئول صحت تکتک کلمات این مصاحبه هستم. هاله لاجوردی سخاوتمندانه مدارک و اسناد دیگری را در اختیار ما گذاشت که هر وقت لازم شد، ارائه خواهیم کرد. ما بهزودی در یادداشتی دیگر درباره هالهای که شناختیم، خواهیم نوشت.
متن گفتوگو با هاله لاجوردی در اردیبهشت سال ۱۳۹۰
ریاست دانشکده و مدیریت گروه ارتباطات چه آن زمانی که در دانشکده بودید و چه از مهرماه ۱۳۸۸ به اینسو که نیستید، همواره ادعا کردند که خود شما پیگیر کارهای اداری تمدید قرارداد نبودید. نشریه «روزنه فردا» را هم ملاحظه کردید. آیا این ادعا حقیقت دارد؟
هاله لاجوردی - خیر، بههیچوجه درست نیست.
پس لطف میکنید توضیح دهید مشکل چیست و اصلاً از چه زمانی شروع شد؟
در این خصوص که مشکل من از کی شروع شد، خب یکسری مشکلات هست که همه به آن عادت داریم و دیگر اگر یک روز در دانشکده مشکل نباشد اصلاً مشکل پیدا میکنیم. اینجور مشکلات همیشه بود. بهعلاوه هماتاقی با خانم بهار[۱] و قدرت ایشان، توصیههای ایشان چه با نیت خیر چه با تهدید که متأسفانه درنهایت منجر به دعواهایی شد که اشاره خواهم کرد. مشکلاتی ازایندست و صحبتهای دیگران چه با توصیه و چه با تهدید همیشه وجود داشت...
ببخشید حرفتان را قطع میکنیم. نصیحت و تهدید در چه مورد؟ لطفاً توضیح میدهید؟
بله. تهدید و نصیحت با این مضمون که چرا در شیوه کلاسداری عرفشکنی میکنم؛ چرا دانشکده و روال آن را با دعوت دانشجو به تفکر و نقد کتب غربی به خطر میاندازم؛ نصیحت میکردند که سربهراه شوم؛ اگر فلان ورقه را جلویم گذاشتند امضا کنم و اعتراض نکنم؛ اما همانطوری که در نشریه هم نوشته شده نصیحت و تهدید از سال ۸۶ حالت تندتری پیدا کرد و به یک معنا عرف شکسته شد. بهبیاندیگر تهدیدها همیشه بود ولی درعینحال فرض بر این بود که هیچگاه عملی نمیشود. مشکل من این بود که نمیدانستم دقیقاً از من چه میخواهند. ولی بالاخره در یک جلسه فهمیدم.
منظورتان همان جلسهای است که در پاییز ۱۳۸۶ برگزار شد؟ آن موقع بعضی از دانشجویان ارتباطات نیز فهمیدند چنین جلسهای برگزار شد ولی کسی نمیداند در این جلسه دقیقاً چه گذشت. اگر ممکن است توضیح دهید که خواسته مسئولان دانشکده از شما چه بود؟
این جلسه در آبان ۱۳۸۶ برگزار شد. دکتر جمشیدیها [۲]از قبل گفتند بیا با تو کارداریم. گویا تعدادی از دانشجویان هم فهمیده بودند. وارد اتاق شدم. ایشان بودند و چند تا از اعضای گروه. من هم اصلاً خبر نداشتم جلسه درباره چیست. آقای دکتر جمشیدیها با لحن عصبانی شروع کردند به صحبت، بهطوریکه آقای دهقان[۳]یا خانم راودراد [۴]او را آرام میکردند. اما چند دقیقه بعد ایشان بود که بقیه را آرام میکرد. محورهای صحبتشان این بود که من به چه حقی عرف این دانشکده را با کلاسداری و نحوه درس دادنم میشکنم؟ آقای دهقان کتابی را گذاشت روی میز و گفت ببینید. قرار بر این است که مثلاً این کتاب تدریس شود. استاد سر کلاس میرود. هر جلسه درس میدهد. ترم تمام میشود و بعد هم امتحان میگیرد. شما میروید سر کلاس به چه حقی به دانشجویان میگویید که فلان کتاب را بخوانید. نقد و بررسی کنید. ببینید چه قسمت کتاب به درد ایران میخورد. شما چرا این حرفها را میزنید؟ به دانشجو چه ربطی دارد که نظر بدهد؟
من در جواب میگفتم که اتفاقاً کار ما همین است که ببینیم چه چیزی و کدام قسمت این فلسفه علوم اجتماعی و ارتباطات و فرهنگ و تئوریهای سینما[۵]به درد ایران و شرایط ما میخورد. بحث کل مملکت و شعارهای همه هم که این است. دوم اینکه دانشجو معلوم است که باید حرف بزند، باید در حیطههای مختلف بتواند نظر بدهد. پیشرفت علم اصلاً منوط به این است که دانشجویان بتوانند از استادشان جلو بزنند، اگر حرف نزنند که اصلاً شدنی نیست. از «نقد و بررسی» که صحبت کردم مشکل دیگری پیش آمد. آقای جمشیدیها داد زد: نقد کنید؟ بررسی کنید؟ ایراد میخواهید بگیرید؟ من گفتم نقد کار ماست؛ ایراد گرفتن نیست. شکافتن ِ موضوع است. شما گاهی اوقات با نقد و بررسی موضوع را تأیید میکنید. یادم است از نقد عقل محض کانت هم حرف زدم ولی ایشان نمیگذاشت. از صندلی خودشان بلند شدند و فریاد زدند که دانشکده من را میخواهی شلوغ کنی؟ یک نفر دیگر گفت فکر میکنی ما متوجه نیستیم که دانشجوها نامه مینویسند؟ چرا این کارها را میکنی؟ درخواست کردهاند که با شما کلاس گذاشته شود. فکر میکردند من به دانشجوها گفتهام از گروه درخواست کنند با من کلاس بردارند، در صورتیکه من اصلاً از چنین نامهای خبر نداشتم.
