آیا حمید نوری بیمار «روانی» است؟
حمید نوری در طول جلسات دادگاه، علیالخصوص روزهای پایانی، رفتارهای «عجیب و غریبی» از خود نشان میداد که برخی از حاضران آنها را به «دیوانگی و بیماری روانی» در او نسبت دادند. اما آیا حمید نوری بیمار روانی است؟ آیا خشونت و جنایت فقط از انسانهای دیوانه و روانی سر میزند؟ خطرات دیوانه نامیدن شخصی مثل حمید نوری چیست؟
با جرأت میتوان گفت، محاکمه اخیر حمید نوری معروف به حمید عباسی در سوئد، دادیار سابق زندان گوهردشت که به مشارکت در کشتار دستهجمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ متهم است، یک واقعه بسیار مهم و تاثیرگذار در حافظه تاریخی ایران، ایرانیان، و حتی جهانیان است. زیرا محاکمه افرادی که در تاریخ بشر با قوانین مدرن برای انجام جنایات ضد بشری محاکمه شدهاند تنها به ۷۵ سال پیش و پایان جنگ جهانی دوم برمیگردد.
همچنین به دلیل نو پا بودن بسیاری از قوانین جنایی بینالمللی، تعداد زیادی از این مجرمین از محاکمه قسر در میروند و هرگز برای ارتکاب جرمهایشان مورد مواخذه قرار نمیگیرند. از طرفی، زد و بندهای سیاسی، هزینه هنگفت این محاکمهها، پاسخگو نبودن دولتها و بی کفایتی سازمانهای بینالمللی در پاسخگو کردن حاکمین کشورها و افراد قدرتمند، همه از جمله دلایلی است که باعث خواهد شد بسیاری از مظنونین مشکوک به دست داشتن در جنایات علیه بشریت مثل جرایم جنگی، شکنجه و قتل مخالفین سیاسی، به ندرت در برابر دادگاههایی عادلانه با صلاحیت جهانی قرار بگیرند.
بنابراین میتوان گفت که دادگاه حمید نوری در این میان از اهمیت ویژهای برخوردار است، مخصوصا که در تاریخ نظام قانونی نسبتا نوپایی مثل «اصل صلاحیت جهانی» که کشور سوئد از پذیرفتندگان آن به شمار میآید، کمسابقه است که یک نفر از عاملین حکومتی که هنوز بر سر کار است، در کشوری دیگر برای جنایتی دنبالهدار که ۳۳ سال پیش انجام شده، مورد محاکمه قرار بگیرد. کشورهایی که به این اصل میپیوندند، قادر خواهند بود مجرمین قتل و جنایات علیه بشریت را ورای ملیت مظنون، محل و زمان ارتکاب جرم محاکمه کنند.
علاوه بر این، جمهوری اسلامی در تاریخ ۴۴ ساله خود هرگز برای جنایات دهه ۶۰ علیه منتقدان، دگر اندیشان، و مخالفین سیاسی خود، مورد پاسخگویی جهانی در دادگاهی رسمی قرار نگرفته است.
گزارشهای تحقیقی زمانه درباره دادگاه حمید نوری:
دستگیری و تشکیل دادگاه برای حمید نوری، به گفته شاکیان پرونده و دستاندرکارانی که موجبات دستگیری او را فراهم کردند، و حتی خانواده خود او، شوک شدیدی را به او وارد کرد. حمید نوری که به خیال گذراندن اوقات خوش در کشتی تفریحی و مسافرتهای آنچنانی راهی سفر شده بود، یکباره با پلیس و مقامات قضایی سوئدی در فرودگاه روبهرو شد و به جای کشتی تفریحی، برای بیش از دو سال، مهمان سلول انفرادی شد. نوری که خود وقتی دادیار زندان گوهردشت بود، زندانیان بخت برگشته را به نکبت تنهایی و محرومیت از ارتباط با دیگر انسانها محکوم میکرد، اکنون هاج و واج از آنچه بر سرش آماده، زندانیِ در بندِ یک کشور اسکاندیناوی شده بود.