یک نفر دیگر ورقهای به من نشان داد و پرسید که چند تا اسم در این ورقه هست؟ پاسخ دادم هشت اسم. گفت ولی درواقع ۱۳ تا بود که اسم پنج نفر خطخورده. نامهای بود که دانشجویان در اعتراض به یکی از کلاسهای من نوشته بودند. من اشکالی نمیدیدم که عدهای معترض هستند ولی مسئولان به این نتیجه رسیدند که ۱۳ نفر به من معترض بودند و چند نفر از ترس من اسمشان را خط زدند. من متوجه نشدم که بالاخره با دانشجویان توطئه کردم که درخواست کنند با من کلاس بردارند یا اینکه دانشجویان از من میترسند. بههرحال نظر دکتر جمشیدیها این بود که کارهایی مثل «در متن قراردادن» و «نقد و بررسی» و «نظر و صحبت دانشجویان» اشکالات اساسی ایجاد میکند. یا مثلاً میپرسیدند که چرا دانشجویان در نظرسنجی به من نمره بالایی دادند؟ چرا کلاسداری من دانشجومحور است؟ یادم میآید جملهای گفتم که آنها فکر کردند قصد توهین دارم، شاید به خاطر اینکه دو جهان متفاوت حرف همدیگر را نمیتوانند بفهمند. گفتم تمام این صحبتهایی که شما کردید: کلاسداری، دانشجومحوری، نقد و بررسی اینکه چه چیزی به درد ایران میخورد، تشویق دانشجو به حرف زدن؛ طبق معیارهای بینالمللی اگر این حرفها را به معلمی بزنند یعنی دارند از او تقدیر میکنند. طبق قانون اگر ارزیابی کلاسها از سه به بالا باشد استاد را تشویق میکنند و اگر از یک به پایین باشد، باید او را بازخواست کرد. من طبق قانون باید تشویق بشوم ولی شما دقیقاً برعکس عمل میکنید. خانم راودراد که خیلی ملایم حرف میزدند به من گفتند: یادت است گفتم راه کار کردن این شکلی نیست. چقدر توصیه کرده بودم. خب گوش نمیکنی. بههرحال از این جلسه به بعد لحن تهدیدها و مشکلات حالت تندتری پیدا کرد.
توصیه همکاران در خصوص این مشکلات چه بود؟
برخی میگفتند اشکال از خودِ من است. عرف رایج را رعایت نمیکنم. در اینگونه مواقع باید بدون پرسش، بدون اعتراض، کلاً بدون حرف رفت پیش رئیس و از او معذرت خواست. برخی دیگر میگفتند موضوع اصلاً ربطی به من ندارد. هیچ پرسشی نکنم. دعوا جای دیگری بین افراد دیگری است. من سکوت کنم. مشکلات دیگران که حل شود مشکل من هم حل میشود.
یعنی سکوت شما تا پیش از اخراجتان بنا به توصیه بعضی از همکارانتان بود؟
تا حدودی بله؛ اما پیش از ادامه بگویم که کلمه اخراج بنا بر آنچه اتفاق افتاد یا بنا به توجیهات قانونی درست نیست. مسئله این است که قراردادم تمدید نشد.
این تمدید شدن چه الزاماتی داشت و چه کسانی مسئول آن بودند؟
ببینید زمانی که شخصی پیمانی استخدام میشود، تمدید قرارداد او منوط به کسب امتیازهایی است. حکم استخدام سالی یکبار صادر میشود و ما چون پیمانی هستیم هر سال تمدید میشود. تمدید حکم منوط است بر: ۱. نوشتن مقاله ۲. تعداد کلاسهایی که شخص تدریس میکند ۳. راهنمایی و مشاوره پایاننامه و ۴. امتیازهایی که دانشجویان به استاد میدهند. بر مبنای حکم استخدام اولیه، مقاله باید ظرف دو سال تحویل داده میشد. آقای اسماعیل بیدهندی مدیرکل نیروی انسانی دانشگاه در ۲۹ خرداد ۱۳۸۶ نامهای به دکتر جمشیدیها در خصوص قرارداد استخدامی بعضی از اعضای هیئت علمی نوشتند. در این نامه ذکرشده بود که پس از اسفند ۸۶ تمدید قرارداد اساتیدی که در نامه نام آنها آمده بود منوط بر چاپ مقاله است. البته این مسئله ربطی به تمدید سالیانه ندارد. نامه آقای بیدهندی تیرماه به دست من رسید. من دو مقاله را که در سالهای ۸۴ یا ۸۵ چاپ شده بود به دکتر جمشیدیها تحویل دادم؛ قضیه از اینجا جالب و خندهدار شد. من چند بار این مقالهها را تحویل دادم اما دکتر جمشیدیها نامه مینوشت که چرا مقالهها را نمیآوری؟ طوری شد که من دیگر در آذرماه از نامهای که نوشته بودم کپی گرفتم. فکر میکردم شاید نوشتن من اشکال پیداکرده. بههرحال در کمال تعجب و حیرت، ایشان به آقای بیدهندی نامه نوشت که من هیچ اقدامی در خصوص تمدید و ترفیع انجام ندادهام. این مسئله چندبار تکرار شد. من چندین بار کتباً و شفاهاً هم به جمشیدیها و هم به گروه در خصوص تمدید قرارداد درخواست میدادم و در ضمن برگههای مربوط به تمدید سالیانه را پر میکردم. میدانید که بر طبق عرف، همواره نامه چاپ مقاله هم کفایت میکند چون خیلی اوقات در اختیار شما نیست که مقاله کی چاپ میشود. ولی من به این اکتفا نمیکردم. مقاله را میبردم، نامه چاپ را میبردم و کپی و پرینت را هم میبردم ولی فایدهای نداشت. بههرحال من چندین بار مقالهها را برای آقای دکتر جمشیدیها فرستادم ولی ایشان درنهایت در نامه به آقای بیدهندی عنوان کردند که من برای تمدید و ترفیع اقدامی نکردم.
پس از این ماجرا چه اتفاقاتی افتاد؟ شما تا چه زمانی در جلسات گروه و شورای عمومی دانشکده شرکت میکردید؟
۶ خرداد ۱۳۸۷ جلسه گروه بود که درواقع خداحافظی دکتر کوثری [۶]از مدیریت گروه بود و دکتر دهقان مدیر جدید گروه شدند. آخرین باری بود که من به جلسات گروه دعوت شدم. برای چندمین بار درخواست تمدید قرارداد و ترفیع کردم. خانم دکتر بهار خطاب به من گفتند اصلاً حرفی نزنم. به خانم دکتر راودراد میگفتم چرا نمیگذارید من حرفم را بزنم. خانم بهار گفت، منظورم این نیست که «اصطلاحاً» گفت، خانم بهار واقعاً گفت: حرف نزن. ایشان با وجود اینکه استاد پیمانی است در جلسه مطرح کرد که دو ترم مرخصی میخواهند؛ گفتند فکر نمیکنم گفتنش لازم باشد ولی چون خانم راودراد از من خواستند باید به اطلاع شما برسانم که یک یا دو ترم نیستم و با همسرم میخواهم به فرصت مطالعاتی بروم.
من به خانم دکتر راودراد گفتم که طبق درخواست شما دوباره هم کتبی درخواست تمدید کردم هم شفاهی. حالا خانم بهار چرا میگوید من اصلاً نباید حرف بزنم. دکتر دهقان هم میگفت الان نباید تقاضا بدهی، الان وقتش نیست. در واقع کاغذهای درخواست تمدید را نمیگرفتند. همین روز بود که بعد از پایان جلسه متأسفانه من کنترلم را از دست دادم و بر سر دکتر بهار فریاد کشیدم. این موضوع بعداً معنا پیدا کرد که دکتر جمشیدیها گفتند من به یکی از برجستهترین اساتید دانشکده توهین کردم. در جلسه گزینش هم این موضوع مطرح شد.[۷]من اینجا باید بگویم واقعاً متأسفم. باید بگویم با اینکه حق هم با من بود ولی من کنترل خودم را از دست دادم آنهم به خاطر حرفهایی که نمیفهمیدم، تهدیدهایی که نمیفهمیدم و البته ای کاش که فقط در مورد مسائل دانشکده بود. ایشان در مورد زندگی خصوصی من هم اظهاراتی میکردند. به هر حال من سر ایشان داد زدم. بعد از آن به جلسات گروه و شورای دانشکده دعوت نشدم و اسم من از صورت جلسه گروه بیرون کشیده شد.
تابهحال چندین بار از خانم دکتر بهار و حرفها، تهدیدها و طرز برخورد ایشان صحبت کردید. چرا چنین مسائلی پیش آمد؟ از این رو میپرسم که آقای دکتر کچویان هم صحبتهایی در مورد همزمانی استخدام شما و خانم بهار و ارتباط آن با مشکلات متعاقب شما مطرح کردند. اگر ممکن است در این مورد هم توضیح دهید.
روندی که چه شد من استخدام شدم و از سال ۸۶ به بعد چه شد، ابعاد مختلفی دارد ولی من بر مبنای اظهارنظر خانم بهار در مصاحبه با روزنه فردا و همچنین صحبت آقای کچویان به نکاتی اشاره میکنم. قضیه این است که من ۱۸ اسفند ۱۳۸۲ دکترا گرفتم. خود جریان دکترا هم داستان عجیبوغریبی است که شاید اینجا جایش نباشد کامل تعریف کنم. فقط یک نکته را میتوانم بگویم: اظهارنظر خانم بهار که گفتهاند دکتر آزاد[۸]خیلی در استخدام من کمک کرد. شاید منظور ایشان این است که [دکتر آزاد] چقدر از زمان کنکور دکترا اخذ مدرک دکترا را عقب انداخت، شاید منظور ایشان این باشد که [دکتر آزاد] چقدر اصرار کرد استاد راهنمای من باشد. چقدر تهدید کرد و چقدر جلسه دفاع را عقب انداخت چون منتظر بود تا کار استخدام همسرش درست شود تا بتواند همه ما را درهم عرضه کند. اتفاقاً اینجا حرف دکتر کچویان درست است که در آن مصاحبه گفته صحبتهایی هست در مورد همزمانی استخدام من و خانم بهار. بههرحال دکتر آزاد در عمل کارهایی کرد تا این استخدامها همزمان بشود و همزمان هم شد. من اسفندماه دفاع کردم. در روز دفاع استاد راهنما به من حمله و استاد داور[۹]از من دفاع میکرد! بعد از جلسه دفاعیه استاد راهنما اصلاحیه زد و رساله را نگه داشت تا من فارغالتحصیل نشوم. من در دوره دکترا و کنکور شاگرد اول بودم و طبق قانون آن زمان باید استخدام میشدم ولی اصلاحیه باعث شد که نتوانم استخدام بشوم. اجازه بدهید به مسئله دیگری هم اشاره کنم که با این موضوع مرتبط است. در دوره دکترا و پیش از دفاع من از دانشگاهی از آمریکا دعوتنامه داشتم تا در آنجا تدریس کنم. یکبار ویزا هم گرفتم ولی منتظر بودم تا جلسه دفاع برگزار شود و بعد از آن بروم. دکتر آزاد هم فکر میکرد من حتماً به آنجا میروم و برای همین جلسه را عقب میانداخت.
حرفهای بعدی دکتر جمشیدیها در جلسات مختلف نیز بر مبنای همین دو مسئله یعنی شاگرد اولی و دعوتنامه از آمریکا معنا پیدا میکند. ایشان میگفتند «تو دروغ میگی، شاگرد اول نبودی، مدرک داری؟» دلیل حساسیت ایشان گویا این بود که یک نفر دیگر را طبق قانون شاگرد اولی استخدام کردند. در مورد آمریکا میگفتند: «به درد همان آمریکای جنایتکار میخوری.» بههرحال من و آزاد وارد معاملهای شدیم. من از ایشان پرسیدم چرا مدرک مرا آزاد نمیکند؟ ایشان پاسخ داد برای اینکه طبق قانون میتوانی استخدام شوی ولی الان صلاح نیست و من بهت نمیگویم چرا. من هم گفتم شما مدرک من را آزاد کن و من درخواست استخدام نمیدهم. ایشان هم از من قول گرفت و مدرک من را آزاد کرد. من هم پس از آن اقدام کردم برای دانشگاه علامه. ۱۱ ماه بعد به گوش ایشان رسید که من در شرف استخدام در دانشگاه علامه هستم. از من خواستند برگردم به دانشکده و این دقیقاً همزمان بود با پایان ریاست ایشان. من هم اول گفتم نه و اکثر استادان من هم توصیه کردند از اتفاقات پیش از آن عبرت بگیرم و به دانشکده نیایم. میگفتند که میخواهند از من استفاده کنند و بهتر است به علامه بروم. درنهایت من به حرف دوستان گوش نکردم. پس از حدود ۱۰ یا ۱۱ ماه پس از دفاع، در زمستان ۸۳ استخدام شدم.
و این همزمان بود با استخدام خانم بهار؟
دقیقاً؛ و همزمان بود با پایان ریاست آزاد. درواقع حکم استخدام خانم بهار صادر شد تا دکتر آزاد از سمت خود کنار رفتند و جمشیدیها به ریاست رسید. دو سه سال بعد نشریه رویش متعلق به بسیج دانشجویی مصاحبهای با دکتر جمشیدیها و دکتر کچویان انجام داد. دکتر کچویان در آنجا گفت که گمان همه بر این بود که دکتر جمشیدیها با تخلفات صورت گرفته در دورههای پیشین مقابله میکند و ایشان در جهت بازگرداندن مسیر دانشکده به راههای قانونی تلاش میکند. انتقاد ایشان هم مبنی بر این بود که دکتر جمشیدیها کوتاهی کردند و در حقیقت کاری نکردند. قضیه این بود که من و خانم بهار استخدام شدیم، آقای فرجیدانا از ریاست دانشگاه و آقای آزاد از ریاست دانشکده کنار رفتند. آقای جمشیدیها به ریاست رسیدند. دکتر آزاد هم در انتخابات دانشکده در آخرین لحظه تصمیم گرفت به جمشیدیها رأی بدهد. ما همه تعجب کردیم. ایشان در جواب سؤال ما که چرا به جمشیدیها رأی داد گفت: «فهمیدم که جمشیدیها را بهتر میتوانم در دست بگیرم.» ما اول فکر میکردیم که شوخی میکنند ولی بعداً ادعاهای خانم بهار نشان داد که نه. درواقع حرف خانم بهار مبنی بر اینکه من و دیگر اعضای گروه ارتباطات و حتی ایشان را دکتر آزاد آوردند دقیقاً درست است، البته بدین معنا که ایشان میگفت: «نه علم مهم است، نه مقاله. اگر هم مهم باشد قدرت آن را درست میکند. قدرت هم در دست همسر من است بهواسطه جمشیدیها و بهواسطه دوستی من با یکی از بستگان مقامات.»