زبان بدن «غیر عادی» حمید نوری در دادگاه
زمانی که حمید نوری در دادگاه حاضر شد، بسیاری از حاضران از رفتارهایی که او از خود نشان میداد، ابراز تعجب کردند و آن را به «دیوانگی» و حتی «بیماری روانی» در او نسبت دادند. قصد من در اینجا تسفیر رفتارهای نوری نیست، بلکه تاباندن نور به این باور غلط است که هر کس رفتارهای «عجیب» و «غریب» یا «خشن» و «بیادبانه» از خود نشان دهد، لابد «بیمار روحی یا روانی» است. اکنون باید بررسی کنیم چرا رفتار حمید نوری «عجیب» تلقی شد.
به گفته بعضی از ناظران که در دادگاه حاضر بودند، به خصوص در طول یکی دو ماه آخر جلسات دادگاه، حمید نوری رفتارهای «عجیب و غریب» زیادی از خود نشان میداد. برای مثال، او در طول جلسات دادگاه، صندلیش را میچرخاند و معمولا پشت به مقامات دادگاه، از جمله وکلای خودش، قاضی و دادستانها مینشست، رویش به سمت شاکیان، مترجمها و خانوادهاش بود و خود را «فارغ» از آنچه که در دادگاه میگذاشت، نشان میداد. گویی در عالم خود سرگرم است و اهمیتی برای دادگاه قائل نیست.
برای نشان دادن این بیاهمیتی از هیچ کوششی هم فرو گذار نمیکرد. میخندید، اعضای صورت، چشمها، لبها، دستها و انگشتانش را تکان میداد، و به قصد صحبت با مترجمین و یا اعضای خانوادهاش که گاه در دادگاه حاضر بودند، از این حرکات استفاده میکرد. در دادگاه، معمولاً دو مترجم حاضر بودند، یک مترجم زن و یک مترجم مرد. نوری سعی میکرد با مترجم زن رابطه دوستانهای برقرار کند، یا حداقل اینگونه وانمود کند.
او همچنین علاقهمند به مسخره بازی، لودگی و بیادبی نسبت به شاکیان اصلی پرونده بود. اما بهطور ناگهانی رفتارش تغییر میکرد، عصبی میشد، سرش را میان دو دستش میگرفت، و تند تند تکان میداد، گویی به موزیک سبک هِوی متال گوش میدهد.
گاهی در این حالت، از بس که دسته صندلی را میگرفت و تکان تکان میداد که دستانش عرق میکرد. سپس دستهایش را خشک میکرد، قلم و کاغذ برمیداشت، عینکاش را به چشم میزد و به یادداشت کردن میپرداخت. او اکثرا با خود قرآنی حمل میکرد و آن را روی کتابهای خاطرات زندانیان میگذاشت -که این کتابها بخشی از ادله اثباتی دادگاه هم بودند- و این حرکت حمید نوری میتوانست پیغام سیاسی برای شاکیان و شاهدان داشته باشد که مشروعیت جمهوری اسلامی از اسلام میآید و بر خاطرات عینی ثبت شده در آن کتابهای روی میز، ارجحیت دارد.
این نکته به تنهائی نشان میدهد که نوری عقلاش کاملا سر جایش بوده که همچنان بر سر موضع طرفداری از حکومت جنایتکاری که به آن تعلق دارد ایستاده و احتمالا آرزو میکند که ولی نعمتهایش این وفاداری او به «نظام مقدس» را ببینند و برای رهائی او کاری کنند.