بههرحال من به حرف استادهایم گوش ندادم و استخدام شدم. شرط استخدام نوشتن یک مقاله ISI بود که بعداً تبدیل شد به دو مقاله علمی ـ پژوهشی یا یک مقاله ISI ظرف دو سال. نکته در اینجاست که در وهله اول به نظر میرسد که کسب این امتیازها تماماً بر عهده فرد است. البته این درست است ولی عملاً اینطور نیست. مثلاً در مورد چاپ مقاله متأسفانه طبق اصطلاحی که رایج است باندهای مختلفی نشریات مختلف را در دست دارند. مثلاً من یکی از مقالاتم با کمک استادانی مانند دکتر [غلامرضا] غفاری، دکتر [محمدرضا جوادی] یگانه[۱۰] قرار بود در نامه علوم اجتماعی چاپ شود. هر چقدر اصلاحیه زدند تصحیح شد ولی در لحظه آخر یکباره دیدیم چاپ نشد. چرا؟ بنا بر قانون مدیر مسئول نشریه رئیس دانشکده است و ایشان مقاله را کشید بیرون. یا مثلاً فکر کنم مسئول یکی از نشریات مربوط به گروه ارتباطات آقای آزاد و همسر ایشان هستند. مقاله را تحویل میدادم، اصلاحیه میخورد. انجام میدادم و دیگر همه کارها انجام میشد بعد خانم بهار آمد و گفت نمیتوانیم چاپ کنیم. چون طبق فلان قانون و بهمان ماده نمیشود. اینها را برای این توضیح دادم که اگرچه امتیازها را شخصِ پیمانی باید کسب کند ولی در عمل دست کسانی است که قدرت دارند و به هر دلیلی که خودشان صلاح بدانند یا ندانند کار میکنند. بگذارید در اینجا یک نکته دیگر هم بگویم. گفتم که اول یک مقاله ISI بود ولی اکثراً معتقد بودند که شدنی نیست و بالاخره هم این قانون را برداشتند ولی قبل از اینکه بردارند آقای دکتر [حمید] عبدالهیان [۱۱] توانست موافقت مسئولان را جلب کند که بهجای ISI، مجموعه مقالاتی به زیان انگلیسی با همکاری انتشارات «راتلج» به چاپ برسد. همه نوشتند ولی تا جایی که من یادم است فقط مقاله خودش و دکتر بهار از گروه ارتباطات چاپ شد و مقالههای دیگران ازجمله من و دکتر اباذری چاپ نشد چون به گفته دکتر عبداللهیان انگلیسی ما ضعیف بود. چنین وضعیتی حاکم است.
بسیار خوب. برگردیم به موضوع قبلی. بعد از جلسه خردادماه چه شد؟ گویا تیرماه حقوق شما قطع شد، آیا این موضوع درست است؟ اگر بله دلیل این کار چه بود؟
بله درست است، ولی بگذارید یک مسئله را توضیح دهم تا قضیه روشنتر شود. من شخصاً شاهد بودم که دانشگاه چند بار حقوق اعضای هیئتعلمی را قطع میکرد چون فیالمثل مقاله نداشتند. این مسئله سبب میشد تا روند تمدید قراردادشان مختل شود. منتها روال کار اینطور بود که شش ماه و حتی یک سال از آخرین مهلت میگذشت و بعد حقوقشان را قطع میکردند، ولی دانشکده از بودجه خودش حقوق استادها را میداد تا کارشان درست شود. مسئله عجیب و غریب در خصوص من این بود که حقوق از طرف دانشگاه واریز شد ولی دانشکده قطع کرد.
ببخشید، پس یعنی از طرف دانشگاه تهران مشکلی نداشتید؟
خیر، اصلاً. پنجم تیرماه ۸۷ بود. از صحبتهایی که با دوستانم کردم متوجه شدم حقوق همه واریز شده الا حقوق من. اول فکر کردم چون قرار بود همان موقع سیستم کامپیوتر عوض شود شاید من جایی اشتباه کردم. برای همین رفتم حسابداری. مسئولان گفتند حقوق همه واریز شده، حقوق شما هم همینطور اما دکتر جمشیدیها دستور دادند حقوق شما را ندهیم. اول فکر کردم شوخی میکنند. بعد که خواستم مدرک نشان بدهند گفتند شفاهی دستور دادهاند. بههرحال من ۸ تیر نامهای نوشتم به آقای جمشیدیها و دلیل کارشان را پرسیدم. البته نامهنگاری بعد از اقدامات شفاهیای بود که نتیجهای نداشت؛ حرفهای عجیب و غریبی میزدند؛ از این دست که به ایشان توهین شده. جدای بیپایه و اساس بودن چنین حرفی، اگر فرض هم کنیم که شخصی به ایشان توهین کرد، ایشان بر چه مبنایی حقوق را قطع میکنند؟ آنهم زمانی که فقط واسط و میانجی هستند. بههرحال من نامه نوشتم. پس از اینکه نامه بیجواب ماند، حضوری خدمت ایشان رسیدم. ایشان هم دادوبیدادهایی کردند که من اصلاً سر در نیاوردم. گفتند اصلاً نوشتن همین نامه توهین است و دائماً از اصطلاح «دانشگاه من» استفاده کردند و میگفتند که «دانشگاه من را میخواهی به آشوب بکشی، فکر کردی من نمیدونم و....» به هرحال اگر من مبهم میگویم به خاطر این است که صحبتهای ایشان مبهم بود. قطع حقوق من بدین شکل شروع شد و تا آخر هم ادامه پیدا کرد. من ۱۷ ماه بدون حقوق کار کردم. آنهم بدین خاطر که همیشه فکر میکردم هفته بعد درست میشود.