از دیگر رفتارهای حمید نوری که باعث ایجاد شک و شبهه در سلامت روان او شده بود، دعا کردنهای ناگهانی او، لرزیدن، و دست به آسمان بردنهای یک دفعهای او بود که وسط سالن دادگاه و در حضور همه حاضران در دادگاه انجام میشد. او حتی گاهی عینکش را میزد و به خواندن قرآن، یا وانمود کردن به خواندن آن، مشغول میشد و لبهایش را تکان میداد. او همچنین گاهی بسیار عصبی و خشمگین میشد و به دیگران، از جمله به مترجم مرد حاضر در دادگاه، بد و بیراه میگفت و توهین میکرد. نوری گاهی از زبان بدن خود برای کینهورزی و گستاخی نسبت به شاکیان و شاهدان استفاده میکرد. برای مثال، از انگشتان دستاش از زیر میز، برای نشان دادن حرکات زننده خطاب به برخی شاکیان و شاهدان که در حال ارائه شهادت بودند، استفاده میکرد و فضای جلسه را متشنج میکرد.
نوری فقط و فقط نسبت به قاضی دادگاه که مرد بود، با احترام برخورد میکرد. این امر نشان از چاپلوسی و زنستیزی او داشت، زیرا او با دادستانهای پرونده که همگی زن بودند، دشمنی شدید میورزید، با احترام با آنها سخن نمیگفت، از پاسخ دادن به سوالاتشان طفره میرفت و در مواردی سعی به دست انداختن آنها داشت، و نسبت به آنها حرکات نامناسب و جنسیتزده از خود بروز میداد.
جواب دادن او به سوالات وکلای شاکیان هم با لودگی، مسخره بازی، و در رفتن از جواب همراه بود. اواکثرا به دلقک معابی و لمپنیسم رو میآورد و جلب توجه میکرد. برای مثال زمانی که دور اول دفاعیاتش را انجام میداد، در حالی که اجازه ترک صندلی خود را نداشت، مدام با دادستانها چانه میزد و تقاضای بلند شدن و نوشتن روی پرده نمایش با ماژیک را میکرد.
اوج این نمایشهای نوری در روز آخر دادگاه به آنجایی انجامید که مثل بازیگران تئاتر روی صحنه مشغول اجرا شد و به جای گفتن سخنان پایانی خود، شروع به نام بردن از همه شخصیتهای دادگاه و تشکر از آنها با چاپلوسی شدید کرد، مخصوصا نسبت به رئیس دادگاه. در آخر سر هم یک جمله نامربوط را به شکل قافیهدار اجرا کرد: «آشتی، آشتی، آشتی، ایشالا همه با هم بریم تو کشتی.»
دیوانهانگاری چیست؟
همانگونه که گفتیم، بعضی حاضران و ناظران این رفتارهای نوری را به «بیماری روانی» نسبت دادند. این نظرات و برداشتها که من آنها را «دیوانهانگاری» مینامم، در مورد متهمان، مجرمان، جنایتکاران، و محکومان ابراز خشونت زبانی، فیزیکی، و جنسی تازگی ندارد. متاسفانه در تقریبا تمام جوامع بشری این باور غلط تا حدی وجود دارد که هر کس رفتارهای «غیر عادی» یا «خشونتهای شدید» از خود نشان دهد، لاجرم دیوانه است و از «بیماری روحی یا روانی» رنج میبرد. یعنی رفتار او در حق انسانها با تعادل مواد شیمیایی موجود در مغزش سنجیده میشود.
اما خطرات دیوانه نامیدن شخصی مثل حمید نوری چیست؟
اول اینکه دیوانه بودن حمید نوری که حتی به عنوان بهانه تبرئه شدن از جرم، توسط وکلای او هم ادعا نشده، فقط مجرمی مثل او را در موقعیت «سلب مسئولیت» از خود قرار میدهد و اصلا به نفع جنبش دادخواهی نیست. دوم اینکه «دیوانه» نامیدن او، این فکر را در شنونده القا میکند که او از قدرت تمایز و تشخیص اعمال خود در زمان ارتکاب جرم بیبهره بوده، که همه میدانیم چنین نیست. سوم، ترویج باور غلطی میشود که هر کس با بیماری روانی دست و پنجه نرم میکند، لابد قادر به انجام جنایت وحشتناکی نظیر دست داشتن در کشتار دست جمعی انسانهاست. این ادعا مثل این است که بگوییم چون تقریبا تمام اعضای حزب نازی و فرمانبردارهای آن دست به جنایات وحشتناکی زدند، همگی «بیمار» بودند! ارتکاب خشونت، لاجرم نیازمند ذهن بیمار نیست و ذهن بیمار، ناچارا خشن نیست.