۳۱ تیر ۱۳۸۷ دکتر جمشیدیها من را صدا کردند تا باهم حرف بزنیم. من هم مدارک را دوباره بردم. البته در طی این مدت بنا به درخواست و توصیه اساتید و دوستان مقالههای دیگری نیز نوشته بودم. بهعلاوه نامه کتابم که در انتشارات ثالث در دست چاپ بود[۱۲]. این مدارک و امتیازها خیلی بیش از حد لازم برای تمدید بود. ایشان دوباره شروع کرد به فریاد و هتاکی با جملاتی بیربط، البته حتماً از نظرایشان باربط، مثل: «تو فکر کردی کی هستی؟»، «فکر کردی شاگرد اولی؟»، «کار خوبی کردم که حقوق شما را قطع کردم.» «من تو را یا از طریق آموزش بیرون میکنم یا گزینش» و جملاتی مانند این. البته شاید هم چندان بیربط نبود چون من اول گفتم «شما فکر نمیکنید که این ایراد به شما وارد است که اگر ادعا میکنید که دارید به قانون عمل میکنید، چرا برای همه اعمال نمیکنید؟»
میدانید بعضیها فکر میکنند که در مورد من غیرقانونی عمل شد، ولی اینجوری نیست. بلکه آقایان مسئول از کلیه امکانات قانونی استفاده کردند. بله قانوناً باید گروه درخواست میداد که من را میخواهد ولی خب گروه نمیگفت و درخواست نمیداد؛ یا مقالهها را نمیگرفتند. من هم به ایشان گفتم که چرا در مورد بقیه قانون در حداقل درجهاش اعمال نمیشود؟ خوانندگان را ارجاع میدهم به همان نشریه رویش متعلق به بسیج دانشجویی که درباره گفتوگوی دکتر جمشیدیها و کچویان است. ایشان در آنجا میگوید که این مسائل به من در مقام مدیر مربوط نیست. صحبت من این بود که شما به این کاری ندارید که یکی اصلاً دکتر است یا نیست، که چه طوری استخدام شده است، یا شخص دیگری با تقلب استخدام شده یا خیر. چطور است که در مورد من که مقالهها را دارم، نامه چاپ کتاب دارم، امتیاز دانشجویان را دارم، درخواست دادم که گروه کلاسهایم را بیشتر کند، چگونه است که من که تمام امتیازها را دارم شما بدین شکل عمل میکنید. واکنش ایشان هم همان داد و فریاد بود که من آخر سر بیرون آمدم.
گویا همان روز دکتر کچویان هم شما را در راهرو دیدند که عصبانی هستید و نزد دکتر جمشیدیها هم رفتند. خود ایشان هم در مصاحبه با انجمن ارتباطات به این مسئله اشاره کردند.
بله درست است. اول بگویم که اشاره ایشان به مشکلی که بعضی از دانشجویان با من داشتند، برمیگردد به مسائلی که درباره درس فلسفه علوم اجتماعی چند سال پیش اتفاق افتاد و اگر لازم شود توضیح خواهم داد. بههرحال دکتر کچویان همیشه در مورد مسائل دانشکده دغدغههایی داشتند چه زمان ریاست قبلی چه زمان ریاست فعلی. ایشان بنا بر دوستی و شناختی که از دکتر جمشیدیها داشتند همواره میگفتند که امکان ندارد دکتر جمشیدیها از لحاظ اخلاقی چنین کارهایی کرده باشد و چنین حرفهایی زده باشد. من هم آن روز در پاسخ به ایشان که علت عصبانیت من را جویا شدند درخواست کردم که خودشان از آقای جمشیدیها بپرسند که چهحرفهایی زدند. ایشان رفت و برگشت، جواب قطعی به من ندادند. فقط گفتند که شاید سوءتفاهمی بوده، نامههای مقالهها را دیدند، بههرحال دکتر کچویان ناراحت شدند.
از تیر ۱۳۸۷ تا اسفند ۱۳۸۷ چه شد؟ دکتر دهقان بهعنوان رئیس گروه چه میگفتند؟
روند تهدید و توصیه بیشتر و خشنتر میشد. من هم سکوت کردم. خب ما همیشه فکر میکردیم هفته بعد حتماً درست میشود، اگر نشد ماه بعد. چنین چیزی تا آن زمان سابقه نداشت. کلاسهای من را کم میکردند. تقاضا میکردم که کلاس بگذارند. دانشجوبرای راهنمایی و مشاوره تقاضا میکرد ولی در عمل به من نمیدادند. اینها البته تا جایی بود که من به گروه دعوت میشدم. پسازاین، مراجعات من به دکتر دهقان شاید هفتهای ۲ بار میشد. به ایشان میگفتم شما دارید کلاسها را از من میگیرید، حقوق هم نمیدهید. لااقل این مسئله را بنویسید، نامهای به من بدهید و توضیح دهید که به چه دلیلی این کارها را میکنید تا من بتوانم پیگیری کنم یا اصلاً دیگر کار نکنم. جواب ایشان که خیلی هم تکرار کردند این بود: «صلاح نیست. دکتر جمشیدیها صلاح نمیدانند که شما به جلسات بیایید». وقتی میپرسیدم چرا ایشان صلاح نمیدانند جواب میدانند که «صلاح نیست که شما بدانید.» وقتی میخواستم که همین جواب را مکتوب بنویسند میگفتند «صلاح نیست.» بالاخره کار بهجایی رسید که من آخر تابستان عنوان کردم تا آخر سال تحصیلی ۱۳۸۷ تحمل میکنم ولی اگر تا آن زمان کار من درست نشود دیگر به دانشکده نخواهم آمد؛ یعنی پس از ۱۵ ماه کار بدون حقوق. دقت کنید: من هفتهای دستکم دو بار به رئیس گروه مراجعه میکنم، به معاون آموزشی مراجعه میکنم، به رئیس دانشکده مراجعه میکنم. دیگر بیش از اینکه نمیشود. گفته بودم که من خودم را بیشتر از دکتر جمشیدیها محق میدانم که گفته بودند «اینجا دانشکده منه». برای من اینجا خانهام بود. یک نکته دیگر هم بگویم. بارها شد که از دفتر دکتر دهقان یا دفتر دکتر جمشیدیها تماس میگرفتند که فردا جلسه تشکیل میشود، سریع بیا یا اینکه جلسه هیئت ممیزه تشکیلشده است و شما رد شدهای. یا مثلاً میگفتند تو باید با ما باشی که فکر میکنم اشاره داشت به مسائلی مانند همان مسئله نمره دادن یا ندادن به دانشجویان درس فلسفه علوم اجتماعی و مسائلی مانند کلاسداری و ... .
گویا شما در اسفند ۱۳۸۷ به دفتر دکتر کمرهای، معاون وقت آموزشی دانشگاه رفتید. در آن جلسه ایشان چه گفتند؟
اینکه رفتم پیش دکتر کمرهای بدین خاطر بود که دکتر [مهدی] طالب که از اساتید قدیمی دانشکده هستند و رئیس هیئت ممیزه و از کسانی بودند که از ابتدا گمان میکردند که کار من هفته بعد حل میشود، به من اجازه دادند مسئله را با مقامات بالاتر در میان بگذارم. من رفتم پیش دکتر کمرهای و آن موقع دیگر نامههای چاپ مقالهها دیگر تبدیل شده بود به خود مقاله. قضیه قطع حقوق و تمدید نشدن قرارداد و دعوت نشدن به جلسات را تعریف کردم. دکتر کمرهای خیلی متأسف شدند و از من تشکر کردند که سعی نکردم از راههای دیگری مسئله را حل و پیگیری یا شکایت کنم. همان موقع با رئیس دانشکده تماس گرفتند و صحبتشان خیلی طولانی شد. ایشان میپرسیدند که مشکل من چه بوده و آقای دکتر جمشیدیها نمیتوانستند به این سؤال جواب مشخصی بدهند. مثلاً آقای جمشیدیها مدعی بودند که جلسه هیئت ممیزه تشکیل شده ولی دکتر کمرهای میگفتند خیر چنین جلسهای تشکیل نشده چون در چنین جلساتی که راجع به تمدید قرارداد و یا رسمی شدن اساتید تصمیم میگیرند خود ایشان باید حضور داشته باشند. بههرحال گویا بالاخره آقای جمشیدیها مجاب شدند که جلسهای در کار نبوده است. بعد آقای کمرهای راجع به مقالهها صحبت کردند و بعد هم راجع به ارزیابی دانشجویان. ایشان پرسیدند که بالاخره مشکل من چیست که جواب مشخصی داده نشد. بهطوریکه حتی آقای کمرهای از ایشان پرسیدند آیا مشکل شخصی با من دارند؟ فکر کنم آقای جمشیدیها گفت نخیر، دانشجویان با من مشکل دارند. آقای کمرهای گفت کدام دانشجویان؟ یک نفر، دو نفر، هشت نفر مشکل دارد؟ میانگین ارزیابی دانشجویان از ایشان که بسیار بالاست. دکتر کمرهای گفتند که اگر گروه ایشان را نمیخواهد چرا اصلاً نامهای در اینباره به من داده نشده؟ که دکتر جمشیدیها گفتند که نخیر، دادیم. دکتر کمرهای با آقای بیدهندی تماس گرفتند که ایشان عنوان کردند مهلت قانونی تمام شده است و نمیتوان کاری کرد. دکتر کمرهای در پاسخ عنوان کردند که موارد زیادی هست که شخص نه مقاله دارد و نه امتیازهای دیگر ولی کار درست میشود، حالا خانم لاجوردی همه معیارها را در حد رسمی شدن دارد، چه طور امکان دارد که قرارداد پیمانی ایشان هم تمدید نمیشود؟ بههرحال بدین شکل بود که قانوناً من کنار گذاشته شدم. در مورد این نامه هم باید توضیح بدهم. من اسفند ۸۷ بود که پیش دکتر کمرهای رفتم و فروردین ماه دکتر دهقان یک نامه به من داد به تاریخ بهمن ۸۷ مبنی بر اینکه من را گروه نمیخواهد. اینطوری مشکل قانونی هم برداشته شد. از اینجا به بعد دکتر [سعید رضا] عاملی به توصیه دکتر طالب .....
ببخشید حرفتان را قطع میکنم. ولی دکتر کمرهای در آخر چه گفتند؟
ایشان عذرخواهی کردند و تشکر کردند که من شکایت نکردم. گفتند که کار درست خواهد شد و بهطور سربسته هم عنوان کردند که آیا من مایل هستم این جریان را پیگیری کنم که من گفتم نه. به هرحال ایشان متوجه علاقه من به دانشکده و کارم شد و گفتند که درست خواهد شد.
بعد از این چه شد؟
دکتر طالب از دکتر عاملی خواستند که کار من را پیگیری کنند. بدین معنا که بههرحال در این مقطع طبق وعدههای دکتر جمشیدیها و دکتر بهار و دیگران کار من دیگر به لحاظ قانونی به مشکل برخورده بود. خب طی این مدت مقالهها و برگههای درخواست تمدید و ترفیع را باید میبردند به دانشگاه ولی وقتی نبردند، توانستند از ظرفیتهای قانونی استفاده کنند. ما متوجه شدیم که در این مقطع اینها دیگر توانستهاند من را کنار بگذارند. برای اینکه این مشکل حل شود آقای طالب گفتند که دکتر عاملی [۱۳] کمک میکنند تا روند حضور دوباره من در دانشکده سریعتر طی بشود. من هم از آقای دکتر عاملی تشکر کردم. از اینجا به بعد دکتر عاملی با من و برادرم عمدتاً از طریق ایمیل در ارتباط بود و چند بار هم حضوری با یکدیگر صحبت کردیم. ایشان توصیههایی میکردند مثلاینکه فلان نامه را بنویسم بدهم به دکتر دهقان یا چیزهایی از ایندست. تا اینکه ایشان یک روز ضمن عذرخواهی گفتند که برای طی شدن فرآیند اداری باید بروم گزینش ولی اشاره کردند که فقط در حد پارافکردن خواهد بود و در حقیقت صوری است.
پس بدین شکل شما با این تصور که فقط روند اداری باید طی شود به جلسه گزینش رفتید. در مراسم دکتر عبداللهی [۱۴] توضیحاتی در مورد اینکه در جلسه گزینش چه گذشت دادید که بهتآور بود. ممکن است شرح دهید که در این جلسه چه گذشت؟
بله. ۱۴ مهر ۱۳۸۸ من رفتم گزینش که پاراف کنم. من البته به این قضیه بدبین بودم چون تهدیدها و صحبتهای پیشین همچنان ادامه داشت و گویا دکتر کمرهای هم دیگر بر سر کار نبودند. فکر میکردم من بودم که باید شکایت میکردم ولی نکردم، پس چرا تهدیدها همچنان ادامه دارد. یا مثلاً چرا دکتر غفاری با نگرانی از من خواهش میکردند که بروم از دکتر جمشیدیها عذرخواهی کنم؛ یعنی همهچیز برعکس شده بود. من به دکتر غفاری میگفتم خب بگویید بابت چی؟ بگویید تا من عذرخواهی کنم. دکتر غفاری همیشه به من لطف داشتند. ایشان هم به لحاظ مسئولیتشان و هم در چاپ شدن مقالهها به من کمک میکردند. کار رسید بهجایی که ایشان میخواستند از جانب من نزد دکتر جمشیدیها بروند و عذرخواهی کنند. من که میبایست مدعی باشم چیزی نمیگفتم ولی همچنان تهدید میشدم. خلاصه به خاطر کمکها و توصیههای دکتر طالب و دکتر عاملی تصمیم گرفتم به گزینش بروم با این تصور که فقط باید چند امضا بکنم. در آنجا رئیس گزینش من را خواستند و حدود یک ساعت صحبت کردند. من همینطور متحیر مانده بودم. ایشان سؤال میپرسید، خودش هم جواب میداد و بعد تکرار میکرد.