در بسیاری جوامع، این باور غلط وجود دارد که افراد «دیوانه» یا دارای بیماری روانی، جانی و خطرناک هستند، و بر عکس، تمام مجرمان، بیمار روانی هستند. یعنی اگر در جایی جرمی رخ دهد، تصور اولیه این است که فرد خاطی حتما باید از یک بیماری روانی رنج میبرده که مرتکب خشونت شده است. این در حالی است که تحقیقات[۱] نشان میدهد، داشتن بیماری، اختلال، یا مشکل روانی، به تنهایی، دلیل بر رفتار خشونتآمیز نیست.[۲]
مثلا اگر در یک مدرسه، تیراندازی توسط دانشآموزان رخ دهد، معمولا اولین سوالی که مردم میپرسند این است که آیا شخص ضارب از «بیماری روانی» رنج میبرده یا نه؟ یا اگر موردی از شکنجه و ظلمِ شدید نسبت به کسی یا جامعهای صورت بگیرد، مثل جنایات جنگی روسیه در اوکراین، اکثرا میپندارند آمرین و عاملین آن یعنی پوتین و سربازان روسی، حتما باید از «بیماری روانی"»ای رنج میبردهاند که دست به چنین کارهای غیر انسانی زدهاند. یعنی به جای مسئولیتپذیری جمعی و دست گذاشتن روی الگوهای رفتاری، رقابتهای جهان سیاست، حرص و طمع سیاسی، نقشهای جنسیتی و فرهنگ اجتماع به عنوان ریشه اصلی بروز خشونت، جامعه میل به دست گذاشتن روی عیوب فردی به عنوان ریشه ناهنجاریها و ظلم دارد.
متاسفانه ما انسانها نمیپذیریم که میتوانیم بسیار خشن و بیمروت باشیم، بدون این که «بیمار روانی» باشیم. تحقیقات دانشگاهی نشان میدهد، افرادی که توسط پزشک یا روانشناس، دارای مشکل سلامت روان، تشخیص داده شدهاند، لزوما خشنتر و پرخاشگرتر از بقیه افراد جامعه نیستند. این تصور که این افراد «خطرناک»، «پرخاشگر» و «جانی»تر از بقیه هستند، از تابوها و باورهای خرافی در گذشته نشأت میگیرد که ریشه در عدم درک صحیح از «مشکل سلامت روان» دارد.
معلولیت روانی[۳]، بیماری روحی-روانی، یا هر نوع «اختلال» در ذهن و روان، لزوما به معنی خشن بودن، جانی بودن، یا بیرحم بودن فرد نیست. تحقیقات نشان میدهد فاکتورهایی که در موقع بروز عمل خشونتآمیز دخالت میکنند، میتواند به مواد مخدر، فقر، روشهای تربیت، مشخصات ژنتیکی، نقشهای جنسیتی، شرایط موجود محیطی (محلهای که خانه فرد در آن قرار دارد یا مدرسه، مسجد، کلیسایی که فرد درآن آموزش میبیند)، و شرایط اجتماعی و فرهنگی در موقع وقوع خشونت یا جنایت بستگی داشته باشد و همچنین مشکلات روانی، اما نه تنها «بیماری» فردی به عنوان علت و دلیل.
همچنین در دسترس قرار داشتن خدمات روان درمانی، مشاوره، داروهای مناسب و غیره تاثیر بسیاری در رفتار افراد و به وجود آمدن، ابراز، یا فرو خفتن خشم و بیرحمی آنها نسبت به جامعه میشود. هر چند تفکیک این دلایل از هم و تشخیص اینکه کدام منجر به جرم خشونت شده، بسیار دشوار است، ما باید بدانیم فاکتورهای دیگری که به آنها اشاره شد در افراد غیر بیمار نیز منجر به بروز خشونت میشود. پس هنگامی که جرمی رخ میدهد یا کسی خشونتی به خرج میدهد، فهمیدن اینکه چه چیزی باعث آن شده، کار سادهای نیست. به عنوان مثال، وقتی شخصی جرمی مرتکب شده، سابقه آزار دیدگی در کودکی را دارد، بیکار است، و در محلِ جرمخیز نیز زندگی میکند، چگونه میتوان دریافت، کدام یک از این فاکتورها یا ترکیبی از آنها، او را به سمت ابراز خشونت سوق داده است: فقر، فشارروانی دوستان و رفقا، نقشهای جنسیتی و جنسیتزده مثل مردانگی [۵]، ایدئولوژی مذهبی یا سیاسی، محیط اطراف شخص، وضعیت سیاسی جامعه (انقلاب، جنگ و...)، افسردگی ناشی از بیکاری، تربیت ناصحیح، یا دیدن ظلم به جای محبت در کودکی؟[۶]
از سوی دیگر، باید بدانیم که اکثر بیماریهای روانی، بر عکس بیماریهای جسمی، با احتمال صد در صد، در آزمایشگاه و زیر میکروسکوپ تشخیص داده نمیشوند.[۷] معمولا روانشناسها و روانپزشکها، با پرسیدن یک پرسشنامه و ارزیابی کردن پاسخهایی که شخص به سوالها میدهد، «بیماریِ» او را تشخیص میدهند. «دیوانه» بودن، به شکل تاریخی مسالهای بسیار سیاسی (در میان روابط نابرابر قدرتی) بوده که برساخت شدن[۸] آن به شکل «بیماری بیولوژیکی» توسط بسیاری موسسات و نهادها، سعی در کنترل اشخاص و جوامع داشته است.
برچسب و تشخیص «بیماری روانی» در اروپا و آمریکا به شکل تاریخی، اول از همه، گریبان زنان، رنگین پوستان و اقلیتهای جنسی را گرفته است. حتی گاهی معلولیت یا بیماری، جزء لاینفک از «انحرافِ» نژادی، جنسی یا جنسیتی تلقی شده است. بنابرین سلامت روان و انحراف از نرمال، یک حادثه «طبیعی» و بیولوژیکی نیست. برای مثال، درقرون وسطا، بیماری روحی یا دیوانگی به شکل «سزای یک گناه» تلقی شده و برای «درمان» آن، شخص را به کلیسا برده و روی او عمل جِنگیری انجام میدادند تا بلکه ارواح خبیثِ وجودش را ترک کنند.
در دوران پیش مدرن (۱۵۰۰-۱۸۰۰ میلادی) به خصوص درسال ۱۶۹۲ که بسیاری از زنان به عنوان «ساحره» سوزانده میشدند، اغلب زنانی بودند که «دیوانه» تلقی میشدند، چون از قبول هنجارهای مردسالارانه و ضد زن، سرباز میزدند.[۹] بعضی از آنها دارای صرع، معلولیت، یا اوتیسم بودند. ازسال ۱۷۹۳ به بعد، «دیوانگی» یا همان معلولیت روانی، به عنوان یک مشکل که نیازمند «راه حل نهایی» است، مطرح شد. در همین زمان بحث زندانی کردن این افراد و نگاه داشتن آنها در یک جایی مثل زندان یا آسایشگاه مد نظر قرار گرفت که تا امروز ادامه دارد.
این جداسازی، معلول ستیزی، و دگرسازی، مختص افرادی با بیماریهای روانی نیست. بلکه معلولین جسمی و افراد با بیماریهای مزمن هم قرنهاست که با جداسازیهای اجتماعی (تفکیک)، مجبور به تحمل آسایشگاهها و بیمارستانهای روانپزشکی زندانگونه شدهاند.