چه میگفت؟
نمیدانم باید گفت سؤال یا اتهام. بخشی از صحبتهای ایشان تکرار حرفهای دکتر جمشیدیها و خانم بهار بود. خب این را همه میدانند که بین دکتر بهار و دکتر کچویان اختلاف وجود دارد. از مزایای هماتاقی بودن با ایشان این بود که ما این مشکلات را میشنیدیم و ایشان شخصیتی دارند که شما حتماً باید موضع هم بگیرید. مثلاً اگر ایشان درباره چیزی ابراز نارضایتی میکند ما هم باید ابراز نارضایتی بکنیم، اگر نه محکوم میشویم. حالا در جلسه گزینش یکی از سؤالات/اتهامات من این بود که چرا من بر سر یکی از درخشانترین اساتید دانشکده فریاد کشیدم؟ اینکه «همه اعضای گروه ارتباطات با من مشکلدارند»، «به چه حقی اصلاً با دکتر کچویان حرف زدهام». در یک یا دو مورد من فرصت کردم حرف بزنم و آنهم درباره همان نمرههای درس فلسفه علوم اجتماعی بود. سعی کردم توضیح بدهم که نمرههایی بدون اطلاع من به چند دانشجو دادهشده بود که اصلاً در کلاس حضور نداشتند و دلیل صحبت من با دکتر کچویان هم همین مورد بوده است. چون دانشجویان فوق همین درس را ترم پیش از آن با آقای کچویان داشتهاند و نمره قبولی نگرفته بودند. آقای رئیس گزینش فرمودند که «اتهام تو دقیقاً همین است. اصلاً به شما چه ربطی دارد که اعتراض کردهای. شما باید فقط امضا کنی برگهای را که به تو میدهند. اصلاً هر ورقهای به تو دادند باید امضا کنی». معقولترین صحبتهای ایشان همین بود. ایشان در مورد زندگی خصوصی من پرسید. چه کسی در خانه خرید میکند. چرا مادر من فوت کردهاند ولی پدرم زنده هستند. گفت «فکر میکنی ما نمیفهمیم که این طبیعی نیست»؛ میداند برادر من کجا کار میکند؛ چرا اساتید دانشکده به پدر من سلام میرسانند؛. بهجز اینها تکرار حرفهای آقای جمشیدیها «فکر میکنی چه کسی هستی؟ چرا دانشجویان را تشویق میکنی که حرف بزنند. چرا باید نظر بدهند». یک موضوع دیگر که تکرار حرفهای خانم بهار بود ازدواج و مجرد بودن من بود. میدانید که این یکی از موضوعات محبوب دکتر بهار است. بههرحال علاقه یک گروهی منحصر میشود به ازدواج. آقای رئیس گزینش میگفت: شما ادعا میکنید که تخصصتان زندگی روزمره است. ولی فکر میکنی که خودت فقط میفهمی. بنیان زندگی روزمره، ازدواج است. چون ازدواج نکردی پس معلوم میشود که اصلاً تخصصی نداری. حق نداری زندگی روزمره درس بدهی. به هرحال حرفهای چند سال گذشته را چندین بار تکرار کرد. چندین بار هم گفت که از این به بعد که به دانشکده میروی هر ورقهای را خواستند امضا میکنی. به هر کسی که گفتند نمره میدهی. اصلاً به تو مربوط نیست که در این امور دخالت کنی.
بعد از جلسه گزینش چه شد؟ از دکتر عاملی چه خبر شد؟ آیا ایشان خبردار شدند که در جلسه گزینش چه رخ داد؟
خب اینطور باید بگویم که به نظر من دکتر طالب، دکتر عاملی را امین دانستند تا ایشان لطف کنند و کاری کنند تا مراحل اداری سریعتر طی بشود. بلافاصله بعد از جلسه گزینش به اطلاع دکتر عاملی رساندم که در جلسه گزینش چه اتفاقی افتاد، ولی از آن روز تا همین الان از دکتر عاملی که تا آن موقع لطف میکردند و بیش از حد لازم مکاتبه میکردند یا برای گزینش اصرار میکردند، هیچگونه جوابی نرسید. نه به ایمیل جواب دادند و نه به تلفن پاسخ دادند.
جلسه گزینش چطور تمام شد و رئیس گزینش چه گفت؟ آیا پس از این تماسی از دانشکده با شما گرفته شد؟
رئیس گزینش در پایان گفت یا از این به بعد هر کاری که به تو گفته میشود انجام میدهی و از همه عذرخواهی میکنی یا اینکه همهچیز در دست ماست و نمیگذاریم برگردی. این حرفها یادآور جملات دکتر جمشیدیهاست که در جلسه ۳۱ تیر ۸۷ گفته بودند: «یا از طریق علمی ـ مقالهای و اگر نشد گزینشی، بیرونت میکنم.» خب معلوم است من این کارها را که آقای رئیس گزینش فرمودند انجام نمیدهم و نتیجه چیزی جز اخراج من نبود. البته به قول آقای دهقان اخراج واژه مناسبی نیست. در حقیقت هیچ راهی برای ماندن نبود غیر از گردن نهادن به «با ما باش» یا اینکه با وجود تمام این تهدیدها، بدون حقوق درس بدهم که در این مورد هم مدتها قبل به آقای دهقان گفته بودم که باز نخواهم گشت. به هرحال پایان جلسه بدین منجر شد که من دیگر نمیتوانم کار کنم. بعد از این هم همانطور که اشاره کردم دکتر عاملی دیگر جوابی ندادند. من هم اقدامی مانند همین کاری که الان دارم انجام میدهم نکردم. همان روز آخر حضور در دانشکده هم چون احتمال میدادم تهدیدها عملی بشود نمرات دانشجویان را رد کردم. آنهایی هم که معرفی با استاد با من درس گرفته بودم نمراتشان را رد کردم. خواست دانشجویان در آن زمانی که همچنان در دانشکده بودم و همان روز آخر این بود که قضیه را مطرح کنم، منتها به دلایلی این کار را نکردم؛ مخصوصاً از این جهت که برای دانشجویان احساس خطر میکردم. در تمام این مدت همیشه به من گفته میشد که با همکاران و دانشجویانی که از من دفاع کنند برخورد خواهد شد. به همین دلیل من در آن زمان فکر کردم که کسی را به خطر نیندازم. البته از این متأسف هستم که شاید سکوت من منجر به باز شدن راه برای برخوردهای بیشتر با دیگران شده باشد. علاوه بر این باید شرایط آن زمان را هم در نظر گرفت. شاید در آن زمان از صحبت کردن من این تعبیر میشد که من دارم از موقعیت استفاده میکنم تا خودم را قربانی یک جناح سیاسی خاص نشان دهم. در صورتی که اصلاً اینطور نبود و برکناری من از کار کاملاً به خاطر این بود که حاضر نبودم زیر هر ورقی را امضا کنم، یا بیخودی به کسی نمره بدهم یا برعکس به کسی نمره ندهم یا شیوه کلاسداری و دانشجومحوری را عوض کنم.