دهکده بابا باغی، در نزدیکی تبریز، نمونهای از این جداسازی و تفکیک نظام یافته معلولین از بقیه جامعه است، در حالی که بیماری آنها یعنی جذام، واگیردار نیست و ساکنین آن فقط به خاطر توانزدگی[۱۰] و تبعیض جامعه، دور از شهر، در یک آسایشگاه بسیار محروم و بدون امکانات زندگی میکنند.
در سال ۱۸۹۰، دکتر ساموئل کارترایت، در یک مجله دانشگاهی[۱۱]، نظریهای در باب یک بیماری روانی مختص سیاهپوستان (که در مزارع جنوبی آمریکا به بردگی و کار اجباری مشغول بودند) ارائه داد.[۱۲] او نوشت که از علائم این بیماری آن است که برده سیاه ممکن است قصد فرار داشته باشد و نخواهد به کار اجباری تن در دهد. او همچنین میگفت که پوست بدن سیاهان بدون حساسیت است و برای درمان این بیحساسیتی، آنها باید ساعتها جلوی آفتاب سوزان کار کنند! [۱۳] جالب اینجاست که تا سال ۱۸۵۰ و یا حتی بعدتر، پدران یا شوهران میتوانستند، با ارائهِ دادنِ دلایلی مثل «عدم اطاعت» یا «سر باز زدن از هنجارهای معمول»، درخواست بستری شدن دختران و زنان خود را به یک بیمارستان روانی بدهند.[۱۴]
یادمان نرود که همجنسگرایی تا سال ۱۹۷۳ در لیست بیماریهای روانی انجمن روانپزشکان آمریکا قرار داشت. در حالی که امروز ما کاملا آگاهیم که ارجحیت جنسی، یک بیماری نیست و یک علاقه و انتخاب شخصی است. علاوه بر این، بعضی رهبران شوروی سابق معتقد بودند، مخالفان سیاسیشان دارای شیزوفرنی (روانگسیختگی)[۱۵] هستند. جمهوری اسلامی در ایران هم در۴۳ سال گذشته، همواره به معلولسازی و دیوانهانگاری مخالفان خود پرداخته است. موارد کیانوش سنجری و بهنام محجوبی از زمره این نمونههاست.
پس، برچسب «بیماری روانی»، تشخیص، یا حتی درمان آن (با زندانی کردن شخص)، خارج از روابط نابرابر قدرت اتفاق نمیافتد و «دیوانگی» و تشخیصِ «بیماری روانی» فقط یک مسلهٔ فیزیولوژیک و پزشکی نیست. بلکه موضوعی بسیار پیچیده، سیاسی، فرهنگی، و اجتماعی است که باید در بستر تاریخی به آن نگاه کرد.
برگردیم به موضوع بحث اول، حمید نوری و بیماری انگاری رفتارهای «عجیب» او در دادگاه که شامل خشونت، مسئولیتناپذیری و ناهنجاریهایی مثل مسخرهبازی، دروغگویی، توهین کردن، پستی و لودگی بود. نوری که توسط بعضی از ناظران، متهم به «بیمار روانی» شده، در واقع، فردی بیادب، بیرحم، زنستیز، فرصتطلب، خشن، دلقک معاب و احتمالا دارای ویژگیهای منفی دیگری است. ولی به جای متهم شدن به اینها، بیشتر به داشتن «بیماری روحی» متهم شده است.
بیماری انگاری خشونت و بیرحمی، زندگی را نه برای امثال نوری که ناقض حقوق اولیه انسانها هستند، بلکه برای کسانی که واقعا با یک مشکل روانی دست و پنجه نرم میکنند، بسیار سخت میکند. چرا که آنها، هر لحظه باید خلاف تصورات دیگران را به آنها ثابت کنند، با تابوی «دیوانگی» بجنگند و انرژی زیادی صرفِ اصلاح پیش قضاوتهای دیگران کنند. این مشکلات بر درد و رنج آنها میافزاید و آنها را دچار افسردگی و اضطراب میکند. در واقع سیکل معیوبی از فشار روحی و بیماری انگاریِ احساسات طبیعی انسانی به وجود میآید که به مصرف دارو و درمان، بستری غیر ارادی، و گاه غیر انسانیترین شکنجهها، مثل شوک الکتریکی میانجامد.