شما در این مدت مشغول چهکاری بودید؟
از روزی که از دانشکده بیرون آمدم هیچ جا کار نکردم. من به چشم دیدم کسی که بیش از ۲۰ سال از عمرش را صرف کاری کند و به آن عشق بورزد و از لحاظ قانونی هم مشکلی نداشته باشد و تنها ایرادی هم به او میگیرند این است که چرا به فکر دانشجویان است، چنین کسی را میتوان از کار بیکار کرد. یا هر اصطلاحی که آقای دهقان صلاح میدانند. متأسفانه پیامد آنهمه فشار این شد که خانهنشین شدم. از طرف دیگر به خاطر ترس از اینکه همین اتفاقات برای دوستان و همکاران دیگرم بیفتد چون بیشتر آنها پیمانی بودند یا ممکن بود بازنشسته شوند، چون عملی شدن تهدیدها را شخصاً احساس کرده بودم و برای جلوگیری از این مسئله با آنها هم قطع رابطه کردم. پیامد ناخواسته همه این فشارها خانهنشینی بود. از جاهای زیادی پیشنهاد کار داشتم، پیشنهاد مصاحبه داشتم. ولی به هیچکدام جوابی ندادم. از یکطرف واقعاً دیگر انرژی نداشتم و از طرف دیگر امیدوار بودم و همچنان هستم که روزی به دانشکده بازگردم. ولی خب این امیدواری که از اول فکر میکردیم هفته بعد درست میشود یکهو میبینید که یک سال است خانهنشین شدهاید.
دکتر دهقان در صحبتهایی که با انجمن ارتباطات کردند عنوان کردند که از شما بهعنوان استاد مدعو دعوت کرده بودند تا در دانشکده تدریس کنید. دراینباره چه صحبتی دارید؟
بله صحبتهای ایشان را خواندم. ایشان صحبتهای زیادی کردند که بخشی از آن را پاسخ دادم. در این مورد هم باید بگویم که اولینباری که چنین عنوانی را میدیدم در همین نشریه صبح بود. ایشان در آن زمان هیچگاه به چنین چیزی اشاره نکردند. تنها چیزی که میگفتند همان صلاح نیست که من بدانم بود. فقط باید اشارهکنم که روز آخری که من دانشکده بودم در شهریور ۸۸ ایشان با یک ورقه وارد اتاق شدند و یکسره گفتند که ورقه را امضا کنم تا مبلغی حدود یک میلیون بگیرم. من متوجه شدم که این مبلغ حقالتدریس است. به ایشان گفتم که امضای این ورقه بهمنزله این است که من اینجا حقالتدریس کارکردم. ایشان میگفت «نه شما نگران نباشید. من این کار را کردهام که شما فعلاً مبلغی را بتوانید بگیرید. معلوم است که شما حقالتدریس نیستید». از ایشان اصرار و از من انکار که من بههیچوجه امضا نمیکنم چون به معنای این است که من قبول میکنم حقالتدریس هستم. ایشان میگفت که «خیر اینطور نیست. شما حقوق از دست رفتهتان را میگیرید». در نتیجه فقط در مصاحبه فوق است که من تبدیلشدهام به استاد مدعو.
شما بالاخره پس از ماهها در مراسم دکتر عبدالهی به دانشکده آمدید.
بله. من برای دکتر عبداللهی احترام ویژهای قائل بودم. ضمن اینکه در طی این چند ماه با برخی از دوستان و همکاران دوباره ارتباط برقرار کردم و آنها به من پیشنهاد کردند که در این روز به دانشکده بیایم. بههرحال آمدم و دانشجویان و همکاران را پس از مدتها دیدم. البته باید به یک مسئله اشاره کنم. من میخواستم زودتر از این و در مراسم بزرگداشت دکتر اباذری به دانشکده بیایم. من و همدورهایهایم از دوران دانشجویی همواره تصمیم داشتیم و قرار گذاشته بودیم که چنین مراسمی را برگزار کنیم و هر پنج و شش نفرمان صحبت کنیم. بههرحال تا موقعی که در دانشکده حضور داشتم امکانش حاصل نشد. پارسال متوجه شدم که دانشجویان چنین مراسمی را برگزار کردند و گویا قصد دعوت از من را نیز داشتهاند ولی گویا برگزاری مراسم با مشکلاتی مواجه بود که به همین دلیل بسیار با سرعت برگزار شد و گفتههای مسئولان دانشکده در این مراسم نیز مؤید همین امر است. به هرحال متأسفانه من خیلی دیر خبردار شدم و نشد که در آن مراسم حاضر شوم.
ممنونیم که در این مصاحبه مسائلی را که برای شما پیش آمد توضیح دادید و تناقضاتی را که همواره در گفتههای مسئولان بود، روشن کردید. دانشجویان نیز همواره میخواستند بدانند که واقعاً چه اتفاقاتی منجر به عدم حضور شما در دانشکده شده بود. خانم لاجوردی ما این حق را برای مسئولان قائلیم تا به صحبتهای شما پاسخ دهند. آیا شما برای پاسخگویی مجدد و یا مناظره با مسئولان آمادگی دارید؟
خواهش میکنم. بههرحال دانشجویان حقدارند بدانند که در دانشکده چه میگذرد و نسبت به مسائل صنفی و علمی حساسیت نشان دهند و از اساتید و مسئولان خواستار پاسخگویی باشند. من برای پاسخدهی مجدد و یا مناظره آماده هستم. در واقع پیش از این، زمانی که هنوز در دانشکده بودم یکبار اعضای بسیج به آقای جمشیدیها چنین پیشنهادی داده بودند که ایشان قبول نکردند.
پانویسها
[۱] مهری بهار، استاد گروه ارتباطات.
[۲] غلامرضا جمشیدیها: رئیس وقت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. آقای جمشیدیها الآن نیز رئیس دانشکده است.
[۳] علیرضا دهقان. استاد گروه ارتباطات و رئیس وقت گروه.
[۴] اعظم راودراد. استاد گروه ارتباطات.
[۵] ازجمله دروسی که هاله لاجوردی تدریس میکرد.
[۶] مسعود کوثری. استاد گروه ارتباطات.
[۷] جلسه گزینشپایینترتوضیح دادهمیشود.
[۸] تقی آزاد ارمکی. استاد گروه جامعهشناسیو مدیر دانشکده در سال ۱۳۸۳.
[۹] مجید حسینیزاد.
[۱۰] اساتید گروه جامعهشناسی.
[۱۱] استاد گروه ارتباطات.
[۱۲] کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن» که در همان نشر ثالث منتشر شد.
[۱۳] استاد گروه ارتباطات دانشگاه تهران.
[۱۴] استاد فقید جامعهشناسی در دانشگاه علامه.
نظرها
فرزانه
دکتر آزاد ... و زنش ... پاسخگو باشن