بسیاری از کسانی که از نظام روان پزشکی در جهان آسیب دیدهاند و بر خلاف میل و اراده شخصی خود زندانی شده، قرص خورانده، و در معرض شوک الکتریکی قرار گرفتهاند، جنبشهای مدنی را آغاز کردند که منشأ مبارزات بسیاری در تاریخ علیه «درمان» اجباری «بیماری روانی» شد. جنبش «دیوانه» و یا «بازماندگان روانپزشکی» از زمرهٔ این حرکتهاست.
ما انسانها باید بپذیریم که افراد میتوانند بسیار خشن، بیمروت، بیشرافت، پست، متجاوز، آزارگر کودکان، و یا حتی قاتل سریالی باشند و بیماری روحی نداشته باشند. حمید نوری یک جنایت کار فاسد است که احتمالا از سلامت کامل عقل و روان هم برخوردار است. رفتارهای او که گاهی «عجیب» طلقی میشود، احتمالا ناشی از شخصیت او و در پاسخ به گیر کردن در مخمسه ای است (بخوانید قرار گرفتن در مقابل جنبش دادخواهی در یک دادگاه واقعی) که او به عنوان یک جانی در حالی که فکرش را هم نمیکرد، در آن گرفتار آمده است.
______________________________________________________________
Refrence:
Baynton, D. (2001). Disability and the justification of inequality in American history. In P. Longmore, & L. U. (eds.), The new disability history (pp. 33-57). New York: New York University Press.
[1] See DeAngelis, 2021; Elbogen & Johnson, 2009
[2] Ibid.
[3] Psychiatric or mental disability.
[4] Peer pressure.
[5] Masculinity.
[6] Ibid.
[7] Burstow, 2015.
[8] Social construction of madness as pathology.
[9] Burstow, 2015.
[۱۰] توانزدگی به مجموعهای از افکار، گفتار، کردار، زبان، یا الگوهای فرهنگی اطلاق میشوند که در آن زندگی، بدن، ذهن، علایق، و نیازهای شخص دارای معلولیت و یا بیماری، کم ارزشتر از زندگی، بدن، ذهن، علایق و نیازهای شخص غیر بیمار در نظر گرفته میشود. به این نوع نگاه، «سالم سالاری» هم گفته میشود.
[11] New Orleans Medical and Surgical Journal
[12] Baynton, 2001.
[13] Ibid.
[14] Busrow, 2015.
[15] Sluggish schizophrenia or slow progressive schizophrenia
[16] Shimrat, 1997; Burstow, 2015.
[17] Burstow, 2015; Whitaker, 2002.
[18] Mad movement.
نظرها
امین
با تشکر از زحمات نویسنده، برای ایشان صحت و سلامت قوهی استدلال را آرزومندم. و یک سوال حاشیهای: چطور از این عبارت داخل گیومه مردستیزی نیتجهگیری نمیشود «نوری سعی میکرد با مترجم زن رابطه دوستانهای برقرار کند، یا حداقل اینگونه وانمود کند...از جمله به مترجم مرد حاضر در دادگاه، بد و بیراه میگفت و توهین میکرد.» اما نویسنده از این عبارات داخل گیومه حکم بر زنستیزی میدهد: «نوری فقط و فقط نسبت به قاضی دادگاه که مرد بود، با احترام برخورد میکرد. این امر نشان از چاپلوسی و زنستیزی او داشت، زیرا او با دادستانهای پرونده که همگی زن بودند، دشمنی شدید میورزید، با احترام با آنها سخن نمیگفت.»